میانه روی واعتدال درفرهنگ ویس ناصری
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
آقای ویس ناصری دیشب دربرنامهء شخصی وتلویزیونی خویش بنام "درگذرگاه شعر وادب" اندرفضایل میانه روی واعتدال پسندی ارشادات گرانبهائی فرمودند وخلق الله را از لغزیدن درمسیرهای افراط گرائی هوشدار دادند. جناب ایشان فرمودند که هرنوع گرایش افراطی نزد او وهم نزد خلق الله مردود است زیرا چنانچه گفته اند: هرچه ازحد بگذرد رسوا شود. آنچه من ازین ارشادات گهربار و ذی قیمت وذی شان استنباط کردم این بود که همهء ما افغانها هرنوع گرایش افراطی را ازاسلامگرائی افراطی گرفته تا پشتونیزم افراطی وتاجکیزم افراطی وهزاره ایسم افراطی همه را به یکباره گی در آشغال دانی که شیخ الشیاطین برهان الدین ربانی ازقاهرهء مصرتازه کشف کرده وبه افغانستان انتقال داده است باید بیندازیم وخودرا ازشر همه انواع افراطی گری نجات دهیم. درخلال همین موعظه های حسنه، نبود که تیلفون چی قراردادی بنام عالم خراسانی زنگش بصدا درآمد وداد و وایلا براه انداخت که برنام سازان تلویزیونی با او مخاصمت شخصی دارند وآن مسکین بیچاره را تا حرف به زبان نرانده است تکفیر وتفسیق وتفجیرش میکنند و لین تیلفون را به رویش می بنندند وسخن های بیشتراو درسینه مقفول میماند
شاید آن بیچاره عالم خراسانی که خداوند علم همهء علمای اعلام خراسان قدیم را به وی ارزانی کند سخنان نغز ودل پسند شاگرد مکتب میانه روی چون ویس جان ناصری را شنیده بود وبه دلش چنگ زده بود دل به دریا زده و تصمیم گرفته بود تا یک کارت پنج دالری را صدقهء سر کل ویس جان ناصری کند وتمام سخن های ناگفته اش که حالا بسان زخم های چرکین لا علاج گشته است همه را خالی کرده وبا خاطرآسوده ودل آرام به بستر خواب رود. نپرس که این برنامه ساز با آن سرکل وبا آن تبسم های زهراگین خود را درزیرماسک میاروی پنهان کرده و دست دیگر افراط گرایان وبرنامه سازان افراطی را ازپشت بسته است.
زیرا عالم خراسانی بیچاره فهمید که او با دیو مقابل شده است واین برنامه ساز میانه رو واعتدال پسند هم پلنگی بود که درلباس ملنگ ظاهرگشته است. او برعالم خراسانی بیچاره برآشفت وبر او سخت گرفت وعتابش کرد که تو عالم خراسانی روز وروزگاری ازدهنت به عوض کلمهء داکترنجیب، شهید نجیب خارج شده است واین کلمه ایست که حتی به آب زمزم هم پاک نمیگردد وتو لایق این نیستی تا صدایت از خلال این برنامه به سمع شنونده گانم برسد. بناء توحق اظهارنظردرهیچ موردی را نداری پس به قول اعراب بادیه نشین:أسکت یا حمار یا کلب ! با دیدن این صحنهء مضحک شعرحضرت حافظ شیرین سخن بیادم افتاد که میگوید:
پرسشی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس.
توبه فرمایان چرا خود توبه کمترمیکنند.
ولی بعد متوجه شدم که این توبه فرمایان درعصرحاضر درمکتبی تربیت شده اند که باید چنین کنند وآن مکتب میانه روی برهان الدین ربانی است.
آری!
این واقعیت دیگربهمه آشکاراست کسیکه درمکتب شیطانی جمعیت تربیت شده باشد او هم به دموکراسی وآزادی بیان تظاهرمیکند وهم به اسلامیت ودین داری ودین مداری. جمعیتی ها کسانی را که برخلاف اعمال وکرادرشان لب به سخن بگشایند به افراط گرائی متهم کرده وآنانی را که به توصیف وتمجید وتحسین شان لب بگشایند مردمان میانه رو واعتدال پسند میدانند. میانه روی درفرهنگ ویس جان ناصری که درین مکتب برهان الدین ربانی رشد ونموکرده وحالا بسوی کهولت سن روان است این است که باید به احمد شاه مسعود به نظریک قهرمان ملی نگاه کرد. عکس ها وفوتوهایش باید زینت بخش در و دیوارخانه وهم صفحات انترنتی باشد. کوچکترین شک وتردید درمورد این قهرمانی انسان را به کفر وفسق وفجور می کشاند. میانه روی درفرهنگ ویس جان ناصری این است که بحیث یک سردبیرسایت به مقالات نویسنده گان دست برده زده ومثل یک خفاش عبارات آنرا تغیر داده ودرهرجایکه نام مسعود باشد آنرا با پسوند های رحمةالله تعالی علیه وقهرمان ملی پینه کند. میانه روی درفرهنگ ویس جان ناصری این است که ازبرهان الدین ربانی دستورگرفته وبرای نفاق افگنی میان قلم بدستان یکی را بادیگر به جنگ بیندازد واتحاد جمعی بخش بزرگی ازمخالفان خودرا تیت وپاشان کند. میان روی واعتدال درفرهنگ ویس جان ناصری این است که سالها علیه داکتراکرم عثمان داد و وایلا سردهد وبرچهارکتاب کافرش خواند اما روز دیگرصدرنشین عالم ملکوتش سازد وفردا اگر باز زمانه بکامش نچرخد آن بیچاره را با هزار تهمت وافترا وتفسیق وتکفیر وتفجیرمحکوم به اعدامش داند وبرای برائت خویش سوره منافقون را دلیل آورد که پیامبراسلام نیز فریب منافقین را خورده بود. ایکاش که درین عصرزنده نمی بودم واین همه دغل بازی وحقه بازی را زیرنامهای رنگارنگ نمی دیدم ومطابق این شعرشاعر:
وای ازین همه تزویر ودروغ!
قهرمان ایده آلی ویس جان "ناصری" دربین قهرمانان دیگر
پيامها
27 اكتبر 2010, 06:30, توسط Bina
مقاله سراسر عصاره معده يك انسان مغرض و فرهنك ستيزبوده كه از تعفن ان بيداست. اين كاكر كه خودش يك فاشيست افغنملتى افراط كراست ,با انسانهاى كه به راه انسانيت روان اند و از دوستى بين اقوام در فغانستان حرف ميزنند ولو كه از قبيله هم باشند ,ساز كار نيست.اين خاين در برابر مدافعين راستين وطن و ان شهيد والا مقام ان قهرمان ملى كشور ما احمدشاه مسعود, حساسيت دارد. به نظر اين انسان دون دوزدان و تقلب كاران و جباران تاريخ قهرمانان و اشخاص قابل احترام اند. به اين سبب اكر ويس ناصرى از كرجه بشتون است و او مسعود عزيز را از نزديك ميشناخته و حقايق را و جشم ديد خودرا كفته باشد. جه شده كه اتش به جان اين كرسان وحشى اوفتاده و همه هست و بود انها اب برده است و فورى قلم برداشته شروع به توهين و تحقير ان مرد محبوب همه ويس ناصرى ,برداخته است.صحنه هاى رومانتيك و خيالى وخيا لبافى كرده و يكسره باد درون خودرا خارج كرده است.
