رویاهای سردار آهنین جمهوری خواه
داود خان از آنجایی که فردی مستبد و خودرای بود، بسیاری از جریانهای چپی به تمام خواسته های شان نرسید. او که بیشتر به فکر توسعه افغانستان از هر راه ممکن بود، نسبت به همه جریانهای چپی و لیبرال به عنوان یک وسیله و پل عبوری توجه می کرد تا یک متحد استراتژیک. داود خان عاشق دو چیز یکی توسعه افغانستان از هر راه ممکن و دیگری اتحاد پشتونها و تشکیل هویت پشتونستان بزرگ در سایه الحاق دو ایالت سرحد( پختون خواه) و بلوچستان پاکستان به افغانستان در قالب ستاندن حق بلوچ ها و پشتونها از پاکستان، بود.
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
26 سرطان اولین کودتای موفق درتاریخ افغانستان است. از سوی دیگر اولین کودتای درون خانوادگی نیز بشمار می رود که نظام شاهی را به نظام جمهوری تبدیل کرد. هرچند در گذشته گفته می شود که کودتاهای خاموشی در درون سلطنت محمد زایی ها رخ داده است، اما هیچ گاه اصل نظام سلطنتی را تغییر نداد، در حالی که در کودتای داود اصل نظام تغییر کرد. از این جهت کودتای داود را برخی از روشنفکران یک گام به جلو برای تحقق دموکراسی در افغانستان ذکر کرده اند.
اما آنچه این کودتا زمینه ساز و زیر بنای تحولات خونین دیگر شد، علل و عوامل کودتا و نیز نیروهای بود که دست به کودتا زدند. نخستین عاملی که برای کودتای 26 سرطان 1352 ذکر کرده اند، قدرت طلبي داوود خان بود. سردار محمد داوود خان ازکسانی بود که در زندگی به مقام درجه دو راضی نمی شد و ترجیح می داد که شخص اول قدرت در کشور باشد. این حس سبب گردید تا با هرکسی که زمینه ساز رسیدن او به قدرت اول می شود ائتلاف نماید. به همین منظور او ائتلاف ناهمگونی را برای رسیدن به قدرت تشکیل داد و همان نیروها نیز پس از 5 سال به دشمنان قسم خورده او تبدیل گردید و دست به قتل عام خانوادگی او زدند.
اعضای حزب دموکراتیک خلق افغانستان به ویژه گروه پرچم که از گذشته با سردار مناسبات نزدیک داشت، همین دوستی با حس قدرت طلبی داود پیوند عمیق خورد و تبدیل به همپیمانی گردید. گروه خلق و پرچم در گذشته با استفاده از خلاء قانونی دست به سوي اردو دراز نموده بود، تعدادی از صاحب منصبان را جذب جریان چپی کرده بودند. بعضی از افسران در سایه فعالیتهای سازمانی به این گروهه پيوسته بودند وعده ديگر از آنان هنگام آموزش در اتحاد شوروي وقت به ايدئولوژي ماركسيسم دچار شده بودند. در سایه این پیوند بود که نطفه کودتای 26 سرطان انعقاد یافت. اولین پیامد این ائتلاف و یا اتحاد سركوبي جریانهای اسلام گرا گرديد، در سایه رقابت های شدیدی که بین احزاب چپی و اسلام گرایان وجود داشت، پس از کودتا احزاب اسلامی با فشار مضاعف نیروهای چپ مواجه گردیدند و عده اي از سران آن افغانستان را ترك نموده به دامن پاکستان پناه آوردند.
به هرحال داود خان از آنجایی که فردی مستبد و خودرای بود، بسیاری از جریانهای چپی به تمام خواسته های شان نرسید. او که بیشتر به فکر توسعه افغانستان از هر راه ممکن بود، نسبت به همه جریانهای چپی و لیبرال به عنوان یک وسیله و پل عبوری توجه می کرد تا یک متحد استراتژیک. داود خان عاشق دو چیز یکی توسعه افغانستان از هر راه ممکن و دیگری اتحاد پشتونها و تشکیل هویت پشتونستان بزرگ در سایه الحاق دو ایالت سرحد( پختون خواه) و بلوچستان پاکستان به افغانستان در قالب ستاندن حق بلوچ ها و پشتونها از پاکستان، بود.
داود برای توسعه افغانستان طرح های متعدد زیر بنایی را در افغانستان روی دست گرفت، برای استقرار نظام دموکراسی در کشور در سال 1355 يك كميسيون را موظف ساخت كه مسوده(پیش نویس) قانون اساسي را تدوين نمايند. به دنبال آن لوی جرگه قانون اساسی تشکیل گردید و نماينده هاي لويه جرگه به منظور تصويب قانون اساسي در دلو 1355 دعوت شدند. اعضاي آن به انتخاب واليان ولايات صورت گرفت. در این جرگه قانون اساسي به اتفاق آراء تصويب شد و به تاريخ 4 حوت 1355 هـ .ش. توشيح گرديد. نظر به قانون اساسی بايد رئيس جمهور را براي مدت شش سال انتخاب كند و داوود خان با اكثريت آراء حاضر درلويه جرگه به عنوان رئیس جمهور انتخاب گرديد.
سردار محمد داوود خان از روزهاي اول حكومت خود نسبت به برخي از كارهاي اقتصادي و توسعه كشور تلاش نمود. وي در دوران جمهوری پنج ساله خود طرحهاي عمراني و انكشافي متعددی را روی دست گرفت كه طرح 25 ساله انكشافي ( توسعه)، طرح و پلان هفت ساله، سروي خط آهن از اسلام قلعه به قندهار و غزني و پل چرخي در كابل، طرح ميدان هوايي بين المللي لوگر در دشت قلعه محمد آغه، استخراج معدن مس عینك لوگر اعمار چندين باب مكتب و دانشكده طب كابل، اعمار پروژه تلويزيون، آسفالت سرك كابل به گرديز، ساخت چند سد وفعال نمودن برخي از صنايع و کارخانجات از جمله طرح های بلند مدت و کوتاه مدت وی بود که بسیاری از این طرح ها به ثمر نرسید، زیرا کودتای 7 ثور 1357 همه برنامه های عمرانی و توسعوی را به بادفنا داد و افغانستان گرفتار تحولات خونین و غمبار گردید.
دولت جمهوري در آغاز كار با شرايط مساعد اقتصادي رو به روگرديد. زیرا رشد سریع اقتصادي در كشورهاي عربي وايران به دلیل بالا رفتن قيمت بی سابقه نفت، تعداد زيادي از مردم افغانستان را به سوي كشورهاي یادشده جلب کرد و سبب کاهش بیکاری و امدن ارز خارجی به کشور گردید.
اما با همه این تلاش ها افغانستان همچنان در فقر و بدختی گرفتار بود و به دلیل ان که افغانستان گرفتار فقر بود، طرح های داود خان باید توسط وامها و کمک های خارجی به نتیجه می رسید، اما گرایش های چپ گرایانه داود خان سبب گردید که کمک های کمتری از سوی بلوک شرق روانه افغانستان گردد و او زمانی متوجه شد که با کمک های بلوک شرق نمی تواند گام بلندی به سوی توسعه بردارد، در یک حرکت ناگهانی به سوی بلوک غرب متمایل شد، اما دیگر دیر شده بود زیرا جریانهای چپی وابسته به مسکو مانع این کار شد و کودتای 7 ثور تمامی آروز های داود را به گور برد.
یکی از آروزی های بلند سردار داود ازادی قوم بلوچ و پشتون از سیطره پاکستان بود، این آروز سبب هزینه های سنگین برای افغانستان گردید، طوری یکی از عوامل اساسی و مهمی که طرح های توسعوی داود خان به ثمر نرسید، موضع گیرهای سیاسی او در قبال پشتونستان و نیز صرف پول های هنگفت دراین راستا بود. این آروز از نظر سیاسی افغانستان را به بلوک شرق وابسته کرد و از نظراقتصادی افغانستان را به کشور فقیر و توسعه نیافته تبدیل نمود.
سردار داود در اولين بيانيه خود گفت: "پاكستان يگانه كشوري است كه ما با آن اختلاف سياسي داريم و آن بر سر مسئله پشتونستان است كه براي حل آن تلاش مداوم ما جريان دارد" و نيز در يك مصاحبه مطبوعاتي اظهار داشت كه «قضيه پشتونستان يك حقيقت انكار ناپذير است آرزومنديم با دانستن وحسن نظر هر دو جانب اين مسئله روزي مطابق آمال و اهداف مردم پشتون و بلوچ و رهبران آنها .... به يك حل و فصل شرافت مندانه برسد.»(1)
با روي كار آمدن داود در افغانستان بقول آقاي غوث "زمين زير پاي رهبري پاكستان نیز آتش گرفته بود" و پاكستان با تندي جواب بيانيه داود را داد و افغانستان را كشوري خواند كه بر خلاف مصالح اسلام در صدد تجزيه يك كشور اسلامي است و مي خواهد بنگلادش ديگري را (اين بار افغانستان) از پيكر پاكستان جدا كند.
افغانستان قضيه پشتونستان را در سیاست خارجی به یک استراتژی تبدیل و به دستور سردار داود، نماينده دايمي افغانستان در سازمان ملل آقای عبدالرحمان پژواك ، در سومين مجمع عمومي آن سازمان قضيه پشتونستان را مطرح كرد و ياد آور شد، قضيه پشتونستان ممكن است امنيت و صلح آسيا را به خطر اندازد.
آغاز سال 1974( زمستان 1352) اوج تيرگي روابط افغانستان و پاكستان در يك دهه اخير بود. در اين زمان بلوچهاي پاكستان به شورش گسترده عليه حكومت پاكستان دست زده بودند. دولت داود از شورش بلوچستان حمايت كرد و مهاجرين بلوچ را در قندهار و قلات اسكان داد و آنان را مبارزين آزادي خواه بلوچ مي شمرد، جنگجويان بلوچ در وقت عقب نشيني به افغانستان پناهميآوردند و با آمادگي مجدد دوباره به داخل پاكستان رفته، بر ارتش پاكستان مي تاختند. افغانستان در جواب اين نوع دخالتها استدلال مي كرد كه نميتوانيم از ورود بلوچها و قبايل پشتون به داخل افغانستان جلوگيري كنيم، زيرا ما با آنها خون شريكي داريم.(2)
پاكستان در مقابل این عمل آرام ننشست جريان هاي اسلام گرای افغانی را که در آن زمان به اخوان المسلمين مشهور بودند و آنان براثر فشار گروههای چپی که در دولت داود صاحب قدرت شده بودند، از کشور فرار کرده به پاکستان پناه آوردند. ارتش پاکستان آنها را مسلح ساخته به داخل افغانستان فرستاد و درگيري هاي پنجشير، بدخشان و پكتيا را بوجود آوردند. "نخست وزير وقت پاكستان ذوالفقارعلي بوتو جهت مقابله به مثل در صدد استفاده از مخالفان سياسي داود برآمد و به دنبال اين تصميم گلبدين حكمتيار و برهان الدين رباني را به پاكستان آوردند و آنها دست به عمليات چريكي متعدد عليه دولت داود زدند، بدين ترتيب بوتو، داود خان را تحت فشار قرار داد.". (3)
داودخان كه در ذهن خود غايله پشتونستان و بلوچستان را يكي از مسايل عمده جهان اسلام ميدانست، همصدا با عوامل چپي كه در كنار داود بودند، تصويب كردند كه داود جلسه سران كشورهاي اسلامي در لاهور را که بتاريخ 31 فبروري 1974برگزار می شد، تحریم نماید و عبدالرحمان پژواک را به نمایندگی افغانستان فرستاد و او با مطرح کردن موضوع پشتونستان در این جلسه، مورد اعتراض سران کشورهای اسلامی قرار گرفت. آقای قذافی رئیس جمهور لیبی هواپیمای شخصی خود را به کابل فرستاد و تلفنی از داود خواست که به لاهور بیاید، اما او این در خواست را رد کرد.
سرانجام پافشاري داود روي قضيه پشتونستان و ميدان دادن به احزاب خلق و پرچم، يكبار ديگر افغانستان را به سوي سراشيبي سقوط پيش مي برد.گرچه كار از كار گذشته بود و داود ظاهراً قضيه را دير متوجه شد. او احساس كرد كه قضيه پشتونستان، افغانستان را به انزواي بين المللي كشانده و فرصت روابط سياسي و اقتصادي را با كشورهاي غربي و اسلامي از او گرفته است و دارد در كام شوروي فرو مي رود.
ترميم روابط خارجي و تصفيه داخلي، دوركن اساسي نجات و بقاء دولت داود به شمار مي رفت. او در سال1355 از روابط خارجي شروع كرد و تغييراتي را در آن بوجود آورد كه براي شوروي و عوامل خلق و پرچم در داخل كشور چندان خوشايند نبود. اما او راهي را كه انتخاب كرده بود با سرسختي ادامه ميداد وبا تلاشهاي تركيه و ايران، از تبليغات خصمانه کابل و اسلام اباد كاسته شد و داود، بوتو را به كابل دعوت كرد،
بوتو به تاريخ 7 جون 1976 وارد كابل شد. طي ديدارها و ملاقاتها، داود و بوتو بيانيه مشتركي را بيرون دادند و مناسبات كشور بار ديگر بهبود يافت، به دنبال آن داودخان از 20 تا 24 اگست 1976 به پاكستان سفر كرد. پايين آمدن تنش ميان پاكستان و افغانستان آغاز شد.
پاكستان در 27 جولاي 1977 شاهد يك كودتاي نظامي ديگربود آقاي جنرال ضياالحق طي يك كودتا حكومت منتخب ذوالفقارعلي بوتو را ساقط كرد. كودتاي جنرال ضيالحق در ابتدا چندان تاثيري رويي قضيه پشتونستان نداشت اما به زودی روشن گردید که بسیار سرسختراز ذوالفقارعلي بوتو است. ضياالحق خواهان آن بود تا در بدل روابط دوستانه کابل و اسلام آباد، افغانستان خط ديورند را به رسميت بشناسد و قضيه پشتونستان را به كلي فراموش كند.
سردار داود براي دومين بار در مارچ 1978 به پاكستان سفر كرد ، مذاكرات او با آقاي ضيا الحق دوستانه بود، حتي اين شايعه بر سر زبان ها افتاد كه سردار محمد داود از تشكيل دولت هاي مستقل پشتون وبلوچ دست بر داشته است، اين شايعه زماني تقويت شد كه سردار محمد داود در مصاحبه خود گفت: « در باره همه چيز بحث صورت گرفت و به مرور زمان هر چيز جاي مناسبش را خواهد گرفت.»( 4)
به دنبال آن آقاي ضياالحق رييس جمهور نظامي وقت پاكستان به كابل سفر كرد واين سفرها سبب گرديد كه تحليل گران سياسي پيش بيني كنند كه قضيه پشتونستان به يك راه حل نهايي نزديك ميشود، به دنبال همين سفر ها بود كه سردار محمد داود طي ملاقاتي كه با سران پشتونها و بلوچ ها داشت، اظهار داشت، تمام هشت هزار چريك و ناراضيان پشتون و بلوچ كه در افغانستان پناه گزيده اند ، بايد تا 30 اپريل 1978 به وطن شان مراجعت نمايند.(5)
اما گرایش سیاسی داودبه سوی غرب بخصوص برقراری روابط دوستانه میان کابل واسلام آباد سبب خشم شوروی و جریانهای چپی طرف دار مسکو در افغانستان گردید. باتوجه به اهداف استراتژيك شوروي براي رسيدن به آبهاي گرم، قضيه پشتونستان و بلوچستان بهترين مستمسك براي ابرقدرت شرق بود و هر گز را ضي نمي شد كه سردار داود آن را براحتي با حكومت پاكستان حل كند، به همين دليل جريان چپي متمايل به مسكو قبل از آن که مورد تصفیه داود قرار گیرد، دست به كار شدند تا اهداف شوروي را در افغانستان پياده كنند. لذا آرامشي كه حدود دو سال بين افغانستان و پاكستان به طول كشيد در حقيقت آرامشي قبل از طوفان بود، زيرا با كودتاي جنرال ضياءالحق در پاكستان و كودتاي كمونيست ها در 27 اپريل 1978 (7 ثور 1357) در افغانستان و اشغال نظامي افغانستان توسط اتحاد جماهير شوروي سابق در سپتامبر سال 1979، افغانستان به يك بحران خونين بين المللي تبديل گرديد.
هرچند تحولات خونینی که بعد از کودتا7 ثور، رخ داد سردار داود نقش مستقیم ندارد، اما ائتلاف های او با گروههای چپی طرف دار مسکو و تغییرات 180 درجه در سیاست خارجی بستر ساز کودتای بعدی و تحولات خونین جهاد گردید.
