صفحه نخست > دیدگاه > خلقی وامانده در لجنزار شارلاتانیزم سیاسی!

خلقی وامانده در لجنزار شارلاتانیزم سیاسی!

میراحمد لومانی
يكشنبه 29 دسامبر 2013

زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )

همرسانی

یک = قرن ها است که این وادی ( فغان) در لجن فرو رفته و خفه شده است؛ همچون لش وامانده در برهوت متروک و دور افتاده یی!

لجن و تعفن از درو دیوار تاریخ، و از برج و باروی شهر و دیار آن سر به بیداد بر کشیده اند. و هر آنچه درماسوای پیوستگی به لجن بودن از بستر آن به تبارز بر تابیده است، عاق خلق، و تاریخ ان گردیده شده است! از این دیار مو لانا و ابن سینا و.. مطرود؛ و گونه هایی از ملا عمر ها بر تارک تاریخ آن بر تابیده اند..! « ملا عمر ی از جنس هزاره، از جنس تاجیک و افغان و....فرقی و تمایزی نیست، همین که در ماهیت خویش ملا عمر ی هست، برای خلق و تاریخ این سرزمین کفایت مینماید!

ادیان، مکاتب و حتی؛- دموکراسی با اون همه پشتوانه جهانی اش در این سرزمین منکوب و میخکوب به لجن گردیده شده است. لجن، تعفن و فساد؛ اسطوره بلند بالاو ایدیال انسان و جامعه افغانستان میباشد! لذا پیدایش و تداوم تاریخ ان در پیوستگی از قصی ترین ها در مظهر از الگو و نماد در تایخ آن به جلوس بر میتابند... بابا، پیشوا، راهبر، پیر، مرشد و....و حال بزرگترین مرد تاریخی قرن « نلسن ماندیلا کبیر » را میخواهند در استحاله از لجن بابا و راهبر گونه خویش فرو بکاهند..

دو = مسلخ، عدالت گاه تاریخی در این دیار بوده است ! شمشیر و تفنگ، در تبانی با شلاق ستم، ازمجرای شزیعت مذهب قبیله یی بر قدسیت بر تابیده، و جاری بر پیکره آن، در نماد و الگوی از عدالت تاریخی ... و یا به عبارت دیگر؛ عدالت در حیطه استبداد در این دیار و سرزمین، پیوسته در مسلخ شریعت، و در زیر ساطور مذهبی قبیله به قصابی گرفته شده است. قصاب، این یعنی راهبر، پیشوا، بابا و امیر.. امیر،بابه، پیشوا و رهبر.. این عبارت از قصی ترین قصاب شبستان تاریخ این سرزمین...! کشتن و به مسلخ کشیدن، اوج فوران بلوغ، و قدرت مندی نبوغ تاریخ ی انسان این سرزمین محسوب گردیده شده است! لذا؛ مجموعه نبوغ ها یا در راستای عمل به قصاب شدن مبذول گردیده شده است، و یا در وصف جنونیت هار گونه از قصابی های تاریخ این سرزمین! قصاب در لباس امیر و بابا، و شارلاتانیزم سیاسی همگام با ارتجاع مذهبی، در توصیف و قهرمان سازی از قصاب و استبداد! تفنگ، شمشیر و جنونیت؛ نماد غرور ملی و بخش بنیادین هنجار و خصلت اجتماعی آن بوده؛ لذا، در هنگامه های سگ جنگی ها و بخصوص در خیابان های کابل؛ جنونیت و هار بودن، عقلانیت و انسان بودن را مغلوب خویش بر میتابد! و حال در سایه دموکراسی ترین ادوار تاریخی خویش، روز نامه های هر روز این دیار با تیترهای از بریدن گوش، لب، بینی و حلق، به دست نشر سپرده میشوند و...

مسلخ، قصاب، و رمه؛- ملزومه های تاریخی در پیامد ایجاد سرزمین افغانستان بوده اند؛ ارتجاع، استبداد، و شارلاتانیزم سیاسی، کار گذاران احداث مقوله یی بنام افغانستان..

