صفحه نخست > دیدگاه > گفتگویی با یک هزاره ی سرخ پارسایی

گفتگویی با یک هزاره ی سرخ پارسایی

داخل خاک کشور اسلامی ایران که یک کشور شیعه مذهب است و ادعای آقایی جهان شیعه را می کند، انسان بودن و افغان بودن و حتی شیعه بودن دیگر مفهومی ندارد.
محمد علی سروری
يكشنبه 25 آپریل 2010

زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )

همرسانی

آنچه اینجا می خوانید گوشه‌یی از پذیرفتن خطرها و سختی ها، در راه سفر به سوی اروپا را نشان می دهد. اما بعد از داستان مخاطرات راه، داستان یک هزاره‌ی بیگانه‌ شده، یا بهتر بگویم رانده شده را برای تان نقل می کنم که ضرور است راهِ برای پذیرفتن شان بین ما آماده گردد. بسیار به ندرت اتفاق می افتد که در جامعه‌ی قبیلویی افغانستان، کسی مسئول سرنوشت خودش باشد. این قبیله است که هویت خودش را بر افرادش می قبولاند، و قبیله برای فرد سرنوشت تعیین می کند. چنانچه دیده می شود، قبیله و یا قوم دو رخ دارد: قومیت و مذهب. اگر فکر می کنید ملیت مهم است، پس نفوس ما باید بسیار بیش تر از این نفوس فعلی است. اما اگر مذهبی فکر کنیم، در حقیقت یک کتله‌ی وسیعی از هم ملیتی های مان را نادیده گرفته ایم. اگر باور ندارید، فقط ادامه‌ی داستان را بخوانید.

آغاز داستان: در وسط تابستان سال ۲۰۰۷ سترم آغاز شد. سفری که نمی دانم اسمش را چی بگذارم؟ بگذریم از این مسئله. آغاز سفر از شهر کویته‌ی پاکستان بود. در پاکستان هنوز هزاره ها خوشبختانه حق دارند، بر خلاف کشور اسلامی ایران، آزادانه به زندگی و سفر شان هر سو بپردازند. با یک اتوبوس راهی تفتان شدیم که سرحد بین ایران و پاکستان را تشکیل می دهد. تا این نقطه احساس آزادی و انسان بودن را می توانی داشته باشی، با وجودیکه در این مسیر کسی هم مذهب و هم ملیت ما هزاره ها نیست. اما داخل خاک کشور اسلامی ایران که یک کشور شیعه مذهب است و ادعای آقایی جهان شیعه را می کند، انسان بودن و افغان بودن و حتی شیعه بودن دیگر مفهومی ندارد. کشوریکه یک پنجم عایدات سرزمین هزارجات را سالانه خرج رفاه هر چی بیشتر قشر روحانی اش می کند، با یک هزاره به عنوان یک مجرم برخورد می کند. اگر چی در هیچ کشوری حق شهروندان کشور همسایه یا کشور های دور تر از آن، مسئله دادخواهی یا دادگاهی کشور میزبان نیست، اما در کشور ایران اسلامی مسئله طور دیگر است: هر که شیعه است و ایرانی نیست، پشیزی ارزش انسانی و حقوقی ندارد. این را در ادامه داستان بهتر متوجه خواهید شد.