براین اساس سیاست ها شتابزده داود را نمی توان سیاست معقول و خردمندانه به شمار آورد، اما تلاش ها و طرح های او برای سازندگی و توسعه افغانستان هرچند ره بجایی نبرد، اما نفس این تلاش ها قابل قدراست و احترام. داوود خان از نظر شخصيتی وطن پرور، مستبد و پرغرور بود كه به پيشرفت و ترقي علاقمندي زیاد داشت. به قول كساني كه با او در معاشرت و قرابت بودند، گرفتار عیاشی و منکرات، فحش و قبايح مشغوليت و مصروفيت نداشت. در ديانت داري ظاهری و نفسی نسبت به اكثر منسوبين خانواده شاهي در عصر حاضر و گذشته خود پيش قدم بود. در بين مردم هم آوازه خاصي در اين زمينه که خلاف دین رفتار کند از او سرنزده است. و در پایان اویکی از زمام داران عملگرا و استواردرراه اهداف خود بود که ازعیاشی و فساد دربارنفرت داشت و می خواست تحول اساسی با روش خود در زمینه سیاست، اقتصاد و فرهنگ در جامعه ایجاد نماید.
پاورقي:
1-غوث، عبدالصمد، سقوط افغانستان، تر جمه طغيان ساكايي، محمد يونس ،نشردانش، جولاي 1999، پيشاور، ص 170
2- غوث، عبد الصمد، پيشين، ص 177
3- نقوي، سيد ساجد، مقاله روابط پاكستان و افغانستان، دومين سمينارافغانستان، دفترمطالعات سياسي و بين الملل وزارت خارجه ايران، تهران،1370، ص312
4- هريسن، سيليك، شاه راه مداخله حقايق پشت پرده تهاجم شوروي به افغانستان، ترجمه عبد البار [ثابت، ثور1375، پيشاور، ص 40
5- هريسن، سليك، پيشين، ص 41
پيامها
18 جولای 2010, 18:20, توسط ba omida khorasan zamin
از ا حمد شا ه درانی خبیث عبدالرحمن کله منار ساز و نادر غدار و هاشم جلاد و گل محمد مومند مجنون و داوود دیوانه و نعیم کر و غلام محمد فرهاد پاپا و دیگر فاشیست های قبیله پرست که کرزی ها ، ملاعمر ها ، حقانی ها ، گلبدین ها ، احدی ها ، خلیل زاد ها ، احمد زی ها ، اتمر ها ، کریم خرم ها ، فاروق وردک ها و زی ها و زوی های دیگر شان همه تا یک مشت خاک فورش خاک فور ش بودی و است
1!!!!!!!!!!!!
داوود دیوانه خواب بی پشتونستان دیده بوده که پاکستان دشمن ملت ما ساختن
18 جولای 2010, 18:22, توسط ba omida khorasan zamin
هزارههای افغانستان، قربانیان صد سال قتل عام و تبعیض
راینهارد اوریش
گرداننده: امیر حسین اکبری شالچی
متن اصلی:
Reihard Uhrig, DIE HAZARA IN AFGHANISTAN, Seit 100 Jahren Opfer von Massakern und Diskriminierung, Ein Menschenrechtsreport der Gesellschaft fuer bedrohte Voelker, Goettingen, Februar 1999.
نیروهای جنبش بنیادگرا-اسلامگرای طالبان در هشتم اوت 1988 شهر مزار شریف را در شمال افغانستان گرفت. بر پایۀ گزارش ششم نوامبر 1988 کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل متحد، پس از بربادی پاگاه بزرگ اتحاد شمال که اتحاد جنبش پایداری در برابر طالبان بود، میان 4 تا 5 هزار غیرنظامی هزاره، تاجیک و ازبک به دست شبهنظامیان طالب کشته شدهاند. چونگ هون پایک گزارشگر ویژۀ سازمان ملل متحد در افغانستان که خود کرهای بود، پس از شنیدن گفتارهای یک گواه، از «جنون کشتار» سخن گفت. کشتارها «سیستماتیک، برنامهریزیشده و برخوردار از سازماندهی خوبی» بود. طالبان سنّی پیش از همه از اقلیت هزاره که بر خلاف بیشتر افغانستانیان اکثراً شیعهاند، شکار کردند. برآورد شده که کمابیش 3000 هزاره در خانۀ خود یا در خیابان کشته شدهاند.
این قتل عامها بیگمان یکی از سهمناکترین تباهکاریهای جنگی در هنگام برآمدن نیروهای شوروی بود. سازمان دیدهبان حقوق بشر این را سند «قتل عام قومی» نامید. کمابیش همۀ سازمانهای یاریرسان به هنگام این قتل عام از شهر برآمدند. طالبان راه آمدن خبرنگاران و بینندگان دیگر را بستند. از این روی دانستههای اندکی از این کردارهای بربرانه به آگاهی جهانیان رسید.
اما چون هنگام گشودن شهر، 9 دیپلمات ایرانی کشته شده بودند و گزارشهایی از دست داشتن سپاه پاکستان در این کار در دست بود، ایران سپاهش را سر مرز افغانستان به آرایش درآورد. در حالی که دیپلماسی بینالملل- به ویژه از سوی کوفی عنان دبیر کل سازمام ملل متحد- در هفتههای پس از آن سخت کوشید مانع درگیری جنگافزارمندانه شود، رفتار طالبان با مردم غیرنظامی افغانستان همچنان دور از نگرش همگان ماند. تنها یک گزارش چاپی از سازمان عفو بینالملل، تباهکاریهای آنان را در مزار شریف مستند ساخت. در دوازدهم سپتامبر «جامعۀ مردمان در تهدید» در اعلامیهای چاپی از خاموشی سازمان ملل متحد و دبیر کل آن انتقاد کرد.
طالبان در آغازِشِ سپتامبر 1998 در چند روز بخشهای بزرگی از هزارهجات، پهنهای که از دیرباز جایگاه بودوباش هزارهها در دل کوهستانهای افغانستان است، را نیز گرفتند. آنان با این کار نخستین بار بر 90 درصد خاک کشور چیره گشتند.
طالبان با تاختهای سنگدالانهشان به مردم غیرپشتون و یا غیرسنی که در آنها از رعایت غیرنظامیان نشانی نبود، به درگیریهای قومی بُعدهای تازهای دادند. این اسلامگرایان افراطی که میخواستند همۀ افغانستانی را که از مردمان گوناگون ساخته میشود، زیر چیرگی پشتونها بیاورند احساس تعلق ملی افغانستانیان را تهدید کرده تا مرز نابودی پیش بردهاند و تا امروز هر گونه پیشنهاد گفتگو را پس زدهاند. همۀ نیروهایی که در ساخته شدن طالبان دست داشتهاند و از آنان پشتیبانی میکنند، در مسئولیت نباهکاریهای طالبان سهم دارند: پاشکتان کشور هممرز همچون پایگاه برآمدن طالبان؛ عربستان سعودی همچون پولپرداز اصلی؛ و ایالات متحدۀ آمریکا همچون نیرویی پشتیبان با منافع ژئوپلیتیک و اقتصادی.
هزارهها، ستمکشان اصلی مناسبات قدرت در افغانستاناند. گرچند بزرگترین نمایندگی سیاسیشان، یعنی حزب وحدت از سوی ایران پشتیبانی شده، با زهم آنان بر خلاف دیگر گروههای قومی نتوانستند به یک کشور همسایه که مردمش از نگاه قومی خویشاوندی با ایشان داشته باشند، تکیه دهند. اما آنچه باید بدان درنگریست این است که تازش طالبان به آنان بههیچروی بیپیشینه نبوده: هزارهها در سدۀ پیشین، از هنگامی که افغانستان به زور زیر چیرگی عبدالرحمان، آن امیر پشتو رفت، به خاطر قوارۀ مغولیشان، مذهب شیعه و گویش پارسیشان زیر تبعیض بوده در دورههایی پیگرد و کشته شدهاند.
اما هزارهها در پایداری در برابر ستمی که بر آنان میرفت، برداشتی را که از خود همچون قومی استوار بر پای خویش داشتند، گسترش دادند و برای خود سازمانهایی سیاسی ساختند. آنان به ویژه در مرکز افغانستان چه به هنگام تصرف از سوی شوروی و چه در سالهای جنگ درونی خود، خویش را گرداندند. اینک هزارهها سخت در تهدیدند. از همین روی این گزارش که در زمینۀ حقوق انسانی ایشان است، به آنان پیشکش میشود. این گزارش بر سر آن است که سرنوشت این مردمی را که هنوز همچون یک گروه قومی هستی دارند و نیز خواستهایشان را، اندکی شناساتر سازد و جایگاه ایشان را در اعمال راه حلی صلحآمیز در افغاسنتان نیرو بخشد.
قوم هزاره
الف. تبار و زبان
تئوریهای گوناگونی میگویند که هزارهها در حدود سال 1220 [میلادی] به رهبری چنگیزخان یا به رهبری جانشینانش به افغانستان آمدهاند. آنان که در آغاز چادرنشین و گویا از تبار مغولها بودهاند، با تاجیکان بومی آمیخته شدهاند و زبان خود را فراموش کرده زبان تاجیکان را که دری، پارسی افغانستانی است، پذیرفتند. از سوی دیگر دری هزارگی با واژگان دخبل پرشماری که از مغولی دارد «هزارگی» نامیده میشود و آن واژگان رهنمودی بر سرچشمۀ خاوری این گویشاند. بیشتر پژوهشگران سر این سخن همزباناند که نام هزاره از واژۀ پارسی «هزار» سرچشمه میگیرد. این میتوانسته برگردانی از یک مفهوم مغولی باشد که یکان ارتش مغولها را میرسانده. گویا پیش از دیگران، این مردمان همسایه بودهاند که این نام را برای مشخصسازی آنان به کار بردهاند. هزارهها در روزگار آغازین خود را پیش از هر چیز وابسته به قومهای خویش احساس میکردهاند، احساس مشترک گسترده تازه در سدۀ بیستم پدیدار گشت.
ب. جمعیت و پهنۀ اقامت
جمعیت هزارهها چهار هزارهزار یا 19 درصد جمعیت افغانستان برآورد میشود. به خاطر گریزهای همگانی، رانده شدن از جایگاه خویش و انجام نیافتن آماری تازه، نباید پی برآوردی باریکسنجانهتر از این بود. فرمانرواییهایی که پشتونها بر آنها چیره بودند، کوشیدهاند شمار قومهای ناپشتو را پایین بیاورند و پایین نگاه دارند، برخی از نویسندگان هزاره هم گرایشی به بزرگنمایی دارند. صدها هزار هزارگی در ایران و افغانستان زندگی میکنند؛ بسیاری از آنان هنگامی که مناسبات در افغانستان بگذارند، باز خواهند گشت.
هزارهجات، جایگاه سنتی بودوباش هزارهها، همۀ مرکز افغانستان را پوشانده و از سوی شمال به آمودریا، از باختر به پستیهای ایران، و از جنوب به پهنۀ بلوچستان و کوهستان هندوکش میرسد. هزارهجات امروز ولایتهای بامیان، اُروزگان، وردک، غور و غزنی را در بر میگیرد. کموبیش تنها هزارهها در این پهنهها زندگی میکنند. اندک باشندگانی که هزاره نیستند، تازه در سال 1890 در دورۀ عبدالرحمان به آنجا راه یافتهاند. از آن جایی که دور هزارهجات را کوه گرفته، این پهنه در گذشته جدا افتاده و در عمل از فرمانروایی مرکزی، مستقل بود. هزارهها در بلندی 2200 تا 5100 متری در شرایطی سخت زندگی میکردند و در زمستانهای دورودراز از جهان بیرونی یکسره جدا و بریده بودند. البته در این میانه بسیاری از هزارهها در بیرون از این پهنه جایگیر شدهاند (برای نمونه در شمال افغانستان یا در شهرهای کشور).
پ. دین و چیرهمندان جامعۀ هزارگی
در جایی که بیشتر مردم افغانستان سنیاند، بیشتر هزارهها شیعهاند. سر این که هزارگیها کی، و از چه کسانی این باورها را پذیرفتهاند، هنوز بحث و گفتگوست. اما بیگمان این به زبان و فرهنگ هزارهها و پیوندشان یا موقعیتهای بیرونی این قوم برمیگردد. شیعهها خود را با شهرهای مقدس ایران و عراق هماهنگ میسازند. این هماهنگی شرایطی پدید آورد که در زمان پایداری در برابر تازندگان شوروی ارزشی ویژه یافت.
مخالفان هزارهها همیشه از باورها همچون دستاویزی برای مشروعیت بخشیدن به سمت سیاسی و اجتماعی خود بهره جستهاند. پشتونهای چیرهگر در سدۀ بیستم سر این باور که سنیگری حنفی دین رسمی افغانستان است، پافشاری ورزیدهاند. این اندیشه تا سال 1978 یر کردارها و چگونگی دولت، کارگر افتاد. شیعهها در پهنههایی که سنیها بر آن چیره بودند، وادار شدند «تقیه» کنند، یعنی باورشان را پنهان سازند
http://shaalchy.persianblog.ir/post/262
18 جولای 2010, 18:22, توسط ba omida khorasan zamin
میران» یا سرآمدان سنتی تیرههای هزاره گونهای از خانها بودند و میتوانستند زمین را به فرودستان خود ببخشند. میران در برابر مالیاتی که دریافت میداشتند، روستاهای فرودست خود را از تازشهای قومهای همسایه محفوظ میداشتند، گمرک میگرفتند و کم پیش نمیآمد که به قلمرو فرمانروایی دیگر گذشته از این که آنان پشتون، تاجیک، ازبک یا از هزارهایهای خودشاناند، بتازند. «سادات» گروهی دیگر از چیرهگران سنتی بودند. آنان از نگاه سنتی یکپنجم محصولات شیعیان را دریافت میداشتند. از این روی، برخی از خانوادههای سادات در شمار انحصارگران اقتصادی و طبقۀ زمیندار بودند.
3. تاریخ هزارهها از سال 1890
الف. قتل عام هزارهها به دست عبدالرحمان
بزرگترین نقطهعطف در تاریخ هزارهجات و کیستیِ هزارهها در سال 1890 میافتد. عبدالرحمان 10 سال پیش از آن بر افغانستان چیره شده بود. امیر از پشتیبانی مالی انگلیسیها که در کشور حائل افغانستان منافعی داشتند، پیش از هر چیز برای سرکوب قومهای سرکش پشتو و ساختن ارتشی از سربازان وظیفه بهره جست. عبدالرحمان میخواست از افغانستان کشوری یکپارچه بسازد. وی در سال 1901 به هنگام درگذشتش، پهنهای را که کمابیش با افغانستان امروزی برابر است، زیر کنترل داشت.
عبدالرحمان در پی یک سال لشگرکشی خونین و پیوسته در پایان سدۀ نوزدهم هزارهجات را گشود. وی نام «کافرون» را بر هزارهها گذاشت، کافرونی که داشتههایشان باید میان پشتونهای سنی بخش میشد. فتواها همگان را به جهاد در برابر شیعیان فرا خواندند. هزارهها به دنبال قتل عامها، و تیربارانها، قحطیها و بیماریهای همهگیر، کشتههای بیشماری دادند، امیر خود گفته بود که در افغانستان مثل بوده که اگر بردهای هزاره همۀ کارها را برای پشتونها انجام نمیدادند، آنان (پشتونها) باید مانند خر کار میکردند (... ) سختترین، ناپاکترین و پایینترین کارها به دست هزارهها انجام میشد، و در کابل خانهای یافت نمیشد که در آن نوکر هزارهای نباشد. امیردر جای دیگر هزارهها را فاختههایی نامیده که باشندۀ افغانستان گشتهاند و در آنجا همچون متصرفان بیگانه تخم گذاشتهاند و بیشتر شدهاند.
بسیاری از هزارهها به دست سپاه عبدالرحمان رانده شدند یا گریختند. پیامدش تهی شدن هزارهجات از مردم، از هم گسیختن پیوندهای اجتماعی و آسیب دیدن قدرت و توان لایۀ بالای سنتی بود. چراگاههای هزارهجات تنها ویژۀ چادرنشینان پشتو (کوچی) گشت تا مزد خدمتی را که در جنگ از خود نشان داده بودند، باشد. از آن هنگام گروههای بزرگی از هزارههای کوچنده در کویتۀ پاکستان و مشهد ایران پدیدار شدند.
ب. چندین دهه تبعیض و محدودیت
هزارهها در زمان جانشینان عبدالرحمان از بردگی رستند. اما در پایهبندی قومی افغانستان نوینی که اندکاندک پیشرفت میکرد، در پایینترین جایگاه نهاده شدند. هزارههایی که در مرکزهای شهری بزرگ شدهاند، کمابیش همهشان هماهنگ میگویند که آموزگاران و همشاگردیهایشان، و سپس رییسها و همکارانشان، ایشان را برای چهرۀ مغولیشان یا برای باورهای شیعیشان درست انداخته خوار ساخته یا کتک میزدهاند.
نفوذ سیاسی هزارهها تا سال 1978- همانند دیگر قومهای ناپشتو- در پایینترین اندازه بود. فرمانروایی کابل در دست پشتونها، قوم چیرهمند کشور بود، راه رسیدن به قدرت به پیوند با کاخ شاه وابسته بود. هزارهها در نهادهای مردمسالار دورۀ لبیرال هم پایین نشان داده میشدند و نمیتوانستند خواستهایشان را پیش ببرند. همبستگی هزارهها با بخش شدن در ولایتهای بامیان و غزنی و غور و وردک و اروزگان از میان گسسته بود.