27 اكتبر 2010, 16:10, توسط مزاری
آغای میرویس جان که باد از فق زدنش پیش خبرنگارا الاشه چپش که از شپلاقی بوبوی میرویس جان سیاه و کبود شده بود باز کلیوال خود جم کده پیش از کُن گره قبیله یک یک کُن پرانس فامیلی گرفت . قیوم جان و ولی جان که ده قندار بودن پسانتر رسیدن . حامد جان همرای مامود جان سر پیسای سفارت ایران داوا داشتند و مامود جان پوزکایی سون حامد جان دید و گفت : او ریشخند ، ای چقه پیسه بود که زدی خوده رسوا خو بودی گوی در گو هم کدی ؟ بخدا که دو روپه ره قتی درز کونت می ورداری ، اگه پیسه کار داشتی خو مره میگفتی یا ولی ره . او لالیه تو میفامی رئیس جمهور استی نی که یک هوتلی . ولا همو فاسیوانا خو راست میگن که ما غول استیم . باز همه ره مانده از ایرانی ها ، تو میفامی ما تبلیغ داریم که هرکسی که علیه وحدت مُلی ما و زبان دری اوغانی ما یگان چیزی میگه یا نوشته میکنه میگفتیم شما نوکران ایران هستین ، حالی چی بوگویم او لوده هوتلی ؟
ده امی وقت ولی جان که غیرت اوغانیش جوش کده بود بندلای پنجصد ایرویی ره از بغل جیب واسکت چِرمه دوزیش کشیده ده روی حامد جان زد و گفت : اینه چقه کارداری او غول ، بگی دلت خرچ خودت میکنی یا بره بوبوی میرویس جان میتی . قیوم جان که ده کیف نصوار بود همیکه بندلای بانجانی ایرو ره دید سونه ولی کده گفت : ولی خانه ، پیسای مواد خو ده اکونت ما میره تو ای پیساره ازکجا کدی ؟ ولی جان سون قیوم جان دیده به آرامی گفت : تو خیال میکنی که تنا ای لوده پیسه میگیره ؟ مام میگیروم ، مامود هم میگیره ، تو ام میگیری حالی پرسان میکنی که مه از کجا کدیم . او تعمیره که ده دوبی خریدی و امریکایها گیرت کدن از کجا کده بودی ؟ قیوم جان که نو فامیده بود که ولی جان از قصه خبر داره دیگه صدایشه نکشید .
حامد جان که پیش بیادرا گوزش رفته بود گفت : خی حالی چطو کنیم ؟ پیسه ره خو یکچاره میکنیم ، امی موضوع نویسندا چطو میشه ؟ مامود جان که سرش گیچ شده بود آهسته زیر لب گفت : بری همگیشان میگیم که تا بوی گوزت نره خوده خپ و چُپ بگیرن و صدای شانه نکشن اگه نی نه بری روستار آبرو ماندی و نی بری اسماعیل جان ایکه ملا صاحبه چی بوگویم ، ولا اگه بفاموم !
حامد جان که نام ملا صاحبه شونید بیخی اوگین کد و ده یادش بغل آویزانک داکتر نجیب بیچاره آمد و بیخود جای های نرم و کشالش ده لرزیدن شد . سون بیادر دید و گفت که مه خو حالی میترسوم و دلکم هیچ حال نداره ، یگان چاره کونین که مره همرای میرویس جان و بوبویش از کابل بکشین ، باز مُلکه اگه ده ملا میتین یا آخند یا ایکه بولک بولک میکنین ده مه غرض نیس !
مامود جان سون بیادر رئیس جمورش دید و گفت : یکزره چشمکته کمتر بزن ، دلت بالا بیگی حالی خود انگلیس و امریکایی ها همرایت هستن و پیسای ایران و پاکستان ام بیحساب میرسه . وقتیکه باز بخیر امریکا رفتی مالیه داده مالیه داده جان خودته هم میکشی و از ماره هم . اینمی حالی وختش اس که خوده بگیریم ، دیگه چانسه خدا نمیته . بی ازو ام ما ره نوکر میگن ، اجنت میگن ، کوکنار کار و هیروئین فروش میگن ، بانکه بگوین نیکه و اجداد ما را چی کدن که ما ره بکنن . باز بخیر ملا صاحب که ده قدرت شد یگان دختر موختر بریش میبریم باز ده لویه جرگیش تو ره بابا خات ساختیم و خوده مارشال کابلگیرک و ولی جانه لوی غازی و قیوم جانه ام یگان نام بریش پیدا میکنیم .
همی بود که دل رئیس جمور ما آرام گرفت و کلاهی قره قولیشه لوله کد و لوله کد و آهسته زیر لب گفت : همگیش از دست بوبوی میرویس اس ، حال کتیش کار داروم !
27 اكتبر 2010, 16:39, توسط سهراب سپهر
غول کاکره!
هر چند از شما غول های کاکر و کورزی و کرزی و دیگر زی، توقع دیگر جز نشخوار سرگین در آخور قبیله نمیرود و نباید به سخنان شبه انسان های خیمه زادهء بدوی چون تو وقعی گذاشت ولی باز هم برایت میگویم که:
صد ها انسان خوب در حزب خلق و پرچم، در جمعیت و حزب اسلامی، در جنبش ملی و و حزب وحدت وجود داشت. اگر ویس ناصری کسی را بخاطر اینکه داکتر نجیب الله را شهید خطاب کرده است، مورد عتاب فرار داده پس باید بگویم او هم گوساله ی است چون تو که هر دو یک تنه داشته و در یک گنداب گور اند ولی فقط سر های تان جدا میباشد. او آنقدر احمق است کسی را برای خطاب کردن شهید ملامت میکند و تو گوساله بخاطر خطاب کردن قهرمان! شما هر دوی تان یک گوساله هستید فقط بع بع تان فرق میکند!
29 اكتبر 2010, 14:32, توسط khan
دوستان عناوین مضامیین کاکل خان چنین است http://kabulpress.org/my/spip....
تمام وا ویلا جناب شان برای قبیله و برضد مخالفان جاهلیت اوغان !!!
