حق پادشاهی
هفته آخر زندگی حبیب الله کلکانی: پرده سوم: صحنه اول/ سردارمحمد نادر: پیشتر گفتم که نازکی قضیه این است که قبایل از مردم سقوی جدا باشند. نشنیده اید که « خو پذیراست نفس انسانی» لشکر قومی در بند این گپ نیست که حکومت را برای ما قایم کنند. مردم که با مردم دیگر نزدیک شد، جوش می خورند، خویشی می کنند، ...
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
بازیگران:
1. امیرحبیب الله کلکانی - پادشاه اسیر
2. سیدحسین - نایب السلطنه امارت امیرحبیب الله کلکانی
3. سردار محمد نادر - پادشاه برسر اقتدار
4. سردار هاشم خان - برادر سردار محمد نادر
5. سردار شاه محمود - برادر سردار محمد نادر
6. شریف خان کنری - یاور سردار محمد نادر
7. شیرجان خان صاحب زاده - صدراعظم ووزیردربار امارت حبیب الله
8. محمدصدیق خان صاحب زاده - سپه سالار امیرحبیب الله کلکانی
9.. عطاء الحق خان صاحب زاده – وزیرخارجه امارت حبیب الله
10. عبدالغنی «غندمشر» - نایب سالار حکومت نادری
11. سرور خان ارغنده وال - حاکم ولایت خوست
12. جانباز خان نایب سالار - فرمانده محافظان
13. میراحمدمولایی - معاون جانبازخان
14. دوست محمد خان - کندک مشر محافظان ارگ
15. عبدالغنی - قلعه بیگی ارگ
و ... عمله وفعلۀ دربار و لشکر قبایل
پرده سوم: صحنه اول
نیمه شب است.
نادرشاه، هاشم خان و شاه محمود خان در اتاق خصوصی نادرشاه در ارگ گرد آمده اند.
نادرخان کلاه از سر برداشته، روی کوچ کم ارتفاع و نرم در پتوی سیاه رنگی فرورفته است. از انقباض دو سوی صورت استخوانی اش معلوم می شود که دندان ها را درون دهان قفل کرده است.
هاشم خان با صورت گوشتی وکوسه. بروت نیمه و پهن، درست زیر بینی اش سیاهی می زند. چشمانش کاونده وجدی اند و هنگام صحبت، ریش دم بودنه در زنخش تکان می خورد.
شاه محمود خان با صورت گوشتی و بینی نسبتاً گشاده که با زنخ پهن و پیشانی هموار او متوازن است، برازنده ترمی نماید. اندام بلند او را بالاپوش سنگین وسیاه به رنگ بروت های مثلثی اش پوشانیده است.
سردار محمد نادر: لازم دیدم نا وقت شب به دور از رفت و آمد مردم مصلحت کنیم. ازین مصلحت یک مطلب دارم که با سقوی ها چه کنیم؟ لشکر قومی تا آخر درپهلوی ما باقی نمی ماند. یک راهی بسنجیم. ملک های خارجه خاطر جمعی داده اند که در داخل ملک، در کار شما غرض دار نیستیم. لاکن تجربه کرده ایم که ملک های خارجه، افغانستان را به یک حال نمی مانند و دیر یا زود، آخرالامر با برتانیه ناساز می شوند. ناساز که شدند، بی غرضی از یاد شان می رود. به این حساب، اگرسقوی ها زنده باشند، نقد وتیار دست به طرف شان دراز می کنند. مثلی که امان الله و منصب داران فراری در اختیار شان هستند. اگراین بار، سقو سربرداشت، کار ما مثل زخم کهنه می شود. قناعت دادن لشکر سرحدی به جنگ جدید مشکل می شود.
سردار محمد هاشم: این طور که است، مشکل ما کم است. مرحمت خداست که سقو و نفرهایش بی زحمت دردست ما افتادند. شخصاً درخواب هم نمی دیدم که این طور شود. غیرازین، معلوم نبود آخر کار چه می شد.
