صفحه نخست > دیدگاه > پاسخ به تاریخ

پاسخ به تاریخ

دکتر صبورالله سیاه سنگ، از یک سو، به جای یک نسل پژوهشگران، به تاریخ پاسخ داده است و از جانب دیگر، به ژورنالیزم معاصر افغانستان "نقشه راه" ترسیم کرده است
رزاق مأمون
چهار شنبه 26 آگوست 2009

زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )

همرسانی

آنگاه که ایام پرهول اسارت در زندان پلچرخی را به یاد می آورم، احساس می کنم که گردهای سنگین و مترسب یک دوره سپری شده، در روان من وهزاران دگر، هنوز هم زندگی باقی مانده و شاید گه گاه، شب ها و روز های دوره میان سالی ما را به شیوه مسخ، اما متهورانه مدیریت می کند.

یک برش آن دوره، سال 1361 خورشیدی است. درآن سال ها، به هر سو که می نگریستی، مستی و گم گشتگی "انقلابی" یک نسل لبریز از هیجان و حقانیت های عجیب که به باور های سنگی مبدل شده بودند، پایانی نبود. دریکی از روزها، "باشی" های زندان از روی ورق پاره ای، نام های شماری از همزنجیران را با صدای بلند خواندند و دستور دادند که "کالاهای خود را جمع کنید!"

کوله بارها را بستیم و دریک صف طولانی، درمعیت چند سرباز و افسر، به سوی بلاک سوم روانه گشتیم. چهره های ناشناسی هم از دیگر بلاک های زندان به کاروان ما پیوسته بودند. افسری که کاغذ نامنویس شده زندانیان را در دست داشت، درآستانه در منزل پایانی بلاک سوم به افسر دیگر گفت: "این ها به منزل چهارم وینگ غربی جا به جا می شوند."

منزل چهارم " وینگ غربی" بلاک سوم گویا تازه برای اسکان نخستین گروه زندانیان در نظرگرفته شده بود. وینگ غربی درواقع دهلیز مطولی بود که بیست وچهار اتاق کوچک ومشبک، در سمت چپ آن، پیوست باهم، اعمارشده بود. با ورود دسته های زندانیان، این دهلیز از همان دقایق اول، از صداهای درهم ساکنان جدید و فریاد باشی های جدید انباشته شده بود. من وقتی به آن جمع امیدوار، مصمم و چسپیده به ریسمان سرنوشت نگاه کردم، دلم گرفت. پیش چشمانم محشرگاه صد ها زندانیی درست شده بود که سرنوشت شان، با "تنظیم ها"، "سازمان ها" و"احزاب" به نحوی گره خورده و شاید هم گره زده شده بود. زندانیان بار و بسته های خورد و کوچک و نامنظم شان را همچون ضمیمه های سرنوشت، کنار سلول ها گذاشته بودند. تقریباً نیمی از زندانیان، ظاهراً درانتظار ورود باشی هایی بودند که هریکی را براساس لزوم دید خود شان، دراتاق ها "تقسیمات" کنند و تا رسیدن آنان، در مسیر باریک دهلیز، دو نفری وسه نفری قدم می زدند.

"بصیر بدروز" که به دلیل ریش سیاه ولباس سیاه فرد شناخته تر از دیگران بود، درکنارم ایستاده بود و با کسی حرف می زد. او شکایت ازآن داشت که سربازان به هنگام انتقال بار و بندیل، کتاب هایش را از وی گرفته اند تا در "شعبه اطلاعات" کنترول شود. در جمع دو نفری زندانی ها، نگاهم به جوانی افتاد که از حیث بلندی و باریکی اندام، مشخص تر از دیگران به نظر می آمد. اما به زودی احساس کردم که ویژه گی یک جفت نگاه های مات و آمیخته با حیرت زده گی او، نسبت به قد و اندامش، پررنگ تر بود.

از بدروز پرسیدم: "این کیست؟ او را می شناسی؟"

بدروز بی درنگ جواب داد: "دکتر صبورالله سیاه سنگ است."

