صفحه نخست > دیدگاه > درون داده های فرهنگ قبیله ای

درون داده های فرهنگ قبیله ای

افغانستان وسازه های ناقص هویت ملی
حمزه واعظی
چهار شنبه 16 جولای 2008

زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )

همرسانی

ساختار موزاییکی مبتنی بر "پاره فرهنگ" های پرشماری از اجزا وسازه های درون ـ ساخت می باشد. شاخص ها و شئونات ناهمگون این فرهنگ ها با وِِیژگیهای درونی و نمودارهای نمادین خود، نظم ونظام های متفاوتی را به نمایش گذاشته است. تحلیل محتوای مختصات این فرهنگ ها، این گمانه و مفروضه را به واقعیت شبیه می سازد که سو گیری و سازمان یابی اجزاء و عناصر آنها به ترسیم، تبیین وتثبیت نمادها ونمایه های "فرهنگ کل" یافرهنگ ملی، مشارکت وکمک موثری نکرده اند، بلکه هرکدام نمایانگر ویژگی ها وخصوصیت " فرهنگ قبیله ای" می باشند که دریک بستر جغرافیایی و دردرون مرزهای یک حوزه ی سیاسی و ژئو پلتیک بنام افغانستان، به ظهور رسیده اند.

به عبارت دیگر، تقابل وگوناگونی این خرده فرهنگ ها به نحو موثری از ظهور وبلوغ یک "نظام فرهنگی" و کارکردها ی آن درافغانستان جلوگیری نموده است. "کارکردهای مهم نظام فرهنگی درصورت فراهم بودن زمینه های بروز، می تواند شامل این عناصر باشد: تامین نیازهای فیزیولوژیک، ایجاد ارتباط جمعی، دادن هویت فرهنگی به اعضا، حفظ بقای جامعه وایجاد همبستگی و انسجام اجتماعی. طبیعی است که بدون تحقق این کارکردها، هیچ جامعه ای به پایداری وپیوند خوردگی نمی رسد". (11)

شناخت وباز سنجی ویژگی های فرهنگ قبیله ای، می تواند به کشف ودرک دقیقِ بسیاری ازابهامات و ناگفتگی های "بحران پنهان ملی" درافغانستان یاری نماید.؛ بحرانی که همواره در درون ساختار اجتماعی شعله ور بوده واز پدید آمدن یک نظام مطوب اجتماعی و سیاسی جلوگرفته است. این ویژگیها را می توان در مفاهیم ذیل بازتعریف نمود:

کل ناپذیری فرهنگ قبیله ای

فرهنگ قبیله ای درافغانستان " کل ناپذیر بوده است. به این معنی که ارزشها، هنجارها و آموزه های آن، قابلیت اتساع و همانندی پیدا نکرده است. عناصر و اجزای آن با نمایه های خُرد و جزئی احتوا شده است. به همین دلیل، دایره ی شمولیت آن محدود وشعاع تأثیر گذاری و تاثیر پذیری آن محصور گردیده و درحوزه ی روابط درون قبیله ای و درون محیطی خلاصه می شود. این فرهنگ، تنها به مشروب نمودن افراد قبیله وعشیره بسنده می کند وازخصلت انطباق، انعطاف و تعامل با سایر فرهنگ های پیرامونی نا توان ونابرخوردار است و ازقدرت " اشاعه "، "انتشار" و " احاله" عاجز. پیام و پیمانه ی این فرهنگ فقط خواسته ها، آرزوها و خاستگا ههای قبیله را برمی تاباند و برتشدید و تحکیم باورها وجهان بینی محیطی و فرقه ای اعضای عشیره صحه می گذارد. بیشترین حوزه ی تأثیر آن، چارچوبه ی قبیله وزیر مجموعه هایی مانند طایفه، ایل و عشیره را شامل می شود. فرهنگ قبیله ای از کل گرایی وشمولیت عام گریزان است. سهم ناچیز و اندکی درتشکیل و تعمیم فرهنگ ملی می گیرد وبر تفرق وتشخُص محیطی بیشتر تمایل وتوافق دارد، تا ادغام پذیری و مشارکت درتولید مفاهیم عام و همه پذیر؛ گرایش بیشتر به دفع داردو توانایی ضعیفی درجذب. تحمل هضم عناصرو تولیدات جدید را ندارد؛ مرکز گریز است و از استعداد تحمیل و تکثیر خود بر سایر فرهنگها دریک دگردیسی کلان محروم می ماند.

