شعر امروز!
اين نوشته فقط پاسخی کوتاه به برخی پرسش های خوانندگان است
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
شعر بايد نو باشد، خلاق باشد و فضاهای تازه ای را در خود ايجاد کرده باشد. اگر بخواهيم وارد بحث تخصصی شعر شويم، آن را بايد همواره در ارتباط با مقوله هايی مانند زبانشناسی، نشانه شناسی، فلسفه، بويژه فلسفه ی زبان و نيز در ارتباط با هنر مورد بحث قرار دهيم. يک اثر ادبی بايد نسبت به گذشته ی خود نوگرا باشد. جان داشته باشد. اين گذشته صرفا به معنای اين نيست که نسبت به شعرهای سنتی بزرگانی چون مولانا آفريده شده باشد، بلکه اين نوگرايی بايد نسبت به هر اثر پيش از اثر جديد نيز در نظر گرفته شود. مثلا کار جديد يک شاعر بايد نسبت به کار گذشته ی او تازه تر و نو تر باشد. از طرف ديگر خواننده يا مخاطب شعر نيز تاريخی خاص از ادبيات دارد. برای نمونه فردی را در نظر بگيريد که شعر چندانی نشنيده و يا نخوانده. مثلا شعرهای حافظ را. وقتی شما يک اثری که تقليدی از کار حافظ باشد را برايش بخوانيد، ممکن شعر خوب و تازه ای برايش باشد و لذت ببرد. در مقابل هر کس که شعر حافظ را خوانده و با شگردهای آن آشنا باشد، نمی تواند از شعری که تقليدی بيش از شعر حافظ نيست، لذت ببرد.
همانطور که شعر بايد نوگرا باشد، نوگرا به اين دليل که اگر شعر جان داشته باشد، اتکايی در خود داشته و فضاهای تازه ای را ايجاد کند، به همان نسبت شگردهايش نيز تغيير می کنند. برای نمونه اکنون بيش از هشتاد تا يکصد سال است که شعر در زبان های مختلف دنيا از جمله فارسی ، متکی به عناصر سنتی مانند هجا بندی های خاص و يا وزن و عروض و قافيه نيست. شعر لزومی نمی بيند که همچنان پابند به قوانين " المعجم في معايير الاشعار العجم" و يا دستورنامه ی جناب خواجه نصير الدين توسی باشد. از زمانی که نيمای شعر فارسی آمده تاکنون جريان های فردی و گاه به ندرت گروهی مختلف ادبی ظهور کرده که هر کدام در تلاش برای نوگرا بودن نسبت به گذشته بوده اند.
اولين حضور يک شاعر با کار تازه و بکر او معنا پيدا می کند.
اگر به تاريخ نگاهی بياندازيم ما شاهد مکتب بازگشت هستيم که به نوعی در برابر نوگرايی هندی بوجود آمد و اما ما اکنون وقتی به گذشته می نگريم، به اين نتيجه می رسيم که بله نوگرايی مولانا بیدل بسيار ارزشمندتر از آثار شاعران دوره ی بازگشت بود و هست و اين شعرهای بيدل است که ماندگار شده اند.
کسی که داعيه ی دنبال کردن حرفه ای ادبيات را دارد بايد همواره نسبت به تاريخ نوشتن آگاه باشد و شگردهای تازه ای را بيافريند. در دنيايی که ما بسر می بريم، معمولا آثار ادبی از شکل گروهی آن که يک مکتب را مثلا سورياليزم را می ساختند، فاصله گرفته و بيشتر اتکا به جريان مبتکر فردی دارد. شاعر بايد ابتکار بخرج دهد و شگردهای ادبی منحصر به خود را بيافريند. در شکل گروهی ويژگی های مشترکی را می شد يافت کرد که البته در کنار خلاقيت های فردی نيز، قابل دسته بندی بودند. شتاب و در هم تنيدگی هنر و ادبيات مانندداستان نويسی و شعر، عکاسی و ادبيات، گرافيک و ادبيات، تياتر و سينما و ادبيات و نقاشی و ادبيات نيز، شاعر را وادار کرده که اگر می خواهد در قافله ی شعر بماند بايد با همه ی اين عرصه های ادبی و هنری رقابت کند. از اينجا ما وارد بحث های تخصصی می شويم که فکر نمی کنم مجال اين بحث در اين نوشته ی کوتاه باشد .