تبعیض هزارهها در کارهای آموزشی هم خود را بازمیتاباند. گرچند از سال 1931 هر افغانستانی از ششسالگی وادار به خواندن بود، بیشتر هزارهها بیسواد مانده بودند. در همۀ هزارهجات تنها چند جا دبستان داشت. اما در همان جایها هم تنها خانوادههای دارا بودند که میتوانستند از کار فرزندانشان چشم بپوشند و به پذیرش آموزش تن دردهند. تنها هزارههای شهری میتوانستند به آموزش دیدن درآیند. فرزندانشان با شاگردان پشتو برابر نبودند. هزارهها در برخی از مدرسههای کابل هیچ اجازۀ آموزه خواندن نداشتند، در مدرسههای دیگر هم سهم شاگردان شیعۀ نامنویسیشده بسیار پایین بود. افزون بر این در سال 1936 هرچند دری، پارسی افغانستانی زبان دربار بود، پشتو زبان ملی کشور اعلام شد.
هزارهها روزگار اقتصادیشان هم هیچ خوب نبود. بسیاری کسان در هزارهجات در پی وامگیری، وابستگیهای مالی به پشتونهای چادرنشین پیدا کردند و به زودی وادار کرده شدند زمینهایشان را به باورمندان واگذارند. بسیاری به شهرها یا به برونمرز کوچیدند، روندی که تا سالهای 70 همچنان دنباله یافت. ساختارهای قومی و روستایی از هم گسیخت. هزارهها در کابل بحش بزرگی از کوچندگانی را که به شهر میآمدند، میساختند. تهیدستتر شدن آنان در چشم میزد.
در کنار پیشرفت مرکزهای شهری، زیرساختهای استانی تنها در جایهایی رنگ بهبودی میدید که پشتونها میزیستند. بیمارستانها، مدرسهها، مرکزهای تلفن، خیابانها و پلها اگر هم ساخته میشدند، تنها و تنها به اندازۀ نابسنده و در مرکز منطقۀ کوهستانی پدیدار میگشتند. هزارهجات از هیمن روی در ماههای زمستان از جهان بیرون گسسته میماند.
از نگاه نظامی هم راه پیشرفت بر هزارهها بسته نگاه داشته شده بود و آنان از نگاه اجتماعی از هیچ ارج و آزرمی برخوردار نبودند. خوشحالخان ختک، سرایندۀ پشتو میدانست چه میگفت: «چه هزاره و چه بلوچ، هر دو پلشت و سزاوار بیارجی هستند. آنان نه دینی دارند و نه باوری، نفرین بر آنان.»
پ. شکلگیری تصور هزارهها از قومیت خود
ستم و سرکوب خونین در دورۀ عبدالرحمان، در کنارْ نهاده شدن و تبعیض در روزگار جانشینانش بر احساس کیستیِ قوم هزاره کارگر شد. با آزمودن سرنوشت مشترک بود که درگیریهای درونقومی ارزش خود را از دست داد. تعریف گستردهتری از خویشتن، حتی از خویشتن هزارگی، تعریف پیشین را که وابستگی به این یا آن تیره بود، بر باد ساخت. دولت افغان در پیکر کارمندان پشتو، چادرنشینان، پیشهوران و نظامیان، دشمن مشترک برونی گشت. اگر باورهای شیعی تا سال 1890 نقشی نه چندان ارزشمند در مناسبات با همسایگان بازی میکرد، از آن هنگام مرزی گذرناپذیر شد که میان آنان و نه تنها پشتونها بلکه همۀ سنیهای کشور جای داشت.
اما مردم هزارهجات همزمان با آن کوشیدند که با ساختار اداری تازه کنار بیایند. جایگاه سنتی میران و سادات سستی گرفته بود. لایۀ تازه «اربابها» شکل گرفت که کابل و مردم بومی را به هم پیوند میداد. از سالهای 50 در کنار این سه گروه پررخنه، دو لایۀ دیگر هم پا گرفت: در برونمرز به ویژه در مرکزهای شیعی چون قم و مشهد و نجف، لایهای از هزارهجات آموزشدیده در رشتۀ خداشناسی پدیدار شد؛ در درونمرز و نیز در کویتۀ پاکستان لایهای نازک از اندیشهکاران پدید آمد
18 جولای 2010, 18:23, توسط ba omida khorasan zamin
4. تصرف شوروی و جنگ درونی
الف. پایداری در هزارهجات
دستاندازی شوروی در سال 1978 سرنوشت این کشور را تاکنون بریده است. این تازش هزارهزار تن را به کشتن داد. کمابیش 5000000 آدم پا به گریز گذاشتند یا از جایگاه خود رانده شدند. در همان آغاز پس از روی کار آمدن فرمانروایی اشتراکگرای ترهکی و امین، رهبری سنتی تیرهها در هزارهجات خودجوشانه به پا خاست و خیزشها و تاختهایی به جایگاههای پلیش و ادارهها انجامپذیر گشت.
همۀ نخبگان هزارهجات خود را در شورایی سازماندهی کردند تا خود را در زمینۀ تکلیفهای مشترک هماهنگ سازند. این همبستگی بزرگ با کامیابی آغازین خوبی روبرو شد و هزارهجات توانست از زیر یوغ سپاه افغانی و شوروی آزاد گردد و آغاز به پایهگذاری خودگردانی بومی خویش کند.
ب. همکاری در مرکزهای شهری
از آن جایی که فرمانروایی اشتراکگرای ترهکی/ امین که از سوی شوروی پشتیبانی میشد، از همان آغاز خود را رودروری پایداری (مقاومت) دید، کوشید پیش از هر چیز در مرکزهای شهری به اقلیتهای ملی نزدیک شود. هزارگیهایی که نمیخواستند با فرمانروایی همکاری کنند، توانستند از این گرایش فرمانروایان بهره جویند. شمار هزارهها هم در دانشگاه و هم در ارتش بالا رفت. آنانی که خوشپیمان به خط فرمانروایی بودند، توانستند به جایگاههای سیاسی بالایی هم برسند. نجیبالله اشتراکگرا که در سال 1986 بر جای کارمل نشست، با نگرش به شکستهای نظامی و دگرگونی شوروی، آمادۀ سازگاری بیشتر با قومهای ناپشتو بود. وی در پی سیاستی به نام «آشتی ملی» وعدههای بسیاری به هزارهها داد و حتی تا خودمختاری سیاسی هزارهجات هم پیش رفت. با این نزدیک شدن، هزارهها خود را ارزشمندتر از گذشته احساس کردند و جایگاه و توان اندوختهشان را هویداتر و روشنتر دیدند.
پ. مجاهدان شیعه و سنی
پناهندگان افغانستانی به زودی در مرکز استان پیشاور پاکستان حزبهای پایداری خود را ساختند. هر هفت حزب سنی بودند. اگر از «جمعیت» که بیشترشان تاجیک بودند بگذریم، در همۀ حزبهای دیگر پشتونها چیره بودند. این حزبها از نگاه جهان باختر پیش از هر چیز، نمایندۀ نبرد افغانستان با نیروهای تازشگر شوروی بودند و هماهنگ با آن، یاریهای مالی و نظامی گشادهدستانهای را دریافت میداشتند. گروههای اسلامی- بنیادگرای هزارهجات از سوی ایران پشتیبانی میشدند. البته دولتمردان تهران و آیتالله خمینی بیش از هر چیز به صدور انقلاب دلبسته بودند. آنان پدید آمدن یک فرمانروایی سنی در افغانستان آینده را که بهترین پیوند را با اسلامآباد و ریاض داشته باشد، تهدیدی برای دلبستگیهای خود میدیدند.
مجاهدان شیعه با پشتیبانی ایران، نفوذی در هزارهجات یافتند، پیوسته بیشتر و بیشتر نخبگان سنتی را پس زدند و نیز با گروههای میانهرو برخورد نظامی نمودند. این کار سرانجام به سرنگونی سقوط انجامید.
صدور ایدئولوژی ایران تاکنون بر هزارهجات منفی کارگر افتاده است. اگر همچون یک وابسته به ایران بنگریم، آنان هرگونه امکانی را برای به دست آوردن یاریهای آمریکا، پاکستان و یا عربستان سعودی از دست دادند. ستیزهایی میان آنان و حزبهای سنی پدیدار شد، پیشداوریهایی در هر دو سوی پا گرفت. پس از برونرفت سپاه شوروی در سال 1989 فرمانروایی گذرایی ساخته شد، هزارهها باز هم از شرکت در آن محروم شدند.
ت. «حزب وحدت» هزارهها
هزارهها برای آن که با محدودیتهای تازه در افغانستان پس از شوروی رویارویی کنند، بادی درگیریهای درونیشان را کنار میگذاشتند و همبستگی پدید میآوردند که از میانههای سال 1990 در «حزب وحدت» رونما گشت. بنیادگذاری این حزب در روز شانزدهم ژوئیۀ سال 1990 رسماً در تهران اعلام شد. حزب وحدت، پیوستگی و همبستگیِ بزرگترین حزبهای هزارهها بود. اسلامگرایان، میران، سادات و دانشآموختگان جوان در حزب وحدت گرد آمدند، اما نمایندگان هزارههای کابل که اغلب با فرمانروایی اشتراکگرا همکاری کرده بودند هم در میانشان دیده میشدند.
وحدت نشان داد که آماده است درگیریهای گذشته را کنار گذارد و در جستجوی آرامی است. چنین بود که توانست پیش از واپسین شکست نجیبالله، کنترل بخش کلانی از کابل را به دست گیرد. پایهای از رشد اجتماعی و فرهنگی و سازماندهی پدیدار شد که تا آن هنگام ناشناخته مانده بود و این خود، خودآگاهی تازه و نیز همرشدی ملی نوینی را شدنی ساخت.
برنامۀ حزب وحدت گرایشهای گوناگونی داشت که حزب آنها را در دل خود نهفته میداشت. وابستگی قومی در کنار اسلامگرایی، نقطۀ اشتراک بود و همچون بنیاد مشترک سیاسی اعلام شده بود. میخواستند سخت در برابر چیرگی دوبارۀ پشتونها بایستند. در یکی از اعلامیههای وحدت آمده که در یک افغانستان ناوابسته، همبسته، تجزیهناپذیر و اسلامی باید همۀ ملیتها، قومها و لایههای جامعه از رفاه، آزادی و دادگری اجتماعی مطمئن و بهرهمند باشند. هیچ گروه و فردی نباید در پی چیرگی مستبدانه باشد. مزاری، رهبر کاریزماتیک حزب، سه آماج بنیادین حزب را چنین برشمرده بود: به رسمیت شناختن دین، ساختار اداری دگرگونشده، و سهم داشتن شیعیان در تصمیمگیری.
وحدت کوشید، گل پیوند با ایران را شکوفا سازد. دفترهایی در آلمان و اتریش و دانمارک و بریتانیای بزرگ گشود، یک گروه نمایندگی به گردهمایی وزیران خارجۀ سازمان کنفرانس اسلامی در قاهره روان کرد، و با سازمان ملل متحد پیوند برقرار نمود. لندن آغاز به بیرون دادن Wahdat News Letter نمود که هم به پارسی و هم به انگلیسی از هزارهها آگاهی میداد.
5. از جنگ درونی تا قتل عام افشار
جنگ، دگرگونیهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و ساختاری تعیینکنندهای را برای هزارهها به ارمغان آورد. بسیاری از هزارهها پیوند سنتی خود را با سرآمدان قومها گسستند و کیستیِ قومی گستردهای یافتند. اما دیگر گروههای قومی نیز در این میانه بهرۀ خوبی برده بودند. آنان نیز هماینک جنگافزارمند بودند و هیچ رای آن را نداشتند که در افغانستان آینده نقش اندکی داشته باشند. در این میانه توان و سهم پشتونها در «جمعیت» اندکتر شده بود، چون بیشترِ کمی پایینتر از پنج هزارهزار پناهندۀ برونمرزی پشتون بودند. در خود افغانستان شمار تاجیکان در میانههای سالهای 80 کمابیش برابر با پشتونها شده بود.
نجیبالله در سال 1992 به دست اتحادی از تاجیکان، ازبکان و هزارهها از تخت فرو کشیده شد. اما حزبهای گوناگون شایستگی آن را نداشتند که آتش درگیریهای خود را با همدیگر فرو نشانند. کشور تکه تکه شده بود: در شمالش ازبکها چیره بودند، در شمال خاوری تاجیکان، در مرکز افغانستان هزارهها، و در جنوب پشتونها. خواستۀ گروههای قومی کوچکتر در داشتن نقشی تعیینکننده در سامان اجتماعی افغانستان آینده، تنشهای میان حزبهای رنگارنگ، و ناشایستگی دنبالهیاب در برنامههای مشترک، باز پرشتاب آتش جنگ خانگی را فروزان ساخت.
حزب وحدت هزارهها با یاری هزارههای کابل توانست باختر پایتخت را به چنگ آورد و آن را با هستیِ محاصرۀ دوگانه و پیوستۀ یکانهای سنی «اتحاد» به رهبری سیاف و سپاه تاجیکان حکومت ربانی و مسعود، سه سال در دست خود نگاه دارد.
اما دست تازندگان در فوریۀ سال 1993 چیرگی یافت. در قتل عام گذر افشار صدها هزاره کشته شدند. بسیاریشان سنگدلانه کشته یا ربوده گشتند، به زنان زورآمیزشی (تجاوز جنسی) شد و خانهها غارت گردید. مسجدهای شیعیان ویران گشت و نگارههای آیتالله خمینی از میان برده شد.
در این میانه پیوند حزب وحدت با ایران رو به بدی گذاشت. تهران بهتر میدید از فرمانروایی ربانی پشتیبانی کند تا از چیرگی پشتونهای پاکستاندوست، جلوگیری نموده باشد. این کاری بود که در گرو برآمدن برابری سیاسی هزارهها به دست قدرت پشتیبان شیعیشان بود. حزب وحدت آگاهانه زمینه را برای ملیگرایی هزارگی فراهم میکرد، این همان چیزی بود که باز هم اندیشههای اسلامی حزب را کمرنگتر میساخت. آنان هزارهجات را بیشتر با نام «هزارستان» یاد میکردند و اینچنین از کاربرد نام «افغانستان» روی میگرداندند.
5. پیگرد در زمان طالبان
الف. کشته شدن مزاری، رهبرهزارهها
شبهنظامیان طالب نخست در میانهای سال 1994 رونما گشتند. هستۀ بنیادین سربازان طالب از اردوگاه پناهندگان افغان در پاکستان سرچشمه میگرفت که زیر رخنۀ اسلام وهابی و بنیادگرا بود و به دست سازمان امنیت پاکستان آموزش داده شده بود. سربازان پاکستانی و مجاهدین پشتو از آنان پشتیبانی میکردند. یاری مالی گشادهدستانهای هم از عربستان سعودی روانه میگشت. طالبان میخواستند به رهبری ملا عمر که خود بسیار رازآلود بود، فرمانروایی اسلام را به گونهای تازه در افغانستان بر سر کار میآوردند.
در ایالات متحدۀ آمریکا نیز گروههایی دلبستگی سختی به طالبان پیدا کردند و منافع خویش را در آنان دیدند. آنان میخواستند همۀ افغانستان را زیر یوغ نیرویی یگانه دربیاورند. در سال 1994/1995 سفیر بزرگ آن زمان آمریکا در پاکستان میان کنسرسیوم یونوکال، شرکت نفت ایالات متحده و طالبان به واسطگی درآمد تا پیماننامهای میان آنان در بارۀ ساخته شدن لولۀ گاز و نفتی که از ترکمنستان به پاکستان رفته از افغانستان بگذرد، پدیدار آید. طالبان توانستند با دلارهای نفتی و درآمدهای دادوستد هروئین خود را از جنگافزارهای کارآمدی برخوردار سازند. افسران اشتراکگرای پیشین و پشتونهای ناسیونالیستهای هم به آنان پیوستند.
واکنشهای حزب وحدت در برابر طالبان در آغاز بسیار گوشهگیرانه بود، چون منابع نظامیشان در پی جنگ با سپاه و حکومت از پا درافتاده بود. مزاری رهبر حزب وحدت در پی گفتگو با طالبان بود، چون میان انبر ربانی و طالبان گیر آمده بود. وی هنگام گفتگو به گونهای رازآمیز کشته شد. ارج و آزرم مزاری که نزد هواخواهانش روزگاری دراز «بابا» خواند شده بود، پس از مرگش همچنان بیآسیب ماند. وی «شهید» خوانده شده و تودهها سوگ «پدر ملت» را گرفتند
18 جولای 2010, 18:24, توسط ba omida khorasan zamin
ب. پیکار در همبستگی با «اتحاد شمال»
پیامد کشته شدن مزاری این بود که حزب وحدت باختر کابل را رها کرد و در هزارهجات، دژ کوهیتانی خود را جست. هزارهها همزمان با آن دریافتند که نبرد با طالبان تنها نبردی مشترک تواند بود و بس. چنین بود که حزب وحدت به رهبری کریم خلیلی جانشین مزاری به «اتحاد شمال» که از یکجا شدن تاجیکان به رهبری احمدشاه مسعود و ازبکان به رهبری رشید دوستم پدید آمده بود، پیوست. البته این اتحاد از همان آغاز دشواریهایی داشت (برای نمونه چنان که در قتل عام افشار دیدیم)؛ همزبانی کمتر پیش میآمد، درگیری میان طرفها گپ روز شده بود.