ازبته های خار مغیلان هزره چیزی برای انسان و وطن ندیده و نشنیده ایم اینان راه حل برای نجات وطن و مردمش برای پایان دادن به مخاصمت ها و نابرابری ها وعدالت اسلامی , انسانی و غربی ... ندارد تنها وتنها عاشق قبیله و اوغانوالی اند در جای در حق مخالفین اش مینویسند ...جاسوسی خدمت به خارجی ها و مراجعه به دفاتر سیاسی کشور ها در حکم خیانت ... باید فرد این چنینی مجازات شوند اما از مراجعه مکرر حامد جان کرزی به سفارت خانه ها ی انگریز و امریکا درپاکستان و وگرفتن پول از ساواک ,وزیر دفاع دلاور کرزی که خود اعتراف به ارتباط با استخبارات پاکستان دارد ........چیزی بزبان نمی اورند ..
این چارپایان عجیب و غریب فقد وفقد بلد اند تا بگویند اوغان افتخار است خوب است مرد میدان است خوراک وپوشاک شان از بهترین هاست ..... خود ستانی مایه شیطان بود ....
بایانی حقوق دان ,دیپلمات , خادیست ,رهرو امین و تر ه کی و نجیب میگویند با ید تعصب را دیگران کنار بگذارند و از تغیر نام ها منصرف شوند .... این ها ملی نیست نفرت وخصومت است ملت شدن ما را خدشه دارد میکند و دشمن ما نفع میبرند .... چونکه تغیر نام ها هیچ درد مردم را دوا نمی کند ..
باید از جناب بایانی خان خانزاده پرسید اگر که این ها درد ها را دوا نمیکند چرا شما سبزوار مرد خیز و تاریخی را به چقری سبز (شین دند )تغیر دادید, تور غندی (بلندی سیاه ) از کجاشد این رحمان مینه ,خوشال مینه, احمد شاه مینه , نازو انا , زرغونه انا ؛ میرویس مینه ......ملی ومُلی کدام سمارق اند چرا راه ابریشم به (ورخمین ) تغیر داده شده است چرا پروشگاه وطن را روز نتون .....ساخته اید .....
چرا شما ها به دلیل مخاصمت ها و تغیر نام ها , جنگ و جدال ها, مخالفت های همه !!! با اوغان و قانون منفور شان اوغانوالی ...... نمی پردازید که دارد ما را به طرف تجزیه کشانیده است ......
عنوان کردن ملی و ملی عمل کردن ......شما بخاطریست که طرف تان سیاست و عمل ناجایز تان را قبول و به دهل قبیله چون شما ها اتن بکنند ..
این کاکر خر خلقی چند روز قبل طالب و مجاهد(به مهفوم مجاهد اوغانی ) و گلبدینی بود اینک سور وزرغون خلقی از اب در امد دیروز پرچمی ها را دشنام ناموس میداد گویا پرچمی ها ناموس خود را به روس ها ....
در حالیکه سر وکار خلقی ها با روس ها بیشتر از چرچمی ها بود وزارت داخله و دفاع با هزاران مشاور روسی که تمام جزوتام های شان پر از مشاور و در جنگ ها همین دو وزارات خانه دوشادوش روس ها با مشاورین و قوای نظامی روس ها تحت نظر شان به عملیات های خورد و بزرگ دست پیشی میکرند اشتراک خلقی ها وپرچمی ها در پست ها پنچاه پنچاه بود ,هزاران خلقی مستحق و غیر مستحق با واسطه وسیله خلقی ها و مشاورین برای تحصل به شوروی اعزام میشدند حتا داستان "عبدالاحد مومند" فضا نورد از همین نزدیکی خلقی بامشاورین سرچشمه گرفته است رهبران بزرگ خلقی در زمان روسها به مقام های بزرگ ی رسیدن چون تنی گلاب زوی وطنجار ....... کار بجای رسیده بود که از مشاورین پرزه و گوش زده ها میگرفتند تا جنرال شوند و خانه مکروریان برای فلان زن ومرد قبیله بدست بیاوردند یا قوماندان فلان جزوتام شوند همین حالا در مساکو حرف خلقی ها حرف پولیس و استخبارات و شهر دار مسکو است ....
حل قضایا ویک مشت شدن مردم و وطن ما بخاطر ارامی و سعادت ترقی و پیشرفت انسان وانسانیت فورمل کار دارد که از جانب بزرگان روشنفکران اهل امور باید بیرون داده شود نه اینکه سقاویی دوم نوشته شود کسی اصیل زداد جلوه داده شود کسی شب وروز بجای عبادت خداوند به دفاع ناحق از مجرمی من من کاغد سیاه کند .............
29 اكتبر 2010, 16:15, توسط شبیر "کاکر"
خادیست عزیز!
برای شما وبایانی تان درمقاله دیگر اسناد جنایات ارائه شده لطفا خودرا به کوچهء حسن چپ نزنید وازموضوع خارج نشوید لطفا اسناد مرداریهای تانرا درهمین سایت درمضمون ستون پنجم شورا نظار مطالعه نموده وبعد جواب ارائه کنید
30 اكتبر 2010, 18:28, توسط jalaludinbaiany
شبير کاکر ؟! اينکه بنده حقير را بيســــواد خطاب ، و خود تبصره ها ، نظريات ديگران را که قبلأ در
سايت ها انتشار يافته، بنام تحليل ، برهان ، نظر خود هذيان و اباطيل گونه پيرايه خود وانمود پنداشـــــته، اما حيف وحيف که دنيا هميشه به کام نيست . وشــــــــــــما ماهرانه
مطالب را عليه باقر فرين محســــــنيان را با جنايات مشــــــــهودش زايش و پالش قلم کج
خود وانمود ساخته ذهی شـــــــــرم و ســـــــــــر افگندگی شما [ بوره اره را دوباره
اره نموده ايد ] !!!!
تو بايد چنان باشی که بتوانی به هرکس بگويی مثل من رفتار کن ، و آن تحليل را که کاپی
نموده ايد ، خود ازفطرتش چيزی درک نه نموده بنأ لازم ديدم قبل از سقوط مرگبار به چاله اين بيســـــواد به علامه شـــــــــــــبير کاکر که در تبارش نخســـــــتين ( قلم ) بدست است چيزی نوشت .
دايمأ بخاطر داشــــــته باشـــيد « علت اينکه زنبور ها اين قدر وز وز ميکنند اين است که بلد نيســـــــــتند حرف بزنند » اين که بر ديگران وز وز ميکنيد آدمگری را بياموزيد ، جعل نه کنيد ، سرقت مطبوعاتی جرم است ووو .
ديگر ذهن ها روشن گرديده ، خرد ، دانش ، سواد مرد دانا در گفتار ، نوشتارش هويدا ميگردد . و حقيقت سرچشمه ايست که علی الدوام جاريست و سر زمين انديشه ، افکاررا
ســـــيراب ميکند و هيچ وقت برنه ميگردد ، زيرا اگر آب چشمه به عقب برگردد مردابی کثيف ميشود .
اقای کاکر !