به بلوغ نرسیدن فرهنگ ملی درافغانستان که نشانگرهویت تعمیم یافته ی جمعی تمامی شهروندان و اقوام کشوردرحوزه ی یک زندگی مشترک و به هم پیوسته ی سیاسی ـ اجتماعی باشد، ناشی از تفرق وتعدد فرهنگ قبیله دراین کشور می باشد. تفرُق و تغلُب فرهنگ انفکاک پذیر وکم بنیه قبیله ای، فضای محدودی را برای ظهور و تولید فرهنگ ملی دراین کشور فراهم کرده است. بی گمان درچینن فرایندی، هویت ملی مجال نهادمندی ونمادسازی پیدا نمی کند و درنتیجه به شکل غیر ارگانیک، شهروندان کشور را دریک همایش سمبلیک درسایه ی یک نظام گسست پذیر سیاسی ـ اجتماعی گرد آورده است؛ نظامی که همواره ودر موارد مختلف درمعرض چالش و فرسایش قرار می گیرد.

خِرد گریزی

"خِرد گریزی" مشخصه ی دیگر فرهنگ قبیله ای درافغانستان است. این فرهنگ چون برمبنای پرشمار احساسات، عواطف، سنت ها، عادت ها وآموخته های رمزواره وعوامانه تعبیر، تفسیر وتشخیص شده است و مطالبات ومحاسبات خرد ورزانه را در داده های عینی بر نمی تابد ودرست به همین دلیل بر مدار ثابت وراکدی آز آموزه های خرد گریز، عاطفی و محیطی می چرخد. بسته بودن محیط، کوچک بودن فضای زندگی، محدود بودن امکانات معیشیتی، ثابت ماندن معیارهای رفتاری، قدسی شدن هنجارها و دریافت های اجتماعی، فقدان ارتباطات بیرونی ومصون بودن از تحولات و تطورات فرهنگی ـ سیاسی، مجاری نفوذ وشیوع عناصر جدید را درفرهنگ قبیله ای بسته و شکل گیری حوزه ی بنیش و دانش اجتماعی را به شدت محدود ومحصور نموده است. بی گمان، درچنین شرایطی اولا رفتارهای اجتماعی برمبنای عادت و کنش های غیر عقلانی جمعی و براساس سنت و مناسک قبیله ای صورت می گیرد که در مناسبات میان ـ قومی و اجتماعی بروز می کند.

ثانیا ناتوانی خودرا در همجوشی وهمگویی بین ـ قومی و نیز نا اهلی خود را درساماندهی فرهنگ کلان ملی نشان می دهد. عناصرو نشانه های فرهنگ قبیله ای، بدلایل یاد شده، شایستگی و بایستگی ترکیب سازی وفربهی فرهنگ ملی را ندارد ولاجرم همچنان در دایره ی ادراک محدود قبیله باقی می ماند. فرهنگ ملی به دلیل گستردگی حوزه ی نفوذ و تأثیر گذاری خود می باید از عناصری تالیف گردد که "خردمندی" و " عقلانیت"، شأن بنیادین آن باشد تا بستر مطمئنی برای پویایی، همسویگی، همصدایی، همانندی وهمخویی بیشتر ینه شهروندان و اقوام کشور را فراهم آورد. فرهنگ قومی درافغانستان اما فاقد چنین ویژگی و کارکردی بوده است. به همین دلیل، سازه ها وعناصر هویت و فرهنگ ملی دراین کشور به فرزانگی معهود وکمال مطلوب نرسیده است.