در ماه مه سال 1997 هنگامی که ژنرال ملک پهلوان ازبک از رهبرش رشید دوستم برید، وی ناچار راه گریز را در پیش گرفت و درآمدن طالبان به مزار شریف برای نخستین باز شدنی گردید. این سختترین و تلخترین پایداری هزارهها بود که در سپتامبر همان سال دوباره به شهر تاختند و سپاه ملک پایداری سستی ورزیدند، رزمندگان وحدت جنگافزارهای برخی از میلیشیاهای ازبک را از آنان گرفتند و ملک را وادار به گریز نمودند و دوستم را یاری رساندند تا واپس نشیند.
در روند ستیزههای مزار شریف روش جنگ هر دو سوی، بربرانهتر گشت. سپاه ملک و حزب وحدت به رهبری محقق 2000 تن از اسیران طالب را کشتند و در گورهای دستهجمعی فرو ریختند. برخی از این گورها تازه در خزان سال 1998 یافته شدند. جای شکنجههای هراسناکی بر جان کشتهشدگان بود. البته در چهاردهم سپتامبر 1997 در روستای قزلآباد در باختر مزار شریف 70 غیرنظامی هزاره، آگاهانه و به عمد به گونهای سنگدلانه به دست میلیشیای طالبان کشته شده بودند.
شاهدان عینی گفتند که پسر هشتسالهای کشته شد و بیدرنگ سر از تنش جدا گردید. چشمهای برخی از قربانیان با سرنیزه از چشمخانه بیرون آورده شده بود. دست و بازوی دو پسر دوازدهساله از چند جای شکستانده شده و سپس بیدرنگ با تیر کشته شدهاند.
پ. محاصرۀ غذایی اوت 1997 تا مه 1998
طالبان در اوت 1997 دور استان بامیان را گرفتند و راه این پهنهای را که در زمستانهای هرسال هم سختگذر بود، بستند. چون خشکسالی هم پیش افتاده بود، برنامۀ تغذیۀ جهانی (WFP) هخشدار داد که کموبیش 160000 آدم در آستانۀ گرسنگی سختاند. صدها خانواده- که بسیاریشان تازه از غربت بازگشته بودند- از هزارهجات گریختند. فراخوانها و گفتگوهای سازمان ملل متحد و چند سازمان غیردولتی (NGOs) با طالبان ناکام ماند. استدلال رهبری طالبان این بود که روانهسازی یاری به هزارهها، به سود حزب وحدت است. رهبری طالبان در ماه دسامبر هنگامی که هواپیمایی از سوی سازمان ملل متحد در باند فرودگاه بامیان نشست، دستور بمباران آن را داد. شورای تغذیۀ جهانی (Welternaehrungsrat) چند ماه پس از آن در اسلامآباد اعلام داشت که صدها تن از گشنگی جان دادهاند و هزاران تن دیگر از گشنگی سختی رنج میبرند. در حالی که برنامۀ تغذیۀ جهانی WFP پسرو ممانعتهای طالبان شده بود، چند سازمان غیردولتی مانند Knightsbridge International از راه هوا یاری میآوردند. «جامعه برای قومهای در تهدید» GfbV در آوریل سال 1998 در اعلانی چاپی در پنجاهوچهارمین نشست کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل متحد نسبت به سیاست نژادکشی که طالبان در پیش گرفته بودند، هشدار داد.
ت. قتل عام اوت 1998 در مزار شریف
یکی از پرارزشترین سندهای قتل عامی که به دست طالبان در اوت 1998 در مزار شریف انجام گرفت، از سازمان دیدهبان حقوق بشر (HRW) است. در آنجا آمده که طالبان نازنده کموبیش 2000 غیرنظامی را سیستماتیک و اغلب با روشهایی سنگدلانه کشتهاند (این شمار از شماری که سازمان ملل متحد به دست داده پایینتر است)، تازه آن هم به خاطر تعلقان قومی و مذهبی. بیشتر قربانیان مردان هزارهاند که شیعه بوده، پیر و جوان و کودک را در بر میگیرند. این تاختها به دستور رهبری طالبان بوده و از سوی آنان خواستاری گشته: ملا نیازی فرماندۀ دستنشاندۀ آنان هزارهها را بارها در سخنرانیهای همگانی «کافر» نامیده و کاربرد خشونت در برابر آنان را همچون کینهجویی از کشته شدن پرخاشگران طالب در سال پیش از آن مشروع خوانده است.
آن دسته از کارکنان سازمان دیدهبان حقوق بشر که خود جان درست به در بردهاند گزارش کردهاند که طالبان در برخی از گذرهای شهر، خانهها را یکی پس از دیگری در جستجوی مردان شیعۀ هزاره گشتهاند. چند تن از هزارهها که پشتو میدانستهاند و نماز را به روش سنی برای طالبان خواندهاند یا چهرههایشان چندان هزارگی نبوده، توانستهاند از چنگ طالبان بگریزند. آن دسته از غیرنظامیان که همچون هزاره بازشناخته شدهاند یا بیدرنگ کشته گشتهاند یا نخست همراه دیگران رانده و سپس با تیر کشته شدهاند. طالبان خویشاوندانی را که میخواستند مردارهای مردگان را از خیابان ببرند نیز مانع شدند: مردارها باید آن اندازه درخیابان میماندند که خوراک سگها میگشتند. چند ده هزارگی در سر خاک مزاری- رهبر حزب وحدت که به دست طالبان کشته گشت- با مراسمی ویژه کشته شدند. آرامگاه شکوهمند نیز ویران گردیده استخوانهای شهید از گور برآورده از هم پاشانده گشتهاند.
آنهایی که میخواستند از مزار شریف بگریزند، در چندین جایگاه به دست طالبان کنترل میشدند. همۀ هزارهها دستگیر شدند، مردان و پسرها از زنان و دختران جدا گشتند و زندانها یا اردوگاههای جداگانهای برده شدند. تا 120 آدم در یک خودرو باری روی هم ریخته گشتند. هزاران زندانی به اردوگاههای دستگیرشدگان مزار شریف و شبرغان برده شدند، زندانها داشتند از زندانیِ بسیار، میترکیدند. آنانی که هزاره نبودند پس از چند روز آزاد میشدند.
صدها تن از دستگیرشدگان به قندهار گریختند و بسیاری دیگرشان کشته شدند. یکی از گواهان تاجیک در اردوگاه دستگیرشدگان برای سازمان دیدهبان حقوق بشر گفت که برخی از دستگیرشدگان کتک بسیاری خوردهاند و بیشترشان هزاره بودهاند. آنان را زنجیر کردهاند و سپس از چهره بر زمین نهادهاند. آنگاه طالبان آنان را با کابل زدهاند. طالبان از همه خواستهاند که جنگافزارهایشان را تحویل دهند و به آنان گزارش کنند که آنها کجا میتوانند هزارهها را بیابند. آنان گفتهاند: «اگر هزارهای را تحویل دهی ترا رها خواهیم کرد.»
گوهان گوناگونی از دزدیدن زنان جوان هزاره و زورآمیزشی به آنها گزارش دادهاند. گوهای در بارۀ سرنوشت خانوادۀ همسایهاش برای «جامعه برای قومهای در تهدید» گفته که مردان توانستهاند پیش از آن که طالبان به خانه برسند بگریزند. تنها زنان و یک کودک بازماندهاند. کودک همهاش شش-هفتماهه بوده. آن حیوانهای پرسیدهاند که کودک دختر است یا پسر. مادر به آنان اطمینان داده که او دختر است. آما آنان این را باور نکرده وی را آزمودهاند. لا حول و لا! بند دل آدم پاره میشود. یکی از آن حیوانهای سنگدل پیش آمده و پای خود را بر پای بچه گذاشته پای دیگر را بر تنۀ او و آن کودک بیگناه را دونیم کرده است.
ث. زورگیری هزارهجات در سپتامبر 1998
هرچند گرفتن هزارهجات در درازنای تاریخ افغانستان برای زورمندان کاری دشوار بوده، بیشتر بخشهای آن نیز در سپتامبر 1998 در درازنای چند روز در چنگال طالبان افتاد. سربازان فراری و کژپیمان که یک گروه از هزارههای سنی نیز در میانشان بودند، در این زورگیری سهم داشتند. دروازۀ بامیان به دست نیروی هوایی پاکستان، اندکی پیش از زورگیری شهر در سیزدهم سپتامبر بمباران شد. پایداری نظامی حزب وحدت در آنجا به گونهای شگفتانگیز اندک بود، بسیاری از باشندگان بامیان پیش از تازش طالبان گریخته بودند و خود را در غارهای کوهها پنهان ساخته بودند. در یَکَولَنگ، دومین دژ کوهستانی حزب وحدت در شمال، جنگ سختی درگرفت، اما در آنجا هم در پی دیگر ساختن جبهه از سوی یکی از فرماندهان کمر پایداری شکست.
گویا طالبان به دنبال اعتراضهای جهانی و تهدیدهای تهران بود که فاجعۀ مزار شریف را تکرار نکردند. بر پایۀ گزارشهای چونگ-هون پایک، گزارشگر ویژۀ ملل متحد با این همه در استان بامیان و در پهنههای همسایهاش کموبیش 1800 غیرنظامی هزاره کشته شدند. بر پایۀ گفتههای پناهندگان پیش روی فعالان حقوق بشر برای افغانستان، طالبان 250 مرد بیجنگافزاری را که پیشتر در شهر بامیان گرفته بودند، با تیر کشتند. این مردان و پسرها تکتک از گروه پناهجویانی که راه پاکستان را در پیش گرفته بودند، بیرون کشیده میشدند.
طالبان سازهها حزب وحدت و سازمانهای یاریرسان جهانی را ویران کردند. انبار خوراک برنامۀ تغذیۀ جهانی به تاراج رفت، یک کارمند افغانستانی انسیتوی ملل متحد کشته شد، و بر پایۀ گزارشهای تأییدنشده سه کارمند افغانستانی چلیپای سرخ نیز. از دو تندیش غولپیکر بودا که از چند هزار سال پیشاند و نماد شهر بامیان بهشمارند، تندیس خردتر با شلیکهای سپاه طالبان آسیب بسیار سنگینی دید.
ج. دورۀ چیرگی طالبان
اندکی پس از زورگیری مزار شریف، طالبان در آنجا هم دستورهای اجتماعی و نظام حقوقی بیملاحضهای خود را همانند دیگر بخشهای زیر چیرگیشان به اجرا درآوردند، کاری که سازمانهای جهانی حقوق بشر سرش توفان راه انداختند: شیعیان به زور وادار میشوند که آیینهای سنیها را به انجام رسانند، مردان نباید ریشهایشان را بزنند. زنان باید برقع بپوشند، اجازه ندارند بدون همراهیِ مردی بزرگسال در کوچه پدیدار شوند و نمیتوانند پیشهای داشته باشند. راه آموزش بر دخترها بسته است. پشتو یگانه زبان رسمی مجاز است، کتابها و دیگر نوشتههای دری همانند دیگر سندهای مادی چندفرهنگه بودن افغانستان به دست سربازان طالب بیشکیب نابود شدند.
مینماید که موقعیت در پایان سال 1998 در همسنجی با پیش اندکی آرامتر شده بوده، چون طالبان در پی سرمای سخت نمیخواستند همۀ پهنهها را به همان گونه در چنگال خود داشته باشند یا وادار به واپسنشینی شده بودند. پس از گریز رهبری حزب وحدت، چند تن از هزارهها در کارهای روزمرۀ غیرنظامی با طالبان همکاری میکردند. اما هیچ روشن نبود که بهار چه چیزی را با خود به هزارهجات خواهد آورد. اگر حزب وحدت میخواست باز شهر را بگشاید، زورگیران میخواستند با مردم غیرنظامی چه کنند؟
هزاران خانوادۀ هزاره از پاییز 1998 از مزار شریف و بخشهایی از هزارهجات گریختهاند. در میان آنان، پناهندگان فراوانی بودند که اند سال پیش با هزینۀ کلانی بازگشته بودند. آنک پس از گذشت 20 سال، بازآمده بودند. آنان میخواستند در آغاز سال آینده چراگاهها را برای جانوران خود صاحب شوند. آنان هزارهها را تهدید میکردند و داراییهایشان را میگرفتند. طالبان به هزارههای دارا میگفتند که آنان جنگافزار دارند [احتمالاً آن را در جایی پنهان کردهاند]. هزارههای متهم وادار بودند جنگافزارهای فراهم کنند تا بتوانند تحویلش دهند.
هزارهها در مرکزهای شهری زیر چیرگی طالبان هم در رنج و آزار و سختی بودند. هزارهها هنوز 40درصد مردم کابل را در بر میگرفتند. آنان همراه دیگر گروههای قومی بجز پشتونها باید زیر چیرگی مستبدانی زندگی میکردند که سازمانهای یاریرسان جهانی را با دستورهایی پوچ که در هیچ کجای اسلام معنایی ندارد و با تاختهای سنگین تا لب گور پیش میبردند. هزارهها باید برای زنان رنجور و نیازمند و کودکان خود، خوراک و یاریهای پزشکی فراهم مینمودند.
6. برآیند
این گزارش نشان داد که هزارهها گروه قومی جداگانهای را میسازند که در سدۀ واپسین تاریخ افغانستان چندین گونه در تبعیض بوده و پیگرد شدهاند، اینان مردمی هستند که در پایداری در برابر ستم و خودآگاهی و تا اندازۀ بالایی در کار خودگردانی به جایگاه نغزی دررسیدهاند. هزارهها از نگاه حقوق خلقها از حق تعیین سرنوشت برخوردارند. اما از دیگرسوی، خودگردانی گسترده و یا استقلال که اندیشهاش دستکم در افغانستان کنونی طنین میافگند، شدنی نیست. هزارهها کمتر از پشتونها و تاجیکها و ازبکها که منطقهشان میتواند به کشور همسایهای که مردمش خویشاوندشاناند بپیوندد، از فروپاشی افغانستان سود خواهند برد. دولت هزاره در کوهستانهای هزارهجات دربسته خواهد ماند، همزمان بخش بزرگی از هزارهها با دیگران خواهند زیست.
از این روی، موقعیت هزارهها در چارچوب افغانستانی با صلحی فراگیر بهبود مییابد که در آن حقوق و خواستها و منافع مشروع همۀ گروههای قومی و مذهبی پاسداری گردد.
18 جولای 2010, 18:27, توسط ba omida khorasan zamin
از ا حمد شا ه درانی خبیث عبدالرحمن کله منار ساز و نادر غدار و هاشم جلاد و گل محمد مومند مجنون و داوود دیوانه و نعیم کر و غلام محمد فرهاد پاپا و دیگر فاشیست های قبیله پرست که کرزی ها ، ملاعمر ها ، حقانی ها ، گلبدین ها ، احدی ها ، خلیل زاد ها ، احمد زی ها ، اتمر ها ، کریم خرم ها ، فاروق وردک ها و زی ها و زوی های دیگر شان همه تا ن یک مشت خاک فورش خاک فور ش بودی و است
1!!!!!!!!!!!!
داوود دیوانه خواب بی پشتونستان دیده بوده که پاکستان دشمن ملت ما ساختن
19 جولای 2010, 03:46, توسط تنویر-
شیلا یا امید خراسان
سردار محمد داود پاکستان را دشمن کدام ملت ساخت ؟
شما که باید از پنجابی های بویناک پاکستان خیلی راضی باشید زیرا شما هم دشمن افغانستان هستید و آنها هم.
شما هم میخواهید افغانستان تجزیه شود پنجابی ها هم.
شما هم بر ضد پشتونها یا به قول شما افغان ها هستید پنجابی ها هم.
پنجابی ها هم از خائین و جنایتکار ملی احمق شاه مسعود بر ضد داود خان و بر ضد افغانستان استفاده کرد و شما هم افتخار دارید که احمق شاه مسعود افغانستان را ویران کرد.
پس مشکل شما در چه است ؟
19 جولای 2010, 06:31, توسط tareq
Ahmaq shah massoud? aya ba een naam ham kase dar tarekhe afghanistan wojod dashta ast? agar lotf koneed wa malomat eraya koneed ok
19 جولای 2010, 07:44, توسط تنویر-
بلی طارق جان
احمق شاه مسعود قهرمان یکدسته بیسواد ، فاشیت، سکتاریست و مسلما ً قهرمان دشمنان افغانستان است که میخواهند با استفاده از نام او به قربانیان این جنایتکار ملی و منحرف توهین کرده و اختلافات بین افغانها را برای همیشه چاق کنند.