بسيار دشوار است با شـخصی مباحثه ، مکاتبه کنی و تمام قدرت استدلال وبيان خود را به کار انداخته و چقدر تلخ و خشـــــمگين کننده است وقتی که درک گردد که طرف مقابل
نه هنوز در خواب خرگوش است . و از سياست ، موقعيت ، شرايط ، ضوابط و درک سليم که در بدن سالم است فرســنگ ها فاصله دارد و مرغش يک پاه دارد .
تو ، رنجور مرد بنام « خان ؟!» ، برقه پوش هفت رنگ « مزاری » از جمله اين گونه
قماش ها بوده . نه ميتوان به ساختن دنيای بهتر اميد داشت باشيم ، مکر آنکه تک تک
افراد اجتماع منجمد ، تنگ نظر ، عقب گرا پيشرفت کنند ، حقيقت را جستجو و دريابند ،
به اين منظور عناصر کينه توز ، مليت ستيز ، بايد علاوه بر اين که به منافع فردی ، گروهی ، تباری ، نژادی و مليتی خود می انديشند ، در برابر عموم افراد جامعه ، منافع
کشور ، تماميت ارضی وطن نيز احساس مسؤوليت نمايند ، با چند دهن کج کردن ، توهين کردن ، تحقير ساختن افراد « باد شکم » خود را کم ساخته ، به اين گونه انسانها
« هزل » گويند چنانچه خداوند گار بلخ حضرت مولانا فرموده:
[ هزل تعلميست آنرا جد شنو ــ تومشو برظاهر هزلش گرو]
[ هر جدی هزل است پيش هازلان ــ هزل ها جد ست پيش عاقلان]
حکيم ســـــــــــنايی فرموده :
[ هزل من هزل نيست تعلميست ــ بيت من بيت نيست اقليمست]
و مولانای بزرگ به انهای که « نی » نا به هنگام ميزنند فرموده « خان » « مزاری « کاکر» متوجه باشند که « نی » نواختن انها زياد شده است .
[ آن يکی نای خوش نای ميزدست ــ ناگهان از معقدش بادی بجست ]
[ نای را در کون نهاد او که زمن ــ گرتوبهتر ميزنی بستان بزن ]
با پيام عنوانی اقای کاکر حرف خود را برای هميشه با کلام سعدی شيررازی خاتمه بخشيده اميد خودش با روشنی وجدان اگر زره وجود داشته باشد از جنايات [ اکســــا ] و
[ کام ] بنويسد تا سرنوشت کاکای اقای [ روشن ] نيز معلوم گردد .
[ سر وقد تو خميده گی خواهم ديد ــ لعل لب تو مکيده گی خواهم ديد ]
پيراهن تو به تن خيالی ديدم ـــــ شــــلوار تورا کشــــيده گی خواهم ديد ] با حرمت
< جـلال بـايـانی >
31 اكتبر 2010, 13:19, توسط شبیر "کاکر"
جلال بایانی قلابی!
اول خودت باید بشرمی که جلال بایانی درعرف ژورنالیزم امروز خصوصا رسانه های افغانی یک نام رسمی است که جنابعالی آنرا بدون شرم ازخدا وآزرمی ازمخلوق او با دیده درائی آنرا غصب کرده وبا اسناد جعلی آنرا نصیب خود ساخته ای. یعنی اینکه هرنویسنده و واقعه نگار این را میداند که جلال بایانی فقط یکی بود وآن کسی بود که قبل ازمردارشدنش بدست آزاده گان تاریخ درآن ریاست مشغول خوردن استخوان انسانها بود. او بود که درابتدای کودتای تنی همین امررا به افرادش داده بود که: هنگامیکه قصروزارت دفاع را مورد حمله قرار میدهید فقط کسی که لفظ (دغه) را به زبان راند زنده مگذرادیش. بلی!
خودت اکنون وارث همان جلال بایانی هستس که حتی یک تخلص مستعاررا بخاطر رعایت آداب ژورنالیزم برای خود انتخاب نمیکنی وگستاخانه درسخنگاه داخل شده ای و دعوا داری که من جلال بایانی هستم. این مثل این است که کسی ملا باشد وازبلخ هم باشد ونامش جلال الدین باشد بگید که من مولانا جلال الدین بلخی هستم. ببنید که من خودت را بی جهت بیسواد نگفته ام. تو اگر سواد میداشتی لا اقل بخاطر حرمت بالای رفقای مردارشده گی ات یک نام دیگررا انتخاب میکردی ویا اینکه یک شماره از ارقام را پسوند نام خویش میساختی تا فرق میان تو وانسان مردار شده ای قبلی میشد. این یک نمونه ازعلایم بداخلاقی وبیسوادی جناب عالی است.
نکته دوم اینکه خادیست دیگر بنام( خان) که خودت وی را متهم به بی غیرتی وبی ناموسی ساخته ای و اورا یک موجود اضافی پنداشته ای او تمام ادعاهای خودت را غلط ثابت کرد.
(خان) هر مرداری که هست اما این را ثابت کرد که اگرخودت درسال 1369 که آخرین سالهای حکومت نجیب بود عضویت حزب را کسب کرده ای پس چه وقت کارمند امنیت دولتی بوده ای؟ ودرکدام ریاست امنیت دولتی بوده ای؟ استقامت کاری ریاست تو چه بود؟
معنای سخن خودت این بود که خودت در وقتیکنه کارمند خاد بوده ای مسلما که عضو حزب نبوده ای ویک شخص بیطرف در اسلام آباد وکراچی که مرکز ثقل فعالییت های آی اس آی ومجاهدین بود آنجا درقنسلگری اینفای وظیفه نموده ای پس معلوم است که خودت درریاضی هم کاملا بیسواد هستی؟ عضویت حزب جنابعالی ازکارمند شدن دربخش های امنتی دراسلام آباد چندین سال به تاخیر افتیده که نشان میدهد جنابعالی دروغ گو هستید حافظه ندارید وهرچه که درین بخش ازکابل پرس می نویسید نه اساس علمی دارد ونه هم اساس واقعی.
نکته دیگریکه به حساب رفقای حزبی ات دربخشی قبلی برایت کاپی کرده بودم باید بگویم که من ادعا نکرده ام که آن سه قسمت اسناد که شمه ای کوچکی ازجنایات رفقای شماست نوشته ای من است. من درابتدا نوشته ام که ای بیسواد اگر وجدان داری این اسناد را بخوان.
من نویسنده سند نیستم ونباید باشم صرف خواستم که برایت نشان دهم ازاینکه خودت فوق العاده ازاسناد حرف میزنی ودرباره کریم مهاجرزاد ومولی حمزه اسناد تهیه میکنی بگذار اول که دیگران درباره رفقای حزبی ات اسناد نشرشده را خدمت خودت وخدمت دیگر خواننده گان تقدیم کنند که بفهمنی اسناد یعنی چی؟ اما خوب شد که خودت هم تائید کردی که اسناد مذکور قبلا درسایتها نشرشده وپذیرفتی که باقرفرین وغیره باشما خیانت کرده اند من درین باره جزیک کاپی بردار چیز دیگری نیستم. برای بزرگنمائی استمداد ازاشعار بزرگان هیچ وقتی شمارا بزرگ وصوفی وزاهد نشان نمیدهد بلکه بیشتررسوا میسازد اگر وجدان داری ازسعدی ومولانا درادعاهای خویش استفاده نکن که مردم بخاطر نفرت که ازخاد بایانی وجلال وخلیل لبو دارند ازآن بزرگان هم متنفرنشوند.