مسیری که یک هزاره‌ی شیعه در داخل خاک اسلامی ایران به هر مقصدی طی می کند، به مسیری می ماند که مجرم محکوم به اعدام در کشور زادگاهش احساس می کند. از همان لحظه ورود به کشور اسلامی ایران باید با غرور و احساس انسان بودن خداحافظی کنی: انسان بودن، یادت بخیر! ! ! هر کسی که می خواهد از سرنوشت مرگبارش در افغانستان فرار کند باید از خاک کشور همسایه اش، در این مورد کشور اسلامی ایران، گذر نماید. به یقین که این نفرین وارد شده بر این ملیت محروم از طرف خدای عز و جل نیست، بلکه از سوی قشری است که در حقیقت می بایست تو را به سوی خدا هدایت کند. آیا یک شهروندی که از مرگ می گریزد و باید خارج از کشورش همه جا به عنوان یک انسان بی پناه شناخته شود، سزاوار چنین سرنوشتی غیر انسانی است؟ آخر کشور اسلامی ایران ادعا می کند که حق آن را دارد که مواجب مذهبی ات را به عنوان یک امت شیعه رقم بزند. اما آیا این حق را هم دارد که غرور و شرفت را به باد بدهد؟ ؟ ؟ با وارد شدن در خاک ایران دیگر ترس سراسر وجودم را فرا گرفت. از بابت این که مبادا با نیروی پولیس کشور اسلامی ایران روبرو شویم نه ساعت را در بیابان با پای پیاده پشت سر گذاشتیم تا به شهر میرجاوه برسیم. در میرجاوه در اطاقی جا داده شدیم که در حقیقت گنجایش پنج نفر را داشت، اما ما پانزده نفر مجرمینی که سرشت غیرایرانی داشتیم، در این اطاق روی هم چیده شدیم. اگر پولیس کشور اسلامی ایران ما را می گرفت، بدون در نظر داشت حقوق انسانی و بدون در نظرداشت به خطر جانی ما در کشور خود ما، ما را به نهایت تحقیر و آزار دوباره به افغانستان رد مرز می کرد. این بار اول نیست، سی سال است که حرمت و شرف انسانی ما در کشور شیعه مذهب ایران با یک حیوان بی شعور در یک ترازو قرار داده می شود. این را در حقیقت می توان فاشیزم مذهبی نامید: یک مفهومی که در تاریخ بشر در هیچ جایی دنیا دیده نشده. آیا با این حال ادعای با فرهنگ بودن شان دیگر ارزش انسانی دارد؟ آیا این فاشیست های مذهبی که چنگیز خان، خان خانان را بد ترین موجود بشر تعریف می کند، خودشان می تواند به عنوان انسان شناخته شود؟ ؟ ؟ آخر چنگیر خان سه بار کوشید با ایرانی های به اصطلاح با فرهنگ قرار داد صلح دایمی را ببندد و از راه دوستی بزرگترین امپراتوریی برادرانه را تشکل دهند.

دو شب تمام در این غار موش بسر بردیم، تا مبادا گربه های فاشیست ما را به بازی بگیرند! شب سوم این پانزده نفر در صندوق عقبی پنچ موتر پژو، یعنی سه نفر در داخل یک صندوق عقبی که شاید فضایش یک متر مکعب بیش نباشد، با فشار چپانده شدیم. سیزده ساعت این موتر ها در راه بود، در حالیکه ما توان جابجا کردن یک انگشت خود را هم نداشتیم. در این حال خودم بار ها به ارواح چنگیز خان درود و دعا فرستادم، زیرا قوانین ده گانه‌ی او می تواند سر مشق قوانین حقوق بشر مدرن قرار گیرد. در عوض بار ها از خدا خواستم که روح بادارن مذهبی ما را افتخار سوختن در آتش ذوزخ نصیب کند. آخر دوزخ شاید جای دام و دد بی شعور و پر مدعا نباشد! ! ! یک و نیم ساعت باید با قامت دو لا شده، بدون اندک ترین سرو صدا راه می پیمودیم. هر کی صدایی ازش بیرون می شد با چماق سروکار پیدا می کرد. من هر چی کوشیدم دیگر نتوانستم جلو سرفه ام را بگیرم و در عوض مشتی به دهانم زدند که دندانم شکست. دیگر فراموش کردم که به عنوان یک انسان خواهشات و ضروریات انسانی داشته باشم. زیرا این کار می توانست سرنوشت پانزده نفر را با مرگ حتمی روبرو کند.

