جغرافیای سیاسی سرزمین غور!
....و چنین ما به حقارت رفته ایم! / " برگ از تاریخ، نوشته چهارم!"
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
....و چنین ما به حقارت رفته ایم!
" برگ از تاریخ، نوشته چهارم!"
جغرافیای سیاسی سرزمین غور!
در کتاب تاریخ طبقات ناصری نوشته منهاج سراج جوزجانی، سرزمین غور ناحیه کوهستانی در مرکز افغانستان کنونی که در شرق هرات، جنوب غرچستان و شمال و غرب غزنین موقعیت دارد به معرفی گرفته شده است. هرگاه در ساختار جغرافیای سیاسی امروزی کشور افغانستان دقت بنماییم، بدون شک سرزمین غور تاریخی؛ این همانا جزسرزمین هزارستان کنونی، به شمول استان غور، چیزی دیگری نه بوده است. در طبقات ناصری به کرات به اسامی مناطق و محلات از هزارستان کنونی بر میخوریم. از مناطق همچون دایه، فولادی، تگاب، وجیرستان، تمران، افشین و... که مناطق از هزارستان امروزی میباشند، بار ها در این کتاب به عنوان بخش هایی از پیکره سرزمین غور تاریخی نام برده شده است. منهاج سراج جوز جانی در جای چنین مینویسد: « در غور پنج رشته کوه بزرگ واقع است. یکی از ان ها کوه زار مرغ مندیش است که نوشته اند قصر و دارالملک شنسبانیان در دامنه ان قرار داشته و می گویند که سیمرغ، زال زر را که پدر رستم است، در آن کوه پرورش داده است. کوه دوم سرخ غر نام دارد که ان هم در ولایت مندیش واقع است. سوم کوه اشک است در بلاد تمران که عظمت و بلندای ان کوه بیشتر از همه بلاد غور است. و بلاد تمران در اطراف رشته های ان کوه قرار دارد. چهارم کوه ورنی است که بلاد داور و والشت و قصر کجوران « به احتمال کجران امروزی» در اطراف است. و پنجم کوه روئین است با استواری و بلندی کامل، و برخی گفته اند که پنجم کوه فج خیسار است که عظمت و امتداد و بلندای ان از حد تصور و توان درک ذهن بیرون است. در طبقات ناصری به کرات از مناطق بنام گرمسیر و زمین داور یاد آوری گردیده شده است که این گرمسیر و زمین داور پیکره های به اشغال گرفته شده شرق قندهار و قسمت هایی از ارزگان، بُست و لشکرگاه باید باشند..
فاجعه تحریف و جعل تاریخ، گاه جفا گونه غوریان را به دامن اتراک بر می کشاند. در متون تاریخی و عینیت های موجود در ساختار مردم شناسی جغرافیای غور تاریخی، و مناطق هزارستان امروزی؛ هیچ گونه رد پای از اتراک دیده نه میشود. هیچ نوع آثار فرهنگی- هنری، نبشته و آثار معماری تاریخی، گویش و زبان و... دال بر اتراک بودن غوریان و هزاره ها به عنوان فاکت وشاهد عینی موجود نه میباشد. هرگاه غلام زاده گان اتراک در بنده نوازی صاحبان و ولی نعمت های خویش، و با داشتن استعداد و قابلیت های رزمی اگر به مقام و منزلت شاهی عروج داده شده اند، این بزرگی و عدم جزم گرایی شاهان فارس تبارغور بوده است؛ نه اصالت ترک بودن غوری ها. قاضی منهاج سراج در طبقات ناصری مینویسد: « سلاطین و ملوک سلسله غوریان بخصوص سلطان معزالدین محمد به رسم ان دوره و مانند سایر سلاطین ان روز گار در دستگاه و دربار خود عده یی غلام تُرک داشتند که در زمره سپاهیان خدمت می کردند و از میان آنان برخی به مقام امارت و حکومت می رسیدند. سلطان به علت نداشتن فرزند ذکور به خصوص اتکای خود را بر این غلامان تُرک گذاشته بود و گروهی از آنان را به مراتب عالی فرماندهی رساند و با کمک همین عده فتوحات عدیده خود را در سرزمین هندوستان دنبال کرد.....