حبیب رحمان الفت و افکار قرون وسطائی اش
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
با خواندن مقالهء جناب هاشمی وپیام که در پائین آن شخصی بنام مستعار" ندیم" نوشته شده بود من علاقه گرفتم تا به پورتال افغان جرمن سری زده ومضمون آقای الفت را پیدا کنم. چنین کردم ومضمون را تا آخر خواندم. وبعد آخرین نوشتهء آقای الفت درمورد مستعارنویسی را کاملا ازخرد وتعقل بیگانه یافتم. آقای حبیب رحمان الفت درمقالهء اولی خویش زیرعنوان(وحدت ملی وخطرتجزیهء افغانستان) با الفاظ کجدار ومریض خواسته است که خودرا دلسوز مردم نشانداده وخطر هژمونی آخوندی ایران را بیش ازآنچه که هست بزرگ جلوه بدهد. اما قبل ازآنکه به اصل مطلب بپردازم این نکته را خدمت ندیم جان هم باید حالی کنم که سال گذشته درسایت" تاجک میدیا" عکسهای عبوسی ازچند نویسنده خود فروخته ونوکرمآب مانند: مسعود فارانی، فاروق فارانی، صبورالله سیاهسنگ، واعظم سیستانی وحنیف اتمربه نشررسیده بود که این گروه ضاله برای بدنام سازی نویسنده گان غیر پشتون ازطریق انترنت وظیفه گرفته بودند تا ازهرطریق ممکن برای خاموش ساختن صدای مردم تلاش کنند. با دیدن پیام ندیم جان ویا یکی ازهمان چارکلاه ها من یقین حاصل کردم که واقعا ندیم کسی نیست جزیکی ازهمین گماشتگان فروخته شده ای که بخاطررد پا گم کردن ، چند دشنامی را نیزبه آدرس هم مسلکان خود گاه گاهی حواله میکند تا مردم به چهره ای اصلی اش وماهیت اصلی پیامش پی نبرند. ازپیام ندیم جان درک کردم که ایشان جوانان تاجک را فاقد این شجاعت میدانند که با عکس وتصویر واقعی شان وارد میدان شده وصدای حق طلبی را بالا کنند. شاید ازفرط همین بیماری روانی به عکسهای نویسنده گان دیگر درسایتهای خاوران وجاودان هم اظهارشک وتردید کند اما من به آقای ندیم این را وعده میدهم که مانند من وجناب هاشمی صاحب اکنون به ده هاتن نویسندهء جوان تاجک وهزاره دراروپا وامریکا وارد کارزار مبارزه علیه شما دون همتان ونانخوران مزد بگیر رژیمهای فرتوت استبدادی که سالها ازرشد وبیداری جوانان جلوگیری بعمل آورده اید با عکس وتصاویر واقعی شان چهره های شما شیادان افغان جرمنی را بمردم افشا میکنند. من این را به شما قول میدهم .
با ذکر این مقدمه اکنون به اصل مطلب برمیگردم:
آقای الفت تاکید دارد که تا چهل سال قبل افغانستان از وحدت ویکپارچگی کامل برخورداربود وحالا این یکپارچگی دستخوش تضادهای قومی شده است ومهم ترین کشوریکه ازین نفاق وشقاق بهره می برد ایران ورژیم آخوندی ایران است. با خواندن این مقاله من خواستم بگویم که : آقای الفت باید به یکی ازدرمانگاه های روانی کشورآلمان مراجعه کرده وحالت مزاجی خویش را بهبود بخشند.
اولا آقای الفت خطر ایران را درشیعه بودن آن میدانند که بدون شک ایشان غیراز آیة الله محسنی وخلیلی دیگر مردم شیعه خصوصا هزاره هارا که بار همهء توهین ها وتحقیرهای ایرانیها را درطول دوران مهاجرت شان بنام (افغونی آشغال )کشیده اند درک نکرده است. آقای الفت بصورت خیالی خطری را در ذهن خویش ترسیم کرده وآنرا بزرگ جلوه داده اند که وجود خارجی ندارد. شاید این بخاطری باشد که جناب الفت میخواهند خطر پاکستان وطالبانیزم زبانی پشتو را درافغانستان پنهان کرده و اذهان را بطرف دیگری منحرف سازد. درحالیکه مردم تاجک به دلایل زبانی ویک قسمت ازهزاره ها بدلایل مذهبی پیوندهای با ایرانیان دارند که به هیچ صورتی منکر آن شده نمی توانیم اما این پیوندها به آن اندازه ای که آقای الفت درآن غلو بخرچ داده اند نیست. اگراین اختلافات مذهبی را بگذاریم کنار، میتوان گفت که بین ملت های افغانستان وایران وتاجکستان وازبکستان وترکمنستان مشترکات خیلی تاریخی بیشترنسبت به کشور همسایه جنوبی ما پاکستان وجود دارد.