بعد از این راهپیمایی کمر شکن که سنگین تر از هر ورزش سنگین دیگر بود، به یک اتوبوس رسیدیم که ما را به تهران رسانید. دو شب بعد تر با یک اتوبوس راهی سلماس، ناحیه‌یی در مرز ایران و ترکیه شدیم. از سرحد ایران و ترکیه باید پای پیاده حرکت می کردیم، البته نه از ترس پولیس ترکیه، بلکه باز هم از ترس پلیس کشور اسلامی ایران. این راهپیمایی دوشب ادامه یافت و در طول این دوشب یک لقمه نان هم به لب نزدیم. هر کی توان رفتن را از دست می داد، در حقیقت حق زندگی را از دست می داد. یک تن از همراهان ما از پا ماند و کاملا تنهای تنها در آن کوه ها عقب گذاشته شد. معلوم است که چی سرنوشتی منتظر او خواهد بود: مرگ حتمی! این که افغان ها حتی حق فرار از آسیا را هم ندارند، و پولیس ایران باید از این امر جلوگیری کنند احمق ترین مفکوره‌یی است که می تواند در ذهن یک انسان عادی خطور کند. بسیار اتفاق افتاده که در این آخرین نقطه فرار نیز افغان ها توسط فاشیست های ایرانی دستگیر گردیده اند و باز پس به افغانستان فرستاده شده اند. این غرور احمقانه در یک قرن اخیر توسط سیاست های استعماریی انگلیس در ایرانی ها القا شده است. انگلیس بارها کوشش نموده اند که ایران را توسط عربها از بین ببرند، اما اعراب به اصطلاح ایرانی ها این بخار را نداشتند.

بعد از این راهپیمایی جانکاه به یک طویله‌ رسیدیم، که باید آنجا جابجا می شدیم. تعداد همراهان ما آنجا بیشتر شده بود: شصت نفر با تبعیت پاکستانی، افغانستانی، ایرانی و کرد های عراقی. زمین این طویله کاملا تر بود، اما ما چنان خسته بودیم که تمام شب را روی این زمین خیس خوابیدیم. صبح روز بعد در حالیکه با افغان ها صحبت می کردم با یک پسر جوان آشنا شدم. پرسید: از کجا هستم؟ گفتم: از ولایت غزنی. پرسیدم تو از کجایی؟ گفت: من از مردمی هستم که هنوز جرم محسوب می شوم. گفتم: چرا به چی دلیلی؟ خندید و گفت: اگر تعریف کنم باور نخواهی کرد. گفتم: این چی شوخی است که میکنی؟ بعد شروع کرد به تعریف سرگذشتش: از نگاه ملیتی من هزاره هستم، اما اهل مذهب تسنن هستم. با این دو پس زمینه ممکن نیست بین هزاره های شیعه و سنی مذهب ها زندگی کنیم! در حالیکه از تعجب شاخ در می آوردم پرسیدم: چرا مگر فرقی دارد؟ گفت: بلی! زیرا این مسئله مرا بسیار در زندگی زجر داده است. وقتی در کابل دو جناح وحدت و شورای نظار در مقابل هم در گیر جنگ بودند، ما در محله‌یی تحت کنترول شورای نظار زندگی می کردیم. همیشه تاجیک ها ما را اذیت می کردند و از کلمه‌ی هزاره به عنوان یک توهین بر ضد ما استفاده می کردند. حتی خواهرانم از بیرون رفتن بیم داشتند، زیرا همواره مورد تحقیر و آزار قرار می گرفتند. مجبور شدیم به محله های هزاره نشین نقل مکان کنیم. زمانیکه وارد چهارراه دهمزنگ شدیم از سوی نیروهای حزب وحدت مورد استقبال گرم قرار گرفتیم. تا ندانسته بودند ما مذهب سنی داریم بسیار مورد محبت قرار گرفتیم. فقط در حال ادای نماز، از اینکه ما دست بسته نماز می خواندیم دانستند که ما سنی هستیم. از این به بعد رفتار آنان در مقابل ما تغییر یافت. آنان نیز شروع کردند به تحقیر و اذیت ما. حیران بودیم چی کنیم؟ نه می توانستیم مذهب خود را تغییر دهیم و نه هم ملیت خود را. زندگی در همه جای کاب برایمان تلخ شده بود. از من پرسید: که آیا این جرم نیست که بخاطر ملیت و مذهب خودم هیچ جا جا نداریم؟