بسترسازی عصبیت ها

فرهنگ قبلیه ای درافغانستان بستر رشد و پردازش "عصبیت ها" قرار گرفته است. تألیف عناصر ناپایا و خصلت " کوتاه برد" این فرهنگ به همراه ریخت بلاهت شئون وتحول ناپذیر آن، زمینه و بهانه ی گسترش جمود اندیشی اجتماعی وظهور حساسیت های قومی، زبانی، نژادی، مذهبی ومحلی را پدید آورده است. مذهب، باورها و انگاره های قومی هرکدام به نوبه ی خود تأکید و تأیید ویژه ای برتشدید وتحکیم اینگونه حساسیتها بوده اند. فقدان دانش وفرزانگی اجتماعی ونابسندگی مولفه های بنیادین همسازگر ملی، دامنه ی عصبیت ها را فراختر و زمینه های ذهنی وعینی تکثیر بیگانگی ها و بداندیشی ها ی متقابل میان اقوام کشور را قوام یافته تر ساخته است.

تاریخ اجتماعی وسیاسی این سرزمین، منازعات و ناسازگاری های مختلف قومی، مذهبی، نژادی، زبانی و محلی را شاهد بوده است. این منازعات گاه به شکل رویا رویی های خشونت بار وخونین (12) وگاه به صورت نا شکیبایی ها وبد نگری های ممتد واغلب به شکل ناهم پذیری ها ی مداوم وترمیم ناپذیر درتعامل اجتماعی وسیاسی میان پشتون هاـ تاجیک ها، تاجیک هاـ ازبک ها و نیز میان پشتون ها ـ هزاره ها وهمچنین سایر اقوام کشور تجلی یافته است.

بسته بودن مجاری تحرک اجتماعی

اصطلاح تحرک اجتماعی به حرکت افراد وگروهها بین موقعیتهای اجتماعی ـ اقتصادی مختلف بکار برده می شود. تحرک عمودی به معنای حرکت به بالا یا پایین نردبان اجتماعی ـ اقتصادی است. افرادی که دارایی، در آمد یا پایگاه اجتماعی کسب می کنند دارای تحرک صعودی هستند.، در حالی که کسانی که در جهت عکس آن حرکت می کنند دارای تحرک نزولی هستند. میزان تحرک عمودی در جامعه یکی از شاخصهای عمده ی میزان " باز بودن" آن بوده و نشان می دهد تا چه اندازه افراد با استعداد که در قشرهای پایین تر متولد می شوند می توانند از نردبان اجتماعی ـ ااقتصادی با لا بروند. (13)

تحرُک اجتماعی کم مایه، از دیگر پیامدهای فرهنگ قبیله ای درافغانستان بوده است که به بسته شدنِ بیشتر فضای زندگی اجتماعی وامکانات واقتصاد عمومی یاری رسانیده است. درتثبیت وتداوم این روند، سه عامل بیش از همه نقش اساسی و بنیادین ایفا کرده است. این عوامل که بصورت یک نظام پیوسته ودرهم تنیده عمل کرده اند عبارتند از :

1. مناسبات فسیل شده ی اجتماعی ویکنواختی شرایط اقتصادی، انگیزه وزمینه ی ضعیفی برای تغییرات اجتماعی ودگرسازی وضع موجود باقی گذاشته است. درفرهنگ قبیله ای افغانستان عنصر "انتخاب" مجال میدان داری پیدا نمی کند. عادت، تصادف وهنجارهای قومی درهمه ی زمینه ها وحوزه های زندگی فردی و اجتماعی، تعیین کننده ی رفتارها وهدف های افراد وگروههای اجتماعی می باشد. شغل، ابزار ها و روش زندگی، محل سکونت، ازدواج، مالکیت وابزارهای تولید وسایر مناسبات در این جامعه، عمدتا موروثی هستند. به همین جهت " تحرک اجتماعی" به صورت عمودی بسیار کم صورت می گیرد؛ "تحرک مکانی" ـ به جز در میان گروه قومی کوچی ـ به دلیل ساختار زندگی بسته ی اجتماعی ـ محیطی، کمبود کلان ـ شهرها، عدم جاذبه های شهر نشینی ورکود توسعه ی شغلی، بسیار به آهستگی صورت می گیرد و درنتیجه، روند تحرک اجتماعی هم، در هیأت صعودی وهم، در تراز افقی برای بهگشت شرایط وعناصر زندگی و محیط اجتماعی کمتر به وقوع می پیوندد.