بزرگ جلوه دادن خطرات ایرانی بیشتر توسط ناسیونالیستهای پشتون درعصرحاضر دلایل زیاد دارد که درین بحث نمی گنجد اما به اختصار میتوان گفت که ترس اصلی ملی گرایان پشتون ازایران بیشترعلت زبانی وفرهنگی دارد تا مذهبی. ملی گرایان پشتون ازخلقی دو آتشهء لائیک گرفته تا افغان ملتی وملا ومولوی واخوانی دربرابر ایران ونقش ایران راجع به افغانستان یکسان می اندیشند. زمام داران افغانستان درکابل درطول زمامداری شان کوشیده اند که از برقراری روابط میان مردم عادی غیر پشتون افغانستان با ایران جلوگیری نمایند. اینها به دلایل قومی از قوت گیری اقوام غیر پشتون که همه زبان مشترک باهم دارند درزمان قدرت شان جلوگیری کردند.
اولا خدمت آقای الفت باید عرض کرد که ایا شما که بااین قدرآب وتاب ازکلمه( افغان) دفاع میکنید کدام معلومات تاریخی درین زمینه دارید ویانه؟ آیا میدانید که افغان چی است وچی معنی دارد؟ ازچی زمانی به اینطرف این نام بالای یک قوم وسپس بالای یک کشورگذاشته شد؟
جناب الفت اصلا نمیدانند که نام افغان ازچه زمانی بالای این قوم گذاشته شده است؟ چرا خوشحال خان ختک آن شعررا سروده ومنظور او ازکلمهء افغان چیست؟ این موضوعات را آقای الفت تشریح نکرده صرف به همین موضوع بسنده کرده است که خوشحال خان کلمهء افغان را درشعرش استعمال کرده بناء همه ما افغان هستیم.
اگر آقای الفت تنگنظری های متعصبانه قبیلوی خویش را کنار بگذارند شاید به این موضوع پی ببرند که افغان درلغت بمعنای داد وفریاد وناله است. این نام را اقوام غیر پشتون افغانستان قرنها قبل بالای پشتونها گذاشته اند. زیرا زمانیکه پشتونها باهم صحبت میکنند کسی که پشتو را نفهمد فکر میکند که اینها باهم جنگ ونزاع دارند وهرکسی برای ابراز نظرخود ناله و افغان سرمیدهد. این معنای حقیقی وتاریخی کلمهء افغان است که باید آقای الفت راجع به آن به تحقیقات بیشتری بپردازد. اینکه آقای الفت فرموده اند که آخوندهای ایرانی درآیندهء افغانستان نقش تعین کننده خواهد داشت نیز با واقعیت های جاری همخوانی ندارد. مردم افغانستان اعم ازشیعه وسنی وهمچنان خود ایرانی ها ازنام آخوند کراهیت ونفرت دارند. همان شکلیکه یک شیعه از ملازاده ومولوی سادات بیزار است از ریش وعمامه وهذیان گوئی های بی سروپای آیة الله محسنی نیزبیرار است. پس آقای الفت نباید کوچکترین تشویشی به دل راه دهند که ارتباطات فرهنگی وکلتوری غیرپشتونهای افغانستان با ایرانیها سبب تقویت ملاهای ایرانی درکشورمیشود وافغانستان بکام صفویهای دومی ایران سقوط میکند. این خواب است وخیال است ومحال است وجنون
اما نظرخودم راجع به مذهب چیست؟
.