4 نوامبر 2010, 10:28, توسط شبیر "کاکر"
رفقا!
نصحیت پدرانهء هدایت الله حبیب برای بایانی وخان
قسمت یازدهم
از آغاز نوشتارِ این سری برخی خوانندگان محترم اعتراض دارند، که چرا مخاطبم "خوانندۀ عزیز!" نیست، که "رفقای عضو حزب واحد!" استند؟ می دانید که سنت انتقاد ودیگر اندیشی بوسیلۀ صفِ ح.د.خ.ا. مردود بود؛ اما اکنون که در اساسنامۀ نهضت چنین روزنۀ کوچکی باز شده است، فقط می خواهم در همان حد از این حقِ مشروع استفاده نمایم؛ زیرا عضو سازمانی هستم، به برنامۀ آن باورمندم، به اساسنامه اش پابند، و تابع کامل انضباطش می باشم، نمی توانم و نمی خواهم، مسائل درونی سازمانم را به جز با رفقایم در میان بگذارم. اگر نه تنها همه و اکثریت؛ بل نصف رفقا هم به انترنیت دسترسی می داشتند و نشانی شان را می داشتم، به ایشان مایل می نمودم، ازنشر شان به سایتها خود داری می کردم. هرگاه انجماد اندیشوی، تنگ نظری، تعصب کور و کوتاه فکری گروپ سه نفری نمی بود، که نمی خواهند بشنوند، یه ایشان گفته شود، بالایی چشمشان ابروست و سیاه مشقهایم به سایتهای سازمانم اقبال نشر می یافتند، دوستانم را به نشرآنها زحمت نمی دادم. به این دلیل، عضو حزب واحد می نویسم، نه خوانندۀ عزیز.
اما درعین زمان نمی توانم چشمان نگاه سنجانه، قضا وت عادلانه و کنجکاوی با حسن نیتِ شما هم میهنانم را بی بندم؛ چه بخواهم چه نخواهم شما دوستان نیک، هموطنان با احساس وهم زبانان عزیز این سلسله را اگر خاسته باشید، مطالعه می فرمایید، درعمل کدام مانعی و جود ندارد؛ دیگر چه جایی اعتراض، پرسش، گلایه و سند خواستن باقی می ماند.
برخی اعضاءِ پیشین حزب وطن (ح.د.خ.ا.)، که دوستان شخصی ام نیزاند معترض اند، که چرا افشاگری می کنم؟ این رفقا اول باید بفرمایند، که کدام راز را بر ملا کرده ام، سپس به عرض ایشان بایست برسانم که، باور مندم آنچه را که می نویسم، افشاگری نه، بل "جدل است"، که سازمان مان را پیرایش و جلا میدهد. اگر به تاریخ تکوین تیوری مبارزۀ طبقاتی و جامعه شناسی مترقی نظر انداخته شود، از همین راهِ جدل تدوین شده است و رشد نموده است. مسیرمبارزه درذات خود توأم با فراز و فرود، خم و پیچ، نا ملاءمات و جدل است. اگر این جدل ادامه یابد، دیگران به خصوص انتقاد شوندگانم هم سهم بگیرند، در نتیجه حقایقی زیادی به میان می آید، که بحال سازمان مان مفید و سازنده است.
به علاوه، اگر با بصیرت بنگریم، وطن پرستانه، بدون عقده و کینه عمل کنیم، از جدل همکاری را می آموزیم؛ بگونۀ مثال بارک حسین اوباما و هلری کلینتن در انتخابات ریاست جمهوری ضد هم رزمیدند، واضح است که، به نقطه های قوت خود و کوتاهیهای جانب مقابل در کمپاین انتخاباتی اشاره ها نمودند، زمانی که هلری باخت، بدون عقده و کینه باتمام قوت برای پیروزی حزب خود به نفع بارک حسین مبارزه کرد، هنگامی که بارک در انتخابات نهایی برنده شد، ازهلری یاری طلبید، اوهم بدون خود خواهی، باوی به همکاری پرداخت.
افزون برآن، شمار زیاد اعضاءِ پیشین حزب یاد شده، خواستار نقد گذشه اند، که با این جدل تا حدی زیادی تأمین می گردد. به فهم من نقد، بررسی صورتِ مثبت و منفی رویدادها، عملکردها و برخورد های گذشته است، تا در پرتو آن در آینده درست رفتارگردد. بگونۀ مثال، یکی از رویدادهای رنج آوربسیار کوچکِ پیشین را یاد آور می شوم؛ چرایکی از کادر های ح.د.خ.ا. ده سال بدون هیچ گونه بازجویی و پرسشی به زندان ماند؟ شاید گفته شود، تجربه نبود تا از این پیش آمدها جلوگیری می شد، مگر رهبران ما تجربۀ برخورد استالین یا بوخارین وده هایی دیگر را نداشتند؟ وقت کادر مورد نظر را رها کردند، سالهایی در بند بودۀ وی ازنگاه مادی جبران شد؟ واز لحاظ معنوی دست کم معذرتی خواستند؟ که نه! زمانی که وی در جلسۀ دفتر سیاسی متهم شده بود، رهبر پشت پرده هر کارۀ حزب بود، اگر بگویم، اکنون جواب بگوید، یا کم ازکم در رسانه یی یا درگرد هماییِ پوزشی از او مطالبه کند، افشاگری می کنم؟ رفیق عزیزی که مرا افشاگر می دانی، خودت حاضری حد اقل ده روز در زندانی بنشینی؟
یک موضوع بسیار کوچک دیگر، برخورد بعضی از رهبران مان ــ از جمله رهبرپشت پرده راــ قبل از رویداد ثور، در زمان اقتدار ح.د.خ.ا. ( حزب وطن) واکنون اگر مقایسه کنیم، دیده بودیم که در زمان حکومت حزب وطن (ح.د.خ.ا.) با ایشان دیده وحرف زده نمی شد؛ این امر سبب دوری رهبری ازصفوف، تأخیر در اجرای امور،عدم شناخت دقیق رهبری ازکادرها، عدم سپارش کار به اهل کار، بی خبری از اوضاع کشور و روزگار شهروندان، عدم دسترسی رهبری به اطلاعات دست اول و موثق ... شده بود؛ اما حال پیش آمد در وقت مصافحه طوریست، که همراه پیشانی پشت گردن آدم را هم می بوسند، اگر بپرسم که برخورد آن وقت بحال سازمان، مردم وکشور مان مفید ومثبت بود، یا از اکنون؟ عامل تغییر در برخوردها چیست؟ گستاخی و افشاگری کرده ام؟ در حالی که به توضیح و فهم این پدیدۀ رفتاری نیاز مبرم است، تانسل سازمانی و اندیشوی بعدی بیاموزند، و به همان سان کردار خود را تنظیم نمایند.