2. نظام آشفته ی اقتصادی، روستا نشینی وفقدان فرصت های شغلی بدلیل فقر تولیدات صنعتی و رشد کند نمودار اقتصادی، ومشخص تر و موثر تر از همه، ثبات، بقا وغالب بودن مناسبات فئودالی ازعوامل ودلایل مهم واساسی رکود اجتماعی وسکون اقتصادی درافغانستان به شمار می رود. تأثیرات مستقیم و مخرب این عوامل در زندگی اجتماعی اقوام افغانستان، موجبات تحرک ناپذیری ودرنهایت عدم توسعه ی اجتماعی وکندی رشد اندیشه ی جمعی رافراهم آورده است.

3. نظام ناپایدار وناتوان سیاسی نیز، نه قادر به ایجاد شرایط با ثبات اقتصادی، شغلی ، خدماتی وتولیدات صنعتی بوه است ونه از نظر تعهد سیاسی و مشروعیت ملی، از شایستگی وبسندگی لازم برخوردار بوده اند تا خودرا ملزم به تقسیم نگاه برابر در مقابل جایگاه اجتماعی، شأن شهروندی و ارزشهای انسانی شهروندان خویش بشمارد.
بنا براین، در سایه ی چنین نظام سیاسی و سازمان بندی اجتماعی ای، زمینه های رشد اقتصادی، آزادیهای مدنی و اجتماعی مجال پیدا نمی کند و در نتیجه تحرک اجتماعی نیز امکان تفصیل و توسعه نمی یابد.

قشربندی تغییر ناپذیر

فرهنگ قبیله، نوعی "قشربندی ثابت" را درساختار اجتماعی اقوام کشور ایجاد کرده است. وجود وثبوت متغیرهای مختلفی که نام بردیم، ساختار اجتماعی را به تکرار، ناپویایی، یکنواختی وبیماری تغییر ناپذیری مواجه ساخته است. ساخت فئودالی نشانه ی اصلی تثبیت وتحکیم قشربندی موجود می باشد که نوعی نظام پایدار، ولی نابرابر اجتماعی را سامان داده است. الگوی این نظام برنموداری رسم شده که " جابه جایی عمودی" درقشربندی اجتماعی به ندرت رخ میدهد. برمبنای چنین نموداری، لایه های " زیرین " بندرت شانس ارتقاء به سطوح "رویین" را پیدا می کنند و سطوح رویین نیز کمتر دچار دگردیسی ساختاری می گردند. یک دهقان براساس نظام ثابت فئودالی، همواره در دایره ی شأن اجتماعی، دهقان باقی می ماند. بستر اجتماعی و ابزارهای لازم تولیدی، گشایشی به نفع ارتقاء و تغییر پایگاه اجتماعی وی پدید نمی آورد و او ناگزیر است درچرخه ی سیستم ناعادلانه وثابتی که به صورت موروثی وطبق روابط وسنت های قبیله ای رقم خورده است، الزامات و اجبارهای این نظام را همواره پذیرفته وبه فرزندان و نسل بعد ازخود به ارث بگذارد.

همچنین، در الگوی طبقاتی چنین نظامی، یک "خان" ، "ارباب" و "مالک" همواره و درهمه حال از شوکت اجتماعی وتوانایی مالی طبقه ی خان، مالک وارباب برخوردار است، چرا که اهرم های ارتقای سلطه ی اجتماعی را دردست دارد؛ یعنی " زمین" و "ابزارهای تولید". بدین جهت پایگاه اجتماعی آنان ـ تازمان درچنگ داشتن این دو عنصر ـ با تغییر وتزلزل جدی دچار نمی گردد. بدین ترتیب حتا فرزندان و بازماندگان آنها نیز از همان جایگاه و پایگاه اجتماعی برخوردار گردیده و بصورت سیستماتیک برنظام و روابط اجتماعی مسلط می شوند.

یک " مولوی " و "ملا" نیز، در این نظام اجتماعی ازجایگاه ویژه و نسبتا ثباتمندی برخوردار است. واسطه گری میان لایه های زیرین و سطوح رویین، واسطه گری میان خدا ومردم، پیوند زدن میان دنیا و آخرت از وظایف ثابت وپذیرفته شده ی آنها می باشد. این و ظایف درهرزمان و محیطی، تا زمانی که عنصر مذهب از استحکام وفراگیراجتماعی برخوردار است، قابل تطبیق و مورد نیاز می باشد. به همین دلیل، پایگاه اجتماعی دارندگان آن نیز درهمه حال بریک مدار ثابت استوار می ماند.