پس ازآن، شناخت من با سیاه سنگ عجالتاً نه به طور حضوری و رابطه از نزدیک، بل ازطریق خواندن یادداشت ها و دست خط های ظریف او که به طور معمول در حاشیه کدام کتاب، یا کاغذ پاره ای، مشاهده کرده بودم، آغاز شد. دیدن خط و قلم سیاه سنگ، با آن زیبایی و ملاحت غیرعادی، برای من که از نظرخودم و دیگران، تا اندازه ای به یک چهره "خوش خط" شهرت یافته بودم، هیجان آور و حتی باور نکردنی بود. از روی جستجو و یا هم تصادف، برخی از اشعار و گفتارهای قصار از ادبا، فیلسوفان و مشاهیر عرصه هنر وادبیات را که به قلم سیاه سنگ مرقوم شده بود، از طریق شماری از دوستان به دست می آوردم. دست نوشته های سیاه سنگ از همان زمان تا کنون با انواع خط های کمپیوتری رقابت می کند. بعد ها که در سال های 1371 - 1374خورشیدی مدیر مسئول "هفته نامه کابل" بودم، سیاه سنگ مقالاتی را برای نشر در اختیارم قرار می داد که با شفافیت و دقت خاصی نوشته شده بودند و دلم می شد به همان شکل دست نوشته چاپش کنم؛ اما سخت گیری سیاه سنگ مانع کارم می شد
.
مدتی بعد، در همان دهلیز منزل چهارم بلاک سوم، کس دیگری که او را از نزدیک می شناخت، به من گفت: " سیاه سنگ استعداد غیرعادی دارد."

هنوز پیوند آشنایی حضوری ما شکل نگرفته بود که بار دیگر "تغییر و تبدیل" زندانیان شروع شد و سیاه سنگ به وینگ شرقی منزل سوم انتقال یافت.

سال ها سپری گشت و آشنایی من با سیاه سنگ در بیرون از زندان درمحیط مطبوعات دوره مرحوم دکترنجیب الله (اواخرسال های دهه شصت) به شناخت و نزدیکی عمیق بدل شد. درهمان آوان نوشته های ادبی و روزنامه ای سیاه سنگ در نشریات آن زمان به ویژه در مجله پرخواننده "سباوون" جمیعت با سواد و روشنفکر را به حیرت می افگند. بی تردید، بسیاری از اهل ادبیات وپژوهش که با آفریده ها و پرداخته های سیاه سنگ آشنایی دارند، دربیان و تشخیص ویژگی کار او در حوزه نوشته و اندیشه، دستکم در یک نکته با من هم صدا خواهند بود که دکتر سیاه سنگ از انبوهه مسایل به ظاهر همشکل که در دید دیگران، تکراری و توضیح شده می نماید، هماره نکاتی را بالا می کشد که یا تازه اند و یا هم به حد کافی عجیب ومتفاوت.

در آن سال ها بنا به دریافت های خودم، یک نکته را درمورد سیاه سنگ می توانم فتوا بدهم؛ وآن این که اگر دکتر سیاه سنگ در زمینه آفرینش یک اثر خارق العاده ادبی و پژوهشی، یا نوع دیگر نگارش، عزم جزم کند، درعالم ادبیات افغانستان یک معجزه روی خواهد داد. گویا بیست سال پیش نیز چنین نظری را رو در رو برای سیاه سنگ مطرح کرده بودم.

این نکته را هم قید کنم که سیاه سنگ را هیچ کس، به هیچ کاری نمی تواند ملزم و یا مجبور کند. خودش به آرامی، بدون رکلام و تبلیغات قبلی، مانند سایه، ازگوشه ای به حرکت درمی آید و برای کشف چیزهایی می رود که هیچ گاه کشف نشده اند یا نوعی کشف در کشف انجام می دهد. هیچکسی هم قادر نیست زمان و رنگ و بوی احساسات وی را تشخیص دهد که ایستگاه آخر سفر بی تاریخ و جغرافیه ادبی سیاه سنگ در کدام حوزه خواهد بود.

در حوزه ترجمه (که این فن در افغانستان پا نگرفته است)، سیاه سنگ از زبان های هندی و انگلیسی نمونه های رشک انگیزی ارائه داده است که هماره حسرت به دل می نشاند.

شاید نیروی وسواس، ملاحظات و صیقل کاری مفهوم و واژه در روح سیاه سنگ، قدرتمندتراز نیروی آفرینشی در روح اوست. او حتی در یک نگارش کوتاه، از خط اصول تغییرناپذیر دقت، وسواس و امانت کاری خارج نمی شود. این روش را تا آن جا رعایت می کند که کیفیت پروزن و ظرافت های نهفته درهمان نبشته کوتاه، متجلی شود.

نیازی نیست برای تصدیق نظراتم، به نمونه هایی درین سرآغاز اشارتی کنم. اکنون شما کتابی را در دست دارید که حاصل کار دکتر صبورالله سیاه سنگ در زمینه پژوهش پیرامون یکی از حوادث تکان دهنده و کثیرالابعاد تاریخ معاصر کشور ماست.

