راه های رسیدن به صلح دایمی
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
مقدمه
بیشتر از سه دهه می شود که مردم افغانستان برای دست یافتن به یک زندگی مسالمت آمیزو برخوردار شدن از یک فضای امن و مرفه، دست وپنجه نرم می کنند. وبرای رسیدن به این هدف به رهکارهای متعددی رو آورده است؛ از فکر تقسیم قدرت میان احزاب واقوام مختلف گرفته تا دست انداختن به دامان خارجی ها و سوگند خوردن به پرده کعبه، ودر این اواخر ایجاد شورای عالی صلح و پرداخت پول برای مخالفین مسلح دولت در برابر دست کشیدن از جنگ. اما با وصف این همه دیده می شود که هنوز مردم افغانستان در نبود صلح، چون یعقوب در فراق یوسف میسوزد و بی صبرانه در انتظار صلح، بی قراری می کنند . هنوز صدای انفجارو انتحار گوش ها را میخراشد و چشمان مادران معصوم را در غم فرزندان بی گناه شان، در سیلاب اشک غوطه میدهند و سیمای پلید نا امنی در آسمان کشور سایه افگنده و هر روز تیره تر می شود.
به راستی چرا دولت مردان افغانستان و جامعه جهانی با تمامی تلاش های که انجام داده اند قادر به تامین صلح و امنیت در کشور نشده اند و مانع اصلی که فراراه تامین صلح در افعانستان قرار دارد چیست؟
این ها همه پرسش های اند که در ذهن هر فردی از افراد این کشور نقش بسته است و بی صبرانه برای تسکین دلشان به دنبال پاسخی می گردند.
بعد از شکست طالبان و سرازیر شدن قوای بین المللی به رهبری ایالات متحده و به¬خصوص بعد از انعقاد جلسه بن، انتظار برده میشد که افغانستان از یک جامعه صلح آمیز بر خور دار خواهد شد ویا حد اقل، دیگر شاهد جنگ و ترور و وحشت نخواهد بود. ولی دیر نگذشت که این پندار غلط ثابت شد و مردم افغانستان همچنان در انتظار صلح باقی ماند و دولت در راستای تامین صلح سراسری ناکام.
در این مقاله تلاش بر آن است تا راهکار مناسبی را برای تامین صلح سراسری و پایدار در افغانستان، پیشکش نموده وپیش نیازهای اساسی صلح را به بحث وبررسی گیرد. تا باشد که دولت مردان این کشور آنرا در دستور کار قرار داده و به انتظار چندین دهه ای مردم افغانستان نقطه پایان بگذارد.
طرح مسئله
در این مقاله به بررسی مواردی می پردازیم که بتواند مارا در رسیدن به یک صلح پایدار و دایمی و یک زندگی مسالمت آمیز کمک نماید، و روشهای را که به معرفی گرفته ایم چنانچه از سوی دولت و مردم افغانستان به درستی بکار گرفته شود، می تواند به توقف جنگ و خشونت کمک نموده و مبنای یک زندگی مسالمت آمیز قرار گیرد. منظور از صلح در این نوشتار، صرف پایان دادن به جنگ و ختم در گیری نبوده، بلکه پایان دادن به هرگونه خشونتی است که به موجب تفاوت ها و اختلافات عقیدتی، دینی، نژادی، اختلاف در منافع، منازعه برسر قدرت یا به موجب ترس از یکدیگر و احساس ناامنی پدید می آید.
در افغانستان، تا کنون تلاشهایی که برای تامین صلح از سوی دولت و نیرو های خارجی صورت گرفته بیشتر روی پایان دادن به جنگ متمرکز بوده و مشخصا با یک گروه (گروه طالبان) سروکار داشته اند، که متاسفانه این تلاشها با وصف هزینه های هنگفتی که در این راستا به مصرف رسیده، نتیجه ی قناعت بخشی از خود نشان نداده است. و شورای عالی صلح افغانستان که به دستور حامد کرزی و با انتخاب افراد و شخصیت های سیاسی و با نفوذ افغان تشکیل شد تا زمینه برقراری گفتگو و مذاکره با مخالفین مسلح دولت افغانستان و از جمله گروه طالبان را مهیا کند، نه تنها تا هنوز به موفقیت چشمگیری دست نیافته بلکه به گفته ی خانم سیما سمر، این شورا در تامین صلح ناکام مانده و نمی تواند صلح را در کشور به وجود آورد.
طالبان همواره تلاش کرده اند تا خود را به عنوان یک گروه مذهبی معرفی کرده و تمامی جنایات خود را از دید شرعی توجیه کنند. این مورد شاید دولت را به فکر این مسئله اندازد (چنانچه انداخته است) تا در مصالحه با طالبان، از گزینه علمای دینی کار بگیرند. ولی شواهد و قراین نشان میدهد که طالبان با آنچه که در دوران حکومت خود در افغانستان انجام دادند و آنچه را که امروز انجام میدهند، با هیچ یک از مذاهب پنجگانه اسلام سازگاری نداشته و اگر نیک بدان نظر اندازیم، متوجه می شویم که طالبان چیزی جز کاپی خوارج نیستند(انصاری، 1391:15).