این هم بیوگرافی احمق شاه مسعود که نشان میدهد او اولین کسی بود که بدستور دشمن اصلی مردم افغانستان یعنی پنجابی های پاکستان بر ضد دولت سردار وطنپرست شهید داود خان به تخریت راه ها ، پل ها و عمارات دولتی اقدام کرد:
بیوگرافی احمد شاه مسعود :
احمد شاه مسعود فرزند دگروال دوست محمد در سال 1332 برابر با 1953 میلادی در قریه جنگلک ولسوالی پنجشیر تولد شد. پدر کلان او زمرد شاه از قریه ده بیدی سمرقند در زمان امیر امان الله خان به افغانستان مهاجرت کرده و در دره پنجشیر اقامت گزید. این زمانی بود که انور پاشای ترکی که برای مبارزه بر علیه سلطه روسها به آسیای میانه آمده بود آخرین روز های حیات خویش را سپری میکرد ، زیرا قوت های او یکی پی دیگری در مقابل بولشویکها متحمل شکست شده و تاجیکها و ازبکها او را رها کرده بودند . در ماه اگست 1922 او فقط با 25 جنگجوی ترکی خویش در مقابل یک کندک 300 نفری روسها قرار گرفته بود. او هم میتوانست مانند هزاران تاجک، ازبک و ترکمن از سرحد عبور کرده و به افغانستان بیاید ولی او و ترکهای وفادارش مقابله را ترجیع دادند و مستقیما ً سوار بر اسپهایشان در حالیکه شمشیر های از غلاف بیرون شده را بالای سر هایشان میچرخاندند بر روسها حمله ور شدند. در این حمله که در حقیقت انتحاری بود تمام آنها کشته شدند و روسها سلطه خویش را در آنجا مستحکم کردند. در جریان این حمله و ختم آن هزاران هزار تاجیک، ازبک و ترکمن که مطابق بعضی از آمار و ارقام تعداد شان به بیشتر از سه میلیون میرسید، سرحد را عبور کرده و داخل افغانستان شدند. این دومین مهاجرت دسته جمعی به این کتله وسیع از شوروی سابق به افغانستان بود. بار اول این نوع مهاجرت کتلوی در زمان تزار روس که آسیای میانه را زیر کنترول میاورد، صورت گرفت بود. تعداد زیادی از مردم سمرقند و از جمله قریه ده بیدی که در بار اول به افغانستان آمده بودند از طرف حاکمان افغان در دره پنجشیر زمین بدست آورده و از اینرو پدر کلان احمد شاه مسعود هم پنجشیر را برای زندگی برگزید.
استقلال افغانستان و نزدیکی دولت مستقل افغانی با حکومت بالشویکها در شوروی که استقلال افغانستان را به حیث اولین کشور برسمیت شناخته و وعده هر همکاری را داده بود باعث گردید که ضد انقلابیون در آسیای میانه مشهور به باسمچی ها از کمکهای نظامی که از خاک افغانستان بدست میاوردند ، محروم گردند ولی به جای آن تعداز زیادی از آنها افغانستان را به حیث کشور امن برای مهاجرت برگزیدند و مقیم شدند.
حکومت امان الله خان و اصلاحات او شرایط یکسانرا برای تمام اتباع کشور از جمله مهاجران تازه وارد که افغانستان را کشور شان انتخاب کرده بودند، برابر کرد. چون در شمال کشور زمینهای فراوانی غیر قابل استفاده وجود داشت دولت فرمانی را به تصویب رسانید که مطابق آن به مردم ولایت کابل و سایر ولایات کشور اعلان گردید که اگر خواهان زندگی در شمال کشور و دریافت زمین باشند به ادارات ذیربط دولتی مراجعه کنند. از این توزیع زمین تعداد زیادی از مهاجران جدید هم استفاده کردند. با به پایان رسیدن غیر مترقبه حکومت امانی که اولین دولت دموکراتیک در تاریخ افغانستان بود اوضاع کشور نیز با تغیرات گسترده مواجه گردید. حبیب الله کلکانی مشهور به بچه سقاو بوسیله ملا های دست نشانده انگلیس به بهانه اینکه اسلام در خطر است مانند یکعده دیگر به بغاوت تشویق میشد. انگلیس ها به این سرکرده باند دزدان و جنایتکاران از طریق ملا های وابسطه خویش پول و اسلحه فرستاده و او را تا جایی تجهیز کردند که بتواند حکومت نو پاه را سقوط دهد. اما این فقط گام اول توطئه انگلیس ها بود، انگلیس ها پلان داشتند تا بوسیله اشخاصی چون بچه سقاو چنان شرایطی را به میان آورند تا مهره مورد نظر شان به کرسی کابل بنشیند. این مهره مورد نظر آنها نادر خان بود که باید مشروطه خواهان را که با روسیه شوروی نزدیک بودند از سر راه دور کند تا بلوسیله نفود روسیه کمونیست در افغانستان به زیر صفر برسد.
قبایلی که نادر خان را برای رسیدن به سلطنت و پاکسازی کشور از گروه های چپاولگر و رهزن کمک کرده بودند نقش بزرگی در ایجاد حکومت مرکزی و بخصوص سرکوب یاغیان شمالی که تعدادی زیادی مهاجران آمده از آسیای میانه هم در میان شان بود ، بازی کردند. مهاجران آسیای میانه از جمله تاجکان سمرقندی چون حکومت نوبنیاد امان الله از جمع کشور های جهان با روسیه بلشویک هم روابط نزدیک داشت ، کمر بچه سقاو را بسته بودند.
بسیاری از مردمان قبایل بخصوص قبایل منگل و جاجی بعد از سرکوب بیرحمانه و خونین یاغیان بخصوص در شمالی، در همان مناطق باقی ماندند و جوانان مجرد منگل و جاجی دختران زیادی را از جمله از جمع مهاجران آسیای میانه شوروی سابق به عقد نکاح خویش درآوردند. سلسله این ازدواج های تا حد زیاد جبری ، آنقدر وسیع بود که به گفته بعضی از مورخین و افغان شناسان حتی در ظاهر فزیکی و سیمای مردمان شمالی بخصوص مهاجران، تاثیر دایمی به جاه گذاشت. به دربار شاهی و فامیلهای نزدیک به دربار هم کنیزان و غلامان زیادی برای کار فرستاده شدند که در بین آنها دختران خوش صورت و جوان برای پر جلوه کردن شب نشینی ها نیز شامل بودند.
نادر خان با درایت که داشت اجازه نداد تا در گرو پشتونهای که او را برای رساندن به تخت و تاج یاری کرده بودند، قرار گیرد. از اینرو از روز اول آنانی را که میخواستند تا جز اردوی منظم گردند به صفوف اردو جذب کرده و توسط آنها حکومت مرکزی را بیشتر مستحکم نمود. به باور اکثر تحلیلگران برای ختم ملوک الطوایفی ، باند های مسلح و حفظ استقلال و تمامیت ارضی کشور، در آنزمان به شخص قاطع با مشت های آهنینی چون نادر خان ضرورت بود ، با آنهم تصفیه مشروطه خواهان را صفحه سیاه دوره نادر خانی قلمداد میکنند.
بعد از قتل نادر خان بوسیله عبدالخالق پسر خوانده غلام جیلانی خان چرخی موج دیگری از انتقام گیری ها و تصفیه مشروطه خواهان و طرفدران جنبش امانی آغاز شد که تا سالهای 60 یا دهه دموکراسی ادامه داشت.
در این زمان احمد شاه مسعود صنف اول مکتب ابتدایی قریه جنگلک بود و فامیل او بر اساس نزدیکی با غلام بچه دربار، عبدالرحیم که اهل پنجشیر و به قول بعضی نیز از مهاجران سمرقندی ، به کابل میرود. به قول تعداد کثیری مردم پنجشیر عبدالرحیم غلام بچه هم فرزند یک مهاجر سمرقندی بود و او بود که به پدر مسعود دگروال دوست محمد کمک کرد تا به اردوی افغانستان راه یابد. پدر مسعود بعداً به هرات رفته و به پست عالی قومندان ژاندارم و پولیس آن ولایت که در آنزمان به نزدیکان دربار داده میشد، مقرر گردید.
فعالیت های سیاسی مسعود زمانی شروع شد که در پولتخنیک کابل به تحصیل آغاز میکند و با یکعده از اعضای جوانان مسلمان آشنا میشود. این زمانی است که شخصیت مسعود شکل گرفته و او خصوصیات از خویش نشان میدهد که بیشتر تبارز شخص بود که آرزوی نام کشیدن دارد تا دفاع از مذهب و عقیده. در 1973 یا 1352 زمانی که شهید سردار محمد داود خان بنابر خواست اکثریت مردم افغانستان برای آوردن تغیرات ، ختم دولت شاهی را اعلان کرد ، احمد شاه مسعود دوره سیاه زندگی خویش را آغاز میکند او با بیشرمی به همان دولتی پناه میبرد و تمرینات نظامی کسب میکند که پدرش دگروال دوست محمد آنرا کشور مصنوعی و ساخته و پرداخته انگلیسها میدانست. او بر اساس دستور و هدایات همان دولت مصنوعی پنجابی های پاکستانی برعلیه مردی اعلان بغاوت کرد که پدرش او را سردار قهرمان و سمبول وطنپرستی میدانست.
در زمان کسب تمرینات نظامی در دوره اول اقامت در پاکستان، احمدشاه جوان که هنوز ریش و بروت نکشیده بود با حکمتیار خیلی نزدیک میشود و در همین زمان حکمتیار به او پیشنهاد میکند تا تخلص مسعود را انتخاب کند که او آنرا پذیرفته و از همان زمان به بعد خود را احمد شاه مسعود خطاب میکند. بعد از دور اول تمرینات نظامی بوسیله نظامیان پاکستان که جنرال بابر مسولیت مستقیم آنرا به عهده داشت، گروپ مسعود مخفیانه از راه کنر ، نورستان و لغمان به پنجشیر آمده و بالای پسته های دولتی به حمله آغاز میکنند. مردم محل از جمله فامیل پهلوان مشهور کشور احمد جان که سردار محمد داود خان را شخصیت ملی و وطنپرست میدانستند به همکاری دولت شتافته و باند جنایتکار و فروخته شده به پنجابی های بویناک پاکستانی مسعود را با شکست شرمسار مواجه میسازند.
مسعود از محل فرار کرده و دوباره راهی پاکستان میشود و با بیشرمی غلامی پنجابی های پاکستان را قبول کرده و بوسیله آنها اعاشه و اباته میشود. در این زمان گفته میشود که او با یک میجر( جگړن) پاکستانی و به روایت دیگر با شخص بابر روابط جنسی داشت – او در آن زمان اصلا ً ریش و بروت نداشت و به خام بچه ی مشابه بود. پاکستانی ها نسبت اینکه حکمتیار هم به زبان انگلیسی، هم پشتو و هم اردو بلدیت داشت و تحلیلگر خیلی زیرک بود، مسایل و پلان های شانرا با او مطرح میکردند تا دیگران از جمله مسعود را با خبر کند و این چیزی بود که به مزاج مسعود خوش نمیخورد و برای اینکه خود را با پاکستانی ها نزدیک سازد تا سرحد بر قراری روابط جنسی با افسران پاکستانی پیش رفت.
بعد از تجاوز روسها به افغانستان مسعود به دستور پاکستانی ها و با پول زیادی که از طریق سی آی ای در اختیار او قرار گرفته بود با یکعده دیگر داخل افغانستان شده اول در نورستان زیر حمایه مجاهدین آن دیار قرار گرفته و بعدا ً به پنجشیر رفته و با پول که سی آی ای از طریق آی اس آی پاکستان به او میپرداخت یکعده را بدور خویش جمع کرده و بر علیه روسها اعلان جنگ کردند. ولی این حملات بر علیه متجاوزین روس وقتی قوای مربوط به اردوی سرخ داخل دره پنجشیر شدند،خاتمه یافت. مسعود اول به کوه ها فرار کرد ولی روسها که از گذشته او بوسیله جواسیس خویش آگاهی داشتند ، انتظار همکاری او را بعید ندانسته و به جای قتل او و جنگجویانش از طریق یکعده از کارمندان خاد و حزب بر سر اقتدار رژیم کابل از جمله مانوکی منگل با او تماس بر قرار کرده پیشنهاد همکاری کردند. مسعود خائین این قرار داد را که در اول به نام قرار داد آتش بس بین نیرو های روس و گروپ مسلح پنجشیر یاد میشد ، امضا کرده و به قول اکثریت ناظران اوضاع افغانستان به جای جنگ علیه روسها تمام نیروی خود را وقف تصفیه مخالفان خویش در دره پنجشیر نموده و مطابق مواد قرار داد آتش بس برعلیه هر نیروی دیگر مجاهدین که در شاهراه سالنگ بر علیه کاروان های نظامی روس حملات پارتیزانی انجام میدادند ، عمل میکرد. مسعود بهترین وطنپرستان کشور از جمله آن دسته از ماویست های افغان را که برعلیه روسها میجنگیدند تحت نام های مختلف از بین برد. یکی از وطنپرستان مشهور کشور که بدست مسعود خائین جام شهادت نوشید ، احمد جان ، پهلوان مشهور کشور است که فامیل او مسعود و دسته قاتلان او را از پنجشیر در زمان سردار شهیدان محمد داود خان رانده بودند. به قول آنانی که از خیانت مسعود آگاهی داشتند ، گروپ او حتی به جان آن راننده های افغان که با مشکلات برای مردم کابل از بندر حیرتان تیل و دیگر مواد اولیه زندگی میاوردند، رحم نکرده و آنها را بعد از دستگیری مجبور میساختند تا روی سرک بخوابند و بعداً لاری و یا موتر شانرا بالای شان عبور میدادند.
بعد از خروج روسها از افغانستان که عبور شان از شاهراه سالنگ به علت همکاری مسعود با آنها بدون هیچ مشکلی صورت گرفت مسعود بر اساس قرارداد با روسها هیچگونه اقدامی بر علیه حکومت نجیب الله در کابل انجام نداد و به جای آن تمام تلاش خویش را بر علیه گروه های رقیب مجاهدین بخصوص گروه حکمتیار متوجه ساخت. ولی روسها به زودی دریافتند که نجیب الله دیگر آن کمونیست گذشته نه بلکه شخصیت ملی گرای شده که سردار داود سالهای 1976- 1978 را به یاد آنها میاورد. خشم روسها زمانی به اوج خویش رسید که داکتر نجیب الله 15 فبروری روز خروج روسها را، روز نجات ملی اعلان کرد. داکتر نجیب الله همچنان به کشور های غربی هئیت های را فرستاد تا از تغیر سیاست کشورش و آرزوی نزدیکی با جهان غرب اطلاع دهند. روسها هم وقت را از دست نداده اول ببرک کارمل را به کابل فرستاده و بعدا ً جنرال مومن و جنرال دوستم را از طریق کارمل و اجنت هایشان نبی عظیمی ، وکیل و بریالی به بغاوت بر علیه نجیب الله ترغیب کردند.
حکومت نجیب الله بر اساس معاهده ننگین جبل السراج بین اجنت های معلوم الحال روسیه گروه کارمل ، مسعود و گروه تحت حمایه ایران ، حزب وحدت سقوط داده شد و مسعود داخل کابل شد.
بعد از سقوط کابل مسعود از هیچ جنایتی بر علیه مردم بیگناه کشور برای حفظ سلطه ی خونین اش فروگذاری نکرد. این جنایتکار و خائین ملی جنگ های گروهی را دامن زده و باعث ویرانی کابل و قتل هزاران هزار بیگناه گردید که نتیجتا ً راه را برای طالبان تحت حمایه پنجابی های کثیف و بویناک پاکستانی باز کرد.
او تا آخرین لحظه زندگی رقت بار خویش با روسها همکاری داشت و به حیث سمبول خیانت، جنایت و ویرانی کشور ثبت تاریخ گردید.
http://kabulpress.org/my/local...
http://kabulpress.org/my/spip....
19 جولای 2010, 07:56, توسط ba omida khorasan zamin
http://www.youtube.com/watch?v=BEoj...