سرانجام دکترسیاه سنگ پرونده نوشته ناشده حادثه "هفتم ثور" را که جمعاً بیست وچهار ساعت خونین و دراماتیک را دربر گرفت، حلاجی و تدوین کرده است. اما دکترسیاه سنگ با تواضع جا افتاده اش، این اثر را به زبان خودش، " پژوهش فشرده" نامیده و نقش خود را در حد "جایگاه نه برتر از تایپست" به قلم داده است. اما هر خواننده ای که کتاب را در دست می گیرد، به زودی پی می برد که این اثر الگوی درخشانی در زمینه به کارگیری روش های نوین روزنامه نگاری و پژوهش در تاریخ افغانستان است. با تولد این اثر، فن روزنامه نگاری از چهارچوب های خشک دانشگاهی خارج شده و با امواج ظرایف ادبی و روش تحقیقات، هم سرنوشت شده است.

من بنا به برداشت خود، یاد آور می شوم که بازتاب مجموعه ای از رویدادهایی که تاریخ افغانستان را شکل داده اند، چهره اصلی خود را در حوزه تاریخ مکتوب به طور لازم متبلور نساخته اند. اگرچه در ظاهر امر، تاریخ نگاری (هرچند رسمی و درباری مانند تاریخ احمدشاهی، تاریخ فیض محمد کاتب، نوای معارک، گلشن امارت، پادشاهان متاخر و جمعی دیگر) یکجا با تحولات عینی تاریخ افغانستان در مسیر موازی پیش رفته اند؛ با آن هم سرعت و ماهیت تحولات با تاریخ نوشته شده، یکسان نبوده و به همین علت، انعکاس مقرون به حقیقت رویدادها درمکاتیب تاریخی، تا اندازه زیادی ناقص، تحریف شده، بیش ازحد کلی (ازلحاظ ادبی فوق العاده متکلف) و تابع طبع سلاطین بوده است. حتی تاریخ نگاری شماری از روشنفکران ضد استبداد (مانند تاریخ غبار، تاریخ فرهنگ و تاریخ های حبیبی وحقیقت التواریخ) که ظاهراً به دور از ملاحظات دربارها تحریرشده اند؛ اما فی المجموع در بستر کلان تر، از داشتن ماهیت متوازن (تشریح علت ومعلول) تا اندازه زیادی بی بهره اند و درهرحالت، نوعی ناسیونالیزم روشنفکری بر آنان حاکم است. با آن هم، آثار تاریخی از قلم تاریخ نگاران افغان که عمدتاً از آغاز جنبش مشروطیت به بعد، به نوشت آمده اند، چهره کامل تر رویدادهای تاریخ افغانستان را نمایش می دهند.

علت برخی ناروشنی ها و کوتاهی در توضیح متن و ماهیت رخدادهای تاریخ در آثار قدما، تسلط استبداد دیرپا از یک سو و تأثیر افکار سیاسی، موقعیت اجتماعی و دسترسی نامکمل نگارندگان به مدارک اصلی، از سوی دیگر بوده است. نویسندگان به شیوه روایت نوع کلاسیک تاریخ، آثاری را خلق کردند که امروز از آن به حیث خشت های اولیه بنای تاریخ نگاری افغانستان یاد می شود. اگرامروز بر بنیاد یافته ها وداشته های بایگانی های هند و لندن و ماسکو و تهران، تاریخ افغانستان سر از نو تدوین گردد، ای چه بسا که آثار تاریخی نوشته شده در کشور، با اما و اگرهای فراوانی رو به رو خواهد شد. ذکر این مساله اهمیت دارد که تاریخ افغانستان، نیاز دارد تا در پرتو رویکرد به اسناد و مدارک استفاده ناشده در آرشیف های معتبرجهانی، مورد تحلیل و مداقه قرار گیرد. چنان که در یک دهه پسین، روش تاریخ نگاری تحلیلی و پژوهش از زبان بازیگران زنده، در خصوص حوادث خاص تاریخی مورد توجه قرار گرفته است که کتاب "وآن گلوله باران بامداد بهار" یکی از نمونه های بی همتای آن به حساب می آید.

درکتاب حاضر، برای نخستین بار اسلوب نوین مطالعات علمی و معیاری تاریخ در افغانستان به کار گرفته شده است که با این ویژگی و ریزنگاری، هیچ گاه درافغانستان مورد استعمال نبوده است. هربخش این کتاب، انباشته از وسواس و تامل و نقب زنی درمتن مفقوده جریانات است. در تصویر حوادث، علاقه مندی به کشف، رشته بندی و پیوند زنی قطعات پراکنده رویدادهای پس پرده و حضور ذهنی شگفت انگیزی قابل تشخیص است که قبل ازهمه، شخصیت، کنش های انسانی و خصوصی قهرمانان حوادث به طور منطقی، بی طرفانه وعمیق مورد بررسی و تبیین قرار گرفته اند.