مورد بالا بدان معناست که علمای طالبان به جز خودشان به هیچ عالم دینی دیگری باورمند نیستند، وگزینه علما نیز بی نتیجه خواهد ماند. این¬که طالبان از کجا برخاستند و دستان چه کسانی در تشکیل این گروه دخیل بوده اند و از سوی چه کسانی حمایت می شوند، خود بحثهای مستقلی اند که هرکدام نیازمند بررسی جداگانه است، و تمامی این موارد در پروسه صلح طالبان بی تاثیر نخواهند بود.
مسئلهء دیگری که نباید از نظر دور داشت این است که، برای ایجاد صلح دایمی باید به دیدگاه ها و آرای مردم نیز توجه صورت گیرد. و چنانچه مردم از مصالحه با طالبان راضی نباشند، افغانستان عملا در بحران دیگری داخل خواهد شد. یکی از خواستهای اجتناب ناپذیر طالبان که هیچ گاه از این خواست خود پا پس نگذاشته اند، مخالفت سرسختانه آنها با حقوق زن و حضور زن در صحنه های سیاسی است. این در حالی است که، تحقیقی که از طرف گروه تحقیق و دفاع از حقوق بشر صورت گرفته است، نشان می دهد که 91 فیصد مصاحبه شوندگان به این باور بودند که اگر طالبان حصور زنان را در انتخابات و صحنه های سیاسی به رسمیت نشناسند، دولت نباید با طالبان مصالحه کند.
از آنچه تا کنون در رابطه به گروه طالبان ارایه نمودیم، چنین به نظر می رسد که هیچ راهکار مناسبی برای مصالحه با طالبان وجود نداشته و صلح با طالبان اساسا بی نتیجه خواهد بود ومردم افغانستان نیز از مصالحه با طالبان، چنانچه طالبان پالیسی خودرا تغییر ندهند، راضی نیستند.
آنچه را که در این مقاله به عنوان مولفه های اساسی تامین صلح به بحث می گیریم، راهکارهای هستند که برای ایجاد صلح دایمی در افغانستان، می توانند مورد استفاده قرار گرفته وتمامی افراد ساکن در این کشور را تحت پوشش قرار دهد؛ به استثنای آنانی که به کرامت انسانی و شرافت وجدانی خود پشت پا زده وآله دست دشمنان این مرز و بوم قرار گرفته اند. و هیچ چاره ی جز نابودی آنها برای خلاص شدن از شر آنان وجود ندارد.
بلند بردن سطح آگاهی جامعه
بسیاری از مشکلاتی که در طول تاریخ دامنگیر مردم افغانستان شده و در عرصه های مختلف سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی تاثیر سوء گذاشته است، پائین بودن سطح آگاهی و سطحی بودن بینش سیاسی و اجتماعی آنان است. و همین امر باعث شده است تا مردم و دولت افغانستان نتوانند در مقابله با چالشهای که فرا روی شان قرار گرفته اند، رویکرد پویا و راهکار سالم و کارآمد در پیش گیرند.
تجارب کشورهای جهان وتاریخ پیشرفت و ترقی ممالک دنیا به وضوح ثابت کرده است، تا زمانی که زیربنای فکری جامعه درست پی ریزی نشود، نایل شدن به یک زندگی آرام و مرفه و رسیدن به صلح دایمی و سراسری ناممکن است، و تلاش برای پیشرفت و ترقی جامعه و کشور، امری بیهوده.
آگاهی سیاسی و زیر بنای فکری به اندازه ی برای انسانها مهم است که در صورت نبود آن، بشر از مقام انسانیت تنزل یافته و از آنجا که خود نمی تواند تصامیم در ست در پیشبرد امور زندگی خود اتخاذ کند، نا خودآگاه به اسارت دیگران در می آید، و دیگران در مورد سرنوشت او تصمیم می گیرند. اینجاست که آزادی از انسان سلب می گردد، و وقتی آزادی از انسان گرفته شد، دیگر هیچ چیزی برای انسان باقی نمی ماند، و انسانی که در بند است و آزادی اش در گرو اختیار دیگران؛ هیچ فرقی با حیوان ندارد، و حیوان نمی تواند در مورد زندگی خویش تصمیم بگیرد. از همین رو است که خداوند تبارک و تعالی این همه تاکید روی زیربنای فکری جامعه داشته و به صراحت بیان میدارد که خداوند سرنوشت هیچ ملتی را تا زمانی که در افکار و در نفسهای آنان تغییر بوجود نیاید، تغیییر نمی دهد. چنانچ در آیه مبارکه می فرماید: ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیر ما بانفسهم ( رعد، آیه 11 ).