سردارمحمد نادر: یک چیز درنظر ما باشد که هیچ مملکت خارجه، با بچه سقو همدردی ندارد. کامیابی کلان ما همین است. فرضاً اگر کسانی بودند که برایش مشوره می دادند که کابل نرو... درشمالی باش یا مزار وهرات برو، وضع تغییر می کرد. از طرف ما به شوروی ها و ایرانی خاطر جمعی داده شده است که هیچ کاری به کارشان نداریم. توافق ما با برتانیه سرجایش است. ( روبه شاه محمودخان) نظر تو چیست؟
سردار شاه محمود: باید هیچ معطلی صورت نگیرد. لشکرقومی هرقدر می توانند به شمالی پیش بروند، آزاد هستند. هیچ مانع نباشد چه می کنند، چه نمی کنند. به خاطری که این گلیم به زودی جمع شود. لشکر قومی باید راضی باشد. همین که گفتیش چه می کنی، کجا می روی؟ دو باره دور می خورد و می رود طرف خانه اش. انگیزه جنگ شان درشمالی ریشه ندارد؛ چیزی است که ما به بسیار مشکل سروسامان دادیم. ضرور است لنگر جنگ طرف شمالی انداخته شود. تا باقی مانده های سقو وقت پیدا نکند دو باره مرکز بگیرند؛ قوا جمع کند و درمسجد ها تبلیغ کند.
سردار محمد نادر : من که سنجیده ام، درین کار زیاد روی نشود. بلوای شمالی که کلان شد، آتشش به قطغن می رسد، جمع کردن گپ مشکل می شود. اول کاری شود که سرهای منطقه را جمع کرده به کابل بیاورید. کسی ایستاد شد، جا درجا کارش تمام شود.( روبه شاه محمود) خطرهرچه کم باشد، زیادجدی گرفته شود. اگرحبیب الله و بچه های صاحب زاده را به چنگ آورده ایم، بعضی سران درس خوانده ازجمع سقوی ها فراری اند. مثلاً خلیل الله خلیلی درنزدیکی های بلخ درخاک روسیه است. او را نمی شود مثل یک سقوی جنایت کار اعدام کرد. عالم و شناخته شده است و رگ خاندانی دارد. مشکلی که با قبایل داریم از دو ناحیه است. به برتانیه توافق شده است که بعد از یک دوره جنگ قبایل درشمالی، قوای قومی فوری به جای اصلی خود برود. برتانیه می خواهد که بعد از ختم اغتشاش شمالی ، ما به قوای قومی دو طرف سرحد داد وگرفت نداشته باشیم. اگرکلان های شان درحکومت می آیند، رتبه و چوکی اش داده شود؛ لاکن خودش درمنطقه خود باشد.
سردارشاه محمود: درین کار دست و پای کمی بسته است. اگر داد وگرفت و رابطه قوم جنوبی با حکومت این طور باشد، به این معنا است که ما به طور نیمه اختیار دار جنوبی باشیم.
سردارمحمدنادر: اساس توافق با برتانیه همین است. ما قبول دار شده ایم که مردم جنوبی را مجبور نکنیم دراردو عسکر بدهند. مجبور شان نکنیم که مالیه بدهند. سرشان فشار نیاوریم که از بین منطقه شان سرک تیر شده و پروگرام هایی را که امان الله خان داشت، درین ساحه نیز روی دست بگیریم.
سردارشاه محمود: به همین علت یاد آور شدم که ما در معامله با جنوبی، دست بسته هستیم و زبان خود را هم شور داده نمی توانیم.
سردارمحمد نادر: به ما و شما معلوم دار است که مردم جنوب ازین معامله ها خبر ندارند. دوستان هندی حقیقت می گویند که اگر در بین مردم جنوبی شایع شود که پلان ازین قرار است که مردم آزاد باشند که مثل گذشته زندگی کنند و هیچ تغییری درین مناطق نیاید، خواهی نخواهی، قبول نمی کنند. لاکن سنجشی که صورت گرفته، یگانه راه ساختن حکومت همین است.