خوب توجه کنید! زمانیکه عبدالرحمن جابر، بنا بر توطئه‌ی جاسوسان انگلیس امر به قتل عام هزاره ها و غیر پشتون ها می دهد، یک تن از سران یکی از قبایل هزاره امر به تغییر مذهب می دهد. این کاملا غیر ممکن است که در چنان یک دهکده‌ی ابتدایی، مردم دور هم جمع شوند و همه پرسیی عمومی را راه بیاندازد. چنین کاری حتی بعد از دو صد و پنجاه سال، یعنی در شرایط امروزی نیز ممکن نیست. چی فکر می کنید؟ آیا افراد این قبیله حق انکار را دارند؟ آیا کسی می تواند از عزم جمعی قبیله اش سر باز زند؟ به خصوص این که در نظر بگیریم که این قبیله در حدود خارجیی یک ملیت قرار داشته باشد، و همواره سروکارش با همذهبی هایش نباشد. این تنها این هزاره های قبیله سرخ پارسا نبوده اند که چنین تصمیم سرنوشت ساز را گرفته اند. بسیاری از اقوام هراتی نیز برای خود شان اسم های فامیلیی پشتو انتخاب کرده اند، تا بتوانند از شر ظلمات آن جابر در امان بمانند. حال گناه از کیست؟ از یک جز قبیله که چیزی به جز از ادای وفاداری به قبیله اش را ندارد؟ یا از آن حاکمی است که این حکم را جاری کرده است؟

آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره

مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره

این کتاب را بخرید

پيام‌ها

  • هزاره ها در اروپا هم در جلسات شان عکس آیت الله خامنه را بر دیوار می بندند. شاهد این موضوع همه در هر جا بوده ایم. این مسأله اوج ذلت عده ای را نشان می دهد که به حدِ بردگی به مذهب ارزش قایل اند. بار ها هزاره ها در برون بر سرِ خمینی و خامنه ای با ایرانی ها درگیر شده اند. نه تنها جای خجالت که جای تجدید نظر جدی است. امروز هم دشت برچی مثل دوران جنگ های داخلی محل آخوند پرستان است. هزاره ها تمام انرژی خودرا سالانه ذخیره میکنند تا روز محرم شود و خون از سرو پای خود بریزند و اشکریزان درس ماتم به همه نسل های نیامده خود بدهند. این است هویتی که افشار را سرخ کرد و خون خود و بیگانه برای خوشی آخوندیزم ریختاند. هزاره ها هنوزهم نباید از هرکسی گله کنند. سر در گریبان خود کردن و راه درست برگزیدن پیش روست نه پشت سر. تجربه پشت سر چراغ راه می تواند باشد. فاصله تا تیغ خونبار عبدالرحمان دیگری بسیار کم است. نباید فقط منتظر محرم نشست و بیهوده خون به زمین ریخت. آخر چرا امام حسینی را که از خون گریزان بود تشنه خونی می دانند که سال ها و سده ها باید ریختانده شود.

    • سلام و علیکم علی سروری

      من یکی از اهالی سرخ و پارسا استم ، در سرخ و پارسا تنها دره ترکمن هزاره است و بس ، دره های سرخ و پارسا همه سنی استند و به قوم ترک استند نه هزاره. این یکی از اشتباه است افراد چون شما مرتکب میشوند. در زمان جهاد ضد شوروی نیز ما وابسته به حزب اسلامی بودیم و از اینکه سنی استیم خدا را شکر گزار استیم.به نشر نمودن همچو مطالب شما میخاهید تخم نفاق را در بین هموطنان ما کشت نمایید کی خیانت است

  • وقتی آقای ریگی را قوای امنیتی ایران دستگیر کردند همسایه من که یک هموطن هزاره ما است چنان با وجود و افتخار از آن صحبت میکرد که من فکر کردم در افغانستان کدام خبر نهایت مهم و خوب رخ داده است.