پيامها
13 دسامبر 2007, 10:37, توسط دوست محمد
جناب میر هزار سلام
شاعر باید نو گرا باشد نه شعر. شعر اثر است نه موثر. بنابر این موثر باید نو گرا باشد نه خود اثر. همین موفق باشید.
13 دسامبر 2007, 10:51, توسط کامران ميرهزار
جناب دوست محمد حق با شماست.
13 دسامبر 2007, 11:27
آقای ميرهزار کابل پرس? سايت ادبی است يا سياسی؟
13 دسامبر 2007, 11:34
یقینآ هردوی آن .
موید و کامگار باشید.
14 دسامبر 2007, 04:40
جناب کامران ميرهزار ، نيما نسبت به شعراي ماقبل خود در ايران «نوگرا» بود و «نوآوري» وي در مقايسه با شعر جهان نو- اروپا و امریکا- هیچ چیز نوی نداشت ؛ صادق هدایت هم در عرصه داستاننویسی نقش مترجم شیوه های نوین غرب را در ادبیات فارسی ایفا کرد.
جناب میرهزار ، آن دنیا را دیگر گاو خورده که در آن «اصفهان نصف جهان» پنداشته می شد-هرچند در آن زمان نیز اصفهان حتّا یکصدم جهان هم نبود .
ایران و افغانستان و تمام حوزهء فرهنگی ما در سده های اخیر چیز نوی بر گنجینهء ادب و فرهنگ جهانی نیفزدوه است - تمام این حوزه حتّا برابر با برازیل و هند هم که باشد دستاوردی برای جهان در عرصهء ادبیات و فرهنگ نداشته است.
14 دسامبر 2007, 04:57, توسط کامران ميرهزار
بله شما با ارايه ی نظر کوتاه درباره ی کار نيما اين گفته ی مرا تاييد کرده ايد:
يک اثر ادبی بايد نسبت به گذشته ی خود نوگرا باشد. جان داشته باشد. اين گذشته صرفا به معنای اين نيست که نسبت به شعرهای سنتی بزرگانی چون مولانا آفريده شده باشد، بلکه اين نوگرايی بايد نسبت به هر اثر پيش از اثر جديد نيز در نظر گرفته شود.
به اين تعبير حتا ما بايد از شعر احمد شاملو نيز عبور کرده باشيم.
درباره ی ادبيات برازيل و يا هند، من بسيار کم با شما موافقم، در برخی موارد بله اما در برخی موارد نه. چرا که يکی از دلايل بزرگ عدم معرفی ادبيات فارسی به جهان را نبود مترجم حرفه ای شعر می دانم.
آنلاین : http://kabulpress.org
14 دسامبر 2007, 06:56, توسط عطاخیل
بسا افراد واشخاص که استعداد شعر گفتن را ندارند بخاطر اینکه خود را نو آور جلوه دهند تنها کار که ازدست شان پوره است حمله برمعتقدات دینی واسلامی مردم است که مثال خیلی زنده آن همان آقای کوهدامنی بود که تحت نام نوآوری خواسته است کفر گوئی های خویش را شعر بنامد.
وچنین کفرگوئی ها از طرف دیگر اعضای خانواده مورد تائید قرارگرفته و بعنوان یک شاعر بی بدیل تلفی شده وبر خواننده گان تحمیل می شود که این را خیانت بزرگ به ادبیات میدانیم.
ما در زبان پشتو یک مثل داریم که میگوید" ته ماته ماما ووایه زه تاته کاکا وایم"
درین صورت برای یک خواننده غیر مسلکی مانند این بنده حقیر خیلی مشکل است که بداند آیا این شعر است یا دشننام. اینجا انسان نظر به روابط فامیلی وهم فکری ها وآنهم ضد دین خدا وقرآن نمی تواند اشعار خوب وبد را ازهم تمیز کند زیرا همین حالا تمام سایت های که همفکر وهم عقیده آقای بیرنگ هستنداورا استاذ مسلم روزگار درشعر فارسی میدانند خدا بحال ما رحم کند که ما ازنوآوری درشعر چی راه را دنبال خواهیم کرد.
آقای سلیمان راوش مدعی این است که این کفرگوئی نه بلکه عرفان است که از مغز شوهر همشییره اش تراوش میکند.