در اینجا مراد از بلند بردن آگاهی بیانگر موضوعات ومواردی است که بتواند، مردم را در شناخت فرهنگ و حقوق یکدیگر و نیز تشخیص منافع ملی و شناسایی مواردی که به منافع ملی آسیب می رساند، کمک نماید. زیرا تا زمانی که در مورد فرهنگ یکدیگر شناخت دقیق نداشته باشیم و به حقوق یکدیگر احترام نگذاریم، و تازمانی که منافع ملی خود را تشخیص ندهیم، هیچگاه قادر نخواهیم شد تا در کنار همدیگر در فضای مسالمت آمیز به زندگی ادامه دهیم. تامین صلح سراسری در افغانستان با سطح فکری جامعه بصورت مستقیم در ارتباط بوده و در صورتی که مردم افغانستان از لحاظ فکری به پذیرش این صلح آماده نشوند، تامین صلح سراسری ودایمی، دشوار و حتی غیر ممکن خواهد شد.
ازسوی دیگر بر دولت نیز لازم است تا نیازهای جامعه را به دقت شناسایی نموده وبا بررسی دقیق و همه جانبه، راه حلی مناسبی را در پیش گیرد. در غیر صورت، هرنوع کم توجهی و نادیده انگاری بینش سیاسی و اجتماعی مردم، و هر نوع غفلت ازهنجارهای فرهنگی جامعه، عاقبت کار را وخیم¬تر می کند.
پلانهای که به منطور بلند بردن سطح آگاهی جامعه روی دست گرفته می شود، باید با توجه به محیط و جامعهی مورد نظر، به دقت تمام برنامه ریزی شود و از قبل تشخیص داده شود که در کدام محیط از چه گزینه ی باید استفاده صورت گیرد.
وحدت ملی
بیشتر ازسه می شود که مردم افغانستان در آتش اختلافات ناشی از جهل و نادانی، قوم گرایی و تعصبات مذهبی می سوزد، وهر گاهی که صحبت از صلح به میان آمده است همین اختلافات به عنوان بزرگترین چالش فراروی آن قرار گرفته اند. به نظر میرسد تا به اختلافات و کشمکش های درونی میان اقوام مختلف افغانستان رسیدگی صورت نگیرد، پروسه تامین صلح به ناکامی مواجه میشود. هرچند اختلافات و تعصبات قومی، مذهبی و زبانی، پروسه تامین صلح در افغانستان را به چالش جدی روبرو ساخته است و هرکدام به نوبه خود مانع تامین صلح سراسری می شود، ولی دیده میشود که در این میان، قوم گرایی بیشتر مشکل آفریده و نزدیک به دو قرن است که دامنگیر مردم افغانستان شده است. استبداد سلاطین جابر و سرداران قبیله در طول تاریخ و نیز ترکیب احزاب و دسته بندی های سیاسی در طول چند دهه اخیر در افغانستان نشانگر این است که در این کشور، بیشتر از سایر عوامل، قومیت و برتری جوئی های قومی، اختلاف برانگیز بوده وهمیشه به عنوان بزرگترین مانع فراروی وحدت ملی عرض وجود کرده است.
با آنکه در کنفرانس بن حق مردم در تعیین آزادانه آینده سیاسی خویش مطابق اصول اسلام و نیز دموکراسی، پلورالیزم و عدالت اجتماعی مورد شناسایی قرار گرفته و ایجاد یک حکومت فراگیر، فاقد تبعیض جنسیتی، چند قومی و کاملا منتخب، منظور گردیده بود واکثریت این سر دمداران که اکنون بر اریکه قدرت قرار دارند، توافق کرده بودند که مطابق با مواد مندرج در جلسه بن عمل کنند. ولی متاسفانه هنوز هم دیده می شود که پدیده¬ شوم قوم گرایی بر کثیری از فعالیت های سیاسی و اجتماعی در سطوح مختلف، سایه افگنده و آنها را به نحوی از خود متاثر ساخته است. هرچند اختلافات قومی شاید خود معلول علل دیگری چون جهل و نادانی وعدم شناخت درست از فرهنگ یکدیگر و نیز عقده های تاریخی و میل به استبداد و تنگ نظری سرداران قبیله باشد، ولی در اینجا تلاش ما براین است تا راهکار های مناسبی را برای حل این معضل به معرفی گرفته و زمینه نزدیکی اقوام مختلف را فراهم سازیم. تا باشد که با تشکیل وحدت ملی و ایجاد اتحاد و یکپارچگی، گامی را در راستای تامین صلح برداشته باشیم. زیرا یکی از مولفه های اساسی در تامین صلح سراسری، تامین وحدت ملی است و بدون وحدت ملی نمی توان به یک صلح فراگیر وپایدار دست یافت.
در کشورهای مختلف با توجه به شناخت فرهنگی و آسیب شناسی دقیق، راهکارهای مختلفی از سوی دولت مردان در سطح ملی، و نیز نظریه پردازان بزرگ اسلام مانند سید جماالدین افغانی، اقبال لاهوری، محمد عبده و غیره...، در سطح فراتر، به منظور یکجاسازی ملیت های مختلف (ملت سازی) اتخاذ شده است. که از آنجمله، خمینی رهبر انقلاب اسلامی در ایران، اتحاد و همبستگی میان اقوام مختلف مسلمان را بر دو مبناء استوار می بیند و دو عامل را برای تشکیل وحدت ملی ضروری و حیاتی می پندارد. عوامل برون دینی (عقل و عرف) و درون دینی (قران و سنت)، (خمینی،1388:73).