یک "زن" دائما در بینش اجتماعی جزو لایه های زیرین جامعه قرار دارد. کارکردهای اجتماعی او تعیین شده است: خانه داری، تولید بچه، اطاعت وتمکین مطلق ازشوهر وکرنشگری در برابر سایر مردان قبیله، گوشه گیری و قناعت، سهم گیری در کار وتولیدات کشاورزی ولی، نا برخورداری ازحق دخالت درامور اساسی وتصمیم گیری درحوزه ی زندگی خانوادگی واجتماعی وتحمل انواع فشارها و نابرخورداری های روزگار. پایگاه اجتماعی وجایگاه طبقاتی او نیز طبعا ارتباط مستقیمی با عوامل فوق دارد، که اساسا فرهنگ قبیله ای بر وی تعیین و تحمیل کرده وبرسرنوشت اجتماعی و زندگانی خصوصی او الزام واجبار نموده است. طبیعی است تازمانی که این فرهنگ، الگوی عام روابط ورفتار اجتماعی بوده باشد، پایگاه وشأن اجتماعی زن نیز، درهمین سطح و سویه باقی خواهد ماند. (14)

مجال نیافتگی وفاق ملی

فرهنگ قبیله ای دلایل وعو امل تجلی یافتن "وفاق اجتماعی" میان اقوام را مجال گرفته است. وفاق اجتماعی عبارت است از توافق جمعی برمجموعه ای از اصول وقواعد اجتماعی که دریک میدان تعاملی اجتماعی Communal که خود موجد "انرژی عاطفی" است بوجود می آید. انرژی عاطفی همزمان نتیجه و موجد توافق اجتماعی Social Attumnment است. وفاق اجتماعی دارای کارکردهای مهم ذیل مباشد:

الف ـ وفاق اجتماعی موجبات ثبات سیاسی را فراهم می کند.

ب ـ وفاق اجتماعی دو مشکل بنیانی که هرنظم اجتماعی بالقوه با آن دست به گریبان است، یعنی پیش بینی پذیری رفتارهای اجتماعی و تعاون اجتماعی را حل می کند.

ج ـ با حل دومشکل فوق وهمزمان با ظهور اعتماد اجتماعی متقابل، زمینه برای همکاری اجتماعی، مشارکت اجتماعی که خود پیش شرطی برای اصلاح و توسعه ی اجتماعی است ، فراهم می گردد.

د ـ با وجود وفاق اجتماعی گسترده و تعمیم یافته و هویت های جمعی بارز و نسبتا یکپارچه، جامعه دربرخورد بافرهنگهای بیگانه وفرایند انتشار فرهنگی که هر آن درابعاد مختلف قدرت جنبشی بیشتری کسب می کند، ضمن این که می تواند درمقابل آثار مخرب آنها ازخود مصونیت بیشتری نشان دهد، همزمان قادر است به صورت فعالانه با آنها برخورد نماید وبصورت گزینشی بعضی ازعناصر آنها را به نفع خود جذب کند.

و ـ یکی از راههای کاهش شکاف بین اخلاق نظری واخلاق عملی تقویت وفاق اجتماعی عام وتعمیم یافته می باشد. ازکنشگران اجتماعی درنظام اجتماعی که بر اساس وفاق عام وتعمیم یافته استوار است انتظار میرود که نظام شخصیتی شان حائز تمایلاتی نظیر وابستگی عاطفی تعمیم یافته به اجتماع وهویت جمعی تعمیم یافته و تعهد درونی تعمیم یافته وخود گرایی و به قول پارسنز، "سوی گیری عامگرایانه"Orientation universalistic
نسبت به موضوعات اجتماعی وفرهنگی باشند.