به نظرمن موضوع مذهب یک مسأله شخصی بین خدا وبنده است که هیچ ارتباط با بازیهای مکارانهء سیاسی ندارد و نباید آلوده شود. هرکس به دین خویش، عیسی بدین خود وموسی بدین خود الفت بدین خود پرویز به دین خود
درین مورد اقای الفت نباید خودرا خیلی زحمت بدهند ومردم را ازعمامهء آیة الله محسنی و صادقی وخلیلی وازحوزه خاتم النبیین بترسانند. کسانیکه اطفال خودرا به این حوزه ها ومدرسه ها میفرستند دو علت دارد یا فقر ویا وراثت. فقر به این معنی:
کسیکه پول مصرف مکتب اولادهایش رانداشته باشد ترجیح میدهد ازاینکه بی سواد باقی بماند لا اقل به حوزه یا مدرسه رفته وچیزی ازدین بیاموزد. وراثت به این معنی که کسی پسر کدام آخوند باشد وآخوند، خواهی نخواهی پسر خودرا به حوزه ویا مدرسه فرستاده تا جای بازماندگانش درآینده دراجتماع مذهبی خالی نماند. درغیر آن این واقعیت اظهر من الشمس است که هر پشتون ثروتمند وهرهزاره ای ثروتمند وهرتاجک وازبک ثروتمند سنی وشیعه علاقه مند است که پسریا دختر خودرا به کامبریچ یا آکسفورد بفرستد تازمینه های یک تحصیلات عالی برایش میسر شده و دوباره بحیث انجنییر یا داکتر به کشور بازگردد. هیچکسی عاشق پیشانی مهرخوردهء محسنی ویا چشمان خماری برهان الدین ربانی ویاهم قوارهء منحوس سیاف نیست که اولادهایشان مثل آنها بار آیند. افرادیرا که شما آقای الفت ازآنها بحیث رهبران قومی یا گروهی یاد کرده اید آنها رهبران گروه های جنگی اند که متهم به نقض حقوق بشر بوده وهمراه باسیاف وهابی وگلبدین حکمتیار وبرهان الدین ربانی وفهیم و دوستم وغیره منفور ملت میباشند. اما تاوقتیکه تهدید طالبان علیه اقوام دیگر بحیث یک قوت نظامی با حمایت آی اس آی وجود داشته باشد وبا بعباره واضحتر تاهنگامی که ملاعمر کور وجود داشته باشد مارشال فهیم وربانی نیز وجود خواهند داشت. تاهنگامی روستار تره کی وسیستانی اسماعیل یون حبیب رحمان الفت با ملاعمر وحکمتیار درخفا وعلن طرح آشتی وهمزیستی مسالمت بریزند دیگران نیز حق دارند که از افراد مسلح خود حمایت کنند وآنانرا بحیث سرداران قومی خویش برسمیت بشناسند. ما زمانی میتوانیم به یک راه حل وسط ومیانه دست یابیم که طالبان نه به عنوان نیروی های مقاومت بلکه بعنوان جانیان جنگی و وطنفروشان که آلهء دست پاکستان اند ازطرف خود پشتونها محکوم گردیده وبرای یافتن راه حل مناسب تمام افراد جنگی ازهرقوم وقبیله ای باشد به دادگاه بین المللی ارجاع شود. درغیر آن سخنان کجدار ومریض اقای الفت جای را نمیگیرد.
اینکه اقای عطاخیل بخاطر شیعه بودن خود احساساتی شده ویک مقاله سردرگم را نوشته است من با وی هم عقیده نیستم بخاطریکه مذهب یک امر شخصی است ونباید مورد بهره برداریهای سیاسی قرارگیرد اما این حق مسلم هرکس است که درمواردی بخاطر مذهب ویا قومیت خویش به دفاع برخیزد.
طوریکه گفتم نه شیعه افغانستان ونه هم سنی افغانستان از رژیم آخوندی ایران دل خوشی ندارند. اما صرف دریک موضوع با آقای عطاخیل میتوانم همنوائی داشته باشم که نوشتهء آقای الفت خیلی شیادانه تحریریافته است. درحقیقت میتوان گفت که نوشتهء آقای الفت هم به نعل کوبیده است وهم به میخ. اما درتحلیل نهائی پشتونهارا به بیداری دعوت کرده اند که معلوم نیست هدف شان ازین بیداری چیست ؟ اگر پشتونها بیدار شوند چه باید بکنند؟ مگر کاری را که آقای خرم درزمان وزارت خویش انجام داد همان بیداری بود؟ جنگ را میان دانشجویان براه انداختن بخاطرکلمهء دانشگاه وپوهنتون نشانه بیداری است؟ چاق ساختن اختلافات قومی میان کوچی ها وهزاره ها نشانهء بیداری است؟
ناسینونالیزم پشتون وزبان فارسی!