سلطان معزالدین با گرفتن دشت پنجاب و مرکز ان لاهور در سال 582 هجری ق از دست غزنویان، قدرت خود را در دشت گنگ در شمال شرقی هند توسعه داد و با امرای محلی آن نواحی به نبرد پرداخت. از این طریق دهلی و اجمیر را در سال 588 هجری فتح کرد و تا سال 590 هجری بنارس و قنوج را گرفت و این متصرفات را به یکی از سرداران خود به نام قطب الدین ایبک « آی بک » سپرد و خود به خراسان باز گشت. سر سلسله سلاطین هندی معزی، یعنی قطب الدین ایبک غلام و بنده تُرکی بود که ار ترکستان وی را آورده و در نیشاپور فروخته بودند...! در تاریخ منهاج سراج جوزجانی « طبقات ناصری » به کرات از نقش و حضور سرداران - غلام و غلام زاده گان ترک در در چگونهگی نقش افرینی حوادث و جریان های تاریخ غوریان زکر به عمل امده است. در بسا موارد ترک و غوری ها دوش به دوش، و گاه موازی هم نقش افرینی تاریخی نموده اند. در تداوم حاکمیت و امپراتوری غوری ها در نیم قاره هند، این غلامان به امارت رسیده ترک اند که حاکمیت و اقتدار غوریان را تداوم می بخشند و...اما از افاغنه و تبار آنان هیچگونه رد پایی در این تاریخ نگاری به چشم نه میخورد. حتی در لشکر کشی های هند که سپاه غوریان، از سرزمین وجغرافیای مناطق افغان نشین برای فتح هند باید عبور می نموده اند؛ از افاغنه و نقش آفرینی تاریخی آنان زکر به میان نیامده است..!
در اساطیرتاریخی ایرانیان؛ ترک و فارس « ایرانیان و تورانیان» فرزند یک پدر دانسته شده اند. در اساطیر مان می خوانیم : « ....و ستم گری ضحاک موجب قیام کاوه آهنگر شد. وی که " درفش کاویان " را بر پا کرد، فریدون را به پادشاهی برداشت. فریدون جهان را میان سه پسر خویش تقسیم کرد بدین ترتیب که مشرق را به تور، مغرب را به سلم و میانه رابه ایرج داد. سرزمین متعلق به ایرج را به نام او که در زبان های ایران باستان "ائیریه" است ایران نامیدند و ساکنان ان را ایرانی. امآ برادران چون بر ملک و مقام ایرج حسد بردند، اورا به قتل رسانیدند. لذا از ان پس جنگهای ایران با توران و رُم اغاز گردید...! ...دیگر دوره جهانی تاریخ ایران به پایان رسیده، و عصر تاریخ ملی فرارسیده بود. منوچهر که کین ایرج را باز ستانده بود ایران را از دشمنان مصئون نگهداشت و این کار به وسیله پهلوانان صورت گرفت... لذا از دوران او پهلوانان و بخصوص خواندان سام مقام و موقعیت خاصی یافتند.....در پایان این دوره "کویها" در تاریخ پدیدار گشته و عصر پیشدادیان پایان می یابد. کوی به معنای شاه و کیانیان شاهانی هستند که یکی از پس دیگری تا زمان غلبه اسکندر بر ایران فرمان رانده اند. جنگ های ایران و توان موضوع اصلی اخبار دوره کیانیان بوده، و طی آن پهلونان هنر نمایی های بسیار مینمایند داستان های شور انگیز رستم و سهراب و سوگ سیاوش مربوط به دوره کیانی است....»