به همین راستایی افشاگری رفیق حقوقدان ما می نویسد:" عوض اینکه ازخلاها و نواقص انتقاد سالم وسازنده در همان مجلس نماید روزدیگر به اصطلاح دامن خود را به عقب بلند کرده باتوهین و تحقیر نمودن رفقای خود که دیروز روبوسی و تبادل آدرس کرده بود می پردازد." (در اقتباس فوق تکیه ازمن است) رفیق عزیز باید ریالیست بود و در اصول، نظر شما را تأید کرد؛ اما در عمل کار به این سادگی و درستی پیش نمی رود؛ زیرا"سجایایی انسان زادۀ محیط است"؛ بنابرآن ماهمه به شمول رهبران مان محصول جامعۀ عقب نگهداشته شدۀ یی سنتی و قبیلوی می باشیم. فرهنگ قبیله بعلاوۀ سایر خصوصیات خود، چند خصوصیت مهم دارد:1ــ سران قبیله به هیچ صورت حاضر نمی شوند، که سیادت و سروری خود را رهاکنند؛ 2ــ اعضاء به سادگی نمی توانند خود را از قبیله جدا سازند؛3ــ تعمیل اوامر ونواهی سران قبیله به اعضاء واجب است؛ 4ــ هریک از اعضاءِ قبیله به طور عدول ناپذیر پاسدار و ناموسدار حمایت از همه ارزشهای مادی و معنوی قبیلۀ خود در برابر سایر قبایل، اقوام، و ملیتها می باشند؛ 5ــ قبیله اصول و مقررات خاص خود را دارد، که اعضاء رعایت آن را نسبت به قبول و رعایت هر اصول و پرنسیپ دیگری تر جیح می دهند؛ 6ــ از دیدگاه اعضاءِ قبیله بدترین عضو قبیلۀ خود، از خوبترین بیگانه خوبتر است؛ 7ــ پشتبانی بیچون و چرایی هر عضو قبیله ازفرد قبیلۀ خود دررقابت با فرد یا افراد بیگانه فرض است. . . . از این جاست که اکثر ما بدون این که به منافع جمعی سازمان، ملی و کشوری توجهی مبذول داریم، همان فرهنگ و اصول قبیلوی را در سازمان سیاسیی که عضوآن هستیم در نظر می گیریم و مرعی الاجرا می دانیم؛ چنانی که در همین انتخابات شوراهای ایالتی، کشوری و شورای اروپایی گروپ سه نفری همچون سران قبیله ازهمین خصوصیت اعضا سوء استفاده کردند. بنابرآنچه گفته آمد، افشاگری و بلند کردن دامن ازعقب است؟ یابرملا و برجسته ساختن پدیدۀ منفیی که باید برای زدودن آن مبارزه شود؟
باری، ما زهر کشندۀ عدم صداقت به وحدت، پشت پازدن به اصول حزبی، عدم رعایت کلتورعالی انسانی و پیروی از فرهنگ قبیله را نوشیده ایم. اگر در زمان وحدت بین خلقی و پرچمی صداقت و صمیمیت می بود، اصول حزبی و پرنسیپهای اخلاقی بشری رعایت می گردید، ازعرف و رسم قبیله سالاری پیروی نمی شد، اول رویداد ثور به وقوع نمی پیوست، دوم اگر رویهم داده بود، سبب این همه تلفات اعضاءِ حزب و شهروندان نمی شد و به شکستهم مواجه نمی گرید. مگر اکنون امپیریالیزم باهمه متحدین، ناتو، آیساف، تمامی زرادخانه، دالر، پوند، ایورو، ریال ... خود به کشور ما نیامده است؟ چرا در برابر چند هزار طفیلی ترین لایۀ جامعۀ افغانستان به زانو در آمده اند و راه فرار می پالند؟ این امر دلیل و مبیین آن است، که اگر از ابتدا و حدت بین هردو جناحِ حزب، صادقانه به وجود می آمد، سپس باکار پیگیر ذهنیتِ قبیلوی به آگاهی جمعگراییِ تمامِ وطنی و انتر ناسیونالیستی تعویض می گردید و به این وسیله وحدت مستحکم می شد، از به وجود آمدنِ جناحهای بعدی درحزب جلوگیری به عمل می آمد، حزب سیاستِ عاملی می داشت، با این که شوروی سقوط کرده بود، ازچین و هند می توانیستیم کمک بگریم، در نهایت اگراحیاناً به انصراف ازقدرتهم ناگزیز می شدیم، یگانگی و رزم آوری حزب برای پیکار آینده حفظ می گردید وبه نوبت بعدی صف آرایی می نمودیم. چنانی که هم اکنون می بینیم، بارک حسین غیر بوش است، دنبال نیروی سالمی می گردد، زعامتِ دست نشاندۀ کشور نیز در پیِ در یافت چنین قوتی در تلاش است، حالا باموجودیت متشکلانۀ ح.د.خ.ا. همه چیز به مراد مردم مان تمام می شد و حزبهم دو باره به آرمان خود که مواظبت ازخلق است نایل می گردید. بگونه مثال، مگر چند رفیق ماویستی که در رأس بعضی اداره ها کار می نمایند، نسبت به غارتگران بهتر نیستند؟ حیف و درد آور نیست، که ما زنده وتماشاگر رنج جانکاه و بِسمِل مرگ تدریجیِ مردم کشور خود باشیم! اعضاء ونیروی بشریی که بوسیله حزب ما به منظور اعمار میهن تربیت شده بودند، نصفی دربی وطنی و ذلت رنج بکشند و نصف دیگری در میهن، بخاطر بدست آوردنِ لقمۀ نانی به فرزندانشان، در خدمت زر اندوزیِ مستکبران و چپاولگران باشند!