    من به برادر هزاره گفتم که بلوچها در ایران یکی از اقوام زیر پاه شده اند که باید برایشان دل بسوزانیم. من نمیگویم که همه هزاره ها چنین اند ولی پشتون ما ، هزاره ما ، تاجک ما وازبک ما نباید بیشتر به حوادث پشتونخواه ، ایران، تاجکستان و ازبکستان علاقمند باشند تا افغانستان و مسایل وطنی ما.

  • salam ba hama:
    bradere aziz Tanweer jan behtareen harf ra guftaed hamwatan hai mesle too baase eftekhar sarzameen mast. man yak hazara astam wa hazara hai msle hamsayat baase sarafgandagi mlate ghaiore hazara mebashad. az khuda mekhwaham ke az hamchoon jahalat ha nejat paida konand.man ba haise yak hazara paishe shuma kam amadm.

  • محترم محمد علی سروری؛

    سرگذشت تلخی که بروی صفحه آورده یی، از داستانی حکایت میکند که ملیونها افغان آواره، از برکت شورش های چه خارجی، داخلی و یا تحمیل شدۀ بیشتراز سه دههۀ اخیر با آن روبرو بوده و دست و پنجه نرم مینمایند ولی به نظرم این طور به آن جنبۀ قومی و مذهبی دادن و آنرا با مسئلۀ سکس و آیات قرانی دخیل ساختن، اصل مطلب را اگر مقصد از آن سرگذشت ناگوار و تلخ فرار از میهن و آواره گی میبود، مجهول قرار داده و فقط کینه و بغض شخصی را بروی صحنه منعکس میسازد.

    درین سرگذشت به گفته و اظهارات شما، از برخورد غیر انسانی ایرانیان
    (اکثراً شیعه مذهب) دررمقابل شیعه های افغانستان گِله و انتقاد شده است که این خود «با کمل معذرت» نمایانگر خودخواهی و بی عدالتی نویسنده را نمایان ساخته و اولین سوألی را که در ذهن هر مطالعه کننده بروز خواهد نمود اینست که:
    آیا نویسنده چنین مطلب این روشهای غیر انسانی ایرانیان و یا هر ملک دیگر را در مقابل دیگر کیشان جایز میداند؟

    امیدوارم پاسخ چنین سوألی رهنمای همۀ ما باشد تا بدانیم که ما همه، صرف نظر از رنگ، نژاد و اعتقادات دینی و مذهبی، در قدم اول انسان و بندگان یک خالق دانا و توانا هستیم و هر گونه ظلم و استبداد از جانب هر کسی و یا هر ملک و ملتی که باشد، ظالمانه و غیر انسانی خواهد بود.