در این ویدئو رهبری او غانها مذهب شیعه ها
راه توهین کردن ولی ما تاجیک هم این اوغان
راه دشمن اسلام و دشمن و سنی انسانیت می دانم
19 جولای 2010, 09:13, توسط ba omida khorasan zamin
واینکه ما که هستیم و زبان ما چه است این مربوط خود ی ما میشه
نه مربوط چند تا دزد ی هویت زبان تاریخ ما این ویدئو در باره زبان است http://www.youtube.com/watch?v=BRCj.. .
http://www.youtube.com/watch ?
v=qJ8HYobPeOc&feature=player_embedded
چند روز میشه که شما اوغانها از کوه سلیمان به سرزمین ما آمدن و حال
و در باراه شهید پاک قهرمان ملی
که مردمی این سرزمین انتخاب کردن شما اوغانها در انتخاب مردمی ما توهین می کنند ؟
20 جولای 2010, 14:58, توسط شیلا شمالی
وقتی که اوغان ها وحشی دشمن انسان ها میشه همچی کتاب گمراکونینده را خوانده
( دویمه سقوی ) حاصل کار دسته جمعی یک گروه از پشتونیست های تند رو اوغانستان ، کسانی مانند اسماعیل یون ، انزور گل سور خلقی ، انورالحق احدی ، حسن کاکر ، عثمان روستار تره کی ، سلیمان لایق و چند نفر دیگر از فاشیست های دکتورا دار و پروفیسوری دار شان ، اما در روی جلد آن تنها یک نام مستعار " سمسور اوغان " درج شده است !کتاب دویمه سقوی ، به زبان پشتو ، بار نخست به سال 1377 هجری - خورشیدی از طرف " د اوغانستان کلتوری ودی تولنی " در پشاور چاپ شد و با شتاب فراوان به هر سو فرستاده شد و در دسترس پشتون ها قرار گرفت . به مدت بسیار کوتاه ، بار بار و در چندین کشور ، باز چاپ شد و پخش گردید. کتاب مقدس دویمه سقوی ، در زمان حاکمیت باند پشتونیست و ضد بشری طالبان ، به هزاران هزار نسخه چاپ و باز چاپ گردید و در پشاور و دیگر بخش های پشتون نشین پاکستان و اوغانستان مفت و رایگان تقسیم شد . از زمانی که زبان قبیله یی پشتو ، صاحب دبیره ( رسم الخط ) گردیده است ، هیچ کتاب پشتو به اندازه ی کتاب مقدس دویمه سقوی پرشمار چاپ و باز چاپ نشده است . استقبال گرم و خروشان تمام پشتون ها و پشتونیست ها از این کتاب ، در تاریخ زبان پشتو ، کم نظیر می باشد. در مقدمه ای که برای چاپ دوم کتاب دویمه سقوی ، نوشته اند میخوانیم : " زمانی که این کتاب پخش شد ، شمار زیاد از موافقین و مخالفین پیدا کرد ، هر دو جناح خواهان چاپ بیشتر این کتاب شدند . از این رو ، بدون اجازه ی ناشر اصلی ، این کتاب در پشاور چندین بار بازچاپ گردید که شمارش از ده ها هزار هم بیشتر می رسید . در ماسکو هم دو هزار نسخه اش چاپ و پخش شد . در برخی جای های دیگر هم چاپ شد . ... و به نقاط مختلف جهان رسانیده شد . .... اینکه چرا این کتاب این همه دوستدار پیدا کرده است .... باید گفت که این کتاب به همان آرزو و آرمان ملی که نوشته شده بود ، به همان هدف خود رسیده است . اوغان های ملت پرست از چاپ این کتاب خوشحال شده اند ..... " ( نگاه کنید: سمسور اوغان ، کتاب دویمه سقوی ، چاپ دوم ، 1379 هجری – خورشیدی ، صفحه پنجم ). در ذهن کسانی که کتاب مقدس فاشیست های اوغانستان ( دویمه سقوی ) را هنوز نخوانده اند ، این پرسش پیدا خواهد شد که در کتاب دویمه سقوی چه چیزی نگاشته شده است که در میان پشتون ها و پشتونیست ها و فاشیست های اوغانستان این همه محبوبیت و مقبولیت پیدا کرده است ؟ آن کتاب چه چیزی دارد که سورخلقی ها ، اوغان ذلتی ها ، گلبدینی ها ، طالبان و دیگر پشتونیست های چپ و راست و میانه ، همه به آن چنگ می زنند و در پی عملی ساختن دستوراتش می باشند ؟ برای یافتن پاسخ مناسب ، بهتر است هرکس خودش کتاب را مطالعه کند . اما ، بسیار کوتاه می توان نوشت که کتاب مقدس فاشیست های اوغانستان ( دویمه سقوی ) ، نخستین بار ، همه آن سخنان دل و همه آن حرفهای نهان هر پشتونیست و فاشیست اوغانستان را، بدون هراس از کسی و بدون تشویش از چیزی ، روشن و آشکارا نوشته است و برای عملی شدن آرمان های تمامیت خواهی و عظمت طلبانه پشتونی در اوغانستان رهنمود های مشخص و قطعی پیشکش کرده است . افزون بر حرفهای بسیار دیگر ،از خواندن و مطالعه کتاب مقدس فاشیست های اوغانستان( دویمه سقوی ) به این نتیجه گیری ها می رسیم که : * پشتون ها یک قوم اکثریت در اوغانستان استند که نفوس شان دو برابر بیشتر از نفوس جمعی تمام اقوام دیگر در آن کشور می باشد . یعنی تاجیک ها ، اوزبیک ها ، هزاره ها ، ترکمن ها ، بلوچ ها ، پشه یی ها ، ایماق ها ، عرب ها و همه اقوام بزرگ و کوچک دیگر را که در اوغانستان در کنار هم بگذارید و جمع کنید ، برابر نصف نفوس پشتون ها هم نمی شوند ! * پشتون ها ، بنیانگذاران ، به وجود آوردنده گان ، نگهبانان و پاسداران آزادی ، استقلال و تمامیت ارضی اوغانستان در طول تاریخ اش بوده اند و همیشه پیش تر و بیش تر از هر قوم دیگر قربانی داده اند . همین پشتون ها بودند که سه بار پوز تجاوزگران انگلیس را به خاک مالیدند و آزادی و استقلال اوغانستان را بدست آوردند. همین پشتون ها بودند که در مقابل تجاوزگران شوروی ( روس ها ) مردانه وار ایستادند و جهاد کردند و با قبول قربانی های بیشمار اوغانستان را از چنگ ارتش سرخ آزاد ساختند و باعث شکست و نابودی شوروی شدند. اقلیت های قومی در جنگ های آزادیبخش هیچ سهم شایسته نداشته اند و تاجایی که دست شان رسیده است خیانت کرده اند و خواسته اند که نام اوغانستان را از نقشه جهان پاک سازند . * پشتون ها ، از هر نظر و جهتی که نگاه کنید ، سزاوار ، مستحق و شایسته ی حاکمیت و رهبری کشور می باشند و باید قدرت سیاسی در اوغانستان در دست پشتون ها باشد . * پشتون ها ، یگانه قومی استند که توانایی و تجربه و مشروعیت حکومت کردن در اوغانستان را دارند . * اما ، با وصف اینکه پشتون ها اکثریت مطلق و دو برابر بیشتر از نفوس جمعی همه اقوام دیگر استند و با وصف آنکه به ظاهر حاکمیت سیاسی در دست شان بوده است ، از سال ها به این سو در جایگاه یک اقلیت قومی قرار داده شده و از هر نگاه از حقوق خود محروم بوده است . در حقیقت همه قدرت و امتیازات و حقوق به اقوام کوچک داده شده و با پشتون ها برخورد درست صورت نگرفته است . * زبان پشتو که زبان اکثریت مطلق باشنده گان اوغانستان است ، مورد تبغیض و بی مهری شاهان و حاکمان به اصطلاح پشتون قرار گرفته است . * پشتو باید زبان اصلی ، رسمی و ملی اوغانستان می بود ، اما هیچ کس به این مساله توجه نکرده است و در عوض ، زبان فارسی را که یک زبان خارجی و زبان یک اقلیت کوچک و ناچیز در اوغانستان است بالای تمام ملت اوغانستان تحمیل کرده اند و مخصوصا مردم بیچاره و محروم پشتون را مجبور ساخته اند که به فارسی صحبت کنند . این یک جنایت بزرگ و فراموش ناشدنی است .* شاهان و حاکمانی که در جهت تحکیم و گسترش زبان پشتو کار کرده اند و خواسته اند که زبان پشتو را به زبان همگانی تمام باشنده گان اوغانستان تبدیل کنند و پشتون ها را به عنوان اکثریت مطلق در جایگاه واقعی و شایسته شان در نظر داشته اند ، شاهان و حاکمان خوب بودند ، اما آن هایش که به زبان پشتو التفات و توجه لازم را نداشته و حتا خود شان و خانواده ی شان به زبان پشتو گپ زده نمی توانستند ، بد و نابکار بودند.* گل محمد خان مومند بابا یک قهرمان پشتون بود که برای حاکمیت همه جانبه ی ملت پشتون و اعتلا و تسلط زبان پشتو کوشش می کرد . تمام کسانی که در همان خط فکری " مومند بابا " حرکت می کنند و برای حاکمیت مطلق پشتون ها و مسلط ساختن زبان پشتو و فرهنگ پشتونی در تمام ساحات اوغانستان میکوشند ، اوغان راستین و پشتون واقعی می باشند. * هر کسی که پشتون هست ، هرکسی که پشتو را یاد دارد و میتواند گپ بزند ، هرکسی که برتری پشتون ها و زبان پشتو را می پذیرد ، خوب هست ، انسان هست ، قابل اعتماد هست ، وطن دوست هست ، باغیرت هست ، از اوغانستان هست ، اما هر کسی که پشتون نیست و پشتو را یاد ندارد و برتری پشتون ها و زبان پشتو را قبول نمی کند ، از اوغانستان نیست ، قابل اعتماد نمی باشد ، حتما خائن و نوکر خارجی هست ، مهم نیست که در کدام حزب و گروه و تنظیم مذهبی و سیاسی حضور دارد .* فارسیوان ها همگی شان " ستمی " استند . طاهر بدخشی ، ببرک کارمل ، برهان الدین ربانی ، احمد شاه مسعود و خیلی دیگر از فارسیوان های مشهور، با وجودی که اندیشه های متفاوت و متضاد حزبی و تنظیمی و عقیدتی داشتند ،همگی شان ستمی بودند و به دستور دستگاه های جاسوسی کشور های خارجی در داخل حزب ها و جریان های سیاسی و فکری مختلف جای گرفته بودند .همگی شان خائن و دشمن پشتون ها و زبان پشتو و دشمن اوغانستان بودند و میخواستند کشور را تجزیه کنند و اوغانستان را نابود سازند .* تاجیک ها و اوزبیک ها و هزاره ها و غیره اقوام ساکن در اوغانستان،همیشه به کشور خیانت کرده اند و آله دست دشمنان بیگانه قرار گرفته اند و وطنفروش استند . آنها از کشور های همسایه ، از تاجیکستان ، اوزبیکستان و ترکمنستان و غیره جا ها وارد خاک اوغانستان شده اند و کدام علاقه ی واقعی به آن کشور ندارند . تمام علایق قلبی و احساسی و فرهنگی و زبانی و مذهبی شان به کشورهای همکیش و همنژاد و همزبان شان می باشد . از همین خاطر است که آنها همیشه به ساده گی و آسانی در خدمت دولت های همسایه قرار میگیرند و بر ضد منافع ملی کشور میزبان ( اوغانستان ) عمل می کنند . از این خاطر است که مرز های شمالی و غربی کشور ما همواره به مثابه نقاط ضعف و بخش های زخم پذیر پیکر اوغانستان بوده است . هرگاه همسایه میل کرده اند که دولت مرکزی را در اوغانستان زیر فشار قراردهند و آنرا بی ثبات و مختل سازند ، از ساکنین مرز های شمال و غرب کشور ما ، از تاجیک ها ، اوزبیک ها ، ترکمن ها و شیعه ها ، حد اکثر استفاده را کرده اند و آنها را بر علیه دولت مرکزی تحریک کرده اند و باعث شورش ها و درد سر های مداوم شده اند. * هر گاه قدرت به دست پشتون ها که مالکان اصلی اوغانستان استند نباشد ، کشور به طرف تشنج و بی ثباتی و نابودی سوق می یابد . حاکمیت سیاسی باید به صورت مطلق و اساسی به دست پشتون ها باشد
20 جولای 2010, 14:59, توسط شیلا شمالی
این حق مشروع پشتون ها در اوغانستان باید هرگز مورد سوال و تهدید قرار نگیرد . اقلیت ها باید به این واقعیت گردن نهند که وارثان راستین و مالکان حقیقی اوغانستان پشتون ها استند و قدرت و حاکمیت سیاسی هم تنها حق آنهاست .* حقوق اقوام اقلیت باید از طرف پشتون ها و با در نظر داشت برتری منافع و حقوق پشتون ها ، مشخص و تعیین شود . هر حق و امتیازی را که پشتون ها لازم می دانند به اقلیت ها می دهند و اقلیت ها باید از مهربانی و اعطای بزرگانه ی پشتون ها خوش و راضی و ممنون باشند و دیگر دعوای حق و حقوق بیشتر نکنند .* اقلیت ها حق ندارند که خود را با اکثریت برابر بدانند و دعوای حقوق مساوی کنند. حقوق اقلیت ها معدود است و از طرف اکثریت تعیین می شود. کسانی که گپ حقوق برابر را می زنند و اکثریت را با اقلیت مساوی می سازند ، ستمی و تجزیه طلب و مزدور خارجی استند . * قدرت سیاسی و حاکمیت پشتون ها در دو صد شصت سال اخیر دو بار از طرف تاجیک ها مورد دستبرد قرار گرفته است ، یکبار توسط " بچه سقاو" و بار دیگر توسط برهان الدین ربانی و احمد شاه مسعود . * دولت حبیب الله کلکانی ، دولت سقوی اول بود . دولت ربانی – مسعود ، دولت سقوی دوم . هر دو دوره و هر دو دولت ، ضد پشتون ها و ضد منافع ملی اوغانستان بودند و توسط بیگانه ها بر ملت اوغان تحمیل شدند و کشور در هر دو دوره در معرض تباهی و نابودی قرار گرفته بود . * اوغانستان همیشه از طرف همسایگانی که از مناطق پشتون ها دور استند ، یعنی از طرف شمال و غرب ، مورد تجاوز قرار گرفته است و همسایه های شمالی و غربی همیشه در امور داخلی کشور ما مداخله می کنند . ایران ، تاجیکستان ، اوزبیکستان ، ترکمنستان و روسیه دشمنان اصلی کشور ما استند که باید در برابر شان اقدامات دفاعی جدی و ریشه یی را روی دست بگیریم . * تا زمانی که ما یک برنامه درست و اساسی برای جلوگیری از تجاوز سقوی ها نداشته باشیم و تا زمانی که یک پروگرام بسیار روشن برای محکم بندی و قایم سازی حاکمیت پشتون در اوغانستان روی دست نگیریم ، هیچگاهی یک حکومت مرکزی مقتدر و توانا و موفق پشتون نخواهیم داشت و پس از هر چند وقت همین گونه کشور ما دچار هرج و مرج و نابسامانی خواهد شد و حاکمیت پشتون ها دچار اختلال و گسستگی خواهد گشت . در این نوشتار ، از نقد و بررسی تمامی برگ های کتاب مقدس فاشیست های اوغانستان ( دویمه سقاوی ) پرهیز می کنم و به تحلیل ها و نظریه های عجیب و غریب آن کاری ندارم . اما برای روشن شدن جوهر اصلی و ماهیت خبیثه ی کتاب دویمه سقاوی ، تنها بخش پایانی کتاب را که در برگیرنده ی پشنهاد ها و رهنمود های عملی فاشیزم پشتونی می باشد ، اینجا نقل می کنم . البته لازم به گفتن است که آنچه در زیر می خوانید از متن اصلی کتاب که به زبان پشتو نگارش یافته است به پارسی دری ، به سبک آزاد ، برگردان شده است . انتقال معنای محتوا و اصل پیام متن در نظر می باشد ، نه ترجمه ی کلمه به کلمه ی آن . افزون بر این ، باید بنویسم که کتاب دویمه سقاوی چندین بار و در کشور های مختلف نشر شده است و از قراری که دیده می شود ، در چاپ دوم تغییراتی وارد کرده اند . به ویژه در بخش اصلی و بسیار مهم کتاب دویمه سقاوی که همان بخش پیشنهاد ها در پایان کتاب است ، میان چاپ اول و چاپ دوم تفاوت های زیاد وجود دارد . پیشنهاد ها در چاپ اول سیزده فقره است ، اما در چاپ دوم کمتر می باشد . همچنان جمله بندی چند فقره از پیشنهادات در هر دو چاپ بکلی فرق دارند . من برای آسان شدن کار و خاصه به خاطر ساده سازی مطالعه این متن برای خواننده گان عزیز ، از مقایسه و مقابله متن های متفاوت چاپ اول و چاپ دوم پرهیز کرده ام و تنها کوشیده ام که به اصطلاح شیره و شربت رهنمود ها و پیشنهادات سمسور اوغان را با در نظرداشت هردو چاپ در همان سیزده فقره و ماده ای که در اصل طرح شده بود بگنجانم و به تغییرات محیلانه ای فاشیست ها که برای فریب مردم و کاستن وحشتناکی چاپ اولی و اصلی در چاپ دوم وارد کرده اند اهمیتی قایل نشوم . در سیزده فقره ی پیشنهادی ، گفته های تغییر یافته را هم با گفته های اصل درهم آمیخته ام تا به این صورت تغییراتی که فاشیست ها در چاپ دوم وارد کرده اند ، نتواند وحشتناکی متن اولی و اصلی را بپوشاند . از این رو ، باید بنویسم که به تعداد دو یا سه فقره های پیشنهادی که در این متن آمده است با همان دو یا سه فقره های هیچ یک از دو چاپ متفاوت کتاب دویمه سقاوی به تنهایی مطابقت ندارد ، بلکه همان دو یا سه فقره از درهم آمیختگی اظهارات ناهمگون چاپ اول و چاپ دوم باز آفرینی شده اند . البته بازهم باید تاکید کرد که آنچه می خوانید از متن کتاب دویمه سقاوی با حفظ امانت داری به شکل آزاد ترجمه شده است. از بس که طرح ها و رهنمود های این متن وحشتناک و دور از تصور انسان است ، شاید بعضی عزیزان باور نکنند که کسانی همچو حرف ها و طرح هایی را واقعا به نشرسپرده باشند . پس از خواندن این متن ، لطفا کوشش کنید که کتاب دویمه سقاوی را به دست آورید و با دقت مطالعه نمایید تا به ماهیت افکار و برنامه های فاشیست های اوغانستان بیشتر و بهتر پی ببرید . این هم اصل متن بخش آخر کتاب دویمه سقاوی که خدمت شما پیشکش می گردد : " پیشنهاد هایی برای جلوگیری از سقاوی سوم و پاسداری از یگانگی ملی و تمامیت ارضی اوغانستان " علم جامعه شناسی ، فراز و نشیب زنده گی عملی روزمره و شرایط سیاسی ، نظامی و اقتصادی و افزون بر آن مداخله گری های خارجی ، روشن می سازد که اقلیت های قومی و مدعیان حقوق آنها ، تاب تحمل شرایط بحرانی و توان مبارزه با آن را ندارند . بعضی اوقات این گونه هم می شود که اقلیت ها و مدعیان حقوق ایشان فرصت طلبی می کنند و هرطرفی که یک روشنایی را ببینند و منافع شان ایجاب کند به همان سو خود را پرتاب می کنند و منافع شخصی و گروه اقلیت قومی خود را بر منافع ملی ترجیع می دهند . هر زمانی که بالای یک جامعه از خارج تجاوز صورت می گیرد ، فشار و خطر زیاد متوجه قوم اصلی و اساسی آن جامعه می باشد. قوم اکثریت در هر جامعه و هر کشور حیثیت مرکز ثقل و سرچشمه اساسی حاکمیت آن جامعه و کشور را می داشته باشد . هنگامی که مرکز ثقل یک اجتماع انسانی ازبین برود ، آن اجتماع نظم و هماهنگی خویش را از دست می دهد . یکی از هدف های بزرگ قدرت های خارجی همین است که یک جامعه یی را که میخواهند مورد تجاوز قرار دهند ، باید بی ثبات و کم توان سازند و هرج و مرج عمومی را در آن حاکم گردانند ، چون آنگاه می توانند دام فریبنده ی خویش را پهن نمایند . هرگاه در یک جامعه به جای و مقام عنصر طبیعی ، حقوقی و قانونی حاکمیت اجتماعی ، عنصر مصنوعی و ساختگی نصب شود ، در آن جامعه خود حاکمیت اجتماعی دچار بحران و تشتت و از هم پاشیده گی می گردد . در تاریخ معاصر کشور ما ، سه بار به شکل غیر طبیعی و به همکاری و کومک بیگانگان برای جدا ساختن حاکمیت سیاسی از سرچشمه های اصلی آن و سپردن آن به یک سرچشمه ی مصنوعی و ساختگی تلاش و کوشش شده است . هرچند که آن کوشش ها هرسه بار به ناکامی انجامید ، اما هر بار آن فاجعه های برای کشور ما چنان زیان های رساند که جبران آن کار و تلاش توانفرسا را طلب می کرد و طلب می کند. هر باری که آن فاجعه ها روی داد ، کشور ما دهها و صد ها سال از کشور های دیگر و از تمدن جهانی به عقب انداخته شد و به حیثیت و شخصیت حقوقی اوغانستان عزیر در جهان صدمه های بزرگ وارد کرد