مراجعه به بازیگران زنده حوادث تاریخ درافغانستان، درگذشته نیز کم و بیش از سوی برخی نویسندگان و روزنامه نگاران شناخته شده، انجام گرفته است. پیش ازین، تلاش هایی از سوی دکتر ظاهر طنین (افغانستان در قرن بیستم) و آقای صفا اخوان (تاریخ شفاهی افغانستان) انجام یافته اند. اما نحوه تمرکزروی یک حادثه کلیدی قرن بیستم افغانستان، لایه برداری ازحوادث، انصاف، تعمق وتخلیه اطلاعاتی بازیگران در کتاب "وآن گلوله باران بامداد بهار" که در حد اعلای امانت داری انجام گرفته است، به آقای سیاه سنگ این امتیاز را داده است تا خودش را به عنوان بانی یک شگرد نوین در پیگیری حوادث گذشته، حال وآینده به اثبات برساند.

"وآن گلوله باران بامداد بهار" به عنوان خشت پایه ریشه یابی علت العلل زلزله مرگبار"هفتم ثورسال 1357خورشیدی" که چندین نسل را از گذشته شان دورساخت و به دامن طولانی ترین جنگ قرن پرتاب کرد؛ نخستین اثر تحلیلی در زمینه آسیب شناسی سیاسی درافغانستان نیز به حساب می آید.

این اثر از رهگذر هنر استخراج حقایق و پرتو افکنی برلایه های ناگفته موقعیت سردار محمد داود به حیث آخرین حلقه تسلط سرداران خاندانی درافغانستان، شبکه ارتباطی افسران طرفدار شوروی در داخل ارتش، که شروع جنگ خانمان برانداز و رویارویی چندین قدرت منطقه ای و جهانی درین چهارراه قاره آسیا را درپی داشت، منحصر به فرد است.

گذشته ازین، عمق تراژدی مدیریت و بی کفایتی تشکیلات در حال محاصره ارتش سردار محمد داود خان رد یابی شده است. برای نخستین بار این واقعیت فاش می شود که نظامیان قیام گر در هفتم ثور 1357 از لحاظ ظرفیت برای پیروزی، به مراتب کوچک ترو آسیب پذیرتر از نیروهای طرفدار داودخان بودند. اما دولت حاکم علیرغم برخورداری از طول و عرض نظامی، اجرایی و ابهت تبلیغاتی، زمان زده، پراکنده و بی تحرک بود و درمقابله با عصبیت های سازمان یافته یک هسته کوچک اما به هم پیوسته نظامیان سرکش، روی پاهای چوبین محافظه کاری سنتی راه می رفت.

کشف و نمایش رگه های پنهان در شخصیت دو بازیگر کلیدی – سردار محمد داود و حفیظ الله امین- درقیام نظامی هفتم ثور 1357 خورشیدی، ارزش این اثر را از حیث روانشناسی شخصیت های سیاسی افغان از دیگر آثاری که تا کنون به نگارش درآمده اند، ممتاز می گرداند.

برخی ها هنوز هم به این باور اند که قتل وکشتار بیرحمانه داود خان و اعضای خانوادش، ثمره طبیعی خشونت ذاتی کودتاچیان و هدف اصلی آنان بوده است. اما درین رابطه کتاب حاضر، از موقعیت حفیظ الله امین و سردار محمد داود در حساس ترین ساعات برنده شدن یا باخت کامل، دومنظره روشن به دست می دهد که درهیچ یک ازتحلیل های حادثه نگاران قیام هفت ثور با چنین وضاحتی مشاهده نشده است.

رشته اصلی کودتا، (صدورقومانده برای شروع عملیات، تصمیم انفرادی) تا بیست وچهارساعت بازی خونین به طور انحصاری در اختیار حفیظ الله امین قرار داشت. حتی در ساعات اولیه قیام وقتی یک افسر وفادار به جناح خلق، نور محمد تره کی، ببرک کارمل و دیگر رهبران حزب دموکراتیک خلق را از نظارت گاه ولایت کابل آزاد می کرد، تره کی دربرابر خبر پیروزی "انقلاب" که از زبان افسر مذکور می شنود، شگفت زده می پرسد: "انقلاب؟ کدام انقلاب؟"

در سوی دیگر ماجرا، رهبران حکومت و حتی وزیر دفاع داود خان اگر چه از تحرکات مشکوک نظامیان مظنون و سپس حرکت شتابزده تانک ها به سوی شهر کاملاً بی اطلاع نبودند؛ اتفاقات به گونه ای بودند که عملیات تانک ها بیش از حد انتظار همه را غافلگیرکرد. چنان که در ساعات اول شروع بی نظمی، شخص داود خان به وزیردفاع، غلام حیدررسولی از طریق تلفن سوال می کند: "حرکت تانک ها به سوی شهر به امر کی صورت گرفته؟"