  • . . القصه در راه کابل تا اروپا و یا کویته تا اروپا مشکلاتی است که هر شخص انرا نه تنها با پول میتواند اسان سازد ولی در اصل باید شخص ( مورال - روحیه ) قوی دانشمندانه و با تجربه داشته باشد تا بتواند مانند سروری صاحب از حالات شکایت ننمایند . این راه مثلاء کابل اروپا از طریق مشهد - تهران - ارومیه ( و یا یکی از شهر های نزدیکی به مرز ترکیه ) - وان - استانبول - یکی از جزایر یوانان مثلاء " ساموس " که نزدیکترین است از " ازمیر" ترکیه برای از اب گذشتن و یا " متیلینی " که کمی دور میافتد و بعداء " اتن " و بعداء تماس با یکی از قاچاقبران ایرانی و یا افغانی از ملیت های برادران هزاره و یا قتدهاری و بعداء راهی اروپا شدند است . این راه را جناب ایت الله خمینی با برگشت شان از فرانسه به تهران و شروع کشتن بی نوایانی ایرانی از ساعت چهار روز دوازده بهمن هزارو سیصدو پنجا ه و هفت رسماء با فیر گلو له های تفنگ های غنیمت گرفته شده از ماموریت های پولیس و فرقه های عسکری دورا دور تهران ؛ باز نمودند و بعد از سی سال این راه امروز یکی از سهل گذر ترین راهی عبور از کشور های جهان سوم به اروپا میباشد . امروز بعد از شکستن زندان های " پگنی " که واقعاد برای پناهند ها وحشت ناک بود ملل متحد و اتحادیه اروپا برای پناهنده گان اسیایی و شرق میانه یک بودجه خوبی را برای اعاشه انها برای دولت یونان فراهم نموده است . و برای همین و همچنان بر اثر فعالیت های چند گروپ سیاسی دیگر در اخر سال 2009 دولت یونان کاملا سیاست پناهنده گی خود را تغیر داده و امروز بعد از دستگیری پناهنده ها در اب و یا در جزایر انها را به کمپ ها مجلل میبرند و بعد از صادر نمودن ویزای یک ماه انها را از جزایز توسط کشتی های فیری به اتن میفرستند و حتی اگر پناهنده ها در میدان های هوایی با پاسپورت فوتو چنج و یا تقلبی دستگیر شوند بعد از جریمه در حدود هشتاد ایرو انها را با ورقه های ویزا دوباره اجازه میدهند که به اتن بروند . در بین سرحد ایران و ترکیه امروز به جای یک عده قاچاق بر های تفنگ بدست یک عده محصلین فاکولته های ارومیه و تبریز به کار و بار نفر بری از یک طرف سرحد به طرف دیگر سرحد مشغول هستند ( منحیث کار و اعاشه خود برای تکمیل دروس فاکولته ) . و از قشلاق های کوچک مرزی ایران و ترکیه مسافران را هنوز هم با لاری ویا کامیون ها بار زده به شهر های " وان " میبرند و بعد از بودن یک شب در هوتل و رفع خستگی انها را با اتوبوس های مختلف مسافر بری به دسته های چهار و پنج نفری به استانبول میفرستند در استانبول نیز مسافران را به هتل های ارزان قیمت میفرستند تا موقع که انها را یا به طرف " متیلینی " بفرستند و یا از استانبول به " ازمیر " فرستاده بعداء با کشتی ها کوچک " قایق " های بادی انها را شبانه به جزیره " ساموس " روان کنند ( دراین مرحله سفر توسط قایق بادی باید مسافران به خود اجازه بدهند و باید از وضع هوا و سرعت شمال و از سمتی که شمال میوزد خود را توسط اطلاعات انترنتی و یا یک شخصی با اعتماد باخبر بسازند ) مثلاء اگر سرعت شمال در ساعت 85 کیلو متر بود نباید بروند به اب و یا اگر در حدود سی و پنچ کیلو متر از مقابل شمال بود و در قایق حد اقل ده تا پانزده نفر بود میتوانند بروند و قبل از نشستن به قایق باید جاکت های پلاستیکی نجات را بپوشند . مسله فرستادن پول از یک شهر به شهر دیگر توسط ( حواله داران ) حل میشود و برای اینکه معامله شما با قاچاقبر درست باشد باید قبلاء با قاچاقبر ( طی ) نماید که اگر شما را از میدان هوایی ( پرانده ) نتوانست پول شما را پس بدهد و اگر قاچاقچی مراتبه اول موفق نشد ؛ شما باید از دلیل ناکامی او کاملا خود را اگاه بساز . اگر دلیل ناکامی قاچاقبر از اثر ( پاسپرتی لیزری ) است که نباید بگذارید که شما را دوباره از ان راه با مثل ان پاسپورت ببرد و یا اگر پاسپورت شما حر اقل 75 در صد عکسش مشابهه چهره شما نمیباشد باز هم ضرور نیست که خود را به ( ریسک ) مقابل بسازید . کوشش کنید که با کسی معامله رفتن خود را طی نماید که اول شما را از میدان هوایی " اتن " " بپراند " بعداء و مهمتر از همه ان شخص باید از دروازه اول تا که شما داخل کابین طیاره میشود همه را قبلاء پول خورانده باشد . در " پراندن " شما از میدان های هوایی جزایری خورد و بزرگ قاچاقبرانی اقدام میکنند که تمام ریسک گرفتار شدن و را به گردن مشتری میاندازند و از پولی که از مشتری گرفته اند فقط شاید 100 ایرو برای پاسپورت بدهند و کمی پول در حدود سه یا چهار صد ایرو برای ( ایی تکت -E Ticket ) و باقی را همرایش عشق میکنند . همچنان هیچ گاه به قاچاقبری اجازه ندهید که زن ها و اولاد های خورد خانواده شما را اول بفرستند . این یک نقطه حساس مسافرت شما است . امیگریشن یونان از روزی که قوانین پناهنده گی را تغیر داده اند احترامی عنعنوی خود را به زن ها و بچه های کوچک دوباره از سری نو اغاز نموده اند و زن ها بچه های کوچک را با وجودیکه میدانند که همه کاغذات شان جعلی است میگذارند که ( تیر ) شوند ولی مرد ها را ( نه ) نمیگذارند .