20 جولای 2010, 14:59, توسط شیلا شمالی
در تاریخ معاصر کشور ما ، تغییر مصنوعی و کین توزانه ی حاکمیت ، بار نخست در سال 1307 هجری خورشیدی به همکاری و پشتیبانی و مداخله مستقیم انگلیس ها و با حمایت ارتجاع داخلی ، حبیب الله کلکانی ( بچه سقاو ) که یک دزد و رهزن و داله مار بود ، در اوغانستان روی کار آورده شد و تمام آرزو های ایجاد یک تمدن نوین در کشور ما به نا امیدی بدل گشت . انگلیس ها در واقع از طریق روی کار آوردن بچه سقاو انتقام شکست های خود را از اوغان ها گرفتند و اوغانستان را از تمدن جهانی و دست آورد های فرهنگی محروم ساختند. فاجعه ی به قدرت رسیدن و حاکمیت بچه ی سقاو صرف 9 ماه دوام کرد ، اما در آن 9 ماه تمام کشور ما به رنج های نا امنی ، تباهی ، بحران ، بدبختی و بی فرهنگی گرفتار شد . نزدیک بود که بازسازی تمامیت و یگانگی اوغانستان هم با موانع بزرگ روبرو گردد . آن فاجعه و مصیبت مرگبار حاکمیت سقاوی توسط غازی های اوغان و نیرو های راستین میهنی و آنانی که به سرچشمه اصلی اراده و حاکمیت ملی تعلق داشتند خاتمه یافت و اوغانستان باز به شاهراه های تمدن جهانی و ترقی و زنده گی قانونی گام نهاد . بار دوم ، سال 1358 ، به تاریخ ششم جدی بود که روس ها به زور عساکر خود یک شخص بی هویت ( ببرک کارمل ) را بر تخت کابل نشاندند و یک بار دیگر در تمام کشور بی ثباتی همه جانبه رونما گردید که از سقاوی قبلی هم زیان های این دوره بیشتر بود . در ده سال حضور نظامی شوروی در اوغانستان ( 1979- 1989 ) هر روز کم از کم 418 نفر اوغان کشته میشد ( سه نفر پاسداران رژیم ، صد نفر مجاهدین ، همچنان 288 نفر غیر نظامیان به شمول زنان ، اطفال و کهنسالان ) . اگر هر فرد کشته شده 7،2 لیتر خون از دست داده باشد ، پس می توان گفت که هر روز بیشتر از سه هزار لیتر خون انسان بر زمین ریختانده میشد و یک هزار و شش صد و هشتاد نفر به ماتم می نشست و به این ترتیب کم از کم ده لیتر اشک در گریبان هر فرد جاری بود .اوغان ها در بدل قربانی های بسیار بزرگ دشمنان داخلی و خارجی را به شکست مواجه ساختند و به روی تجاوزگران روس چنان سیلی محکم کوبیدند که در طول تاریخ خود آن گونه سیلی نخورده بودند. اما در پایان بازی ، روس ها یک بار دیگر از پشت به ملت اوغان خنجر زد و در وجود ربانی – مسعود و این بار در شکل سقاوی دوم یک فاجعه دیگر را بالای اوغان ها چیره ساخت . این سقاوی در ماهیت خویش هیچ تفاوتی با سقاوی اول نداشت . به خاطری که هر دو سقاوی به تحریک و کومک و مداخله ی بیگانگان سرهمبندی شدند و در هر دو سقاوی حاکمیت سیاسی به یک عنصر مصتوعی سپرده شد و در هر دو دوره در راه بی ثباتی اجتماعی و سیاسی و برباد دادن حیثیت اوغانستان و تخریش غرور ملت اوغان تلاش های زیاد صورت گرفت . اما بازیگران در دوره سقاوی دوم در برخی زمینه ها از سقاوی اول هم پا فرا تر نهادند . اظهار دشمنی آشکار با قوم اکثریت ، غارت کردن دارایی های عامه و شهر ها ، زمینه و امکانات مداخله را برای کشورهای خارجی فراهم ساختن و ایفا کردن نقش خود شان به مثابه آله ی دست بیگانگان ، بی ناموسی ، غارت و چپاول و غیره چیزهای بودند که سقاوی دوم از سقاوی اول فرا تر و بیشتر انجام دادند. بد تر از هر چیز دیگر این بود که بازیگران سقاوی دوم به گونه ی آگانه به ویرانی و بربادی و تجزیه کردن کشور کمر بسته بودند. مسعود و ربانی خود را پیشگامان و پیشمرگان آن گروه های ضد ملی می دانستند که به همکاری بیگانگان راه تجزیه و تقسیم اوغانستان را اساس گذاری می کردند. آن ها به همکاری بیگانگان تا به یک حدی این امکانات را مهیا ساخته بودند که به سلامتی کشور خطر های جدی پیش آید .اما ملت اوغان با دادن قربانی های بی شمار آن نیات و آرزو های آن ها را خنثا ساخته و درهم شکست . اما با وجود این هم با گذشت زمان موجودیت فزیکی و فکری آن گروه های ضد ملی برای سلامتی و پیشرفت کشور و سرزمین ما و برای انکشاف اقتصادی و حفظ شیرازه ی زنده گی اجتماعی ما یک خطر جدی محسوب می شوند. برای جلو گیری از خطر آنها و جلو گیری از دیگر خطرات باالفعل و بالقوه احتمالی دیگر و برای از میان برداشتن قطعی و دایمی آن خطرات و مانع شدن از پیدایش سقاوی سوم ، چند پیشنهاد ذیل پیشکش می گردد : نخست - دین مبین اسلام حیثیت حلقه وصل میان تمام اقوام اوغانستان را دارد . تمام اقوام برمحور عقیده ی اسلامی جمع می شوند و محکم شدن عقیده ی اسلامی در اوغانستان باعث محکم شدن یگانگی ملی اوغانستان می گردد . برای محکم شدن وحدت ملی در اوغانستان ، به تبلیغ ، ترویج و قایم ساختن دین مبین اسلام ضرورت اساسی وجود دارد . به این اصل باید نه تنها به مثابه فریضه ی دینی مردم ما نگریسته شود ، بلکه به عنوان عامل اساسی یگانگی ملی نیز به آن باید نگریست . دوم – از آن جایی که اکثریت مطلق نفوس اوغانستان مسلمانان می باشند و باز هم اکثریت شان پیروان مذهب حنفی استند ، لذا با در نظر داشت حقوق اکثریت باید مذهب حنفی به عنوان مذهب رسمی کشور شناخته شود . فایده و سود رسمی شدن مذهب حنفی این که در میان اکثریت نفوس اوغانستان ( پشتون ها ، اقلیت ها تاجک ها ، ازبک ها ، ترکمن ها ، بلوچ ها یک تعداد هزاره ها و اقلیت های دیگر ) حیثیت حلقه ی وصل را دارد . در پهلوی مذهب حنفی به رسمیت شناختن مذهب دیگری در کشور اختلافات مذهبی و قومی را افزایش می بخشد و به وحدت ملی زیان می رساند . البته اقلیت های مذهبی می توانند که در چوکات داخلی خود مراسم مذهبی خویش را برگزار نمایند. سوم - در پهلوی یگانگی دینی و مذهبی ، کلمات " اوغان " و " اوغانیت " برای مردم کشور ما چنان الفاظ و ظروف مناسب استند که هم پس منظر تاریخی و قومی دارند و هم نام کشور از همین الفاظ به وجود آمده است. آن کشور های که به نام یک قوم نامگذاری شده اند از نگاه روانی و سیاسی نشان دهنده پیوند روحی مردم با کشور و آشکار سازنده میهن دوستی شان می باشد و برای یگانگی ملی کشور مفید تمام می شود . پس ، تمام اقوام اوغانستان را به چوکات " اوغان ملت " آوردن و مفکوره ی اوغانیت را تبلیغ و ترویج کردن هم به نفع کشور و هم به مفاد تمام اقوام اوغانستان می باشد . از همین سبب ، مفکوره ی اوغانیت باید در روح و روان و ذهن و فکر هر باشنده ی اوغانستان ترزیق ، تبلیغ و ترویج شود . در هرج و مرج ها و انارشی های بزرگی که قبلا یاد کردیم ، برضد فکر ملی " اوغانیت " به صورت شعوری و غیر شعوری کوشش های منفی انجام شد و همان کار ها هنوز هم جریان دارد . اما برای بهم پیوستن تمام اقوام اوغانستان ، تبلیغ و ترویج مفکوره های اسلامیت و اوغانیت بی نهایت ضروری می باشد .چارم - همان گونه که در قسمت به رسمیت شناختن مذهب معمول است که مذهب اکثریت به مثابه مذهب رسمی کشور شناخته می شود ، در قسمت به رسمیت شناختن زبان هم در جهان همین رسم معمول است . مثال برجسته آن همین کشور ایران است که مدعی حقوق اقلیت ها در اوغانستان می باشد . در ایران بسیار مذاهب و اقوام مختلف وجود دارد ، در آن جا وضع طوری است که نفوس هر قوم و مذهب از نظر تعداد نفر به همدیگر بسیار قرین می باشند و آن گونه که پشتون ها در اوغانستان از مجموع تمام نفوس اقلیت ها دو برابر بیشتر استند ، درایران یک قوم وجود ندارد که از دیگر اقوام از نگاه تعداد و نفوس خیلی بیشتر باشد . در ایران آن قومی که ادعای اکثریت بودن دارد تعداد نفوس آن از هر یک قوم دیگر در آن کشور خیلی کم تفاوت دارد و مجموعه ی تمام نفوس اقوام دیگر از آن قوم خیلی زیاد تر است که در ایران حاکمیت را در دست دارد و مدعی است که اکثریت می باشد. با این وصف ، در تمام ایران تنها یک مذهب شیعه و یک زبان فارسی رسمی شده اند. ملت گرایان ایران به این عقیده استند که همین رسمی شدن مذهب شیعه و زبان فارسی زنده ماندن و بقای ایران را تضمین کرده است. آن ها به این عقیده استند که هرزمانی که حاکمان ایران همین موقعیت مذهب و زبان را سست سازند ، همان وقت ایران به تجزیه قومی و زبانی سوق می یابد . اما ملت گرایی در اوغانستان مانند ایران بر افراط گرایی استوار نیست . در اوغانستان نفوس پشتون ها بیشتر از دو برابر از نفوس مجموعی اقلیت ها می باشند . پس میتوان گفت که رسمی شدن زبان پشتون ها در اوغانستان حق قانونی شان و یک ضرورت اساسی می باشد. این مساله به نفع اقوام کوچک نیز تمام می شود چون آن ها برای اینکه بتوانند با قوم اکثریت یک زنده گی سالم و با تفاهم را به پیش ببرند باید زبان ملی کشور خود را بیاموزند و از آن پاسداری کنند . رسمی شدن و مسلط گشتن و مورد استفاده قرار گرفتن زبان پشتو در تمام اوغانستان به وحدت ملی و حفظ تمامیت ارضی کشور بسیار کومک می کند و زبان پشتو در کنار مذهب برای ملت سازی و یگانه شدن ما یک عنصر اساسی دیگر است . تجارب نشان داده است که آن عده از مردم متعلق به اقوام کوچک که در حوزه ی فرهنگی پشتون ها در اوغانستان علاوه بر زبان مادری خود زبان پشتو را هم یاد گرفته اند ، نه در مقابل پشتون ها کینه نشان می دهند و نه سخن از تجزیه کشور می زنند و نه هم گپ از فدرالیزم به میان آورند و نه از جدایی . اما برعکس ، آن عده از مردمان متعلق به اقوام کوچک که بر اساس برخی شرایط و به ویژه به اثر نفوذ زبانی ، فرهنگی و سیاسی و مداخلات بیگانگان از زبان پشتو دور نگهداشته شده اند ، در میان آن ها بعضی افراد و گروه هایی سر بلند کرده است که نه تنها در مقابل پشتون ها کینه نشان می دهند ، بلکه اوغان ، اوغانیت و اوغانستان را هم قبول ندارند و برای تجزیه کشور و جدایی تلاش می کنند . همگانی شدن و دفتری شدن زبان پشتو به معنای محو کردن زبان های اقوام کوچک نمی باشد ، بلکه هرقوم کوچک حق دارد که در بین خود زبان خود را به مثابه ابزار افهام و تفهیم استفاده کند و با آن تعلیم نماید . اما وقتی که سخن از تمام کشور به میان می آید ، پس آن ها مجبور و مکلف استند که به حیثیت حقوقی قوم اکثریت گردن نهند و آن قانون را بپذیرند که در تمام دنیا برای حل مشکل زبانی پذیرفته می شود . پنجم - رسمی شدن و دفتری شدن زبان پشتو از آن بروکراسی مبتذل هم جلوگیری می کند که با گذشت زمان یک بخش از مردم اکثریت کشور را تحت ستم زبانی یک اقلیت قومی قرار میدهد و بعد از آن از ایشان چنان افرادی ساخته می شود که ذهن و زبان شان بیگانه شده است و برخلاف وطن خود آله ی دست بیگانگان می گردند . همگانی شدن و عمومیت یافتن و دفتری شدن زبان پشتو برای ساختن ملت اوغان یک عامل اساسی و بزرگ می باشد که اگر عملی شود با گذشت زمان یک ملت واحد ساخته می شود و مشکل زبانی و دیگر معضلات قومی از میان میروند و از بروز آن ها جلو گیری می گردد . ششم - برای آن که تمام اقوام و طایفه ها به هم پیوسته و درهم تنیده شوند و برای به هم بستن دانه های زنجیر ملی ، این ضرورت است که همان مقدار زمین های شالی که در شرق و جنوب کشور وجود دارند به مردم بی زمین سمت شمال داده شوند و آن مقدار زمین های شالی که در سمت شمال وجود دارند به مردم بی بضاعت سمت های مشرقی و جنوبی توزیع گردند . هفتم - برای آن که روس ها و کشور های نوبنیاد در مرز های شمالی اوغانستان نتوانند هیچگاهی برنامه های آزمندانه خویش را جامه عمل پوشانند و مداخلات شان به شکست ابدی و قطعی روبرو گردد ، لازم است که تعداد زیاد از مردمان مشرقی ، جنوب غربی و جنوبی را به صورت گروهی و فردی به بخش های شمال اوغانستان فرستاده و مسکین گزین سازیم و زمین های کشت ناشده را برای شان توزیع کنیم . با این کار توازن قومی در بخش های شمال اوغانستان بهتر می شود و پشتون ها مانند یک سد محکم در برابر مداخله روس ها و دیگر بیگانگان قرار می گیرند .هشتم - به خاطر امنیت دایمی شهر کابل و برای جلوگیری از هر گونه هرج و مرج باید برای ساختن چنان یک استراتژی ملی فکر کنیم که در صورت وقوع کدام رویدادی که توسط گروه های سیاسی و نظامی به وقوع می پیوندد ، باید جلو غارت وچپاول شهر گرفته شود
20 جولای 2010, 14:59, توسط شیلا شمالی
برای این مقصد باید در دشت چمتله مردم بی بضاعت مشرقی و جنوب غربی و جنوبی مسکن گزین شوند و همچنان برای ایجاد یک کمربند امنیتی به دورا دور شهر کابل باید مردم مشرقی ، جنوب غربی و جنوبی جا به جا شوند . نهم - باید تمام زمین های کشت ناشده ی دولتی از قسمت شمال کابل تا حصه ی سالنگ به صورت کامل به پشتون های مشرقی ، جنوب غربی و جنوبی توزیع شود . سودمندی این کار این است که حضور پشتون ها توازن قومی را در آن مناطق بهبود می بخشد و از شورش های ضد حکومت مرکزی جلو گیری به عمل می آید. دهم - چون مردم پنجشیر آله دست بیگانگان می باشند و در مقابل قوم اکثریت و دیگر اقوام احساس دشمنی دارند و همیشه امکان دارد که مردم پنحشیر به تحریک دشمنان خارجی ما بر علیه حکومت مرکزی قیام کنند و از موقعیت حساس سوق الجیشی پنجشیر برای دیگر مردم کشور مشکلات و در سر خلق نمایند ، لذا برای جلوگیری از هر گونه پیش آمد ناگوار در آینده ، لازم است که دره ی پنجشیر را از مردم فعلی اش خالی سازیم و پنجشیری ها را در منطقه های مشرقی ، جنوبی و جنوب غربی کوچ بدهیم و آنها را از هم جدا جدا کرده در مناطق پشتونی پراگنده سازیم و دیگر برای شان حق بازگشت به پنجشیر را ندهیم تا آنها به مرور زمان در میان پشتون ها حل شوند و هویت ملی ما را کسب نمایند .یازده هم - اگر پشتون ها هم احیانا در کدام منطقه ای باعث برهم زدن وحدت ملی شوند و خطری را برای تمامیت ارضی اوغانستان خلق کنند ، باید آن ها هم از همان منطقه به جای دیگر کوچ داده شوند. دوازدهم - باید در تمام سمت های کشور چنان شاهراه های ساخته شوند که دیگر هیچ فرد و قوم و گروهی نتواند یک سمت را در اختیار خویش بگیرد و راه های عمده کشور را تحت کنترول داشته باشد و شاهرگ اقتصادی کشور را ببرد و در کشور بی ثباتی سیاسی و بی ثباتی های دیگر را حاکم گرداند . سیزده هم – باید یک برنامه ی همه جانبه را روی دست گیریم که جلو مداخلات و دست درازی های ایران در کشور ما به طور قطعی و دایمی گرفته شود . باید کاری کنیم که تمام زمینه ها و امکانات مداخله ایران از میان برود . برای برآورده شدن این هدف باید در بخش های از بامیان و مناطق شیعه نشین هزاره جات پشتون های مشرقی و جنوبی و مناطق جنوب غربی را جایگزین سازیم . همچنان باید در تمام مناطق مرزی ما با ایران پشتون ها را جا به جا سازیم . چون که پشتون ها هیچ وابستگی زبانی و مذهبی با ایران ندارند ، ممکن نیست که تحت تاثیر تلقینات و تحریکات ایران بروند و به لحاظ همزبانی و همتباری همیشه به دولت مرکزی اوغانستان وفادار می مانند و از مرزهای کشور به خوبی پاسداری می کنند . چیزی دیگری که در رابطه با ایران از همین حالا و قبل از تطبیق برنامه های بزرگ دیگر باید عملی شود این است که بالای وارد شدن آثار و نوشته های تاریخی ، علمی ، فرهنگی و مذهبی که از ایران به اوغانستان آورده می شوند یک کنترول و مراقبت شدید حاکم باشد و باید یک کمیسیون تعیین شود که تمام کتاب ها و نشرات وارد شده از ایران را معاینه و بررسی کنند و از ورود کتاب ها و نشرات ضد اوغانی و ضد مذهب حنفی جلوگیری نمایند .