سردارمحمدهاشم: از مشکلات ما غیر از خود ما و حکومت برتانیه کسی دیگری با خبر نیست. غیرازین راه، چیز دیگری به فکر ما نمی رسید. برتانیه گپش معلوم است. می گوید همرای تان بازو دادیم. حالا اول حکومت خود را بسازید. نظم را در دیگرجاها قایم کنید. به جنوبی کار نداشته باشید که هم به خود شما مشکل پیدا می شود و هم برای ما. چه کرده می توانیم؟
سردارمحمدنادر: معقول است. جنوبی را به همان رقمی که خوش هستند، غرض نگیرید.
سردارمحمدهاشم: تا کی این طور باشد؟ جنوبی وال آدم های درس خوانده و هشیار هم دارد. پیش چشم شان چطور می توانیم که از اردو، حکومت، چوکی وزارت و همه چیز دور نگه شان کنیم؟
سردارمحمد نادر: سررشته این کار گرفته شده. خودت درمجالس حاضر بودی و می فهمی که کلان های جنوبی درحکومت شریک می شوند. کسی که درحکومت می آید، باید که در کابل یا ولایات غیر از جنوبی، کار کنند. لاکن مصلحت ما و برتانیه این است که به منطقه و مردم جنوبی زیاد غرض دار نباشید.
سردارمحمدهاشم: به این صورت، یک گوشه مملکت، مثل علاقه غیر به حال خود می ماند. ریش از ما وواکش ازملا؟
سردارمحمدنادر: درین کار نه تو چیزی کرده می توانی نه من! کاری که حالا بسیار ضروری است، از بین بردن مقاومت سقوی است. خطری که اگر پشتش نگردیم، دایم زنده است. حاکم های هندی هم نظر شان این است که نشانه هر قسم خطر و بلوا از سرحدات شوروی به این طرف از بین برده شود. مجبور هستیم که مصلحت برتانیه را پشت گوش نکنیم.
سردار شاه محمود: این هم به طور دایم یک کار نا شد است؛ چطور امکان داردکه پکتیا و خوست خاک افغانستان باشد... لاکن هیچ کاری به کار شان نداشته باشی؟
سردارمحمد نادر: مردم این ولایات باید در دایره خاص خود باشند. کلان های شان درحکومت باشد، چوکی و رتبه شان حفظ؛ مگر قانونی که در سراسر افغانستان جاری می شود، درین مناطق جاری نشود. سرنوشت این حکومت، به تارهمین راز بسته است.
سردارشاه محمود: یعنی این که هروقت ضرورت به جنگ باشد، آورده شوند و بعد از آن، رابطۀ شان با دیگر اقوام مملکت، برقرار نباشد.
سردارمحمد نادر: این کار به فایده برتانیه است؛ لاکن برای حکومت ما چندان به صرفه نیست. هروقت باشد، مشکل پیدا می شود. ( رو به سردارمحمدهاشم) برای فعلاً مشکل این طرف را باید از سر راه برداریم.
سردارمحمدهاشم: سرکرده های سقوی حالا در دست حکومت هستند. بهتر است کار شمالی زود تر ختم شود. خلیل الله بچه مستوفی و کریم خان خسروی گریخته اند. کاری شود که درصحنه جنگ شمالی پیدا نشوند!
سردارشاه محمود: کریم خسروی بچه جوان است... پیش خان و خوانین شمالی چیزی نیست... مگر خلیل الله خلیلی دربین سقوی ها نفوذ دارد و خطرناک است!
سردارمحمد نادر: ضرور است که از نهایت ملاطفت دربرابر خلیلی کار گرفته شود. خط و پیغام داده شودکه حکومت با او کاری ندارد. هرجایی که دلش می خواهد برود. اگر به وطن بیاید، با عزت و احترام همرایش رفتارمی شود.