...هسته اصلی زیر ساخت، و بستر اساسی شکل گیری قدرت و موقعیت استراتیژیکی استقرار و پایداری جغرافیایی سیاسی سلاطین غور، سرزمین و شهر های همانند فروزکوه، قلعه آهنگران، تولک و شهر های دیگری همانند بامیان به معرفی گرفته شده است. غزنه، بلخ، تخارستان بُست، سیستان، هرات و پنجهیر نیز گاه نقش های کلیدی در ساختار جغرافیای حاکمیت غوریان را دارا بوده اند. اما از شهر "های فروزکوه، آهنگران و بامیان " به کرات به عنوان شهر های مهم و هم پیمانان استراتیژیکی – نظامی سلاطین غور زکر به عمل آمده است. هرچند غزنه و سرزمین پهناور هند نیز بعدآ به تصرفات حاکمیت آنان افزوده میگردد. طبقات ناصری در سلاست و روانی نثر شیرین فارسی بی نظیر بوده، وقایع و حوادث سلسله شاهان غوری را به عنوان شخصیت ادیب، و تاریخ نویس شاهد در بطن آن، به تحلیل - برسی و ثبت پرداخته است. به عقیده باسورت محقق انگلیسی، طبقات ناصری مفصل ترین و موثق ترین منبع تاریخی در موضوعات مربوط به سرزمین غور و دولت غوریان میباشد. در طبقات ناصری شاهان غور شخصیت های فرهنگ دوست، عدالت گستر و دیگر پذیر به معرفی گرفته شده اند. سلاطین غور، خلاف استبداد رای شاهان غزنه عمل نموده، آزادی اندیشه و مذهب در اقلیم حکم روایی آنان در حد ممکن به رعایت پرداخته شده است. غوری ها، بعد از تاخت و تاز و غارت های مکرر اتراک غزنه، نخستین بنیان گذاران تلفیق و هم سویی مذاهب و ادیان « بخصوص مسلمانان و هندو ها» در سرزمین پهناور هند بوده اند. قلعه الموت و اسماعیلیون که از جانب دربار غزنه به کرات به عنوان قرمطی و رافضی به قتل عام گرفته شده بودند؛ در اقلیم حاکمیت غوری ها، گاه نماینده گان خاص خویش را در راستای ابلاغ رسانی عقاید شان دارا بوده اند..
حوزه جغرافیایی سرزمین غور، فرهنگ و تاریخ سلاطین آن در بیداد گه ستم تبعیض و اغفال، و در رنج تاریخی خویش همچنان دارد می سوزد. غور و غوری ها به جرم موقعیت جغرافیایی خاص، و در پیامد داشتن عظمت تباری در تاریخ؛ در سلاخ خانه ستم و تبعیض "افغانی" همچنان گرد حقارت و ستم بر رخسار دارند؛ و رنج فقر بر دوش می کشند. آنچه بیش از همه در این امر ستم و تبعیض برای غوریان تاریخی تاثیر گذار بوده است، موقعیت جغرافیایی این خطه تاریخی میباشد. یکی از علت های عمده ستم فراموشی و تحریف تاریخ غوری ها را در قرار گرفتن موقعیت جغرافیایی ان در قلب کوهستانی سرزمین افغانستان امروزی باید دانست. که؛ غور هرگاه در خوست و شرن و پتن موقعیت می داشت؛ یا سر از داراب و شیراز و اصفهان بدر میاورد، قهر مان سازی های افسانه یی را نصیب گردیده، جاده و خیابان های شهر بنام مشاهیر و مفاخر آنان نام گذاری گردیده، و فرزندان غور غرق در سفره نعمت قدرت و حاکمیت ارگ می لولیدند ... در تاریخ نگاری ایران امروزی، از حاکمیت کوچک، متزلزل و محلی کریم خان زند « سال های 1119 – 1193 هجری ق » در ( محدوده جغرافیایی چه بسا ناچیز و کوچک در مقایسه با حاکمیت غوری ها،) قهرمان سازی های تاریخی صورت میگیرد. حاکمیت قاجار با تمام گند کاری ها و خاک فروشی و بی کفاینی هایش ثبت تاریخ میگردد و... اما راجع به یک امپراتوری بزرگ و تاریخ ساز همانند غوری ها جفا جعل و سکوت شرم آور تاریخی همچنان متداوم می باشد...