این موضوع خیلی واضح وروشن است که ناسیونالیستهای پشتون اززبان فارسی هراس دارند وحتی بعضی ها کراهت ونفرت هم دارند وازشدت نفرت نمیخواهند به فارسی حرف بزنند. چرا؟
زیرا پشتونها بخاطر اینکه اگر زبان پشتو بتواند به حیث یک زبان فرا ملیتی درافغانستان وسعت پیدا کند یگانه مانع عمده فرا راه خویش فقط زبان فارسی را می دانند. بدون شک که ترس آقای حبیب رحمان الفت از ایران وایرانیها ازهمین جا سرچشمه میگیرد. ولی آقای حبیب رحمان الفت باید بدانند که زبان فارسی که حالا ایشان خواهان تجزیه آن بنامهای : دری، فارسی، وتاجیکی ، هستید همه ریشه واحد دارد واین موضوعات خورد وریزه به آن اندازه نیست که جنابعالی قلم وکاغذرا برداشته وگاهی از عبا وقبای محسنی مردم را میترسانی وگاهی هم خلط شدن اصطلاحات فارسی ایرانی درمحاورات روزمره دری زبانان را بهانه قرار میدهی ویک زبان واحد را زیر نام زبان دری ازمردمان تاجکستان وایران جدا میدانی وازکاربرد اصطلاحات آن بنام اصطلاحات ایرانی نفرت داری .
درمورد مستعارنویسی وغیره فکر کنم که نوشتهء محترم هاشمی صاحب کفایت کند. اما اینقدررا میگویم که آقای الفت به تمام نویسنده گان توهین کرده اید. شما بخاطر گریز ازانتقاد نباید درپی جستجوی نمیر پاسپورت مخالفان تان باشید که بعد او را ازپا درآورید. این کارشما با ارزشهای دموکراتیک جهان معاصر نمیخواند. وشمارا بحیث یک نویسندهء قرون وسطائی درانظار معرفی میکند.
جالب این است شما که بخاطر یافتن عطاخیل پاهارا لچ کرده اید اما خود ازنشاندادن عکس خویش درسایتها ابا ورزیده اید. مردم چگونه باورکنند که آیا شما واقعا حبیب رحمن الفت وجود خارجی دارید یا اینکه مانند ملاعمر فقط نام تان دررسانه ها است اما خود تان مثل یک جاسوس خودرا پنهان کرده اید. در شش ماده ایکه شما درمود مستعارنویسان نوشته اید بدون اینکه بدانید خود تان هم داخل آن ماده ها شده اید زیرا شاید شما به آن اندازه جانی وجنایتکار باشید که حالا ازنشاندادن عکس خویش هم ننگ دارید. عجالتا درهمین جا باشما بسنده میکنم اما امیدوارم که آقای الفت هرچه زود تربرای رفع اشتباهات خویش یک مضمون جانانه ای دیگررا اولا به سایت کابل پرس? فرستاده واز لاطائلات نویسی های خویش معذرت بخواهد. برای شان طول عمر، خواب راحت، وبهروزی وکامگاری راخواهانم.
واما درآخر میخواهم بخاطر بیدارساختن جناب الفت مقاله جناب عصردولت شاهی را که قبلا درسایت ها نشرشده است بون کوچکترین دخل وتصرف خدمت آقای الفت وسایر خواننده گان تقدیم کنم.
محترم عصردولت شاهی زیرا عنوان: جزا تجزیه چنین آغاز میکنند:
در یکی از برنامه های دلچسپ تلویزیون طلوع زیر نام "سیاه و سپید"، داکتر اشرف غنی احمد زی آنهایی را که طرح تجزیهء افغانستان را پیشکش کرده اند، احمق خواند. اما بنده بدین باورم که اگر آنها احمق باشند، احمقتر از آنها هم در عرصهء سیاست کشور یافت می شوند و از بخت بد تار بسیاری از اجراات و برنامه ریزی های سیاسی درین کشور بدست همین احمقتر هاست. چرا که برنامه ها و پالیسی های نه سالهء همین ها است که زمینه را برای ایجاد اندیشهء تجزیه به مثابهء یکی از راه های حل و حتی یگانه راه حل معضل خانمان برانداز بی امنیتی و دهشت افگنی در کشور در برخی اذهان به میان آورده است.
طرح تجزیه که سوی یک دپلومات امریکایی در هند اعلام شد، به خاطر تامین امنیت یا هم رهایی امریکاست از لجنی که دران گرفتار آمده است؛ هم هدفش و هم راهکار هایی که برای رسیدن به آن به کار گرفته می شود، منشا و بازده بیرونی دارد. اما این طرح از سوی برخی حلقات در داخل کشور نیز خریداران و مخالفین جدی یی یافته است.