اما زمان دیگر امان نمی دهد و رهبران به سردرگمی می افتند. محاصره برق آسای ارگ ریاست جمهوری، صرفاً محصول سوق واداره تانک ها و حمله به "برج ساعت" کاخ و ساختمان وزارت دفاع نبود؛ بل، خاموشی دستگاه رادیو و قطع ارتباط مخابرات عمومی، در اضمحلال ثبات روانی رهبران نظامی و سیاسی دولت، تاثیری مخرب وقاطع داشت. با وجود سرعت عمل وشدت درگیری کودتاچیان با واحد های محافظت کاخ جمهوری، درهشت ساعت اول، نگرانی ازین که ممکن است عملیات کودتا با شکست رو برو شود، در حال افزایش بود.

حفیظ الله امین دقیقاً احساس کرده بود که پیروزی کودتا، به یک تار موی تصادف وابسته است. این نگرانی زمانی افزایش یافته بود که ازیک سو، ازپیروزی کامل کودتا و تسلیمی داود خان خبری نمی رسید؛ از جانب دیگر، بحث و جدال میان برخی رهبران رده اول حزب دموکراتیک خلق، درباره این که آیا باید داود خان کشته شود و یا زنده بازداشت شود، به جاهای باریک کشانیده شده بود. این وضع، درساعات بعدی، می توانست به نوعی انشقاق وصف شکنی درمیان رهبران عمده کودتا بیانجامد. علاوه برآن، هر لحظه احتمال این که برخی قطعات نیرومند ازجنوب شهر (که به سردار داود وفادار بودند) به سوی ارگ مارش کنند، قوت می گرفت.

با توجه به این مخاطره ها واحتمال ها، تصمیم یک جانبه برای کشتن هرچه زودتر داود خان دقیقاً به وسیله حفیظ الله امین، بالخصوص حلقه رهبری جناح خلق، گرفته شده بود.

در سوی دیگر ماجرا، در درون کاخ ریاست جمهوری، رایزنی های اضطراری آمیخته با تصامیم متغیر و التهابی از سوی داود خان و وزرایی که از حیث ابتکار و خونسردی کاملاً خلع شده بودند، جریان داشت. موقعیت رهبران حکومت که کاملا در دام افتاده بودند، از رهگذرحالت روانی و دسترسی به امکانات مقابله، دردناک بود و هرلحظه علایم بن بست ترس از دشمنان همه جا حاضر وبه ظاهرنا مشهود، شبح ترس و اسارت را در یک قدمی شان مجسم می کرد. سردارداود در ساعات سرنوشت ساز به دو چیز فکرمی کرد:

یک: باید به هرقیمت ممکن، دستگاه رادیو کابل دوباره مسخر شود.

دو: قطعات کمکی از بیست کیلومتری جنوب پایتخت، ننگرهار و قندهار، دیر یا زود برای نجات حکومت وارد عمل می شوند.

دریک چنین احوال، مشوره های پراکنده به منظور فرار شخص داود خان به خارج از کاخ (پناهنده شدن به سفارت فرانسه و یا رسیدن به یکی از قطعات نظامی وفادار به حکومت) مطرح می شود. سردارداود راضی می شود که لااقل یک بار دست به آزمایش می زند؛ اما نتیجه نمی دهد. سرعت حوادث به گونه ای بودکه هرگونه ابتکارسالم را از رهبران حکومت سلب کرده بود. درین گیرودار همه چیز درگرو نقطه غلیان عاطفی تاریخ درمی آید.

وقتی داود خان با عزم جزم تصمیم به خروج ازکاخ درحال محاصره می گیرد، کودکان خانواده و نواسه های او پاهایش را در آغوش می گیرند و به زاری والحاح می گویند: "بابا، ما را تنها نگدار!"

سردارداود خان با آن که در ذهنیت عمومی به یک شخصیت عصبانی، یک دنده و قاطع شهرت داشت، در برابر امواج عواطف تاب مقاومت از دست می دهد و از تصمیم خویش انصراف می جوید. او که در دوازده ساعت اول جنگ، ناظر و شاهد مرگ دو تن از پسرانش (عمر و خالد) و نواسه هایش بود، از لحاظ توان فکری کاملا درهم شکسته بود. شاید استغاثه های کودکان، آخرین ضربه ای بود که مسیر تاریخ افغانستان را در بستر دیگری انداخت. او سرانجام در آخرین مرز تنهایی و نا امیدی، تن به تقدیر داد و به افسران وفادار گارد چنین گفت: " بروید خود را تسلیم کنید. من تصمیم خود را گرفته ام. من درارگ می مانم!"