سردارشاه محمود: به هر طریقی که می شود باید خلیل الله از خاک شوروی کشیده شود.
سردار محمد هاشم: یک کاری سنجیده شود که با بعضی آدم های کم نفوذ و با سواد خوانده سقوی از طریق جور آمد رابطه گرفته شود. احساس خطر نکنند که اگر بیایند کشته خواهند شد. لاکن گلیم جمع اصلی سقوی جمع شود. فکر شود که این کار خطر های دیگر را پیش نکند. مشکلاتی که دم دست است باید یک طرفه شود. دیگر راهی نیست. مرکز سقو نزدیک است... کابل درتیررس شان است. زمان امان الله دیدیم که چطور از حسین کوت به گردنه باغ بالا رسیدند و و به خیز آخر، ارگ را گرفته بودند.
سردار محمد نادر : فهمیدم. غیر ازین که تا برقراری نظم و قانون، خون دشمنی لشکر قومی را در شمالی داغ نگه شود، چاره دیگر نیست. فشار ازسر شمالی مرکز سقو به هیچ صورت کم نشود. کمترین غفلت کار را به جایی می رساند که خونی که حالا درشمالی می ریزد، درکابل و پکتیا خواهد ریخت. حفظ دشمنی بین مردم قبایل و مردم شمالی ضروری است. فایده حکومت و رضایت برتانیه همین است.
سردار شاه محمود: اردو نداریم، نفر جنگی از کجا شود که منطقه را سرگیری کنیم؟ بهتر است تا امر ثانی، شدت جنگ از شمالی کم نشود. اگر آتش دشمنی در شمالی حفظ نشود، هیجان مردم سرد می شود. سرد که شد، دشمنی به یک رقم جوروآمد و معامله و بده و بگیر تبدیل می شود. سقوی ها خود را جمع و جور می کنند. غلبه از بین می رود و جنگ دو باره به کابل رسیدنی است.
سردار محمد نادر: تا این جا مردم قبایل را به روی احساسات با خود کشانده ایم. سلطنت را گرفتیم؛ لاکن کوتاه کردن دست قبایل از حکومت یک مشکل دیگر است. بین شمالی و قبایل تا چه وقت جنگ باشد؟ این هم برای حل مشکل چاره دایمی نیست. نفر که جنگید، روحیه اش تغییر می خورد. اولجه می گیرد و پناه جای می پالد. یا این که بین مردم حساسیت از بین می رود. خود به خود میدان خالی می شود. همین حالا رفتن لشکر قومی طرف خانه های شان یکه پر یکه پر شروع شده. اولجه گیران، چشم ما وتو را سیل نمی کنند.
سردار شاه محمود: به فکر من، جنگ درشمالی طوری قایم شود که نتیجه آخری حاصل شود. خون که ریخت، جورآمد مشکل می شود. اگر لشکر قومی بدون گرفتن اسیر، تلاشی خانه ها، رمه گیری و زدن و کندن باغ های تاک درآن جا باشد، کم کم نزدیکی بین این ها و مردم منطقه پیدا شدنی است... ترس وخطر تا وقتی باید ادامه کند که سرکرده های مسلح سقوی یا گرفتار، یا کشته یا فراری شوند. فکر شود که ملا ها و مولوی های شمالی وقت پیدا نکنند که از اسلام و شریعت و برادری گپ بزنند و دردل مردم شک بیفتد.
سردارمحمدهاشم: خاطرت جمع باشد. هفت هشت ماه این قدرکشت وکشتار شده که کسی زیرتأثیر ملاها نمی رود. سقوی ها هم ماندن والا نیستند.