در داخل کشور، طرح یاد شده از سوی آنهایی که خواهان تامین حاکمیت یک جانبه بر سرنوشت و تقدیر افغانستان اند، به مثابهء زنگ خطری تلقی شد که می تواند خیال های دور و دراز آنها را برای به اشغال در آوردن کشور به نام یک قوم برهم بزند. در سوی دیگر آنهایی که امید خود را برای ساختن یک افغانستان مبتنی به عدالت اجتماعی و تامین حقوق مردم بر مبنای یک تذکره و یک رای، از دست داده اند، این طرح را روزنهء امیدی می بینند برای ساختن کشوری که بتوانند بدون دغدغه از خطر تاراج زندگی، ملکیت، هویت، تاریخ و حقوق شان زندگی کنند.
این که چرا برای برخی ها در داخل کشور این طرح چندان "احمقانه" هم نبوده است، باید دلایلی را دریابیم که در شرایط کنونی آیا دست اندرکاران حکومت کاری برای تامین وحدت ملی و همدلی ملی کرده اند و آیا اقوام کشور می توانند به زندگی آبرومندانه و مامون با یکدیگر، در زیر یک چتر سیاسی، دل خوش کنند؟ آیا با گذشت هر روز عرصهء زندگی باهمی برای اقوام گونه ساکن این کشور، تنگ تر نمی شود؟
پیش ازان که نشان بدهیم، چگونه عرصه برای زندگی باهمی درین کشور تنگ تر شده می رود، است به دو سه دیدگاهی که همین پسانها در رسانه ها آمده اند، اشاره کنیم.
چند روز پیش نشست تلویزیونی یی زیر عنوان "افغانستان به کجا می رود؟" از برنامهء "پرکار" تلویزیون بی بی سی پخش شده که دران روستار تره کی استاد پیشین دانشگاه کابل و مجیب الرحمن رحیمی دانشجوی دکتورا در دانشگاه اسکس لندن شرکت کرده بودند. درین برنامه روستار تره کی به روشنی تمام از اعمال جبر و زور از سوی پشتون ها علیه سایر اقوام برای ساختن یک دولت مرکزی دفاع کرده و آنرا تیوریزه می کرد. تره کی این شیوه را رایج کشور افغانستان می خواند و استدلال می کرد که گویا در هر کشوری نیروی محرکهء طبیعی یی وجود دارد که توانایی کشاندن دیگران بدور محور خود و تشکیل حکومت را دارند. از دیدگاه تره کی این نیروی محرکه در افغانستان پشتون ها اند و نشانی اش هم این که در گذشته پشتون ها در افغانستان حکومت تشکیل کرده اند. به همین گونه تره کی، دلیل نیروی محرکه بودن پشتون ها را اکثریت بودن پشتون ها عنوان می کرد و دلیل اکثریت بودن شان را هم تشکیل دادن حکومت از سوی آنها در طول سه قرن گذشته. تره کی هر گونه راه حل متمدنانه و دموکراتیک برای افغانستان را به این بهانه که افغانستان به آنجا نرسیده و افغانستان با سایر جهان فرق دارد رد می کرد. توگویی مردم افغانستان با انسان های دیگر فرق داشته و از کرهء مریخ آمده باشند.
هرچند این استدلال ها از سوی مجیب الرحمن رحیمی با استدلال های امروزین و دیدگاه مدرن به سیاست و جامعه رد می شد اما رحیمی نگفت که: 1) حاکمیت یک نفر ویک خانواده در یک جامعه به معنی حاکمیت همهء وابستگان قومی آنها نیست. در مورد افغانستان باید گفت که نخستین حاکمیت از سدوزایی های ابدالی بود و سپس حاکمیت به بارکزایی های ابدالی رسید که در هردو صورت اقوام دیگر مانند غلجایی ها و تیره های دیگر قومی پشتو زبان همان روز و روزگاری را سپری میکردند که سایر اقوام در کشور. 2) اگر تشکیل حکومت از سوی یک فرد در یک کشور معنی اکثریت بودن آن قوم را برساند پس اکثریت باشندگان هندوستان را باید مغول و ترک بدانیم چرا که چهارصد سال ترک ها در آنجا حکومت کردند.
داکتر فاروق اعظم که یکی از شخصیت های جهادی منسوب به حزب اسلامی حکمتیار است در مضمونی به ارتباط تجزیهء افغانستان که در سایت جرمن افغان آنلاین نشر شد، استدلال های جالبی دارد. او درین مضمون یکی از دلایل تجزیه ناپذیر بودن افغانستان را همدردی ملا های تاجک و ازبک با پشتون ها دانسته و این همنوایی را در گونهء مخالفت آنها با بمباران مناطق پشتون نشین توسط امریکایی ها قلمداد می کند. او در بخشی از مقاله اش می گوید که پشتون ها و تاجک ها در مناطق مختلف کشور در همنوایی و همدلی زندگی می کنند.