  • ادامه ( القصه )

    قاچاقبرانی که از جزایری مانند ( خانیا - Chania ) شما را پرواز میدهند . چانیا دو تا میدان هوایی دارد . یکی میدان هوایی بین المللی است که با یکی که پرواز های کشور های ( وا یکینگ - منظور - سویدند - ناروی - فنلند ) را از ان به عمل میاورند در حدود دو ساعت فاصله به طرف جنوب و یا اگر رو به روی دروازه دخولی ساختمان میدان هوایی چانیا ایستاده شوید به طرف راست شما در حدود 150 کیلو متر واقع شده است . قاچاقبری که شما را از میدان هوای ( وایکینگ ) ها پرواز میدهد اصلاء شما را با تکت و پاسپورت دم در اول دخولی با خداحافظی شما را وداع میگویند و از ان به بعد شما تنها هستید . قاچاقچی ها ایرانی بعضی شان یک یا دوخانم یونانی را با خود دوست ساخته اند که از انها استفاده نموده و یکی از انها را با شما تا ( بوردینگ پاس ) میفرستد. . حتی دروازه دخولی را طبق پلان , , , شما خاموشانه سر خود را به علامت تایید تکان داده میروید و ان زن رفیق قاچاقچی ایرانی به یونانی حرف زده شما را از ( دروازه اول ) که پاسپورت شما را با تکت تان تفتیش میکنند . . میگذراند . این گذشتن از ( گیت اول و یا دروازه اول ) منظور پخته ساختن عقیده مامورین ( بوردینگ ) را بر شما محکم میسازند که این مسافر پاسش دیده شده دیگر اشکالی ندارد . . ولی اگر ناگهان در حالیکه زنء قاچاقچی با شما همرا است مامور بوردینگ از شما سوالی را جع به بکس و بغچه شما نمود و یا یک سوال معمولی از شما پرسید . . اگر انگلیسی بلد هستید که خوب ورنه " زن " باید فوراء " میانجی " شود و شما را کمک نماید در غیر ان شک مامور بوردنگ شروع میشود و یا نمیشود . اگر شک نمود که گذشتن شما از صد در صد میافتد به یک در صد . این حادثه در حالی اتفاق میافتد که قاچاقچی تمام سوالات معمولی که شاید از شما در عین و زمان سوار شدن به طیاره از شما بپرسند . . به شما یاد داده است و شما از چندین روز است که امضای مانند امضای پاسپورت را مرتباء کار کرده اید و اسم خود را تکرارء با خود گفته اید و حتی شما را قبل از پرواز به سلمانی برده مو های شما را رنگ نموده است و لباس توریست های که ان موقع سال به ان جزیره در سیاحت هستند خریده و شما را پوشانده است . . القصه در موقع که شما با خلوص نیت حتی یک کلمه انگلیس بلد نیستید که جواب مامور بوردنگ پاس را بدهید . . ناگهانی همه ( فیلم ) نقش بر اب میشود و در این لحظه است که خانم دوست قاچاقچی از شما اهسته اهسته . . غیر مریی فاصله میگیرد و شما میمانید که باید جواب باقی سوالات مامورین میدان هوای جزیره خانیا را بدهید و داستان شما میانجامد به یک سلول تک نفری با معاش روزنه 5 