سردار محمد نادر: نی این طور نیست. از جنگ که دست بردار نمی بودند، سرکرده های شان به نام مجلس و جرگه، کابل نمی آمدند. مردم سقوی سر ندارند، لاکن خانه به خانه اسلحه دارند. سرهای شان در دست ماست! کار زود ختم شود که درغم لشکرقومی می مانیم. گلیم سقو جمع شد. دیگر بودن لشکر درکابل به صرفه نیست. کمک و جهاد شان قابل قدر؛ لاکن با این ها حکومت ساخته نمی شود... برتانیه ریشه قضیه را فهمیده است.
سردارمحمدهاشم: من نظردیگر دارم. هرقدرشمالی زیرفشار گرفته شود، به نقص ماست. جنگ دایم خود به خود مردم را تغییر می دهد. یک وقت خبر می شوی که یک سر دیگر برآمد. مردم شکست خورده هرکسی را که درمیدان برآید، کلان خود می گیرند. اول فکرشمالی از زنده بودن سقوی ها خالی شود. بعد ازآن، بیعت گیری به زور از شمالی نتیجه می دهد. نیمچه کلان ها هنوز هم درگوشه های شمالی پت هستند. این ها هرچه زود ترازین جا دور شوند که خطر شورش شینوار و خوست مثل زمان امان الله خان دوباره آمدنی است.
سردارمحمدنادر: تا این حد عاجل نیست!
سردارمحمدهاشم: هرچه سقو را بکوبیم و بدنام کنیم، بازهم خطر وجود دارد. شعار سقو اسلام وشریعت است. اگر علم این دعوا برضد ما بالا شود، سقوی ها و مردم سرحد یکی می شوند. درین کارسقو وغیرسقو ندارد. وقتی بلوا به نام اسلامیت و شریعت شروع شود، اوضاع خت می شود.
سردار شاه محمود: نظرتان بالکل قبول است. حال سر این فقره گپ بزنیم که چطور شد سقو به حکومت بیعت کرد؟
سردارمحمد هاشم: برای شان صد رقم قول ووعده دادیم و قرآن پیش کردیم. به روی کتاب خدا قسم کردیم که جان ومال شان درامان است. حبیب الله و بچه های صاحب زاده همه به این گمان آمده اند که با ما سریک حکومت نومجلس می کنند. لاکن مردم شان احساساتی اند. مردم احساساتی با عقل فکر نمی کنند. آدم های نالایق دور را دیده نمی توانند! فایده حکومت این است که اکثری مردم فهمیده شده اند که از جنگ چیزی به دست شان نیامده وباید جورآمد شود.
سردار شاه محمود: مشکل کلان همین است که ما سرکرده های سقوی را به روی قرآن طلب کردیم که سریک حکومت ملی گپ می زنیم. جان ومال تان درامان است. حال که آمده اند، مردم شان انتظاراند که چه می شود. اگر این طومار را یک دم پیچانده و درتنور بیاندازیم، چه خواهد شد؟ آدم های لایق و زرنگ شان هم بعیت کرده اند. شیرجان، فرقه مشرصدیق وعطاء الحق خان... این ها آدم های رسیده شان هستند! لاکن ما می فهمیم که خود حبیب الله دربین مردم نفوذ دارد. یک راهی بسنجید!
سردار محمد نادر : ما و شما که حبیب الله را می شناسیم. جور آمد با این آدم محال است. آدمی نیست که سرخم کند. حقیقت این است که از بین مردم سر بچه سقوو سیدحسین وملک محسن فشار آمد که به روی قرآن و علمای دین، کابل بیایند که مشکل به گپ حل شود. ورنه لشکر سیدحسین درحمله به کابل تیار بود. سیدحسین بسیار خود خواه و بی پرواست. باز هم فضل خدا بود که سیدحسین رشته بافت هایی از وقت با ما داشت. سر حبیب الله از هر طرف ملامتی آمد، سیدحسین قابو می داد که مردم شمالی، او را عوض حبیب الله کلان خود انتخاب کنند. لاکن مخبرین ما مثل اره زیر زمین کار کردند. خواجه بابو سرای خواجه را شب اول وعده دادم که کلان خودت هستی... گپ تو گپ ماست... برو مردم را جمع کن. خدا خیر بدهد سیدجعفر پروانی را که زیاد زحمت کشید و با هریکی شان تنها تنها مصلحت کرد و آخرالامر حبیب الله و اعضای حکومتش به این جا رسیدند.