البته این یک حقیقت است که تا کنون پشتون و غیر پشتون در کشور در همدلی و همنوایی زندگی کرده اند مگر این که عبدالرحمن و نادرشاهی، محمد گل مومندی را به خدمت گرفته و دمار از روزگار مردمان غیر پشتون با اجیر کردن برخی از پشتون ها برآورده باشند. اما در نوشتهء جناب فاروی اعظم، جالب این است که ایشان کابل و هرات را در اصل پشتون نشین می خواند. این شاهد ناحق شاید دست شاهد های اجیر در دروازه های محاکم را نیز از پشت بسته است. آیا خنده دار تر ازین حرفی یافت می شود که کابل و هرات شهر های در اصل پشتون نشین باشند؟ آیا هرگز زمانی در تاریخ بوده است که زبان مردم کابل و هرات چیزی جز فارسی باشد؟ پس روی کدام دلیل ایشان این دو ولایت را "در اصل پشتون نشین" می خوانند؟
فاروق اعظم یکی از صد ها چهره ییست که منسوب به حزب اسلامی حکمتیار بوده و امروز جز حاکمیت به ریاست جناب کرزی است. او که خبر تجزیهء افغانستان را شنیده است، در عین حالی که ریاکارانه به همنوایی پشتون و تاجک اشاره می کند، با دیده درایی تمام کابل و هرات را پشتون نشین قلمداد می کند تا در آینده زمینه یی ساخته باشد برای تصاحب کابل.
آیا همچو ادعایی می تواند یک ادعای سالم باشد؟ نخست این که پشتون نشین بودن و تاجک نشین بودن روی چه معیاری استوار است؟ دوم این که آیا در طول تاریخ زمانی بوده است که نفوس پشتون ها در کابل و هرات بیش از غیر پشتون ها باشد؟ سوم این که آیا ادعای پشتون نشین بودن و تاجک نشین بودن خود راه اندازی دعوی و مرافعه طلبی قومی نیست؟ چهارم این که آیا به کسی که خود را عالم دین و مجاهد می شمارد، زیبنده و مناسب است که به راه اندازی همچو دعوی هایی بپردازد؟
بهتر است بدانیم که نوشتهء فاروق اعظم به گونهء غیر مستقیم از طالبان و جنگ آنها دفاع کرده و تلویحاً می خواهد بگوید که سایر اقوام این کشور نیز با آنها همنوا اند. یعنی سایر اقوام از غارت کنندگان خویش، از قتل عام کننده های خویش، سربرندگان خویش، از سوزانندگان زمین و خانه های خویش و دشمنان قسم خوردهء خود دفاع می کنند. یعنی سایر اقوام کشور آنقدر احمق اند که ندانند طالب مزدور کیست و زنجیرش در دست کسانیست. زهی علمیت و "فاروقیت"!
سایت فردا در آخرین شمارهء خود گزارشی از بزرگداشت کارهای عبدالباری جهانی شاعر شناخته شدهء زبان پشتو و همو که سرود ملی کنونی را ساخته است، به نشر رساند. درین گزارش همهء مقالاتی که درین بزرگداشت خوانده شده بود، آمده است. ازان میان نقدی که براندیشه های جهانی از سوی داکتر صبورالله سیاسنگ به نشر رسیده است، افشاگر اندیشه های باری جهانی است. نوشتهء سیاهسنگ زیرعنوان "جهان جهانی" در بسیاری از رسانه های چاپی و انترنتی دیگر از جمله سایت و روزنامهء آرمان ملی نیز به نشر رسید.
در نوشتهء سیاهسنگ می خوانیم که اندیشه های باری جهانی در اشعارش "مانیفیست نژاد گرایی" را به نمایش می گذارد. او ازین شعر باری جهانی آغاز می کند که: "کندهار در قبالهء بابا من است" و می رسد به جایی که باری جهانی پس از افتخار به "سردار بودنش پشتون ها و به ویژه کندهاری ها را "شیر" و سایر اقوام را الاغ یا "خر" می پندارد و دوستی خر و شیر را ناممکن. خود برتربینی باری جهانی به پشتون و سردار هم محدود نمی ماند بلکه او تنها و تنها به کندهار وسرداران فکر می کند و حتی سایر پشتون زبان ها نیز در خیالش نیستند. بگذریم ازین که تاجک ها و فارسی زبانان کندهار در اندیشهء باری جهانی نفی بلد اند و جایگاه و ملکیت شان را باری جهانی در قبالهء بابای خود در آورده است.