به جایی این که از گذشته بیاموزیم و از اشتباهات بپرهیزیم، باز به همان راه کج روانیم، عادت ترک ناشدنیِ پیشین، توأم با عقدۀ حقارتِ بی وطنی کنونی وتسلطِ کلتور قبیلوی است، که گروپ سه نفری به زینهای بی اسب مانند اطفال یتیمِ لجوج چسپیده اند، می خواهند از نهضت فراگیرو متحد ملی، خلقی و پرچمی بسازند، که اول وحدت تأمین نگردد، تا سروری و استفاده جویی آنها کمافی السابق ادامه یابد، چنانی که هم اکنون حاضرند، تمام شعبات شورای اروپایی را به جناح مقابل واگذارند، به استثنایی تشکیلات و مالی ومسؤلین آن شعباتهم حتمی از تبار قبیلوی منطقوی خودشان باشند. دوم اگر وحدت تأمینهم گردد، استحکام نیابد، تا اگرشود باز به سیادت تشکیلاتی و به منبع مالی دست یابند. اگر این طور نیست، چرا پروسۀ و حدت از دوسال به این سو پایان نمی یابد؟ آنچه را گفتم واقعیت است، یا افشاگری و بلند کردن دامن از عقب؟
4 نوامبر 2010, 10:29, توسط شبیر "کاکر"
این سؤال را کی باید جواب بگوید و توضیح بدهد، که درانتخابات ریاست جمهوری چرا داکتر رمضان بشردوست یک نفر با جیب خالی، بیشتر ازپنجصد هزار رأی بدست می آورد وما با سازمانی بزرگ و با کیسۀ پر از ایورو کمتر از بیست و پنجهزار؟ اگر ما علت این شکست را بطور واقعی بررسی ودریافت نکنیم، و به صف حزب توضیح قناعت بخش ندهیم، سبب دلسردی ویأس صفوف می گردد، شکستهای بعدی را باعث می شود؛ بنابر آن طرح موضوع فوق در این جا نیاز مبرم سازمان ماست؟ یا افشاگری و بلند کردن دامن از عقب ؟ آیا تعداد و فیصدی آرایی را که نمایندۀ سازمان مان، که کمتر ازنیم فیصد بود نصیب گردید، افغانها وتمام جهان در سایتها و رسانه های بین المللی در وقتش ندیده و نخوانده اند؟ اکنون من افشا و دامن را ازعقب بلند می کنم؟
رفیق ارجمندِ طرفدار پنهانکاری وسطر عورت حزب!
اگر با چشمِ ضمیرو وجدان ، به پشت سر نگاه کنیم، می بنیم، که پیش کسوتان مان از آستانۀ رویداد ثور (کوده تا نگفتم، فقط به احترم افسران وطن پرستی، که با احساسات شدید وطن دوستی، نا آگانه دستور فاشیستی را اجرا نموده اند. یکی ازبانیان و یکی از منشیان عمومی حزب رویداد مذکور را در حالت تبعید به خارج کشور به جواب سؤالِ ژورنالیستی فاجعه خوانده است؛ به آرشیف سایت انترنتی وزین دیدگاه مراجعه شود.) به "بلند کردن دامن ازعقب" آغازنموده اند. رئیس جمهوری سردار محمد داوود دیکتاتور؛ ولی منور، پاکنهاد، زاهد کیش و عاشق میهن را با تمام فامیل بی گناه و معصومش تیر باران نمودند، بالفرض خودش مقصر بود، که رهبری ح.د.خ.ا. را بازداشت کرده بود، فامیلش چه کرده بود؟ در همان هنگام ( به شهادت کتاب مدوّن ظاهر طنین از مصاحبه های بی بی سی،) نصف رهبری حزب با این کشتار مخالفت کردند؛ اما جایی را نگرفت؛ زیرا وظیفه یی را که حزب به رهبر کنونی پشت پردۀ مان و حاکم زاده تفویض کرده بود، نتوانسته بودند انجام دهند، بنا برآن عظمتطلب دست بالا داشت، هر آنچه می خواست می کرد. عامل قتل عام آن فاجعه شاید دوچیز باشد: 1)تقلید از انقلاب اکتبر؛ 2)ارضای سادیسم خود بزرگبینیِ رهبر فاجعه. علت اول بنابه تفاوت شرایط روسیه و افغانستان نمی تواند موجه باشد؛ 1ــدر روسیه اریکۀ امپراتوری موروثی بود، شاید همه اعضاء خانوادۀ امپراتور به این سبب کشته شدند، که وارثی باقی نماند؛ 2ــامپراتور برادر رهبرانقلاب اکتبر را اعدام کرده بود. در افغانستان جمهوری بود، که نمی توانست به دیگری به ارث برسد؛ رئیس جمهور هیچ یک از اقارب رهبران ح.د.خ.ا. را اعدام نکرده بود؛ بنابرآن نزد عقل سلیم تنها دلیل دوم باقی می ماند. این پیشامد را تمام جهان در روزنامه ها خوانده اند و از رادیوهاشنیده اند، بالاکردن دامن از عقب نبود؟ یا اکنون که من می نویسم دامن را ازعقب بلند می کنم؟
مدتی کمی نگذشت، هزاران هموطن مان، صدها عضو حزب و ده ها شخصیت ملی، سیاسی، فرهنگی، مذهبی ... سر به نیست شدند، تمام افغانستان از آن اطلاع دارند. بالا کردن دامن از عقب نیست؟ یا اکنون من بلند می کنم؟
دابس سفیر امریکار را در کابل نا عاقبت اندیشانه، خلاف همه اصول و موازین دیپلوماتیک بقتل رسانیدند. در همان زمان بود که C.I.A سوگند خورد، تا آخرین افغان باید بجنگند، که تاکنون می جنگند. با آنهم دلش یخ نکرد، تسلی نیافت، مستقیماً کشور را اشغال کرد؛ می بینیم روزی نیست که شمار از افغانها بنام طالب، یا ضد طالب، طرفدار یا بی طرف، عسکری یا ملکی، زن یامرد، پیر یا جوان، کودک یا بزرگسال، که همه افغانند به شهادت نرسند. این همه را جهان نمی بیند؛ بالا کردن دامن از عقب نیست؟ من اکنون که می نویسم بلند می کنم؟
یک سال گذشته بود، که رئیس دولت و منشی عمومی منتخب کنگرۀ مؤسس حزب راــ که سه ماه پیشتر دستهایش را بوسیدــ با عذاب دهنده ترین شکل؛ یعنی، با پخته ذبح نمود؛ تمام جهان در روز نامه ها خواندند، در تلویزیونها دیدند، در رادیوها شنیدند. بالا کردن دامن از عقب نبود؟ یااکنون که من می نویسم بلند می کنم؟
در پیامد روز گار، منشی عمومی دیگری حزب را برای قدرت طلبی و ایفایی مصلحت بیگانگان، از حزب دور ساختند و تبعیدش کردند؛ بقول بهزاد کریمی سیاست مدار چپ ایرانی این حادثه "چون صاعقه ای بر فرق حزب فرود آمد و صفوف حزب را بحران فراگرفت." سازمان دهنگان اساسی آن ماجرا، رهبری کنونی پشت پردۀ مان بخا طر رسیدن به ریاست شورای انقلابی ( که پایش لخشید، به آرمان نرسید) و حاکمزاده به سبب نایل شدن به عضویت دارالانشاء بودند. تمام جهان این خبر را شنیدند. رفیق عزیزی که مرا افشا گر می دانی، بیاد داری؟ که از شر آنها بیکار شدی، به زندان افتیدی، خودت به هر صورت، پریشانیی آن زمان بازماندگانت را چگونه فراموش کرده یی، که باز بدنبال آنان می دوی! این همه رویدادهارا مردم خبرندارند؟ بلند کردن دامن از عقب نبود؟ یا من بلند می کنم؟