در یک جامعه اسلامی مانند افغانستان، برای تشکیل اتحاد و یکپارچگی، از دو طریق باید وارد عمل شد و افراد جامعه را از دو مسیر بسوی وحدت فراخواند. یک مسیر مسیریست که از میان هنجارهای فرهنگی ونیز بینش و جهان بینی افراد جامعه می گذرد. وتمامی راهکارهایی که در این راستا اتخاذ می شود با در نظر داشت سطح آگاهی افراد و با توجه به ارزشهای فرهنگی جامعه طرح و برنامه ریزی می شود. چنانچه اگر لازم شود سنت های ناپسند جامعه را کنار زده و ارزشهای جدید فرهنگی را به وجود می آورد. از طرف دیگر سطح آگاهی افراد جامعه را بالا میبرند تا خود افراد توانایی تشخیص آنچه را که به منافع همگان است، داشته باشند و از مواردی که منافع عامه را به خطر می اندازد جلوگیری کنند.
مسیر دومی که برای رسیدن به وحدت باید از آن عبور نماییم، از میان باورهای دینی مردم می گذرد و در تلاش آن است تا مردم را از لحاظ دینی و عقیدتی مورد توجه قرار داده و با تذکر مسئولیت های دینی و ایمانی افراد، آنها را بسوی وحدت و اتفاق تشویق و ترغیب می نماید. زیرا اسلام دین صلح است وهمواره مسلمانان را به اتحاد و برادری فراخوانده است. چنانچه علمای دینی ازصمیم قلب و بدون در نظرداشت منافع شخصی و قومی در این راستا گام بردارند و از هیچگونه تلاشی دریغ نورزند، این گزینه مناسب ترین راهکار برای تشکیل وحدت ملی و در نتیجه تامین صلح سراسری در افغانستان خواهد بود. زیرا جامعه افغانی یک جامعه مذهبی بوده و انعطاف پذیری زیادی در برابر علمای دینی از خود به خرچ می دهند.
باید یاد آور شد که علمای دینی باید اول اختلافات درونی خویش را حل نمایند، تا بتوانند یکپارچه و متحد و به دور از اختلافات مذهبی در کنار همدیگر برای وحدت ملی وایجاد فضای برادری در کشور کار نمایند. وحدت میان علمای اسلامی باعث وحدت مسلمانان می شود، و رمز موفقیت، عظمت و پیشرفت مسلمانان در اتحاد علمای آن نهفته است (فصیحی، 1389:110).
در افغانستان متاسفانه تا هنوز کارنامه درخشانی از علمای دینی دیده نشده و حتا بیشتر اختلافات و کینه توزی ها در میان اقوام مختلف افغانستان ریشه در فتواهای علمای دینی داشته اند. و چنانچه برای تشکیل وحدت ملی از گزینه علمای دینی استفاده صورت گیرد، در ابتدا نیاز است تا دید علما را ادر گام نخست نسبت به دین و در قدم ثانی نسبت مذاهب اسلامی و در مرحله سوم نسبت به ارزشهای جهانی مانند؛ دموکراسی، حقوق بشر، حقوق زن و ... تغیر دهیم. تا زمانی که دید علمای دینی در رابطه به مفاهیمی مذکور تغییر نکند؛ نه تنها نمی توانند در پروسه صلح مفید واقع نمی شوند که حتا می توانند این پروسه را شدیدا آسیب برساند.
در کنار دو راهکاری که در بالا به آنها اشاره شد، دو مورد دیگر نیز وجود دارد که در تامین وحدت ملی در افغانستان، میتواند تا حد زیادی موثر واقع شوند و این دو مورد یکی تشکیل انجمنها ونهادهای مختلط فرهنگی و اجتماعی و دیگری ترویج ازدواجهای فراملیتی است.
احزاب سیاسی، انجمنهای فرهنگی و نهادهای که تا کنون سر برافراشته اند، بیشتر بر مبنای اشتراکات قومی و مذهبی شکل گرفته اند و به هیچوجه پروسه وحدت ملی را تسریع نمی بخشد. ما برای تشکیل وحدت ملی ضرورت به نهادها، انجمنها و گروه های داریم که افرادی از اقوام مختلف صرف نظر از هر نوع وابستگی های نژادی، قومی و مذهبی در آن حضور داشته و برای اهداف مشترک ملی مبارزه نمایند.