واتهام بزرگتر اینکه راوش بادیده درآئی تمام آن کفرگوئی هارا طریقه سهروردیه میداند. بنده که رشته ام علوم دینی هست صرف همین قدر عقلم قدداد طریقه سهروردیه که اساس گذار آن شیخ شهاب الدین سهروردی است کفر نمیگوید.
باز ازخداوند برای کامران جان میرهزار توفیق میخواهیم که درمیان اینهمه شخصیت سازی وقهرمان سازی های بیجا وسایت های فامیلی بنام شعر شاعر مغز مارا روشن ساخت که مانند بیرنگ ها به صد ها شاعر درایالت خراسان ایران وجود دارد که حتی بمراتب قوی تر ازین آقا بوده و هستنند اماهیچ کدام آنها بعنوان استاذ مسلم روزگار در زبان فارسی معر فی نشده اند.
بخاطریکه روابط فامیلی باسلیمان راوش ورازق روئین ندارند که همه شان اعضای یک فامیل باشند.
اینرا میتوان یک اولیگارشی ادبی نامید که فامیل ها بنام ادبیات براه انداخته اند
14 دسامبر 2007, 07:08
اقاي ميرهزار بفرماييد يک نمونه از شعر فارسي معاصر را که در سطح جهاني - گشايشگر مکتب و شيوهء تازه و بکر باشد معرفي کنيد
14 دسامبر 2007, 13:41, توسط کامران ميرهزار
يک شعر ابتدا بايد در زبانی که آفريده می شود مثلا فارسی يا پشتو و يا انگليسی گشايشی باشد و سپس می تواند در شعر جهان عرض اندام کند. ما داريم اين بحث را می کنيم که ما در افغانستان گشايشی در شعر خودمان داريم يانه.
ورنه اگر خواننده ی دايمی شعر هستيد که بايد شعر "درآستانه" ی "احمد شاملو" يا بامداد را خوانده باشيد. اين شعر هم يک گشايش در شعر معاصر فارسی ست و هم شعری هم سطح با شعر " صلح" اثر يانيس ريتسوس شاعر يونانی. اگر نخوانده ايد اين دو شعر را حتما بخوانيد.
شعرهای احمد شاملو و يانيس ريتسوس متعلق به نسل و جريانی جداناشدنی از تاريخ شعر است که ما بايد تاکنون از آن عبورکرده بوديم و متاسفانه در افغانستان ما به آن حتا نرسيده ايم.
14 دسامبر 2007, 09:52, توسط الف
بیشترِ ما افغان ها عادت داریم که حقیقت رابی جامهءعلایق خود نگاهی نکنیم و چشمی به آن ندوزیم. نباید از کنار سخنان آقای میرهزار بی تأمل گذشت. سؤال این جاست که اگر از تبلیغات مروج خودمان و هم از گرایش های قومی ـ سیاسی بگذریم، چند تا شاعر و یا بهتر است بگویم شعر داریم که بتواند آدم امروزی را ـ به معنای دقیقش ـ حد اقل راضی بسازد. بگذریم از گرایش های چپ وراست و میانه و بپرسیم که آیا دوران جهاد واقعن شاعری داشت. آیامثلن خلیلی در دوران جهاد شاعر ماند، آیا بارق شفیعی، فارانی و و و رامیتوان هنوز هم شاعر نامید. و پرسش های بی شماری که اگر پاسخ های کم از کم نیمه روشنی هم بیابند، بد نیست.
21 دسامبر 2007, 06:53, توسط payam
جناب مير هزار. مثل اينکه نوشته تحليلی ، انتقادی شخصيتی به اسم دادخواه را دربخش ( چند درصد شعر) نخوانده ايد؟ نويسنده مثالهای متبارز و مستدل از فرسودگی شاعران ( نخبه ؟) آورده ، اما چون بصورت مستقل و آراسته ، نشر نشده ، به موثريت آن ، لطمه زده است ، بخصوص بخاطر تداخل شعر ونثر با يکديگر ! بدنيست درين موارد از دقت کار بگيريد تا سهم گيرندگان ، در تنگنا ی مکان و حصار جدول نمانند !
اين نوشته اتفاقا ، ديدگاه ، شمارا تاييد ميکرده است . پيام غزنوی
5 جنوری 2008, 12:04
آقاي مير هزار !
بيدل را ملقب به مولانا ساخته ايد ، آيا دانسته اين لقب را به ايشان بخشيده ايد يا نا دانسته ؟
موفق باشيد
ق _ ر