« آیا در صورت موجودیت تشکل و حضور قدرت مند و تدبیر گرایانه سلسله غوریان تاریخی در روند معادلات سیاست گذاری های جاری در درون کشور افغانستان، در روند سیاست گذاری های ملی و بین المللی جامعه جهانی باز هم به ادرس قبایل افغان مراجعه می نمودند؟! ایا در صورت تشکل و همسویی جامعه فارس به عنوان یک ملت واحد، قدرت مند - تاثیر گذار و تعیین کننده در معادلات سیاسی باز هم همسایه های دور و نزدیک درب خانه افاغنه و پشاتین را در راستای چگونهگی روند سیاست و حل بحران در این سرزمین دق الباب می نمودند...؟! عدم تشکل و انسجام ملی – سیاسی جامعه فارس تبار در سرزمین افغانستان کنونی، بار حقارت تاریخی را برای این نسل به ارمغان آورده است. مادام که این بار بر شانه های این نسل سنگینی مینماید، در معادلات سیاست گذاری های ملی و بین المللی هیچ گاهی حرف اول را اینان نه خواهند گفت..!»
با هجمه خونین - ویرانگر و تباه کننده مغول، و در پیامد از قتل عام های وسیع و نسل کشی های تیمور؛ سلسله غوریان، این احیا گران مجدد ارزش های انسانی و مدنیت ملت فارس در پسا هجوم و تاراج اعراب؛ رو به انقراض می گرایند. سلسله شاهان غوری حاکمیت توام با تدبیر، داریت و عدل نسبی را دارا بوده اند. آزادی اندیشه، حضور زنان در عرصه سیاست و حکومت داری، و عدم استبداد تباری کم و بیش زینت بخش صفحات تاریخ غوری ها میباشد. در ورای صفحات تاریخ این سلسله، جای پای زنان، غلام زاده گان ترک و دیگر اندیشان کم و بیش هویدا میباشد.
شکست غوریان!
علل و عوامل کلی شکست ساختار قدرت و حاکمیت در سلسله سلطنت غوریان را در پیامد از هم فرو پاشی تشکل و انسجام درونی آنان از یک سو؛ گسترده گی قلمرو حاکمیت انان در محدوده جغرافیایی خارج از حیطه سرزرمین ایران، و تمرکز بیش از نیاز بر این گسترده گی از جانب دیگر؛ و عدم تمرکز و توجه در راستای نیل به ایمان و باور به ایجاد ملت سازی تباری در پرتو ازعشق و حمیت به تبار و هویت ملی و اصالت تباری جامعه ایران تاریخی ان روزباید به برسی گرفت. در بعد زمانی حاکمیت سامانیان و غوریان، بخش عظیم از پیکره ایران جنوبی رو به فراموشی گرفته میشوند. ایران شرقی در پیوند با اتراک و در کشاکش سخت فراساینده پیوسته با آنان رو به فرو شکستن می گذارند. و ایران غربی با داشتن قدرت های محلی هم چنان در زیر پاشنه های خلافت بغداد به سختی نفس میکشند. در ترکیب حاکمیت غوریان، ترک تباران غلام و برده، گا به مناصب و درجات فوق اعلی، و تا به سرحد مقام شاهی به ارتقا گرفته میشوند. سلسله سامانی در پیامد از اعتماد و اتکاه بیش از حد بر اتراک رو به انقراض رفته بودند. پدیده تلخ تاریخی که غوریان از آن نه تنها درس و امیزه تاریخی نیاموختند؛ بلکه این سلسله بیش از هر مقطع دیگر از تاریخ ملت فارس با اتراک اعتماد و امیزیش به عمل آوردند. اتراک غزنه بخش بزرگ از کتله های انسانی ساکن در سرزمین هند آن روزی را در حوزه جغرافیایی ایران تاریخی انتقال داده و در محدوده جغرافیایی شهر غزنه و حواشی آن جای گزین نموده اند. بدون شک این گونه یی از مهاجرت و جابه جایی های بزرگِ از کتله های انسانی در روند ساختار ملی، مناسبات قدرت، و کنش های استراتیژیکی حاکمیت و قدرت در آن روز گار تاثیر گذار بوده، و حکام غزنه واقف بر این امر، و اگاهانه اقدام به چنین عمل نموده اند. اما تاریخ غوریان بیش از حد و نیاز لازم در تبانی و تعامل با اتراک ترسیم گردیده است. تعامل بس وسیع و همه جانبه در ساختار قدرت و حاکمیت با اتراک به وسیله شاهان سامانی و غوریان، و کم رنگ شدن اصل تبارو هویت فرهنگی - ملی در چگونه گی روند اعمال قدرت و سیاست درس عظیم تاریخی است برای انان که در عصر کنونی درد هویت، فرهنگ و استبداد تاریخی را در ضمیر و روان خویش دارا میباشند..! در پیامد هجوم و تاراج اعراب و کار سیستماتیک فرهنگی آنان « تعدد مذاهب و ایجاد عدم اعتماد و باور ملی» شالوده و بنیان ملت فارس از درون رو به پوسیده شدن گذاشته، و در پیامد از این پوسیده گی، لشکر کشی های مکرر اتراک « شیبانی ها، سلاجقه، خوارزم شاهیان..» از ناحیت شمال، پیکره و ساختار قدرت در حاکمیت غوریان رو به افول می گزارد. این یعنی: « در روند تاریخ، ملت فارس در پیامد از لشکر کشی های مکرر و خونین اتراک و مغول، و تخریب و از هم فرو پاشی درونی از جانب اعراب، باور به هویت و اقتدار ملی خویش را از دست داده، و" کار سیستماتیک در راستای احیای غرور و حیثیت ملی، و احیا و رشد باور به ضرورت ملت سازی در حوزه فرهنگی زبان و فرهنگ فارسی را از الویت های کاری استراتیژیکی تاریخی خویش فراموش می نمایند. درست در پیامد از این فاجعه و رنج، بخش دیگری از حاکمیت های طویل و ویران گر اتراک بر جامعه و ملت ایران به تحمیل گرفته میشود. اتراک و ایلخانیان مغل چندین صده بر بخش های مهم و کلیدی کشور و سرزمین ایران تاریخی به حاکمیت خویش تداوم می بخشند...» و این چنین در پرتو حاکمیت اغیار بنیاد تشکل و ساختار ملی جامعه ایران تاریخی روبه اضمحلال گذاشته، و گرد حقارت تاریخی در پرتو حاکمیت اغیار بر رخسار مان نشسته و ما در پیامد از این غبار حقارت با همدیگر نه تنها بیگانه بوده ایم؛ که گاه دشمنی های سخت خونین را نیز ثبت تاریخ نموده ایم. در فرایند تاریخ، آن همه به یعقوب لیث سیستانی این سپهسالار توانمند دیار پارس مباهات می نمودم و....آخ که از لشکر کشی و تاراج وی در سرزمین بامیان و پیش کش نمودن بیش از صد ها بت کوچک و بزرگ ارزشمند و جواهر نشان این دیار از جانب وی به خلافت بغداد دل ام چه سخت در خون تپید...وا مصیبتا؛ که در فرایند از این تاریخ چقدر ما به حقارت تاریخی فرو کاست نموده و در منجلاب از حقارت پوسیده ایم....
در بیداد گه بیش از پنج صده ستم و تاراج، شالوده و بنیان ملت فارس درهم فرو می ریزد. ملت و جامعه یی در رنج تاریخی خویش، و در پیامد از یک طاعون تاریخی در پهنای فراز و فرود تاریخ خویش زمین گیر می گردد. و فردوسی بزرگ این اسطوره از شعور و شرف، و دماوند از درد تاریخی، شکست غرور و عزت تاریخی ملت درهم کوبیده ایران را در گلوگاه خفه و مشمئز کننده تاریخ به وسعت بیش از سی سال رنج به فریاد می نشیند. و در پیامد ان به جرم " عشق و مسئولیت تاریخی " تبعید در بار و جامعه ان روزی میگردد..! ..آری؛ برای درک شعور مندانه درد تاریخی ملت فارس در پهنه تاریخ؛ شعور و شرف فردوسی گونه ها نیاز مندی عصر و زمان تاریخ ما است....ادامه دارد...
پيامها
13 جنوری 2015, 20:50, توسط نسل کودن احمدی نژاد
پس این نسل کودن احمدی نژاد تاند صاحب تمدن شده باشد، من شاشیدن کردم به شهنامه، تو از کدامین تمدن فارس تانی حرف زدای کلّه خر، فارس کجا تاند تمدن داشته باشد، فارس باید کون ژاپنی، چینی را تاند تامین کردن کرده باشد. ژاپنی چشم بادامی شاشیدن کند به دهان نسل کودن احمدی نژاد
14 جنوری 2015, 01:38, توسط داوود
لومانی
اگر تاریخ گذشته را بخوانی تمام فاشیست ها به اجداد شان چسپیده وفخر می کردند.هتلر موسلنی شاه ایران ....
واین عمل را بخاطر انجام می دادند تا خودرا اصیل وبر حق نشان دهند و ملت را تحمیق نموده تا افکار فاشستی شان را بالای ملت مظلوم تحمیل نمایند
بنا بران خودت بجای اینکه به ریشه یابی اجداد ت بپرداری تا تخم نفاق را در سر زمین بلا دیده کشت نمایی بهتر است تا در مورد بی عدالتی که در کشور رخ داده توجه نمایی مهم نییست که این بی عدالتی از کدام قوم و زبات بودند .
ما تمام ملت المان را به خاطر هتلر محکوم کرده نمی توانیم که 5 ملیون انسان را کشت ویا ملت ایران را به خمینی محکوم کرده نمی توانیم که ایران را به یک زندان تبدیل کرده بود
به یاد داشته باش اگر عدلت اجمتماعی تامین شود ستم ملی نیز مسله اش حل می شود
14 جنوری 2015, 03:15, توسط داوود
لومانی
اگر تاریخ گذشته را بخوانی تمام فاشیست ها به اجداد شان چسپیده
وفخر می کردند.هتلر موسلنی شاه ایران ....
واین عمل را بخاطر انجام می دادند تا خودرا اصیل وبر حق نشان دهند و ملت را تحمیق نموده تا افکار فاشستی شان را بالای ملت مظلوم تحمیل نمایند
بنا بران خودت بجای اینکه به ریشه یابی اجداد ت بپرداری تا تخم نفاق را در سر زمین بلا دیده کشت نمایی بهتر است تا در مورد بی عدالتی که در کشور رخ داده توجه نمایی مهم نییست که این بی عدالتی از کدام قوم و زبات بودند .
ما تمام ملت المان را به خاطر هتلر محکوم کرده نمی توانیم که 5 ملیون انسان را کشت ویا ملت ایران را به خمینی محکوم کرده نمی توانیم که ایران را به یک زندان تبدیل کرده بود
به یاد داشته باش اگر عدلت اجمتماعی تامین شود ستم ملی نیز مسله اش حل می شود