نکته دیگری که در تشکیل وحدت ملی مارا یاری می رساند ترویج ازدواجهای فراملیتی است. زیرا افغانستان کشوری است که پیوندهای قبیله ای، خویشاوندی و قومی در میان جوامع آن بصورت تقریبا یکسان، از اهمیت زیادی برخوردار است، و مردم آن احترام خاصی را به این نوع پیوندها قایل است. ساختار خانواده در این کشور طوریست که موجودیت یک رابطه کوچک خانوادگی در میان دو خانواده، می تواند از بروزمشکلات و ناهنجاری های زیاد اجتماعی، که ممکن بود در اثر عدم این رابطه بوجود آید، جلوگیری کند. و این گراف در صورتی که هر خانواده را به یک قبیله و یک قوم مشخص منسوب بدانیم، سیر صعودی خواهد کرد. هرچند باتوجه به مواردی که در پیوند با مسئله قومیت در افغانستان مطرح نمودیم، این رویکرد، سدهای بیشماری راپیش رو خواهد داشت، ولی ناممکن به نظر نمی نماید و موجودیت دانشگاه ها و مراکز فرهنگی این امید واری را بیشتر ساخته است.
تقویت دموکراسی
دموکراسی کلمه ای است که اکثریت مردم با آن آشنایی دارند و این واژه تا حدی زیادی برای مردم ما شناخته شده می باشد. تا جاییکه حتی نیاز جدی به تعریف آن در اینجا احساس نمی نمایم. ولی باید خاطر نشان سازم که در این مقاله منظورم از نظام دموکراتیک یا بعبارت دیگر نظامی که بر مبنای دموکراسی بنا یافته است، عبارت از نظامی است که در آن قدرت اصلی در اختیار مردم قرار دارد و مردم حق دارند پیرامون سرنوشت سیاسی شان تصمیم بگیرند. البته نباید تصور کرد که در نظام دموکراسی قدرت بیشتر در دست اکثریت بوده واین خود باعث آن می شود تا اکثریت بالای اقلیت اعمال فشار نماید. در یک جامعه دموکراتیک قوانین اکثریت با ضمانت های رعایت حقوق بشر همراه بوده و تمامی حقوق اقلیت ها محفوظ است. زیرا قوانین ونهادهای دموکراتیک حفظ حقوق تمام شهروندان را ضمانت می نماید. از طرف دیگر افغانستان کشوریست که تا هنوز شمار دقیق اقوام ساکن در آن معلوم نبوده و گفته میشود که هیچ یک از اقوام ساکن در این کشور در اکثریت مطلق قرار ندارد.
نظام دموکراسی به پارچه تکه ی شباهت دارد که در ترکیب آن نخ های زیادی با رنگ های مختلف بکار رفته و این تعدد رنگ ها عبارت از تعدد نهادهای قانونی، گروه های سیاسی، سازمانها و انجمن های اند که تنها در تحت چتر یک نظام دموکراتیک مجال تبارز پیدا میکنند. و این به مفهوم آنست که اکثریت گروه ها و نهادهای منظم در یک جامعه دموکراتیک از لحاظ موجودیت، قانونی بودن ویا صلاحیت ها وابسته به دولت نمی باشد. یک جامعه دموکراتیک قادر است تا هزاران سازمان خصوصی ملی و محلی را در دل خود پرورش دهد، که اکثریت آنها نقش ارتباطی را میان مردم و نهادهای اجتماعی و دولتی بازی می نمایند. عدم تعلق داشتن این وظایف به دولت، زمینه را برای مردم فراهم میسازد تا در فعالیتهای مختلف جامعه، بدون اینکه کارمندان دولت باشند، سهم گرفته و پیرامون موضوعات گوناگون ابراز نظر و تبادله افکار نمایند.
در نظامهای غیر دموکراتیک، به استثنای نظام سیاسی اسلام _ که متاسفانه پیاده سازی این نظام به شکل درست آن، با توجه به شرایط کنونی حاکم در افغانستان ونیزبا در نظر داشت دلایل زیادی که در این اینجا فرصت پرداختن به آنها نیست، دشوار وحتی در کوتاه مدت غیر عملی به نظر میرسد_ تمامی این گونه سازمانها تحت کنترول دولت بوده و هر نوع فعالیت آنها باید از زیر تیغ سانسور دولت بگذرد. ولی در نظام دموکراتیک قدرت دولت از طریق قانون اعمال گردیده وسازمانهای خصوصی از کنترول دولتی آزاد میباشد. در همچو یک فضای باز و آزاد، شهروندان میتوانند بدون مداخله صریح دولت و بدون اعمال هیچگونه فشاری خواسته ها و مطالبات قانونی خویش را مطرح نموده و فعالیت های صلح آمیز و نیز مسئولیت های خود را در قبال جامعه تعیین نمایند.
صلح و آزادی بیان
یکی از مولفه های اساسی دموکراسی، آزادی بیان به خصوص در رابطه به مسایل سیاسی و اجتماعی در یک جامعه است. درجامعه ی که دموکراسی وجود دارد، دولت توانایی کنترول محتویات مکاتبات کتبی و اظهارات شفاهی شهروندان آن را ندارد. بدین اساس، دموکراسی زمینه را برای تبارز صداها و نظریات متفاوت و حتی ضد و نقیض مساعد ساخته و به ایجاد فضا و ماحول پر شور و پر حرف تمایل دارد(www.usinfo.state.gov ) .