یا 6 ایرو . . و بالاخره میروید به قاضی خانه و شما را جرمانه میکنند مثلا 25 روز زندان و یا 80 ایرو و شما 80 ایرو میدهید و با کاغذ که ویزای جدید یک ماه را خورده است از زندان بیرون میاید و اولین کاری که میکنید ناگهان به طرف تیلفون میروید و شماره قاچاقچی را دایل میکنید و از طرف دیگر قاچاقچی که منتظر تیلفون شما است با صدای گرم و صمیمانه به شما خوش امدید میگویند و به شما هدایت میدهد که از دفتر کشتی فیری تکت اتن را بخرید و وقتی به اتن رسیدید برایش زنگ بزنید تا بیاید به دیدن شما . مثلاء چانیا از اتن در حدود 9 ساعت با کشتی دور است , وقتی خسته و مانده و زله به قاچاقچی زنگ میزنید در اتن . قاچاقچی برای دیدن شما با ان خانم قشنگ که حالا عطر به خود زده است و کمی بدن خود را نیز نمایش میدهد به دیدن تان میاید و شروع به معذرت خواهی مینماید و قاچاقچی قرار میگذارد برای مراتبه دوم ( پراندن ) شما از یک جزیره دیگر . القصه شما باید در اخر این قاچاقچی را کنار بگذارید و بروید سراغ شخصی که از دروازه اول تا کابین طیاره همه را پول میخوراند . . حالا مسله پس گرفتن پول شما که نزد حواله دار است و باید شما در صورت پرواز نمودن , , , ( کود - رمز ) را به قاچاقچی بدهید تا او بتوانند پول را به حساب خود واریز کند , پول شما در یک حساب مشترک نزد حواله دار است به تنهایی نه شما و نه قاچاقچی میتواند این پول را از حساب حواله دارد اخذ کند . اگر بعد از دو مراتبه برگشت خوردن از جزایری که قاچاقچی شما را برد و نتوانست شما را بپراند . . او باید همه پول را به شما برگرداند ولی از جای که کار قاچاق کار و بار ( حرام خوری )است . قاچاقچی از شما میخواهد که یک مقداری از پول خود را برای او بدهید برای مخارج خرید تکت کشتی و هوتل در جزیره و مخارج لباس های توریستی و بالاخره مخارج دلاکی یعنی اریشگاه که سرو کله شما را مانند را مانند ( خربوزه اسقلان ) واری زرد ساخته بود . شما مجبورا در حدود پنجصد ویا هزار ایرو را برای او واگذار میگردید و میروید دنبال قاپاقچی جدید . ولی رفتن به اروپا از اتن توسط و یا از راهی خود را چسپانیدن به زیر شکم تریلی و یا خود را در میان کشتی کارگوی 80 هزار تن پت و پنهان ساختن و یا ؛ ؛ ؛ چه واقعاتی جالبی خوش و غم انگیزی در کمپی ( حاجی - پاترا ) در طی این سی سال برای هموطنان ما و شما اتفاق افتاده است . باشد برای بعد . . یار زنده قصه باقی .

Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

تازه ترین ها

اعتراض

ملیت ها | هزاره | تاجیک | اوزبیک | تورکمن | هندو و سیک | قرقیز | نورستانی | بلوچ | پشتون/افغان | عرب/سادات

جستجو در کابل پرس