منابع :
1 – کتاب دویمه سقاوی ، چاپ اول ، سال 1377 هجری – خورشیدی .
2 - کتاب دویمه سقاوی ، چاپ دوم ، سال 1379 هجری – خورشیدی
20 جولای 2010, 15:01, توسط تنویر-
شیلا جان
در این هیچ جای شک نیست که بچه سقاو اجنت و نوکر انگریز بود و احمق شاه مسعود قهرمان مولی خرستان اول اجنت آی اس آی و بعداً در خدمت گ آر یو سرویس بخش نظامی کا جی بی روسیه قرار داشت.
و من شخصا ً او را به خاطر حرف های خودش ، به خاطر نوکری پنجابی های کثیف و بویناک پاکستان = چتلستان، به خاطر خیانت به وطن در زمان روسها و به خاطر همکاری او با طالبان جهت یکسیره کردن رقبای داخلی اش محکوم میکنم نه به خاطر این کتاب که در دفاتر آی اس آی و بوسیله کدام گوربز یا دریادلی نوشته شده که وظیفه آن فریب دادن اشخاصی چو شیلا جان بیسودا است که خود اقرار میکند به مکتب کسی راهش نداده و یکعده جاهل دیگر است تا نفاق ملی و تضاد قومی را بیشتر و بیشتر دامن بزنند.
http://www.youtube.com/watch?v...
حکومت ربانی از سقوط غزنی به دست طالبان و تضعیف حکمتیار به شدت خوشحال شد و رادیو کابل اعلام کرد که غزنی با حمایت نیروهای دولتی، به دست طالبان افتاد (انتونی دیویز، 1377: 80 ) بعد از آن، طالبان در یک نبرد سنگین در تاریخ 9 و 10 فوریه(فبروری) ولایت وردک و مرکز آن، میدان شهر، را تصرف کردند. طالبان، بلافاصله به سوی ولایت لوگر که در جنوب غربی و 35 کیلومتری کابل قرار دارد حرکت کردند.
آنان نیروهای
حکمتیار را، که به شدت از سوی دولت ربانی نیز تحت فشار بودند، از چهار آسیاب به «سروبی» در ولایت ننگرهار، جنوب کابل، فراری داده ولایت لوگر را تصرف کردند. دولت ربانی که در این زمان نیز، تمام فکرش معطوف حکمتیار بود، از شکست و فرار فضاحت بار او به دست طالبان، از شادی در پوست نمیگنجید(همان، 83).
در اواخر زمستان و بهار 1995م طالبان بر دروازه های کابل بودند. دولت ربانی بازهم به جای
فکر اساسی در مورد طالبان، تلاش کرد تا کار مخالفین خود را یکسره کند. حکمتیار به سروبی عقب نشینی کرده بود، دوستم محل استقرارش در شمال و دور از دسترس بود، فقط حزب وحدت شیعی بود که در غرب کابل بین طالبان و نیروهای مسعود حایل شده بود . حزب وحدت که حدود نصف کابل را در اختیار داشت در برابر چندین حملهی نیروهای سیاف با پشتیبانی مسعود، مقاومت کرده بود. اما این بار در منگنه طالبان و مسعود- سیاف، گیر کرده بود. در چنین شرایطی با توجه به افسانهی شکست ناپذیری طالبان، حزب وحدت سه راه پیش رو داشت: مقابلهی هم زمان با طالبان و مسعود؛ اتحاد با مسعود علیه طالبان؛ و اتحاد با طالبان علیه مسعود. راه اول برای حزب وحدت امکان نداشت؛ زیرا با کنار رفتن حکمتیار، نیروهای حزب وحدت توانایی مقابله در دو جبهه را نداشتند. راه دوم را مسعود کاملا مسدود کرد؛ زیرا وقتی حزب وحدت را در منگنه دید تلاش کرد قبل از رویارویی با طالبان، حساب گذشته را با حزب وحدت کاملا تصفیه کند.
«تا اواخر فوریه، مسعود بیشتر در صدد آن بود که وقت کافی پیدا کند تا به حساب بقیه دشمنانش در داخل کابل برسد؛ به ویژه حزب وحدت شیعی مزاری و بقایای دوستُم در کابل که به جنوب غرب شهر نفوذ کرده بودند و اینک پس از عزیمت حکمتیار، آسیب پذیر شده بودند. مسعود با این دیدگاه، موضع صلح آمیزی نسبت به طالبان گرفته بود؛ پس از فرار حکمتیار از چارآسیاب، نیروهای دولتی بلافاصله این منطقه را اشغال کردند اما به تقاضای طالبان، این پایگاه به علاوه چند موضع کوهستانی اطراف آن به آنها(طالبان) واگذار گردید. حتی طبق گزارشها، تکنیسینهای دولت برای ترمیم هواپیمای 17- MI با طالبان همکاری کردند»(همان، 86)
همکاری مسعود با طالبان و حمله شدید به مواضع حزب وحدت، مزاری را هرچه بیشتر به سوی اتحاد با طالبان کشاند . این اتحاد، به چند دلیلِ موجه صورت گرفت: اول، اینکه «در 6 مارس مسعود حمله همه جانبه را علیه حزب وحدت آغاز کرد... . این حمله دو روز به طول انجامید و صدها کشته و زخمی به جای گذاشت»(ص 87). دوم، اینکه «طالبان ضمن پیشروی خود در اُرُزگان و غزنی- دو ولایت که شیعیان اقلیتهای مهمی را تشکیل میدهند- رفتار آشتی جویانهی با شیعیان داشتند، تا حدی که مجاهدین شیعه را خلع سلاح نمیکردند در حالی که سنیها را خلع سلاح میکردند»(ص86). طالبان بعد از اتحاد با مزاری، بر خلاف پیمانهای خود، مزاری و چند تن از نزدیک ترین یارانش را دستگیر و به شهادت رساند.
در همان زمان که نیروهای طالبان در اطراف کابل متوقف شده بودند، پیشروی آنان به سوی
غرب و جبهه متحدِ خود مختار دولت ربانی، یعنی اسماعیل خان، ادامه یافت. بعد از نزدیک شدن طالبان به هرات، در روز سه شنبه 5 سپتامبر اسماعیل خان با چند تن از فرماندهان ارشد خود بدون اینکه به نیروهایش خبر دهد، هرات را به مقصد مرز ایران ترک نمودند. اولین شهر فارسی زبان با فرهنگ متفاوت، به دست طالبان افتاد. آنان با تعطیلی مدارس، حمام زنانه و منع زنان از کار، اعتراض جهانی را علیه خود بر انگیختند.
بعد از تصرف هرات طالبان بدون درنگ، حمله به کابل و ولایات شرقی را آغاز کرد. در چهارآسیاب، که بعد از عقب نشینی حکمتیار به دست مسعود افتاده بود، جنگی سختی در گرفت. عبور طلبههای از جان گذشته از روی «میدان مین» و باز کردن مسیرهای مین گذاری شده، روحیه نیروهای مسعود را به کلی پایین آورد. در ماه آگوست نیروهای طالبان ولایت پکتیا در غرب جلال آباد را از دست نیروهای حکمتیار خارج کرد. آنان بلافاصله پیشروی به سوی ولایت ننگرهار و مرکز آن یعنی جلال آباد را ادامه دادند و در 11 سپتامبر، ملا بورجان، شهر جلال آباد را تصرف کرد. آنان بعد ازآن، دو ولایت لغمان و کنر را که در شمال ننگرهار قرار دارند، تصرف کردند. هدف بعدی، پایگاه مهم حکمتیار یعنی سروبی در 75 کیلومتری شرق کابل و در شاهراه کابل- جلال آباد، بود، سروبی در 24 سپتامبر به دست طالبان افتاد. با سقوط سروبی پایگاه هوایی بگرام و شاهراه سالنگ که کابل را به ولایات شمال از جمله مزار شریف وصل میکند، به خطر افتاد.
شامگاه 26 سپتامبر، مسعود با تمامی نیروهایش شهر کابل را به سوی دره پنجشیر ترک کرد؛ طالبان با ورود به کابل، در یک اقدام غیر منتظره دکتر نجیب الله آخرین ريیس جمهور کمونیستی را به همراه برادرش، به دار آویختند. ملاعمر برای ادارهی کابل، شورای شش نفرهی را به ریاست ملا ربانی تعیین کرد: ملا امیر خان متقی وزیر اطلاعات و کلتور(فرهنگ)، ملا محمد غوث وزیر خارجه، ملا سید غیاث الدین آقا (وزیر تحصیلات عالی)، ملا فاضل احمد و ملا عبدالرزاق(وزیر گمرگات). این شورا زیر نظر شورای عالی 11 نفری قندهار کار میکردند. طبق معمول، مدارس دخترانه، حمام زنانه بسته و کارکنان زن از کار منع شدند. زنان باید با پوشش کامل(برقع) از خانه خارج میشدند و مردان موهای کوتاه و ریش های بلند، حداقل 15 سانتی متر، میداشتند.
و بلاخره هم به خاطر حرف های خانمش پریگل. که گفته است احمق شاه مسعود با او وقتی طفل بیش نبود و بدون رضایت پدرش عروسی کرده و او را از دیدن هر مرد به شمول برادران و خواهر زاده 12 ساله مسعود و تحصیل منع کرده بود.
20 جولای 2010, 19:46, توسط ba omida khorasan zamin
آقای تنویر چرا شما در وغ می گوینده ؟ توهین به قهرمان ملی توهین به انسانیت هست
قهرمان ملی رهبری عزیز ما احمدشا ه مسعود به خاطر امنیت و آزادی عدالت 25 سال خدمت کرد ودستی شما قوم خاک فورش کوتاه کرد بوده
دشمنان مسعود عزیز دشمنان هویت زبان تاریخ و فرهنگ ما است او دستی قوم مزدور های انگلیس وآی اس آی پاکستانی هاراه کوتاه کرد بوده مسعود بزرگ مرد تا ریخ ما او یک مکتب ویک پدر این ملت بود تخم که قهر مان ملی کا شتن با تمام قدرت باقی ماندن مرگ انسانیت با مرگ مسعود انسانیت بگونه یی مرد، یک جنبش به لجن کشانیده شد، چکمه پوشان اجنبی باغرش جیت های جنگی از فراسوی اقیانوسهای دور بر سرزمین ما فرود آمدند وبر انسان وکوه وبیابانش بیرحمانه تاختند٠ http://www.youtube.com/watch?v=7cZT.. .
http://www.youtube.com/watch?v=VH3J..
21 جولای 2010, 05:53, توسط casio
خراسان جان !
گپ سری داود خان است نه سری احمد شا مسعود جان کل قند نبات شکر که هم از اوخور میخورد هم از کاهدان . قهار نشو اکثر پیشوایان افغانستان دوطرفه به ( خوراک ) دهن میزنن . خوراک مطلب علوفه , علوفه مطلب : جو , علف , ریشقه و غیره غیره . اگر عاشق احمد شاه مسعود جان گل قند نبات شکر هستی , عکسشه در یک قاتب طلایی بان به گردنت اویزان کو ویا عکسشه در بالای بستر خوابت قرار بته . این گپه به خاطری میگم که اگر تو احمد شاه مسعود جان گل قند نبات شکره به خاطری جنگ های خونین که در کابل و یا به خاطری فراری که از دست طلبه تا بدخشان نموده بود دوست داری که باید ملاه قسیم فهیم ( غرابه ) و یا گل بچه عبدالله عبدالله قندولک را نیز دوست میداشتی . قسیم فهیم مسجد و ملایی و به عباره دیگر خدا و بهشت را به خاطر مسعور جان گل قند نبات شکر ایلاه داد و عبدالله ( یار غار ) او بود . در جنگ ها و ادم کشی های مسعود این دو نفر نیز شریک بود . چرا باید فقط عاشق مسعود باشی . . باید عاشق قسیم فهیم گدوله و عبدالله عبدالله ( ای ای ای - او او او .. هون هون هون یعنی میخایم که یگویم که افغانستان ای ای ای - او اوا او - هون هون هون فقط باید کوه های زمرد داشته باشد تا اقتصاد " ما " بچله . . ای ای - او او - هون هون . ) یکی از نطق های عبدالللللللللللللللللللللللللللللله بود .
7 می 2013, 12:15, توسط wais
سردار محمد داود خان ابر مرد تارخ افغانستان بود
آنلاین : http://kabul prees