سردار محمدهاشم: ( می خندد) درهرجای دنیا، کار را مخبرین و خفیه مأموران می کنند، لاف را حکومت می زند.
سردار محمد نادر: فیصله کنید که با سقوونفرهایش چه کنیم؟ به فکر خودم، اگرحبیب الله زنده باشد (ولودرمحبس) حکومت قایم نمی شود.غیراز سقو، دیگران دلاوری ندارند. تحصیل کرده هایش، سرمردم امر چلانده نمی توانند. حبیب الله هرچه است، سرکرده است. بین ما خود ریخته. خون ازدل مردم نمی رود. مردم عام همیشه تحت امر سرکرده می باشند. اگر سرکرده نباشد، سرکرده را خود شان می سازند. تا پیدا شدن کدام سرکرده دیگر، ضروراست که دم نقد، کار سقو را زود ختم کنیم. این کارامید کسانی را که خیال اغتشاش درکله شان است، تا سال های سال از بین می برد. این مردم بنده زورآور های منطقه خود هستند. حبیب الله بسیار شقب آدم است. به هیچ چیزی تن ده نیست. اگر زنده باشد، خود به خود قهرمان می شود. قهرمان که شد، اغتشاش دایمی می شود.
سردار محمد هاشم: سقوی ها از کردار خود تیر نمی شوند. قدرت وپیسه وجنگ را دیده اند. تفنگ هم دارند. به چیز کم هم قانع نمی شوند. اگر این ها را زنده بمانیم، هیچ جنگی هم نکنند، حکومت جور نمی شود. هرملک خارجی هر وقتی بخواهد طرف شان دست دراز می کند. فرصت نباید از دست برود...
سردار محمد نادر: حقیقت گفتی! هرگوشۀ شمالی ذخیره تفنگ وکارتوس است. هرکس ازحکومت ناراض شود، طرف کوهدامن می گریزد. اردوی قوی هم در دسترس نیست. لشکر قبایلی غیر ازین که نظم پذیر نیست، به طور دایم نباید درحکومت وقدرت بمانند. درقدرت که ماندند، خواهشات شان زیاد می شود. خواهشات شان که زیاد شد، حکومت سست می شود. سرشان اعتبار نیست. امر را قبول نمی کنند. هروقت شوق شان آمد، وظیفه را ایلا کرده می روند. یک دفعه ازآن ها کار گرفتیم، ضمانت نیست که دفعه دیگر هم به دفاع از حکومت جمع شوند.
سردارمحمد هاشم: وقت جنگ با سقو، از دست این ها خون بینی شدیم. در حکومت از آن ها کار گرفته نمی شود. کلان های شان را نگه می کنیم. دیگران خود به خود می روند.
سردارمحمد نادر: پیشتر گفتم که نازکی قضیه این است که قبایل از مردم سقوی جدا باشند. نشنیده اید که « خو پذیراست نفس انسانی» لشکر قومی در بند این گپ نیست که حکومت را برای ما قایم کنند. مردم که با مردم دیگر نزدیک شد، جوش می خورند، خویشی می کنند، کار یکجایی می کنند. زبان ورواج یکدیگر را جذب می کنند. خلص... به فایده حکومت نیست. جدا ساخته شوند، بهتراست. شرط اول جدا شدن، چنواری کردن سقوی هاست.