بدین ترتیب، باقی قضایا را درلابلای "وآن گلوله باران بامداد بهـار" خواهید دانست. من به رسم حسن ختام این مجمل، فقط می گویم: دکتر صبورالله سیاه سنگ، از یک سو، به جای یک نسل پژوهشگران، به تاریخ پاسخ داده است و از جانب دیگر، به ژورنالیزم معاصر افغانستان "نقشه راه" ترسیم کرده است.
این را هم گفته باشم که کتاب "وآن گلوله باران بامداد بهـار" درواقع سناریوی عالی و بارور برای تهیه یک فیلم جهانی نیز به حساب می آید.

آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره

مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره

این کتاب را بخرید

پيام‌ها

  • « سلمانی ها وقتی بيکار بمانند ؛ سر همديگر را می تراشند ( ضرب المثل) . جناب مامون که يک نويسنده وابسته به جمعيت اسلامی است اين بار از نويسنده ای تبجيل کرده که همسنگر حزبی او نيست ! شعار های آخوندی و مبالغه آميز در باره صبور سياهسنگ دادن ؛ و اورا قطب ژور ناليزم ناميدن همانقدر سخيف و هرزه است که عده ای ديگر حضور سياهسنک را در عرصه نويسندگی معاصر انکار می کنند ! واقعيت اين است که سياهسنگ در ميان نويسندگان معاصر افغان ، يک قلمزن فاقد شهامت و ايده ئولوژی پيشرو است ! حتا در همين اثر ( ... و آن گلوله های بامداد..) از ترس مخالفان فکری اش ، از ترس و ترديد دشمنان قومی داوود خان ؛ اتموسفيری در کتاب خويش خلق کرده که خواننده در آخر نميداند ، داوود خان را در پايان قهرمانی وطن پرست بداند يا ديکتاتوری بزدل و خاين؟ سياهسنگ حتا برای تبجيل و بزرگداشت خويشتن نيز روش های مضحک بر می گزيند ؛ به نحوی که ابتدا يک « انجمن نسوان» گويا از ميان شاعر زنان (!) بر ميگزيند و به آنان تلقين ميکند برای او در فلان نشريه انترنتی ؛ « ستايشنامه » بفرستند ! در قدم دوم خودش مطالبی را از زبان اين و ان ، سر هم بندی ميکند ! نويسندگی در قدم اول شهامت و دليری ميخواهد که سياهسنگ هرگز آين خصيصه را ندارد ؛ سياهسنگ حتا در مورد قوميت و ريشه خود نيز ساکت مانده است و آنرا با مشتی کلمات شاعرانه ، بر گذار کرده و مشتی خاک بهصورت خواننده کنجکاو پاشيده است ! سياهسنگ که اغلب به زبان فارسی می نويسد گويا خوش دارد به جای دانشگاه ، پوهنتون و به به جای خيابان ، سرک و .. بگويد ! برخلاف تصور جناب مامون ، سياهسنگ هرگز ترجمه ای شگرف از اثری بزرگ ارائه نکرده ؛ يک شاعز زن انگليسی که در ۲۶ ساله گی خود را کشت ؛ باری مورد التفات سياهسنگ قرار گرفته است و ترجمه های از وی رائه داده ، آثار اين زن جوان که بيشتز بوی مرگ و نوميدی ميدهد ؛ جوانان وطن مان را به چه کار خواهد آمد؟! آقای مامون که خود برای « جهاد فروشان » بخصوص ربانی و شرکاء ، تاريخ فضايل ، جعل کرده و از قتل عام ها و ويران گری اين آدمکشان، بسيار اندکی ، تبارز داده ، چگونه ميتواند در باره نويسندگان ديگر ، مثلا سياهسنگ ، قضاوتی درست فرمايد ! با احترام . نبيل ايمانی