کیفیت وباردهی دموکراسی رابطه مستقیم با شهروندان با سواد و دانشمند دارد و همیشه در تلاش آنست تا دسترسی شهروندان را به اطلاعات و منابع اطلاعاتی ممکن ساخته و زمینه اشتراک فعال آنهارا در مسایل عام جامعه و نشست های انتقادی فراهم سازد. ماده سی و چهارم قانون اساسی کشور ما که به آزادی بیان اشاره دارد و آنرا از تعرض مصئون می پندارد، به صراحت بیان نموده که هر افغان حق دارد فکر و اندیشه خود را به وسیله گفتار، نوشته، تصویر و یا هر وسیله دیگر با رعایت قانون اساسی کشور اظهار نماید، و رسیدن به این حق فقط در یک نظام دموکراتیک امکان پذیر است و تنها در پرتو دموکراسی میتوان به آن دست یافت.
در جامعه ی که آزادی بیان وجود ندارد، به زودی جمود فکری سایه افگنده وغبار جهل و نادانی افکار عامه را خدشه دار میسازد. و در این جاست که کوته نظران تاریک اندیش مورد احترام قرار گرفته و بر اریکه قدرت تکیه می کنند و اندیشمندان آینده نگر در بند کشیده می شوند. وبعید نیست که صلح وصمیمیت از این جامعه رخت بربسته و ظلم و وحشت و ستمکاری بر آن چیره شود. زیرا وقتی خواسته های خودرا با زبان و با قلم بیان نکنیم و مشکلات اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی خویش را بوسیله گفتمان چاره جویی نکنیم، پای زور وخشونت به میان خواهد آمد و به جای عقل و اندیشه، تفنگ به کرسی داوری خواهد نشست. موجودیت آزادی بیان در یک جامعه نشاندهنده صلح، و مودیت صلح در یک جامعه، تضمین کننده آزادی بیان است و این دو با یکدیگر پیوند ناگسستنی دارد.
برقراری عدالت
یکی از پیش نیازهای اساسی ایجاد صلح سراسری و مایه بقای آن، برقراری عدالت است. افغانستان کشوری است که در کنار سایر مشکلات و نابسامانی های ناشی از بی سوادی، نا امنی، تعصبات قومی و مذهبی و افتراق و چند پارچگی، از فساد اداری نیز به شدت رنج می برد و این پدیده شوم بصورت سرسام آوری دامنگیر کارمندان اداری این کشور شده و نه تنها کارمندان دولتی را بکام خود بلعیده، بلکه نماینده گان مجلس که باید ممثل اراده عمومی ملت باشند، نیز هر ازچند گاهی از سوی اراکین دولتی متهم به فساد اداری می شوند. علت بوجود آمدن فساد اداری و گسترش روز افزون آن این است که در افغانستان کار به اهل کار سپرده نشده واکثریت کسانی که به پست های دولتی راه پیدا می کنند، نه براساس لیاقت وشایستگی، بل براساس روابط خویشاوندی، قومی و حزبی انتخاب شده و هیچگونه مسئولیتی را درقبال کشور و مردم خود احساس نمی کنند. در نتیجه تمامی تلاش آنها بخاطر کسب رضایت آنانی که وی را به این پست رسانیده و همه اندیشه ی آنان برای پر کردن جیب شان است. مسلم است که در یک چنین شرایطی فساد اداری اوج می گیرد و نهادهای عدلی و قضایی که مجری عدالتند، خود به بزرگترین مراکز فساد اداری تبدیل می شوند.
رابطه¬ی که در میان شهروندان و دولت وجود دارد، یک رابطه خیلی سرنوشت ساز و حیاتی بوده وچنانچه کیفیت برقراری این رابطه مورد بی توجهی قرار گیرد، عواقب نا گواری را برای جامعه و دولت بوجود خواهد آورد. افراد جامعه باید حقی را که بالای دولت و کارگزاران دولتی دارند بشناسند، و نیز حقی را که دولت و کارگزاران دولتی بر آنها دارند، ادا نمایند. زیرا به فرموده علی (ع): در میان حقوق الهی، بزرگترین حق، حق رهبر بر مردم و حق مردم بر رهبراست و خدای سبحان بر هردو گروه لازم شمرد وآنرا عامل پایداری پیوند ملت و رهبر قرار داد (سید رضی، 1378:315).
یکی از نشانه های برقراری عدالت این است که شهر وندان از قوانین اطاعت نموده و در قبال جامعه خویش احساس مسئولیت نمایند. که البته این امر زمانی تحقق می یابد که دولت و کارگزاران دولتی پا را از دایره قانون فراتر نگذاشته و در تمامی حالات، خود را در برابر مردم پاسخگو بدانند. تا زمانی که اصلاحات از دولت آغاز نگردد و تطبیق مساویانه قانون از آنجا سرچشمه نگیرد، ملت به راحتی تن به اجرای قوانین نخواهد داد.
چنانچه مردم افغانستان مثل سابق، در برابر تبعیضات، تعصبات، رشوه ستانی ها، بی عدالتی ها وحق تلفی ها ایستادگی نکنند، و در برابر هر نوع حق تلفی وبی عدالتی، دست به الاشه نشسته و سکوت اختیار نمایند، پایه های عدالت و برابری فرو ریخته ونشانه های ستم آشکار می شود.
