بیایید در مقدم بهار عهدی بهاری ببندیم
نمی دانم ما از چه نژاد وکدامین تباریم و در کجای این سیاه چاله ایکه نامش زندگی است راه می پوییم، که هرچه می رویم به لایه های تاریک تر وپایانه های مخوف می رسیم
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
سال شمار خورشیدی اینک بار دیگر در کشور ما ورق می خورد ویک شماره باز برشمار گان آن افزوده می آید. اما دریغ که امسال نیز چون سالهای پار نرخ امید پایین وبهای دست یابی به آشتی وتفاهم در سلول خود خواهی ها وحجره ی تاریک منیت کماکان اسیر است. سی سال جنگ، دیگر هیچ چیزی برای جغرافیای سوخته ونسل های تحقیر شده در این سرزمین باقی نگذاشته است. خطوط شکسته ی تاریخ این دیار که هماره زیر سم خنگ خیانت از یک طرف وبرق شمشیر های آخته ی ناموس داران باوقار، از سوی دیگر وصل وفصلهای فراوانی را تجربه کرده است ،سه دهه می گذرد که در گلوگاه زمان گیرکرده ودرشبستان تاریک حقه بازي و خشونت طلبي به دام افتاده است.
هیچ پدیده ای در تارپود فرهنگ بشری ودر جغرافیای حضور ابنای آدم زشت تر ونا پذیرفتنی تر از جنگ نیست اما گویی دست تقدیراین جامه را به جان ما پاره کرده است ونصیب سرمدی ما از زندگی چیزی کمتر از جنگ نیست . البته دنیای ما شاهد بحران ها و نابه سامانی های فراونی است و بشریت امروزبا چالش ها وسختی های جگرسوزی در اینجا وآنجا مواجه است که جنگ وخون ریزی شاخص عمده ای آن است ، اما گاهی این جنگ ها خردمندانه خاتمه می یابند ( تاجیکستان ) وزمانی پایان نامه آن تدوین می شود (صومال ) و وقتی هم با مشروعیت در برابر تجاوز واشغال ادامه پیدامی کند (فلسطین) و چون حکایت به مردم وکشورما می رسد همه چیز در سراشیب ناکامی فرومی غلطد ، نه آتش رویا رویی ها فروکش می کند ونه هم توجیه انسانی ، عقلانی وشرعی میتوان برای آن تدارک دید . بلی، اگر امروزه جهاتی با تمسک به حضور نیروهای خارجی به خود حق می دهند که بجنگند وهمه چیز وهمه کس را بسوزند باید گفت که دیروز از وجود این نیروها خبری نبود اما خیلی وحشیانه تر این جنگها ادامه یافت وکسان زیادی را سر به نیست کرد . پس مسئله این است که فرهنگ خشونت در این کشور نهادینه شده است وخوره ی جنگ در مغز واستخوان ما خانه کرده است که جهد فراوان وتلاش بی امان کار است تا این پدیده ی شوم از صفحه ی زندگی ما حذف گردد ، شرایط واوضاع در افغانستان حالت طبیعی پیدا کند ومردم ما بتوانند مثل سایر ملل جهان آبرومندانه زندگی کنند .
ما در جهانی زندگی می کنیم که واقعا به دهکده ی کوچکی مبدل شده است و آنچه در اقصی نقاط دنیا ودر تاریک ترین زوایای حیات بشری بوقوع می پیوندد دیگر از چشم ها پوشیده نمی ماند . مردم بخصوص نسل های جوان کشورما ازطریق رسانه ها ی دیداری ،شنیداری ،روزنامه ها ،جراید وسایت های انترنیتی به اطلاعات زیادو گسترده ای در رابطه به اوضاع جهان معاصر،پیشرفت ها ودست آوردهاي بشری دست می یابند واین مسئله با در نظرداشت نا به سامانی های موجود در کشور وعدم موجودیت شرایط حد اقلی برای تحقق آرزوی اين طیف ها وحجم روز افزون بيكاري، بحران ها و ناگواری های پرشیرازه ای چون اعتياد، روي آوردن به خشونت هرزگی و بی حاصلی را سبب می شود ولی باتاسف که این حقیقت زندگی ماست که هرکجا حرکت نشان پویایی است وپژواک پیشرفت وطنین تکامل را درگوش جان فرو می دمد وشگافتن دل ناشناخته ها وتسخیر قله های بلند وافق های ناپیدا را نوید می دهد ، اما چون نوبت به كشور ما مي رسد جنبش پویایی در جهان به تقلا های کشنده ومستی دیوانگان قدرت وبندگان شهوت وآدم گونه هاي آدم خوار تقلیل می یابد وپیروبرنا در این کشور را در معرض عقده های روانی وبیماری ها ی کشنده وناشناخته قرار می دهد .
آري ما برسر چهار راهه ی زندگی در پی رفتن نه، بل در اندیشه ی پاییدن در حضیض خود خواهی و فروشد ن در باتلاق نا مردمی هستیم . آنچه امروز در کشور ما وبه دست ما اتفاق می افتد رمق در تن باقی نمی گذارد که قلم از روایت واندیشه از تصور آن باز می ایستد . هول فاجعه در سرزمین ما تا آنجاست که چهره ی هر بربریتی در تاریخ را در کنار آن سفید می یابیم ،مگر نه این است که ما بر رخ جگرگوشه ها وفرزندانمانمان اسید می ریزیم ،گل وجود آنهارا در عنفوان جوانی پر پر می کنیم وفروغ بینایی را برای همیش از آنها می دزدیم وبرادرانمان را با تیغ قساوت سر می بریم و خانه هایمان را به دست خویشتن می سوزیم ، جنایتی که مرده ریگ تاریخ بشری کمتر نظیر آنرا دیده و روایت کرده است .
نمی دانم ما از چه نژاد وکدامین تباریم و در کجای این سیاه چاله ایکه نامش زندگی است راه می پوییم، که هرچه می رویم به لایه های تاریک تر وپایانه های مخوف می رسیم وهرچه می بینیم جز گسیختن رشته های امید ،پوچی ،نابودی ،لختی وهرزگی بیش نیست وبر ستیغ سرنوشت خون اندود وفردای تار ما سوای یأس وناکامی وخاری وبی مقداری نقش نمی بندد .
جامعه ی رنجور وملت پا برهنه ودل شکسته ی ما سالهاست که در تنور داغ اختلاف می سوزد، نفسی که در سینه فرومی برد، دود است ولقمه ایکه در دهان می گذارد زهر وما هم پیوسته ساز قلب های شکسته را برایش می زنیم ورقص سرهای بریده را نثارش می کنیم وهنوز پیدا نیست که غم نامه ی اين ملت که برگ برگش حکایت خون وآتش است در کجای تاریخ وبه دست کی ، آری کدامین عنصر خدا جوی وپاکباز، فرجام خواهد یافت که البته امروزینه ها را پوزار همت در راه خیانت پاره گردیده وکلاه عزت دررسیدن به کرسی قدرت بباد رفته است .
واما اینک بهار می رسد، فصل خانه تکانی طبیعت،فصل خیزش دریاها وغرش رودها ،فصل نغمه ی دل نواز" شدن" در جان هستی ورگهای آفرینش ! فصلی که بر چهره ی زندگی نور می پاشد وقبای زمرالدین بر تن سرد زمین می افگند وغنچه ها وشگوفه ها را به مهمانی خدا فرا می خواند ، بلبل در کنار گل می نشیند وشاهین دردل آسمان وفرازهای بلند در مداری از شوق گشت می زند و از جلوه های دیدنی وغلغله در جان هستی سرمه در چشم می کند . بلی بهار می رسد تا در مشام زندگی عطر بریزد ورسم پیمودن شیارهای تند را به رود ها وجویبار ها بیاموزد و وشیپور آگاهی وبیداری را در گوش من وتو که تاج خرد بر سر داریم وردای جانشینی برتن، بنوازد و از خواب غفلت وتن دادن به سکوت در برابر زمستان وحشت بار کشمکشهای داخلی ، قومی وسمتی که پیوسته فرودستی می آفریند وخاری، بیدار کند .
پس ای افغانیی دردمند، ای هموطن با عزت ! بیا به پاس بهار و چون بهار از سنگینی بارهای پارینه رها شویم واز مسیحای سبز شدن وروییدن در تن سرد وخسته ی خویش روح تازه بدمیم ، بیا لحظه ی دست بر گونه ی تأمل بگذاریم وبرساحت ناکامی ها وبد نامی های خود تا افق های دور خیره شویم وببینیم آیا دیگر چیزی و یا پر کاهی در کاهستان خانه ی ما باقی است که برسر آن سر ببریم وبجان هم شمشیر بکشیم وخون یکدیگر بریزیم، تا نه آدم ها که بل زاغ ها از بی باکی وناپاکی ما بگریند وغدر ،نامردی ونامرادی مارا سوگوارانه در کفن حسرت بدوزند واز خاک شفقت سر بپوشند ؟! بلی هموطنم آیا تولید و باز تولید ما درمیان جوامع انسانی جز وحشت ، آدم کشی ، تریاک ،بی سوادی ،فرهنگ سوزی ،انسان ستیزی واخلاق گریزی چیزی هست ؟ آیا نشانه ها وپانشانه های ما بردامن زندگی به چیزی غیر از لکه های سیاه وداغ های ننگ می ماند ؟ پس باید هنوزهم خاموش ماند ؟!
بلی خواهرم، برادر ارجمندم، تکلیف و مسئولیت شرعی، اخلاقی، انسانی وتاریخی ما این است که به این وضع پایان دهیم ، خود وکشور خویش را از این چاله سرد بد نامی وبی نشانی برهانیم ودر این راه وبرای این منظور بایستی پا از حریم مصالح ومنافع حزبی ، گروهی، قومی وسمتی فراتر نهیم ودر راستای تحقق وحدت ملی از سرامایه ها مادی ومعنوی خویش مایه بگذاریم که البته رسالت اقشار چیزفهم نسبت به همه ی طیف ها دراین میان سنگین تر است . آنهاییکه می توانند بگویند وبنویسند ، لاجرم عنایت داشته باشند که گفته ها ونبشته های شان چنانکه می تواند فضاهارا پالوده کند ، آلوده هم خواهد کرد . نوک قلم وسحر بیان آنها اگر در خط منافع ملی ( اتحاد ویکرنگی جامعه) وآتیه ی کشور توجیه شود مسلما همه شاهد دگرگونی های فراوانی در پیچ وتاب حوادث افغانستان خواهیم بود که انشاالله وحدت ملی در پرتو آن دیر یازود تبلور وعینیت خواهد یافت ، واما اگر در امتداد جاده رویارویی های قومی ، حزبی وگروهی قلم فرسایی و سخن سرایی کنند وکارشان به کنشها و واکنشهای گنه آلود تبارگرایانه تقلیل یابد ، باید بدانند که شهامت آنچنانی به خرج نداده وابتکار ستودنیی نکرده اند چه طی سه دهه کم نبوده اند آنهاییکه این وادی را در نوردیده و این راه را رفته اند و اما زنهار که قامت این ملت شکستند وآبروی خود بردند . درست نیاز جامعه ی ما یکدلی است وتنها با این گزینه می توانیم اعاده ی حثیت تاریخی نماییم ودر ردیف قافله ی بشری به جایگاه انسانی وطبیعی خویش دست یابیم و این مسئله شدنی وتحقق یافتنی است مگر اینکه قلم سالاری هم راه جنگ سالاری راطی کند و از نوک قلم وسر زبان فرهنگیان وفرهيختگان ما زهر اختلاف بریزد که به حق کار درستی انجام نداده اند .
مردم ما باید بدانند که مجرد پشتون بودن مذموم وتاجیک بودن مرغوب نیست وبا لعکس." كلكم من آدم وآدم من تراب" هویت ها ی قومی ابزاری برای معرفت اند، نه بیش ونه کم" انا جعلناكم شعوبا وقبايل لتعارفوا" ،غنای فرهنگ بشری در تنوع آن است که اینک باتمام وجود درمقابل پدیده ای به نام جهانی شدن به آوردگاه می رود. باغ وجود آدمی بر روی این کره ی خاکی را اینگونه آفریده اند، چه گل ها در کنارهم زیباتر ودیدنی تر اند وانسجام و کثرت رنگها قامت خمیده ی رنگین کمان را شکوه می بخشد ومارا به تماشا گه راز مي برد .
پیداست که ملت افغانستان آمیزه ای از قومیتها ی مختلف و سلاله های متفاوت است که طی سده ها در کنار هم زیست داشته اند واز همدیگر سود جسته وزیان دیده اند که این فصل نه ویژه ی ما بلکه در متن زندگی بشرو در همه جای عالم نمونه دارد. ما در طول زمان در غم و درد یکدیگر شریک بوده ایم ،رنج ها وشادی های ما همرنگ هم اند وباید اینگونه بمانیم زیرا به هیچ وجه نمی توان ازهم جداشد و یایکی را در قلزم فنا افگند . بنابراین بایستی بجای تخم اختلاف در دل این تنوع قومی بذر وحدت بپاشیم وغنچه های تفاهم را دلسوزانه آبیاری کنیم واین موضوع پیش از همه رسالت تمامی عناصر قلم به دست وچهره های روشن این کشور است .
بلی هموطنم ، ای پشتون باوقار وای افتخار قله های سربه فلک کشیده ی هندوکش ،ای تاجیک ای انسان درد مند و ای نماد پویایی وپایایی، ای ازبکها ،هزاره ها، ترکمن ها ،نورستانی ها وبلوچها، ای نخلهای سرکش آزادی وسر افرازی ای اقوام مسلمان و باهم برادر افغان، باید بدانید که جایگاه شما برسنگ فرش خواری نیست وشما را برای فرودستی، تحقیروخشونت نیافریده اند، تاج عزت برای همیشه برتارک شما است چه شما از تبار مردان نام آشنای تاریخید، از نژاد تگا ورانی هستید که نام های بزرگ شان در دیباچه ی زمان رنگ خلود وابدیت یافته است. شما می توانید ازدل خورشیدوحدت بر کانون یخچالهای بی اعتمادی وبرادر ستیزی نوربپاشید وگرمی بریزید وزمستان یخ بسته وفاجعه بار خانه جنگی هارا به بهار آشتی وتفاهم مبدل سازید .
پس بیایید درمقدم بهارعهد بهاری ببندیم و بر گذشته ها چهارتکبیر بگوییم و نه یکبار که بل صد بار پیشانی معصیت برمحراب توبه بساییم وسینه از چرک خود خواهی بشوییم ودل از زنگار کینه تهی داریم وتن از بند اسارت رهاسازیم وسبکبال برجاده ی همدلی قدم نهیم وآسوده از سفره ی همنشینی کام بجوییم، سر از اطاعت داروغه ها وپاسداران تاریکی برتابیم وپتک انتقام بانیروی همرنگی وهم سنگی برفرق دشمنان این خاک محکم بکوبیم و برسمند خرد تاشهر یکدستی و ناکجا آباد دوستی بتازیم که آنجا مخملی به رنگ عزت، فرش راه ما است . . .
خدایا شوق وحدت در دلهای مارا زنده کن وبر سرزبان ونوک قلم اهل دانش ما جز صلاح این ملت مظلوم واین سرزمین ویرانه را جاری مساز و ما را از لجن عصبیت ها برهان وبر جاده ی همدلی ها بنشان که بیش ازین حریم حیا ندریم ورشته انصاف نبریم ... آمین یارب العالمین .
پيامها
19 مارچ 2009, 07:32, توسط جاوید
برادر عزیزم چقدر زیبا و نیک نوشتی. و دین خود را در حالت خاص وطن نیکو ادا کردی. بگذار برایت بمیرم. بگذار به احترامت خم شوم. و امیدوارم پیام تو که اغازگر ورق نوینی در زندگی سیاسی ما خواهد بود به گوش فرد فرد هموطنم برسد و دیگر افسانه تبعیض و جدایی را به زمزمه نگیرند. تو از درد هر انسان دردمند و هدفمند این مرز و بوم نوشتی و چه نیکو نوشتی. قامتت رسا وراهت سبز باد.
20 مارچ 2009, 04:28, توسط خلیل الله انصاری
واقعآ سخنان آموزنده و جانداری بود که نباید خاموشانه گوش داده ناگفته از سرش در گذشت ، ای کاش همه قلم دستان اینگونه قلم چرخانند و واعظان وعظی بدین منوال بیان کنند و سایت ها همچون مظامین به نشر رسانند و ای کاش خواننده ، چون بخوانند ، هرکه نام آدمی دارد همگون بدانند دیگران را بر خود افزون بدانند با لطف و محبت ها همدیگر را افسون بدارند دشمن دیرین را با اخلاق و شمائیل مدیون نمایند عدوی بشر را همه یکسر جگرخون نمایند . تشکر از مقاله زیبایتان
20 مارچ 2009, 07:17, توسط م.ک.رویش
سلام صد سلام و درود به شما،به شما قلم به دستان پر جنبش.
کابل پرس? شمعی است که از قلم شما نور میگیرد، نوشته های تان بر روشنی آن می افزاید.همیشه سبز خرم و با طراوت مثل بهار باشید.
دوستان قلم به دست کابل پرس نوروز تان تبریک مخصوصا جناب م پاکنهاد، قلم تان پر، نیرو زنده و جاوید باد.