  • به همه سلام،اینکه شما مامون از محترم داکتر سیاسنگ به خوبی یاد کرده اید کاری درستی است لیکن باید گفت که خدا ناخواسته به شخصیت وی لطمه وارد نشود زیرا شما در بین ملت افغانستان جای مناسبی ندارید.به این دلیل که شما یک فکر سمتی دارید و رهبر شما احمدشا مسعود است و مردم افغانستان مسعود را به صفت جاسوس روسها می شناختند.اگر ضرورت داشتید از پرتوکولهای مسعود با روسها چیزی بدانید به کاکا تاج الدین مراجعه نماید .
    در مورد اینکه بحث و جدال میان رهبران کودتا در مورد کشته شدن و یا زنده نگاه داشتن داود خان وجود داشت نگفته اید که این رهبران کیها بودند ؟
    در بین این رهبران دستگیر پنجشیری پافشاری داشت که داود خان باید کشته شود چون دستگیر پنجشیری جاسوس روس بود و روسها به وی دستور داده بود تا داود خان کشته شود وقتی امین اسرار داشت که داود خان باید زنده گرفتار و بازداشت شود در جواب امین دستگیر پنجشیری گفته بود که شما مسایل انقلاب را با مسایل قومی ربط می دهید و این اسرار جاسوس روس باعث شهادت داود خان شد و این جاسوس شناخته شده در کشته شدن امین و امدن روسها به افغانستان دست قوی داشت.
    جلال ابادی

  • جناب مآمون از خواندن متن شما واقعاً کيف کردم. زنده باشيد.
    واقعاً گستره جنايات در تاريخ معاصر افغانستان بحديست که تمام تاريخ گذشته (؟) افغانستان را تحت شعاع قرارميدهد. اما تا درد و تأسف که روزنامه نگاران و تاريخ نگاران افغانستان را فشردگی وقايع کمتر مجال و امان داد تا آن را کتباً روايت کنند. اکنون که زمانه و زمينه برای جناب سِياه سنگ دست ياری دراز کرده است واقعاً غنيمتی بزرگی است. همچنان نوشته های اخير شما سپاس نسل امروز ما برانگيخته و شعله فروزنده ايست که خفاشان شب را در برابر ديدگان نسل امروز می نماياند.
    تشکر و سپاس

    حميد مزارشريف

  • كرجه درين كشور قدرت هميشه غصب شده واين هم قتل وقتال هارا به دنبال دشته است.نادر غدار هم با قسم وقران امدوحشتى را بربا كردكه نظير انرا كسى در تاريخ نديده بود.بهر صورت داود خان ميدانست كه يا تخت است يا تابوت.ولى به صدها هزار انسان بيكناه توسط اين فاشيستان خوستى وبكتياوال زن فروش درسلولهاى زندانها به بد تر شكل جان باختند.صدها نفرت ونفرين به اين بد هيكلان وحشى اين خلقى هاى منفور وملعون.همين فاشيستان همه طالب شدند بعد بنام اسلام دوباره به كشتار اقوام غير بشتون ادامه دادند.دران زمان درزندان يك شاعر بنام كبير دليل يك شعر سروده بود كه به حقيقت بيوست.كه اينجا قلبان زاغ است و بوم است....نفير اين دو بد فرجام شوم است.

  • سلام نبیل جان فردوس ایمان کاوه نویسنده باشهامت!
    واقعاً همت وشهامت راازشمابایدآموخت که بامخفی شدن درپشت چادری نام مستعاربر نویسنده گانی چون مامون وسیاه سنگ تاخت وتازنموده وآنها رابی شهامت می دانید! سیاه سنگ درکتاب تازه چاپ شده خودنام اصلی، شمارهای تلفون وآدرس منزل ومحل بودوباش خودرادرج کرده بی شهامت است اماماشاءالله شما زیرنام مستعارباشهامت تشریف دارید!اگر سیاه سنگ ازنظر شما نویسنده ومترجم نیست چراموضوع تجلیل سالگره و موضوع قومیت وموضوع پیام وحتا جزئیات نوشته ها وترجمه هایش اینقدر اوقات شما را تلخ نموده است؟اگر سیاه سنگ به نفع خودانجمن نسوان می سازد،این قضیه چه ربطی به کتاب داوودخان داردو شمارا چراناراحت می نماید؟ اگر اوبرای خود وبه نفع خودتبلیغ می کند این مساله چه ربطی به کتاب گلوله باران دارد و تب شما را چرا اینقدر بلند می برد؟ شما با نوشتن اینکه در آخر کتاب خواننده نمی فهمد که داود خان قهرمان بود یا خاین، اوج نادانی خود را بنمایش گذاشته اید. زیرا خودتان زبونانه از سیاه سنگ خواسته اید که باید در نقش نویسنده کتاب این موضوع را برای تان واضح می ساخت تا شما بر سر دوراهی نمی ماندید! اگر خود تان پس ازخواندن کتاب واقعاً نفهمیدید که داود خان قهرمان یاخاین، گناه مامون وسیاه سنگ در این حصه چیست؟ نبیل جان که گاهی فردوس کاوه می شوید وگاهی صنوبر عزت زیاد! یک شمه حسادت خودرا تقلیل بدهید،تمام عالم درنظر تان گل و گلزار می شود. درغیر آن همیشه همین قسم عمرراوی حماسه شکن تشریف داشته باشید!