سردار شاه محمود: بسیاری از قبایل، سابقه دشمنی با امان الله دارند. بودن شان درکابل، روحیه دشمنی وبهانه گیری شان را دو باره زنده می کند. نشود در باره حکومت یک آوازه بیافتد وبهانه جورشود و هردو مردم یک صدا بخیزند، باز چه خواهد شد؟
سردارمحمد نادر: سقو درمحبس است؛ لاکن مرکز شان درچاریکار و جبل السراج اگر از بین نرود، حتماً بیرق شریعت واسلام بلند می شود. اسلام را وسیله ساخته حریف را آرام نمی مانند. از دوره امان الله معلوم شد که آوازه کفر ومسلمان هرطرف را می گیرد. درآن صورت کیست مقابله کند؟
سردارشاه محمود: در باره حکومت شراکتی نظرتان چیست؟
سردارمحمدهاشم: ( با شوخی) نظر شخص خودم این است که قیچی بردار و بال همه را بگیر!
سردارمحمد نادر: حق گفتی! بالفرض شمالی را جای دادی، هزاره را چه می کنی؟ ازبک را می کنی؟ مزار وهرات سر می کشند. دو حکومت و چند حکومت پیدا می شود. امکان ندارد. ملک از یک دست اداره شود. درغیرآن حکومت و افغانستان یک جا از دست می رود.
سردارشاه محمود: شخصاً مشوش هستم. شاید عاقبت این کار چندان خوب نباشد... مردم از کشتن سقوی ها بلوا نمی کنند؟
سردار محمدهاشم: اگر سقو زنده بماند، عاقبت بدترشده، کار هم پیش نمی رود. از بلوای کوهدامن واهمه ندارم؛ بلوای بدون سرکرده دوام نمی کند.
سردارمحمد نادر: کار دنیا بی اعتبار است؛ هر رقم خطر چانس کلان شدن دارد. درین دنیا کسانی میدان را می بازند که وقت از دست شان برود. ( روبه هاشم خان) لست سقوی ها را بده!
سردارمحمدهاشم، فهرست اسامی رهبران ردۀ اول حکومت حبیب الله را روی میز می گذارد. سردارمحمد نادر دقایقی فهرست را ملاحظه رو به سردارهاشم خان می گوید:
سردارمحمد نادر: غلام قادر منشی چه کاره است؟
سردارشاه محمود: قادر چنداولی هرکاره سیدحسین بود. هرچه قادر قلم می زد، همان طوراجرا می شد. بازوی سیدحسین بود.
سردارمحمد نادر: سیدمحمد یاور کی است؟ برادر خواجه بابو که نیست؟
سردارشاه محمود: نی... نام شان یکی است... برادرخواجه بابو سیدمحمد قلعه بیگی نام دارد! این سیدمحمد برادرملک محسن است.
سردارمحمد نادر: سیدمحمد یاور را شناختم. لاکن بابو خیل یک اندازه اخلاص دارند به ما و شما. خواجه بابو و سیدمحمد را از لست سقوی ها بکشید... ( روبه هاشم خان) نظرت چیست؟
سردارمحمدهاشم: نظر شما معقول است. به راستی این دو برادر، به درد می خورند.
سردارمحمدنادر: در آوردن حبیب الله از کوهدامن، خوب امتحان دادند!
سردارمحمدهاشم: یقیناً
سردارمحمدنادر: محفوظ خان... معاون سیدحسین است؟
سردارمحمدهاشم: محفوظ خان بچه برگد که می گویند همین است. بعضی ها می گویند هندی است. با صاحب زاده ها نزدیکی دارد. حبیب الله سرسیدحسین به اندازه ای که سرمحفوظ حساب می کرد، حساب نمی کرد.
سردارمحمدنادر: ( روی لست دقیق می شود) یک نفر دیگر... که بین شان مهم است... عبدالوکیل خروتی است... مثل جرنیل سکندر خواهر زاده حبیب الله... رفیق های جانا جانی صدیق خان هستند. بارجنگ، روی شانه همین ها بود.
سردارمحمدهاشم: مثل غیاث الدین... سپه سالار. دم نقد همین ها هستند.
