شعر و رادیو و تاکسی
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
شعری از کاظم بهمنی
پشت رُل، ساعت حدودا پنج، شاید پنج و نیم
داشتم یک عصر برمیگشتم از عبدالعظیم
از همان بنبستِ بارانخورده پیچیدم به چپ
از کنارت رد شدم آرام؛ گفتی: مستقیم!
زل زدی در آینه، اما مرا نشناختی
این منم که روزگارم کرده با پیری، گریم
رادیو را باز کردم تا سکوتم نشکند
رادیو روشن شد و شد بیشتر وضعم وخیم
بخت بد، برنامه، موضوعش، تغزل بود و عشق
گفت مجری بعد «بسم الله الرحمن الرحیم»:
یک غزل میخوانم از یک شاعر خوب و جوان
خواند تا این بیت که من گفته بودم آن قدیم:
«سعی من در سر به زیری، بیگُمان، بیفایده است
تا تو بوی زلفها را میفرستی با نسیم»
شیشه را پایین کشیدی، رند بودی از نخست
زیر لب گفتی: «خوشم میآید از شعر فخیم»
موج را تغییر دادم این میان، گفتی به طنز:
«با تشکر از شما، رانندهی خوب و فهیم»
گفتم: «آخِر، شعر تلخی بود»؛ با یک پوزخند
گفتی: «اصلا شعر میفهمید؟»؛ گفتم: «بگذریم»...
جوابیه شاعری ناشناس بر شعر کاظم بهمنی:
در کناری منتظر بودم حدودا پنج و نیم
تا که پیچیدی به چپ، آرام گفتم: «مستقیم»
زل زدی در آینه، دیدم، به جا آوردمت
یادم آمدم روزگاری را که رفتی با نسیم
رادیو را باز کردی تا سکوتت نشکند
رادیو، اشعار نابی خواند از تو در قدیم
شیشه را پایین کشیدم تا که بغضم نشکند
زیر لب گفتم: «خوشم میآید از شعر فخیم»
موج را تغییر دادی، این میان گفتم به طنز:
«با تشکر از شما، رانندهی خوب و فهیم»
گفتی: «آخِر، شعر تلخی بود»؛ با یک پوزخند
گفتم: «اصلا شعر میفهمید؟»؛ گفتی: «بگذریم»
گفتمت: «یک جا اگر مقدور شد، لطفا بایست»
داشت کم کم حال و احوال منم میشد وخیم
بعد از آن روزی که دیدم من، تو را در شهر ری
ماندهام من منتظر، هر عصر در عبدالعظیم
آنلاین : http://chendavol.blogfa.com/po...