ز ـ وفاق اجتماعی به گسترش عاطفه ی اجتماعی کمک می کند. عواطف درروابط اجتماعی اگر چه یک امر فردی است؛ اما موجب تحریک احساسات وتمرکز آن برمحور همبستگی اجتماعی می گردد. متقابلا فقدان عواطف درروابط اجتماعی به بروز نوعی بی تفاوتی وکسالت می انجامد. "کمپر" درتحلیل جامعه شناختی خود به پنج احساس منفی یعنی تقصیر، خجالت، اضطراب، افسردگی وعصبانیت که می تواند مولد روابط اجتماعی باشد توجه می کند. او دو بعد برای روابط اجتماعی درنظر می گیرد: بعد قدرت وبعد منزلت. بُعد رابطه ی قدرت حاوی زورگویی، اجبار، تهدید و تنبیه کردن و سلطه یابی و غیره است. بُعد رابطه ی منزلتی حاوی ایثار، حمایت عاطفی، دوستی، تمجید وغیره است. ( کمپر 1979 صفحه 435 ) ـ (15)

فرهنگ قبیله ای درافغانستان مانع جدُی پرورش وظهور عناصر وفاق اجتماعی شده است. وفاق اجتماعی مبتنی برنوعی عقلانیت فرهنگی ـ اجتماعی نظام یافته استوار می باشد؛ اما مسلط بودن فرهنگ قبیله ای چنانچه که گفته شد، رفتارها و تعامل اجتماعی را بر عواملی چون عادت، تصادف وناسنجیدگی عقلانی رقم می زتد. عناصر وعوامل بنیانی وفاق اجتماعی موجب تحقق نیافتن نظم اجتماعی نیز شده است. این نظم نه تنها درساختار ملی بلکه دردرون سازمان قومی نیز متکامل و قاعده مند نگردیده است. دردرون قبایل، حوزه های کوچکی از دسته بندی های اجتماعی وجود دارد که دارای مناسبات وخرده فرهنگ های تفکیک شده ای هستند ودربسیاری از موضوعات اجتماعی درتعارض وتقابل باهمدیگر قرار دارند. اصطکاک ها وتفاوت های ناشی از این تعاملات حتی ساختار درون قبایلی را نیز با چالشهای چند وجهی وتضادهای فراوانی مواجه ساخته است.

بنیادهایی نظیر نسبت های عشیره ای، ایلی، تباری، طایفه ای و سمتی، خویشاوندی ومحیطی عوامل پررنگی هستند که درجهت تفریق وتقسیم مناسبات درون ـ قبیله ای نقش مهمی ایفاء کرده اند. بعنوان مثال، در درون سازمان قومی پشتون تقسیم بندی های متعددی نظیر درانی، غلزایی، سدوزایی، ومحمد زایی وجود دارد که که هرکدام به زیر مجموعه ها وعشیره های متعددی تقسیم می شود. وجود این گونه نسبت ها، همانگونه که جامعه ی قبیله ای پشتون را به پارچه ها و طایفه های بسیاری تفکیک کرده است، به همان میزان پراگندگی وچند گانگی آنها را نیز، در درون سازمان قومی فراهم آورده است.

سازمان قبیله ای هزاره نیز به شاخه های متعددی نظیر دایزنگی، دایکندی، بهسود، شیخعلی، احمد بیگ، جاغوری و ... تقسیم شده است که هرکدام ازآنها نمایانگر و نماینده ی زیر مجموعه های طایفه ای پر شماری می باشند. بافتار ویژه و ساختار متفاوت این طوایف و کتله ها، به همراه ویژه گیهای محیطی، تفاوتهای محسوسی را در درون واحد قومی هزاره ایجادنموده است. این موضوع درمیان تاجیک ها، ترکمن ها، و ازبک هاو سایر اقوام افغانستان نیز به روشنی وبه وفور وجود دارد که قابل مطالعه ومشاهده است.

بنابراین، تقسیمات قومی که بخشی از آن، نتیجه ی فقدان نظم سیاسی می باشد، در بسیاری ازکشورهای عقب مانده ی جهان سوم، وپر رنگ تر درافغانستان، وجود دارد که منشأ بسیاری از بحران های ملی گردیده است. بدین جهت باید به ناتوانی بسیاری از دولت های جهان سوم، منجمله افغانستان، توجه داشته باشیم که مردم آنها هنوز دولت را بعنوان نمادقابل توجهی که شایستگی جلب وفاداری آن را داشته باشد نمی شناسد. درچینن مواردی تقسیمات قومی بعنوان انگیزه های نزاع، خشونت و حتی تجزیه ی کشور جلوه پیدا می کند. (16)

بدیهی است که وفاق نظام یافته ی اجتماعی درچنین ساختاری فرصت ظهور نمی یابد. چنانکه درافغانستا نیز، این پدیده بدلیل تقسیمات قومی و شکاف های پدید آمده ی ناشی از آن، عرصه ی ملی را احتوا بخشیده و مؤلفه ها و عناصر عاطفی، فرهنگی واجتماعی آن هنوزهم به بایستگی نرسیده است.