سردارمحمدنادر: عطاءالحق را هم از لست بکشید. عطاءالحق صلاحیت دارسقوی نبود. آدم عالم وملایم است. مثل مأمور حکومت سر وظیفه می رفت. نظرت چیست؟
سردارمحمدهاشم: درکار های مهم دست پایش داخل نیست... لاکن صدیق وشیرجان و برادردیگرشان- کریم- هوشیار وسرتمبه اند. مغز سقوی ها شیرجان خان است. مخبران گفتند که کریم خان فراری است!
سردارمحمد نادر: خبر دارم.... نفر بعدی... آه... صدیق خان یادت رفت؟ مغز جنگی حکومت حبیب الله همین صدیق خان بود. ( روبه سردارشاه محمود) دراوایل کوشش زیاد شد که صدیق از حبیب الله روی گردان شود... لاکن بسیار مدمغ شده بود. خط روان کرده بودم برایش که ازین کار دست بردار شو که شما را کسی قبول ندارد؛ برایم جواب داد که:
چراغی را که ایزد برفروزد/ هرآن کس پف کند، ریشش بسوزد
یعنی که سلطنت یک نعمت خداداد است... شما کی هستید!
سردارمحمدهاشم: دراصل از جمله چهار برادران صاحب زاده، دو نفرش – صدیق و شیرجان- هوای پادشاهی درکلۀ شان بود. مغز حکومت، شیرجان و شمشیر زن میدان، صدیق بود.
سردارمحمدنادر: صاحب زاده ها خیال می کردند که اگر چوکی های حساس حکومت دردست شان باشد، حکومت دوام می کند... لاکن دربین شان، عطاءالحق از کشتن نیست. بهتر است درحبس باشد. اوایلی که بین ما یگان خط و پیام وجودداشت، عطاءالحق اصرارش این بود که ما بدون شما پایه های حکومت را محکم کرده نمی توانیم. بیائید مشترک یک حکومت صحیح بسازیم که بساط جمع شود. لاکن تقدیرراه ما را جدا کرده بود. گپ ما روشن بود.
سردار محمدهاشم: بهتر است کمی با عجله تدبیر گرفته شود.
سردارمحمد نادر: تدبیر معلوم است: نفرهای دیگر مثل وکیل خروتی، محمدجان گوگامنده ای، خاله زاده ها وبرادر حبیب الله به شمول نفر های موجود را در پلان بگیرید. بین « لشکرملی» این فکر را قوی کنید که مرگ و حیات نر و ماده اغتشاشی های کوهدامن در دست شماست. سرشان از ما، مال شان از شما. جهر چی ها را جمع کنید. شروع می کنیم به خیر!
سردارمحمدهاشم سردار شاه محمود خان از جا بر می خیزند.
منابع استنادی:
1. زمامداری امیرحبیب الله کلکانی/ نوشته دکترخلیل وداد بارش
2. سرنشینان کشتی مرگ / خاطرات مرحوم عبدالصبور غفوری
3. افغانستان درمسیر تاریخ ( جلددوم)/ اثر میرغلام محمد غبار
4. جرقه های آتش درافغانستان/ ریه تالی استیوارت
5. ظهور مشروطیت و قربانیان استبداد/ اثر سیدمسعود پوهنیار
6. افغانستان؛ از سلطنت امیرحبیب الله تا صدارت سردارهاشم خان – خاطرات ظفرآیبک
7. حقیقت التواریخ - اثرمشترک حضرت علامه عبدالحق مجددی ودکترفضل الله مجددی
8. خاطرات و تاریخ ( جلددوم)/ اثر مرحوم جنرال میراحمدمولایی
9. نادرخان و خاندان او/ اثرمرحوم استاد عبدالحی حبیبی
10. ازعیاری تا امارت/ نوشته عبدالشکورحکم
11. عیاری ازخراسان/ اثرمعروف استاد خلیل الله خلیلی
12. نادرچه گونه به پادشاهی رسید؟/ نوشته سیدال یوسفزی