در امتداد زمان، اعضاءِ دفتر سیاسی حزب کود تایی را به راه انداختند، شهر کابل را بمباردمان کردند، حزب، دولت و قوای مسلح را تجزیه، تضعیف و نصف کردند. این بد بختی را نیز تمام جهان خواندند، شنیدند و دیدند. بلند کردن دامن ازعقب نبود؟ یامن اکنون بلند می کنم؟
اخیرها رئیس حزب و رئیس دولت مستعفی، پناهنده در نمایندگی سازمان ملل، بی لاو لشکرو بی دفاع را شب هنگام و ناجوان مردانه، ازروی کینخواهی وانتقامجویی قبیلوی، بدستور دشمن تاریخی بیگانه، بیرحمانه شکنجه نمودند، ظالمانه با برادر معصومش به شهادت رسانیدند (رزاق مامون قاتلین را معرفی کرده است) سپس جسد شان را به چهارراهی حلق آویز کردند. این جنایت بزرگ مانند خط دیورند، چالش دیگری بین افغانستان و پاکستان است ــ آن رفتار ننگین، تحقیر و اهانت فراموش ناشدنی به هر افغان و بالاکردن دامن از عقب نبود؟ یامن اکنون افشا و دامن را از عقب بلند می کنم؟
اینک چند خاطرۀ درشت جمعی سازمان را بطور نمونه برای رفقای طرفدار سطر و اخفا، سطر عورت وعدم افشاگری خاطر نشان ساختم، که بسیار وقت پیش دامن ازعقب بلندشده است، همه کس همه چیز را دیده اند، اکنون برای چهار زانو نشستن دیر شده است. ولی باید دانست که، رازها را افشا نمی کنم، بد اندیشیها و کجرفتاریها را بر ملا می کنم، بقول بیهقی "وقتی دوست بد کند ازیاد کردن چه گِله"
افزون برآن نگرانی و اشکال کارمان این جاست، که تاکنونهم شمار زیاد رفقای مان ازپستۀ ابهام سبک کار کهنۀ پیشین بدر نشده اند؛ یعنی از زمان پنجاه سال عقب مانده اند، تاحال درک نکرده اند، که شاخص کارسازمانی نیروهای پیشروِ کنونی جهان: علنیت، شفافیت، دموکراسی، صداقت، نقد، شایسته سالاری، رهبری جمعی، مشورت، نظر خواهی ، و پیشه نمودنِ شیوۀ اقناع است؛ روش توتالیتاریزم و پنهانکاری مردود شده اند، دیگر کار آیی ندارند. فقط کهنه کاران، انجماد اندیشان، دارندگان مدعا و مقصد شخصی اند: که خاموشی، ابهام، عدم شفافیت، نظامی گری، ترویج عرف قبیلوی، سکتریزم، ... راکه زمینه ساز تأمین و تداوُمِ فرمانروایی واستفاده جویی شان اند، طرفداری می کنند. این چالش تکلیفی را به گردن آگاهان سازمان مان می افزاید، که به کار تنویری و ارتقای سطح آگاهی رفقا توجه بیشتری مبذول دارند.
رفیق عزیز عضو، به اصطلاح حزب واحد!
واژۀ به "اصطلاح" را در پهلویی کلمۀ "حزب"، به این جهت افزودم، که وجهِ کاربرد لغتِ "واحد" در اصل تشویقی است؛ تا وحدت ستیزان به وحدت و تدویرکنگره ترغیب گردند؛ اما طوری که مشاهده می شود، آنها هرروز تاکتیک نوی را بکار می گیرند، که ازیک طرف با استفاده ازنام کنگرۀ وحدت موضیع غاصبانۀ شان را تحکیم می بخشند، از طرف دیگر خود را بیرون کشیده، رهبری شریف نهضت را در داخل کشور وسیله قرارداده، تدویر کنگره را به فردایی که پایان ندارد، به تعویق می اندازند. بنابر آن هر روزی که می گذرد، همراه با حفظ امید و تداومِ مبارزه، باور به تدویر کنگره زایل می گردد؛ به این دلیل، استعمال "به اصطلاح"، نشانۀ تردید به تدویر کنگرۀ وحدت است.
نشا نه های آتی می توانند، شواهد بی باوری بیشتر به تدویر کنگره باشند:
1ــ مسؤل پیشین تشکیلات شورای اروپایی نهضت که مهارت تام در تخریب پروسه های مثبت دارد، برای تخریب این پروسه به کشور اعزام شده است.
2ــ قبل از کنفرانس شورای اروپایی نشستهایی پالتاکی زیرنام" اتاق کنگره" صورت می گرفت، با این که گروپ سه نفری تبلیغات خود را می نمودند؛ اما گاه گاهی نوبت به رفقایی هم می رسید،که به نفع سازمان سخن گویند، همین که خواستشان بر آورده شد، در رأس سازمان اروپایی تکیه زدند، درب این اتاق را هم بستند، تا دیگر نامی ازکنگره شنیده نشود و طرحی و تقاضایی در رابط به تدویر کنگره صورت نگیرد. به هیئات رئیسه پشنهاد می شود، که کار اتاق مذ کور را از سر گیرند.
" درِ میخانه بی بستند خدایا مپسند که درِ خانۀ تذویرو ریا بکشایند"
باوجود پدیده های منفی یادشده، جوانه های امیدهم سرزده اند؛ بعد از انتخابات شورای اروپایی دو جلسۀ هیئات رئیسه و هیئات اجرائیه تدویریافت، با این که نمایندۀ گروپ سه نفری توانست، گرگ را شبان رمه و گربه را تحویلدار گوشت تعیین کند، به ارتقا دهی عضویت درهیئات اجرئیۀ از رفقایی که مسؤلیت کدام شعبه را ندارند، از جناح متحد ملی مطیعترین و از نهضت شریرترین را بالا کشید؛ اما هیئات رئیسه در برابر برخی خود سریها استادگی کردند؛ چنانی که عده یی جلسۀ اول را تحریم نمودند، در جلسۀ دومی هم پشنهادها و نظرات خود را ارائه کردند، قابل یاد آوری است که، با تنفر از دغلبازیهای گروپ سه نفری در انتخابات شوراهای ایالتی، کشوری و اروپایی، به استثنایی یک شورای کشوری، دیگرهیچ شورایی به شمول رهبری حزب از کشور، به مناسبت تدویر کنفرانس شورای اروپایی و انتخاب رئیس آن، خلاف معمول، پیامی تبریکی وتهنیت نفرستادند و به این وسیله گروپ مذکور را هشدار دادند، که ازتفرقه بین رفقا دست بردارند و بیشتر از این مانع تدویر کنگره نگردند.
انده است نقل بالنقل برایتان ارائه کنم تا لذت ببرید: