بازخوانی طرح "انقلاب عاشقانه"
جای که این انقلاب باید پدید بیاید و ما را به آب برساند، همچنان در بوجود آمدن نتیجه ی لازم، نقش اساسی دارد که با رعایت نکردن آن، ما بجای خواهیم رسید که در اول بودیم و یا توقفگاه ما، نقطه ی باشد که هرگز انتظار آن را نداشتیم. بنا بر این، معنای واژگانی این واژه، با معنای معمول امروزی اش، در بستر تحولات اجتماعی ما، چندان منقلب و متفاوت نیست و مانند دیگر واژگان، بر محور اسکلیت و هسته ی اصلی آن می چرخد.
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
با طرح و پیشنهاد "انقلاب عاشقانه" یا تحول و دگرگونی بنیادین در وضعیت نابسامان کشورم، خواسته بودم تا هسته های متکثرِ بیزار از روند انارشیستی و بی ثبات موجود؛ که در انتظار نوازش و لب بوسی این نسیم آرام بخش، بی صبرانه لحظه شماری می کنند، زودتر وارد عمل شوند و با انقلاب عاشقانه ی شان از افتادن مجدد افغانستان در پرتگاه که نیم گامی بیش به لبه ی آن نمانده است، جلوگیری نمایند. اما یکی دو پیام از دوستانِ خواننده در نوشته ی پیشم که در سایت جمهوری سکوت نشر شده بود، احساس نیاز به بازخوانی طرح "انقلاب عاشقانه " را در من، زنده کرد.
در آن نوشته، به نیازمندی های این انقلاب به حد کافی پرداخته ام و بدیهی این نیاز را فرهیخته گان حاضر در صحنه، بیشتر از من درک کرده اند و به آن باور دارند. تا جای که ناباوری به این ضرورت اشد را من، ناباوری به ثبات پس از انقلاب عاشقانه و بقای افغانستان می پندارم. در این نوشتار هدف شناخت روان اصطلاح انقلاب عاشقانه و نفس جامعه شناسانه ی این انقلاب است.
انقلاب یک واژه ی عربی است و معنای واژگانی آن واگشت، دگرگونی بنیادی و تغییر ریشه ی است. به گونه نمونه، وقتی دو مالیکول هایدورجن با یک مالیکول اکسیجن، در جای مناسبی حرارت معین داده شوند، نتیجی بدیهی آن آب است. یادمان باشد که نتیجه ی این عمل زمانی مطلوب و مرغوب خواهد بود که شرایط معیاری آن به گونه ی درست در نظر گرفته شود. اگر درجه حرارت ویژه و جای لازم آن غیر از آن چیزهای باشند که منجر به پدید آمدن آب نشوند، نتیجه آن نتیجه ی مطلوبی نیست. حرارت بیش از حد، ممکن باعث انفجار و درهم ریختن ظرف شود. حرارت اندک ممکن ما را به آب نرساند.
جای که این انقلاب باید پدید بیاید و ما را به آب برساند، همچنان در بوجود آمدن نتیجه ی لازم، نقش اساسی دارد که با رعایت نکردن آن، ما بجای خواهیم رسید که در اول بودیم و یا توقفگاه ما، نقطه ی باشد که هرگز انتظار آن را نداشتیم. بنا بر این، معنای واژگانی این واژه، با معنای معمول امروزی اش، در بستر تحولات اجتماعی ما، چندان منقلب و متفاوت نیست و مانند دیگر واژگان، بر محور اسکلیت و هسته ی اصلی آن می چرخد.
انقلاب از دید جامعه شناسانه و یا تعبیر معمول امروزی اش در سیطره ی اجتماع و سیاست اجتماعی، به هرگونه جنبش اجتماعی مردمی که فرایندهای عمده اصلاح و دگرگونی اجتماعی را در پی داشته باشد، اطلاق می شود. فکر کنم این بهترین تعریفی از انقلاب است که تا به حال به آن پرداخته شده است. فرایند مطلوب من از این تعریف، بر سه کتگوری عمده قابل تعمیم و تطبیق است که دو بخش یا مورد نخست آن، در چگونه گی نتیجه حاصل از انقلاب در کتگوری سوم، نقش قابل قدر و سرنوشت سازی دارند.
نخست: متحول شدن و دگرگون شدن درونی هر فرد از دید من، انقلاب شگرفی است که اتفاق می افتد. وقتی فرد مشخصی در نتیجه کار و تلاش مداوم یک نیرو یا نیروهای معین، بایدها و نبایدها یا ایدیولوژی دومی را بر می گزیند و آگاهانه و خود خواسته به بایدها و نبایدهای دیگری دست می یازد و باورمند می شود، به برداشت من، انقلاب بزرگی در زنده گی فردی اش، بوقوع پیوسته است. این نیرو یا نیروها می تواند منِ درونی خودش باشد یا هر نیروی فرا منی دیگری که منجر به چنین تحولی شده است. من شست و شوی مغزی آدمها را توسط نیروهای قدرتمند مسلط، یک نوع انقلاب در افراد می دانم. نمونه این افراد و انقلاب ها، خیلی زیاد اند. کودکان بی بضاعتی که توسط گروهای تندرو مسلمان مانند القاعده و طالبان از افغانستان گرفته تا پاکستان، فلسطین، عراق، لبنان، سومالیا، هایتی و اخیراً اروپا جذب و با حال و هوای ویژه ی تربیه می شوند و سپس داوطلبانه به خطرناکترین و ناانسانی ترین اعمال دست می زنند، خود یک نوع انقلاب است که در این افراد پدید می آید. آنانی که توسط سازمان های استخباراتی کشورها اجیر می شوند، شخصیت و هویت شان پس از پیوستن به این سازمانها غیر از آن شخصیت و هویتی است که پیش از آن بودند، گونه ی دیگری از انقلاب در افراد اجیر شده است. تحصیلکرده ها و فعالین سیاسی – اجتماعی که در کشورهای دیگر آموزش می بینند و برای یک ماموریت خاص آماده می شوند، این هم یک نوع انقلاب فردی است که در عملکرد اشخاص، تبارز می یابد .
دوم: دگرگونی و واگشت در سطح واحدهای کوچک اجتماعی. مانند خانواده، روستا، السداری، شهر، ولایت، زون، سمت و یا واحدهای به هم پیوند ایدیولوژیکی در قلمرو و جغرافیای مشخص حاکمیت ها. اینگونه انقلابها، ممکن در محدوده روستا، شهر، ولایت، زون، سمت و یا ایدیولوژی های هم پیوند اتفاق بیفتد که منجر به تغییر و دگرگونی بنیادی در سطح آن حوزه مشخص گردد. و یا اینکه از کوچکترین واحد اجتماعی که فامیل است در بالاترین واحد سرایت نموده و در سطح کل مملکت تعمیم یابد. گاهی این انقلاب ها از سطح ملی فراتر رفته و در نظام های پیچیده ی منطقه ی و بین المللی نیز، تأثیر می گذارد. نمونه ی خوب این نوع، انقلاب کبیر فرانسه است که در دهه اخیر سده ی هجده ی میلادی عملی شد و کل اروپا را متحول ساخت.
سوم: انقلاب در حوزه حاکمیت و ساختار سیاسی قدرت حاکم بر سرنوشت ملی است. که منظور نگارنده از انقلاب عاشقانه ی پیشنهادی نیز، دگرگونی در همین مرحله است و در شرایط امروز، مردم ما سخت بدان محتاج و نیازمند. عوامل کلی ضرورت این انقلاب به صراحت و به وضاحت در کشور ما قابل دید و لمس است. هسته های گندیده ی انارشیسم بر روح و روان ملت دندان بهم می سایند و به شدت در حال انقسام ، تخم گذاری و گسترش اند. ایدیولوژی های ناسالم، کج رو، افراطی و تندرو اسلامیسم و بر عکس آن در سطح ملی افزایش می یابد. فاشیسم قبیلوی در سالهای اخیر بیش از پیش تعمیم داده می شود و نسل جدید تحصیلکرده ها یا به اکراه جذب این باورها می شوند و یا در نتیجه عوامل متعدد اجتماعی – اقتصادی خریداری می شوند. خشونت، بی عدالتی و تبعیض از هر نوع آن از سطح خانواده گرفته تا لایه های مختلف ساختار و نظام اعمال می شوند. حقوق بشر و دیگر ارزش های انسانی در نتیجه فشارها و کنش های ایدیولوژی تندرو غالب، نقض می شوند. نارضایتی و ناباوری افکار عامه از ساختار حاکم، به گونه ی چشمگیر و قابل ملاحظه ی رو به رشد است و آنطوری که آمار و ارقام نشان می دهند، حاکمیت فعلی با تمام برخوردهای فاشیستی اش، در پرتگاه خطرناک دیگری بنامهای فاشیسم اسلامی و اسلام فاشیستی گیر مانده است.
بنا بر این، در شرایط بسیار حساس کنونی، منظور من انقلاب در کتگوری سوم است که بدون تردید، این انقلاب بعدها در نتیجه اعمال ایدیولوژی عشقی و مدیریت سالم آن، کتگوری نخست و دوم را نیز زیر چتر خویش می گیرد و برلایه های مختلف اجتماعی نور عشق می گستراند. آنطوری که کارل مارکس نیز انتظار داشت، ایدیولوژی انقلابی تنها در محدوده تیوری و تحلیل محدود نمی ماند، بلکه صحنه های عمل را نیز گلباران می کند. این گلبارانی آنطوری که در دو انقلاب بزرگ قرن بیستم، انقلاب 1917 روسیه به رهبری لینین و انقلاب 1949 چین به رهبری مائو تجربه های آن رفت، می تواند از سطح کوچکترین واحد اجتماعی شروع و در نهایت در ساختار نظام ختم شود. بیشتر انقلاب های جهان سوم مانند ایران، نیکاراگوا، کیوبا، مصر، ویتنام، مکزیکو و الجزایر نیز از همین نوع انقلابها بوده اند. چون ظرف این انقلاب قالبش ریخته شده است، افکار عامه به شدت برای نوشیدن آب گوارای این ظرف در چنان کویر سوخته ی آتشین، عطش – عطش می کنند. این انقلاب باید به گونه ی عشقی آن مدیریت شود. ورنه انفجار خودی و سراسری ملی، مانند آتش فشان پنهان، با سربرآورده شدن و جاری شدنش، همه ی آبادی ها را می بلعد و نابودش می کند.
چون زمینه ها و عوامل این انقلاب به شدت گسترش یافته است، بناً فرقی نمی کند که نقطه ی آغاز آن، از کجا باشد. تنها مدیریت و مقدمه ی می خواهد که من آن را "انقلاب عاشقانه" نام داده ام.
متاسفانه ما انقلاب را بیشتر قهرآمیز و خشن می پنداریم و این نوع برداشت و رویکرد ما از انقلاب، ریشه در انقلاب های بعد از انقلاب 1917 کنفدراسیون روسیه دارد. هسته گزاری دقیق آن با این بار محتوایی در کشور، در زمان ریاست جمهوری محمد داوود و به شکل عملی آن، درهفت ثور 1357 پس از روی کار آمدن حزب دموکراتیک خلق به رهبری حفیظ الله امین، زمانی که نعره های "هورا – هورا" توسط تحصیلکرده گان حزبی از درون محوطه دانشگاه کابل بلند می شد، انجام پذیرفت. در ماه جدی 1358 ببرک کارمل آن را با شعار "افغان وطن پرست و انقلابی، معتقد به دوستی افغان – شوروی" به اوجش رساند و در زمان جهاد در برابر نیروهای شوروی و مقاومت در مقابل تروریسم و بنیادگرایی اسلامی در سطح ملی، تعمیم داده شد. تا جای که همه فراموش کرده ایم که انقلاب از دید جامعه شناختی آن در کنار دگرگونی کامل یک ساختار و حاکمیت منفور، واژه ی زیبا و عشقی "اصلاح" را نیز با خود دارد و پیوسته حملش می کند. انقلاب رنگی یا مخملی در بر دارنده ی همین بار محتوایی است؛ انقلاب های که در کشورهای پسا کمونیستی اروپای شرقی و در آسیای مرکزی اتفاق افتادند.
اصولاً آنکه مدعی بلا قید و شرط خشونت، جنگ و خونریزی در انقلاب باورمند است، از نظر من برداشت واژگونه و منقلبی از انقلاب دارد و این بدان معنا نیست که هر که پا کج گذاشت، خون دل ما بخوریم. هر دگرگونی بنیادین و ساختاری نیازمند خشونت و دست به اسلحه بردن نیست. منظور من از انقلاب عاشقانه این نیست که نقطه ی آغازش فریاد تفنگ و نقش بستن گلوله ی بر قلب یک انسان باشد. به همین دلیل، آن را انقلاب عاشقانه نام داده ام. اگر در انقلاب های عاشقانه ی مانند انقلاب کیوبا قلب های هدف قرار گرفته اند، ماشه های کش شده اند و سینه های دریده شده اند، مفعول کسانی بوده اند که از درک پیام و ایدیولوژی انقلاب عاجز بوده اند و از خم شدن در برابر ابعاد عشقی انقلاب، سرباز زنده اند. در چنین زمانی، آنچنانکه همه باور دارند، دست بردن به ابزاری از این قبیل نباید منتفی باشد. به جرات تمام ابراز می دارم که امروز در عینیت های روشن افغانستان، حتا بوجود آمدن چنان وضعیتی نیز غیر قابل پیش بینی است و من به این "انقلابیی عاشق" که خیلی در فراقش می تپیم، از ته دل اطمینان می دهم.
از آنجای که انقلاب عاشقانه ی من، ایدویولوژی عاشقانه دارد، پیام عاشقانه دارد، انقلابیی عاشق دارد و باالاخره ملت عاشق دارد، به زودترین فرصت، به کعبه ی مقصودش رسیده و گل سرسبد ملتش می شود. ملتی که عاشق است، هرچند فرزندان هفتاد و دو پدر باشد، از آنجای که بالاترین احساس شان را نسبت به این انقلاب یا لیلی عزیزشان دارند، معجزه وار در کنار هم جمع می شوند و در زیر سقف کوچکی بنام افغانستان، همدیگر را در آغوش می کشند و پیوسته چشم می بوسند. زیرا گفته اند که: عشق، بالاترین احساس یک پدیده است.
اگر در خانه ی خدا همدیگر را در آغوش کشیدند و دست همدیگر را فشردند و با برگشتن به خانه ی خود دوباره بروی همدیگر شلیک کردند، علت آن بود که نه عاشق بودند و نه انقلاب عاشقانه ی در کار بود. همه چیز دروغ بود، فریب بود و به جان هم زدن بود.
این انقلابیی عاشق در کجاست؟ عشقی از جنس عشق مولانا، شمس، چه گوارا، گاندی، بودا، مارتین لوتر کینگ، جورج واشنگتن ... بر این انقلابیی عاشق از من هزاران درود باد!
(علی ادیب، ویستنس – ناروی)
انقلاب عاشقانه
وزارت های دفاع و داخله در بین جنگ سالاران و فرماندهان ترور سهمیه بندی شده اند و هیاهوی در کار است تا هر بخش و جانب راه شان را از هم جدا سازند و درنده وار به جان همدیگر و ملت بیفتند.
يكشنبه 22 اوت 2010