همین باری جهانی با همین مفکوره و خیال و اندیشه سرود ملی کشور را می نویسد اما از سوی دیگر با نظامی که به رهبری کرزی باشد مخالف است و اشعارش می رساند که به چیزی جز حاکمیت بی چون و چرا و خالص پشتون ها و سرداران درین کشور راضی نیست. چرا که در اندیشهء جهانی نظام کنونی دارای دو معاون رییس جمهور از اقوام دیگر است که "شیر" نیستند.
آیا فکر تجزیهء کشور مبتنی بر حماقت است؟
ازدید بنده، این فکر اگر احمقانه است یا غیر احمقانه، معلول حماقت هاییست که درین کشور صورت می گیرد. زمانی که ملا و مجاهد یک قوم شهر ها را برای قوم خود دعوا کنند و به اصطلاح جر بیندازد و نامش را هم "فاروق اعظم" بگذارد و یک بار هم نیندیشد که فاروق اعظم لقب حضرت عمر خلیفه دوم مسلمین است که به عدل و داد بینظیرش به این لقب دست یافته است نه با جرانداختن شهر ها به نام "در اصل: فلان قوم نشین؛ وقتی شاعری که سرود ملی کشور را می سازد، قوم خودش را شیر و دیگر اقوام را خر خطاب کند و حتی دوستی میان شیر (قوم خودش) و خر (سایر اقوام) را ناممکن بخواند، و زمانی که پروفیسور منسوب به یک قوم از تلویزیون یک کشور مدرن اروپایی کشتن و بستن و اعمال زور و فشار را راه ساختن یک حکومت قومی در افغانستان نسخه بپیچد، آیا می شود باز هم پذیرای اندیشهء زیست باهمی درین کشور بود؟
این ها همه یکسو، وقتی یک حزب فعال سیاسی که پیگیرنده اینهمه افکار فاشیستی است، گردانندهء اصلی برنامه های سیاسی درین کشور باشد و از امور تعلیم و تربیه تا دفاع و مالیه و فرهنگ را با اعضا و همفکران مشخص خویش زیر نظر داشته و سمت دهی کند، آیا زمینه برای پذیرش آنچه امریکایی ها در مورد تجزیه و برای حل مشکل خود ارائه می کنند، آماده تر از هروقت دیگر نمی شود؟
هیچ فرد و هیچ سازمان سیاسی از مردم افغانستان تاکنون حرف و حدیث تجزیه را پیش نکشیده است. مردم به پیامد ها و امکانات این اندیشهء خونبار آگاه اند. تا کنون همهء تلاش ها در جهت "ازهمین خاک جهان دگری ساختن" بوده است. این جهان دیگر باید مبنی و مبتنی بر عدالت اجتماعی و اصل حقوق شهروندی باشد نه اصل حاکمیت یک قوم. آیا کسانی که نه سال این کشور را برای ساختن یک حکومت تک قومی و قوم محور ضایع ساخته اند، خود در پهلوی خیانت علیه منافع کلیه شهروندان کشور، احمقتر ازآن امریکایی نیستند که تجزیهء کشور را برای حل مشکل امنیت پیشنهاد می کند؟
احمقتر آنهایی اند که به خاطر به کارگیری واژه های "دانشجو" و "دانشگاه" که کلمات سچه و ریشه دار در زبان آنهاست، مردم را به کیفر می رسانند. احمقتر آنهایی اند که در شورای ملی خود را و قوم خود را یگانه مالک این آب و خاک می خوانند. احمقتر آنهایی اند که سکاندار امور کشور اند و وظیفه و مسوولیت ساختن کشور برای همه مردمان آن را دارند اما همه به فکر قوم خود، اکثریت تراشی و اقلیت تراشی، تغییر ترکیب قومی مناطق، چور و غصب دارای ها و ملکیت های مردم به نفع یک قوم، ستایش از جباران قومپرست و چهره های بدنام و فاشیست و پیروی از شیوه های عبدالرحمن خانی تامین حاکمیت در کشور اند.