خاموشی شهروندان، دولت مردان را به بی کفایتی و بی مسئولیتی تشویق نموده و زمینه را به هواپرستی و تن پروری آنان مساعد می سازد. شهروندان باید درک نمایند که هریک شان در قبال همدیگر مسئولیت دارند و هیچ شخصی و یا نهادی توانایی تحمیل خواسته های شخصی خود را بالای آنان ندارد. در جامعه ی که عدالت در آن مهجور است، و حقوق شهروندان نادیده گرفته می شوند، رشته های اتحاد ازهم گسسته و مردم از اینکه حق بزرگی فراموش می شود، یا باطل خطرناکی در جامعه رواج می یابد، احساس نگرانی نمی کنند.
یکی دیگر از مسئولیت های که در راستای تطبیق عدالت متوجه شهروندان می باشد این است که در انتخابات، مسایل قومی، مذهبی، زبانی و سمتی را کنار گذاشته و برای کسانی رای دهند که لیاقت، شایستگی، توانایی و اهلیت کار را داشته باشند. هرنوع حمایت از اشخاص، بر اساس انگیزه های شخصی و قومی، بدون در نظرداشت اهلیت و شایستگی، گناهیست نابخشودنی و اقدامیست در جهت ریشه کن سازی عدالت و برابری.
در پایان این بحث، با درنظرداشت تعریفی که در ابتدا از صلح ارایه نمودیم میتوان نتیجه گرفت که صلح و عدالت لازم و ملزوم یکدیگر بوده و درصورت غفلت از یکی، رسیدن به دیگری ناممکن است. برای برقراری صلح دایمی در یک محیط، برقراری عدالت در آنجا لازمی و حیاتی بوده وبر شهروندان است تا اعمال دولت را فعالانه نظارت نموده و در صورت کوتاهی دولت در برابر قانون، دولت را از مجراهای قانونی مورد انتقاد قرار دهند. و همچنان دولت مکلفیت دارد تا در استخدام کارکنان، اصل شایسته سالاری را رعایت نموده و روابط را بر ضوابط ترجیح ندهد و در انجام هیچ امری از منافع ملی و رعایت حقوق شهروندان غفلت نورزد.
نقش رسانه ها در ایجاد صلح
با توجه به عصری که در آن قرار داریم و دانشمندان علوم ارتباطات به آن لقب انفجار اطلاعات داده اند، صحبت از تاثیر رسانه ها برافکار عامه، به توصیفی شباهت دارد که در برابر چشمان بینای کسی در وصف آفتاب سخن گوییم ودرخشش و روشنایی آن را به معرفی گیریم. ولی از آنجا که مردم افغانستان از لحاظ سیاسی در وضعیتی بدی قرار دارد و ازطرف دیگر دید مردم و حتی دید دولت مردان این کشور نسبت به رسانه ها و فعالیت های رسانه ای، جانبی و سطحی وحتی بدبینانه می باشد، نیاز است تا رسانه ها و فعالیت های رسانه ای را به صورت درست و واقعی آن به معرفی گرفته و در بوجود آوردن وحدت ملی، صلح و امنیت سراسری و تشکیل یک جامعه مدنی، با بکار بستن روشهای درست، از آن مدد جوییم. زیرا وسایل ارتباط همگانی یا رسانه ها از آغاز پیدایش، وظایف فرهنگ سازی، بسیج وسازماندهی مردم در جهت اهداف خاصی را عهده دار بوده است.
این واقعیت را باید پذیرفت که رسانه ها قدرت آنرا دارند تا با تقویت همبستگی ملی و هماهنگی میان بخشهای مختلف اجتماعی در عین حفظ تفاوت ها، قدرت فهم وادراک و تحمل و انتخاب فعال جامعه و در نهایت سطح و عمق "پایداری ملی" را بالا ببرند (ناصریان،1392:196).
رسانه و هنر سینما به عنوان بهترین ابزار برای تاثیرگذاری روی افکار عمومی به شمار می روند که در حال حاضر از سوی دولتها ونهادهای مختلف دولتی و خصوصی برای تاثیر گذاشتن بر افکار عمومی، به منظور رسیدن به مقاصد سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و غیره...، مورد استفاده وسیع قرار می گیرد.
امروزه تحقیقات روانشناسی نشان داده است که روحیه انسان، نظام باورها و شخصیت انسانها و نیز اکثریت موفقیت ها و دستاوردهای بشر در گرو عملکرد ضمیر ناخود آگاه است، و رسانه ها با فرستادن پیامهای متعدد و مکرر، قدرت زیادی در اثرگذاری روی ضمیر ناخودآگاه انسان دارد. زیرا اولین عامل برای برنامه ریزی ضمیر ناخودآگاه دریافت سیگنال یا پیام است (آزمندیان،1385:100).