پاورقی ها

11. رک. به : محمد حسین پناهی، " نظام فرهنگی، کارکردها ودگرگونی آن درارتباط با بحث تهاجم فرهنگی "، نامه پژوهش، سال اول، شماره 2و3 ( پاییز وزمستان 1375) صص 123 ـ91

12. مثل جنگ پشتونها علیه هزاره ها در دوره ی امیر عبدالرحمان خان در پایان قرن نوزدهم که گفته می شود بیش از 62 درصد از افراد این قوم نابود گردید.

13. آنتونی گیدنز، جامعه شناسی، صص 263ـ262

14. تحولات سه دهه اخیر ـ چنانکه در فصل چهارم توضیح داده خواهد شد ـ تا حدودی ،تغییرات مشهودی در دگردیسی ساختار طبقاتی پدید آورد.

15. مسعود چلبی، " وفاق اجتماعی" ، نامه علوم اجتماعی، جلد دوم،شماره 3 ـ بهار 1372، صص 21 ـ17

16. رک به: احمد ساعی، درآمدی بر شناخت مسایل اقتصادی ـ سیاسی ـ جهان سوم ( تهران : نشر قومس، 1374) ص125

افغانستان و سازه های ناقص هویت ملی

ساختار موزاییکی؛ ویژه گی ها و کارکردها

چهار شنبه 9 ژوئيه 2008, نويسنده: حمزه واعظی


افغانستان و سازه های ناقص هویت ملی

فصل اول

چهار شنبه 9 ژانويه 2008, نويسنده: حمزه واعظی


فارسی ستیزی؛

ناسنجشگری در سیاست واستبداد در مدیریت

چهار شنبه 20 فوريه 2008, نويسنده: حمزه واعظی

آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره

مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره

این کتاب را بخرید

پيام‌ها

  • جناب واعظی !
    شما بچه اغای واعظ استن ؟ اغای واعظ منبر میرفتن به تکیه خانه قله فتحالله . میبخشن مه تمام نوشته تانه تا اخر نتانستم بخوانم , ولی اگر شما بچه اغای واعظ باشن مه همرای شما کاملاء موافق استم . ولی جان کلام گر گفتن و دور سفتن است , نه شف شف گفتن . اگر شما یکدفهء شفتالو بگوین وه با بزرگواری تان جان مردمه خلاص کنن , بسیار محبت کردن به حق ما. وختی این کلمات شما ره مخواندم ساختار موزاییکی مبتنی بر "پاره فرهنگ" های پرشماری از اجزا وسازه های درون ـ ساخت می باشد , حس میکدم که مره کتاب بار مزنند , صلوات بلند .

    • غلام جان این سایت مخاطبین متفاوت دارد وبادرجه رشد فکری متفاوت . مخاطب نوشته ی آقای استاد واعظی شما تشریف ندارید. برو پی کارت. برای درک نوشته های ایشان شما باید خیلی زحمت بکشید و ما شا الله کمی درس بخوانید عزیز دل برادر.
      په درناوی یعنی که به پشتو با احترام.

    • سلام جان غلامالیکم !
      مخاطب نوشته ی آقای استاد واعظی شما تشریف ندارید. مطلب اقای واعظی شما را هم کتاب بار زده . یا خوده با من غم شریک حس میکنید ؟ به هر صورت یادتان باشه که زبان بشتوی افغادستان یکی از زبان های دنیا بشمار می اید که انسانء خود شناس میتوانید توسط ان تمام احساسات خود را بیان کند . مخه دی خه .

Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

تازه ترین ها

اعتراض

ملیت ها | هزاره | تاجیک | اوزبیک | تورکمن | هندو و سیک | قرقیز | نورستانی | بلوچ | پشتون/افغان | عرب/سادات

جستجو در کابل پرس