حماقت اینها زمانی آشکارتر می شود که دریابیم در عصر انفجار آگاهی و معلومات، زمانی که دیگر هیچ فردی را نمی شود به هیچ انقیادی جز انقیاد قانون مورد پذیرشش در آورد؛ زمانی که مردم نگاه و دیدگاه آزادانه وآگانه به تاریخ و گذشته و هویت خود دارد و مادامی که دیگر خون کردن بینی یک انسان نیز اعتراض سراسر جهان را بر می انگیزد و زندگی در جهان کنونی بدون همنوایی با معیار ها و ذهنیت عامهء جهانیان نا ممکن است و برتر از همه، مادامی که کشور ما افغانستان بدون کمک جامعهء جهانی توانایی یک روز ایستادن روی پای خود را نداشته در دام هیولای بی یال و دمی به نام طالبان والقاعده می افتد... در همچو شرایطی حدیث تامین حاکمیت قومی را بیان کردن و اندیشهء ساختن حکومت تک قومی را دنبال کردن آیا چار نعل به سمت حماقت تاختن نیست؟
با اندوه و سوگ فراوان باید گفت که کشور ما درین نه سال گرفتار چنین حماقت هایی بوده است. ازینروست که کار ما به جایی نمی رسد و امروز آتش نفاق در غرب کابل دق الباب دارد. آتش نفاق قومی مانند قوغ زیرخاکستر هستی این کشور را تهدید می کند، اما شماری در آن بالا ها دل به همین آتش خوش کرده اند و روی آن دیگ مراد می پزند. هوس دادن "هویت پشتونی" به افغانستان که دکترین حزب افغان ملت است، هستی این کشور را به لبه نیستی کشانده است. چرا هویت ملی این کشور ترکیب کلیه هویت های موجود کشور نباشد تا وحدت ملی تامین و حدیث تجزیه قصهء مفت نشود. چرا و چرا و چرا؟
برخی ها با خیالات واهی تجزیهء افغانستان را "جنون و خیال و محال" می خوانند و فکر می کنند که با برزبان راندن و نوشتن چنان یک جملهء مسجع، وحدت ملی تامین است و دنیا به کام. اما به این دوستان باید گفت که یک بار به عقب نگاه کنید و بنگرید که آیا افغانستان در گذشته تجزیه شده است یا خیر؟ تجزیه کنندگان این کشور به خوبی می دانند که چگونه در ذهن و روان برخی ها خانه کنند و خودخواهی را در آنها تا جایی هوا بدهند که راهی جز تجزیه برای دیگران باقی نماند. باید به یاد آورد که اگر سلطان محمد خان طلایی پشاور را با یک خریطه طلا فروخت، خلف الصدق های بیشماری درین خاک می توانند برایش بیابند که بخش های دیگرش را نیز از ایشان بخرند... ایشان "کلچر وسوسایتی" یی را که بتوانند دران درز بیندازند و تباهش کنند، خوب می شناسند. باید آن کلچر و آن سوسایتی را دگرگون کرد.
اگر تجزیهء این کشور خواب راحت را از ما می گیرد، پس باید در راه یکی ساختنش و بهم رساندن مردمی که هویت های قومی جداگانه یی دارند، کار و تلاش کرده و دژ استوار و رخنه پذیری ازان ساخت. این ممکن نیست مگر با ترک خود خواهی و قومپرستی.
اگر تجزیهء افغانستان اندیشهء احمقانه است، باید به حماقت هایی که تجزیه را موجه می سازد پایان داد.
پيامها
25 اكتبر 2010, 05:28, توسط Bina
نوشته اقاى برويز بهمن تحليلى از كزشته و حال كشور ماست و سراسر واقعيت ها را بطورهمه جانبه بيان كرده است.قلم بدستان قبيله مانند الفت و تركى و احدى اينها با قوم برستى و قبيله برستى خود خود تخم نفاق ميكارند انها جيزى ميكويند كه كه از تجزيه هم يك قدم فراتر رفته اند. و از خون ريزان جاهل و بى فرهنك قبيله قهرمان ميتراشند.واكر كسى از خون ريزى هاى انها ياد كند فورى قوله ميكشند كه ضد و حدت مليست.
كدام و حدت ملى؟
درين 9 سال قوم برستى و بشتونوالى كردند,ملياردها را تاراج كردند و به قوم و قبيله خود دادند.بلا خره نتيجه همين شد كه امروز يك كشور بى سر وسامان.يك وردك همه كاره است.حتمى بايد بشتون باشد...
درزندكى مردم عادى اكر يك بشتون خاطر كارى دريك شعبه كه رييس حمتى بشتون است برود كارش فورى ميشود و ناشد ها شد ميشود. و اكر يك تاجيك و يا اوزبيك و يا هزاره خاطر همان كار برود به هزار بهانه به هزار لغمانى كرى به نام قانون و جطور جه كار دران ميكشد كه سالها يك كار عادى طول ميكشد.ايا همين دولت براى همه است ؟ايا همين دولت است؟ ايا اين تجزيه نيست؟ تجزيه خو شاخ و دوم ندارد