قبل از بوجود آمدن وسایل ارتباط همگانی، دولت ها به قدرت و تاثیر پیام مخالفان خود کمتر توجه می کردند. اما با به میان آمدن وسایل ارتباط همگانی، حق آزادی اطلاعات و دسترسی به اطلاعات مورد توجه زیادی از سوی دولت مردان قرار گرفت. زیرا روز به روز خطر بر انداختن دولت ها به اثر بسیج و آگاهی مردم بیشتر می شد (فانوس،1391:376).
تاثیر پیام های رسانه ای و به خصوص فلم های هنری، چنانچه با در نظر داشت نیازهای مختلف جامعه تهیه گردد، گاهی چنان قوی و اثرگذارند، که می تواند افراد جامعه را در تخیل برای یک زندگی بهتر و درک بهتر از انسانیت کمک نموده و آنهارا با شیوه های جدید زندگی آشنا سازد. زیرا جامعه برای تغییر و تحول نیازمند آگاهیست و این آگاهی فقط از طریق رسانه هاست که می تواند در مقیاس وسیعی انعکاس یابد.
هرچند نقش رسانه ها در تاثیرگذاری و تشکیل باورها، بالای هیچ یک از اقشار جامعه را نمیتوان نادیده گرفت ولی میزان این اثرگذاری بالای قشر جوان ( که خوشبختانه بیشترین جمعیت کشور مارا جوانان تشکیل میدهد) بیشتر است. زیرا جوانان در برابر قدرت به ندرت در بر پایه جهان نگری آگاهانه پایداری می کند؛ آنها از منابع رسانه ای برای گذران وقت، حل دشواری های شخصی، تا ثیرگذاری بر دوستان، اعلام استقلال از پدر و مادر و دیگر نهادهای قدرت، و برای برسازی و نگهداری هویت های فردی و گروهی... بهره می گیرند (لال،1379:239).
از آنچه که در بالا مورد بحث قرار گرفت میتوان چنین نتیجه گیری کرد که رسانه ها به عنوان نهادهای اثرگذار بالای افکار عامه، خدمتی بزرگی میتواند در ایجاد امنیت سراسری، تقویت دموکراسی، تحکیم مبانی صلح، ترویج ارزشهای دموکراتیک و تشکیل اتحاد و یکپارچگی میان ملیت های مختلف، انجام دهد. البته این امر زمانی جامه عمل می پوشد که دولت، فعالیت های رسانه ای رسانه های ملی را مطابق به نیازمندی های جامعه برنامه ریزی نموده و تلاش نماید تا رسانه های خصوصی را نیز به این امر تشویق نماید.
نتیجه گیری
نیاز مردم افغانستان به صلح، فراتر از مصالحه با مخالفین است و این به معنی این است که باید تمام عواملی که باعث ایجاد تنش و اختلافات در میان مردم می شود، شناسایی شده و از بین برده شوند. راهکار های که باید در تامین صلح به پیش گرفته شود باید در کنار ایجاد صلح، به گسترش، حفظ و پایداری آن نیز کمک نماید. بلند بردن سطح آگاهی جامعه، برقراری عدالت در سطوح مختلف، به وجود آوردن وحدت ملی و تقویت دموکراسی از مولفه های اساسی تامین صلح پایدار در افغانستان است و موثرترین نهادی که باید در این راستا مورد استفاده قرار گیرد، عبارت از رسانه ها می باشد.
فهرست منابع و ماّخذ
1- قرآن کریم.
2- آزمندیان، علی رضا. تکنولوژی فکر1. تهران: 1385.
3- انصاری، بشیر احمد. مذهب طالبان. کابل: انتشارات سعید، 1391.
4- ایرانی، مصیب. مقالهء استراتژی وحدت ملی و انسجام اسلامی با توجه به دیدگاه امام خمینی. فصلنامه اندیشه تقریب. شمارهء هجدهم، 1388.
5- توضیح مختصر راجع به دموکراسی. نشر شده از سوی اداره بین المللی برنامه معلوماتی حکومت ایالات متحده امریکا.
6- شریف، سید رضی. نهج البلاغه. مترجم: محمد دشتی، قم: نشر دیوان،1388.
7- فانوس، میر عزیز احمد. ارتباطات مفاهموی. کابل: انتشارات رسالت،1391.
8- فصیحی، محمد حسین. مقالهء نقش عالمان و دانشمندان مسلمان در ایجاد وحدت اسلامی. فصلنامه شفاء. شمارهء یازدهم و دوازدهم، کابل: انتشارات موسسه فرهنگی- خدماتی ثقلین،1389.
9- قانون اساسی افغانستان. ماده 34.
10- لال، جیمز. رسانه ها، ارتباطات، فرهنگ. مترجم: مجید نکودست، تهران: انتشارات موسسه ایران، 1379.
11- متن مصاحبه خانم سیما سمر، رئیس کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان با خلیل نورزایی، خبرنگار رادیو آشنا در هرات.16 جوزا، 1392.
12- مشارکت زنان در تصمیم گیری و مذاکرت. صلح نشر شده از سوی گروه تحقیق و دفاع از حقوق بشر، 1391.
13- ناصریان، شیرمحمد. جنگ روانی و نقش رسانه ها. کابل: مطبعه کاروان، 1392.