    • Poya جان !

      این اشخاص ( مامون و سیاه سنگ ) خود را میخواهند ( به ثبت ) برسانند . خانواده داود و نادر و کابل گیرک ها , هزاران نفر از مردم افغانستان را کشتند , تیل داغ نمودند , ناخن کشیدند , سر بریدند ... و و و در ان روز ها این مداحان اصلاء سر خود را از زیر لحاف بیرون نمیکردند . سیاف جنوب افغانستان را سوختاند و حتی نل های اب و سیم های برق شهر خوست را ارا نموده به بازار های پشاور به قیمت اشغال فروخت . حکمتیار هنوز در اتش حکومت نمودن میسوزد . و روزی که خدا نخواسته اگر در کابل صاحب قدرت شود وای به حال مردم افغانستان . این ها شاگردان اصیل حمید گل آی اس آی پاکستانی هستند که در جنگ از نجیب بار ها شکست خودره اند و در اینده از مردم افغانستان شکست میخورند , سیاه سنگ خواسته است د استان کشته شدن داود و خانوده ظالم و خاین به ملت افغانستان را به قاف قافیه داستان زینالعابدین بیمار و خانواده عباعبدالله الحسین و علی اصغر و ابولفضل و صحنه های از کربلا جایگزین نموده , احساسات مردم افغانستان را رقیق ساخته رحمی در دل مردم ایجاد نموده , حسن نظری برای طالبان که در کمین قدرت و خون مردم افغانستان نشسته اند پیدا کند . به یک حساب خدمتی به خانوده داود مفت نموده است و به حسایب دیگر از خود شخصیت به حساب میرزا مامون شگرف و فیلسوف ساخته جای به حساب در میان ادب افغانستان پیدا نموده باشد . این ها موقع شناس های هستند که در هر ان مانند بو قلمون رنگ تغیر میدهند . مامون ذهناء شاگرد گلبدین حکمتیار است . گرچه ادعا دارد که او توبه نموده است از شراکت با حزب اسلامی . ولی کسی که غیر مرعی با دفاع از سیاه سنگ نتوانسته از دفاع نمودنء دشمن شماره یک مردم افغانستان " داود " خود را باز دارد , ایا او واقعاء ذهناء مطیع گلبدین نیست ؟

      مکرر اینکه :

      سیاه سنگ شماره های تیلیفون و ادرس ایمیل خود را در اول هر فصلنمامه داستان داود خان برای این نوشته است که اگر کدام کمپنی فیلم افغانی و یا هندی از او داستانش را بخرد و چند پیسهء برایش جمع اوری گردد به رسم حق المجرا . همچنان من جناب نبیل نیستم ولی به خاطر تجربه و دانش و صداقت که ایشان به مردم خود دارند من دست شان را میفشارم و برای ایشان سعادت و عمر دراز میخواهم .

      صنوبر عزت زیاد .

    • جناب سياهسنگ که گويا چند گاه مهمان حزب ديموکراتيک خلق ( زندان پل چرخی) بود ؛ معلوم نيست از نگهبانان زندان ، چه جوايز و تحايفی دريافت کرده است که خود را ناگزير به ادای دين به آن وطنفروشان آدمکش ميداند و برای اذناب و هواداران حزب ، ستايشنامه و کتاب مينويسد . شما پروژه ناشناس ( داکتر صادق فطرت ) را بنگريد که سياهسنگ در نظر دارد ؛ ناشناس را قطب هنرمندان زمان و مولای درويشان و خان خانان(!) قلمداد کند . ناشناس از هواداران سرسخت اشغال افغانستان و دوست جان جانی داکتر نجيب و کسی که همواره مجاهدين را ( اشرار) ميخواند و وقتی پيک ودکا را بالا ميبرد به خدا و پيغمبر فحش ميداد ؛ اما عرفان و تصوف را می ستود! ناشناس در نمايش ، تصويب قانون اساسی نجيب و صحه گذاری رياست جمهوری وی ، بسيار مشتاق وفعال بود و در صف اول تالار جلسه ، نشسته بود ؛ اين است هنرمند مردمی و آن است سياهسنگ که گويا ( بقول مامون ) به تاريخ پاسخ داده است !! با احترام . حميد عندليب ( مکرويان کابل)

Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

تازه ترین ها

اعتراض

ملیت ها | هزاره | تاجیک | اوزبیک | تورکمن | هندو و سیک | قرقیز | نورستانی | بلوچ | پشتون/افغان | عرب/سادات

جستجو در کابل پرس