سه = شارلاتانیزم سیاسی، در نماد از روشنفکر و مصلح؛- درد ناسورتاریخی دیگری بر پیکره جامعه و تاریخ افغانستان بوده اند! موش های کور در بار و حاکمیت؛ و خفاشان شب پرست، برج عاج نشین؛ در ردای بالا بلند مفاخر روشنفکر، و روشنگری؛ نشسته بر تاراک تاریخ این سرزمین، در لباس محقق، دانشمند، شاعر، ادیب و.. زخمه شارلاتانیزم سیاسی چه بسا عمیق تر از استبداد تاریخی پیکره این ملت و جامعه را به زخمه گرفته است! که؛ شارلاتانیزم سیاسی فرهنگ، باور و داشته های معنوی توده ها را اماج تحریف، چپاول، و وارونه سازی قرار داده اند..هیچ فاجعه یی عمیق تر از تحریف اندیشه و باور، شالوده و ساختار بنیادی جامعه و خلق ی را به تباهی بر نمیافکند.

شار لاتانیزم سیاسی روی دیگردیگر ی از سکه استبداد سیاسی میباشد! که؛ استبداد سیاسی و شارلاتانیزم سیاسی هردو بنیاد و ساختار عقلانیت خلق و توده ها را بر میافکنند! در قاعده نیت و عمل این هر دو پدیده، انچه را که کوچک ترین اهمیت و بهایی برای ان قایل نه میباشند، این همانا فهم، آگاهی، شعور و ارزش های انسانی نهفته در نهاد جامعه میباشد! شار لاتانیزم سیاسی شعور و اندیشه خلق را در هاله هایی از توهم، هوچی گری و غوغا سالاری، به لجن وا داشته، و در پیامد از شعار های احساس برانگیز موج سواری مقطعی را بستر سازی نموده، و بر خر مراد میتازند!. شارلاتانیزم سیاسی در تبانی با ارتجاع مذهبی پیش قراولان استبداد حاکمیتی بوده اند.

شارلاتانیزم سیاسی و استبداد سیاسی، این هر دو پدیده های اجتماعی اند که در پی نشستن بر شانه های خلق الله، و سواری گرفتن از گرده های آنان مساعی به خرج میدهند. برای آنکه بر گرده خلقی به سواری نشست، در گام نخست آنان را به خرف بودن باید وا داشت، شعور و شرف آنان را به لجن آلوده اش باید کرد. و آنگاه بر گرده ها شان به سواری نشست. ارتجاع و شارلاتانیزم سیاسی در افغانستان تا هم اکنون در این امر همواره پیشگام و موفق بوده اند. و حال؛ در طلیعه از دموکراسی؛ بقا و تداوم حاکمیت های استبدادی رو به افول گذاشته اند. حاکمیت های استبدادی دارند به زباله دان تاریخ میپیوندند. و حال، این شارلاتانیزم سیاسی است که همچون زالو، بر زخمه های جهل و عقب افتاده گی اجتماعی این دیار جا خوش نموده و از ان دارند تغذیه مینمایند! جامعه حقیر، در تبانی با اندیشه های حقیرانه، با نماد الگو، و اسطوره های حقیرانه، بستری مناسب برای شارلاتانیزم سیاسی بوده و خواهد بود. نمادهایی از جنس بابا ها و راهبر های آغشته تا به گلو به خون این ملت و جامعه و...

استبداد سیاسی در سایه چماق و شمشیر ملت و جامعه یی را در ورطه از لجن و زبونی وا میدارد، و شارلاتانیزم سیاسی در سایه هوچی گری، هیاهو، اغفال، غوغا سالاری و قلم کشیدن، ملت و جامعه یی را به لجن بر می کشند..در هر دوگونه از این عمل، این توده ها هستند که با آنها همچون رمه یی از گوسفندان معامله میگردد... شارلاتانیزم سیاسی، در تبانی با استبداد سیاسی، و همیاری استبداد مذهبی؛ تا هم اکنون در افغانستان و تاریخ آن پیشتاز ترین ها بوده اند! آنان؛ مو زیانه و هار در بازی سیاست و قدرت، خلق و شعور تاریخی آنان را همواره سفیهانه به بازی گرفته اند.. وای. بر خلق و ملتی که شارلاتان سیاسی از درون آن به عنوان مصلح و روشنفکر قامت بر افراخته، و پرتره ماندلا بزرگ را در کنار جنگ افروزان تاریخی این سرزمین به اهتزاز در آورند..
افغانستان و تاریخ آن در عدم داشتن روشنفکر مسئول، متعهد و خلاق، همواره سوگ مند و عزا دار بوده است. واقعیت های تلخ تاریخی ان گواه بر این ادعا میباشد...

آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره

مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره

این کتاب را بخرید

پيام‌ها

  • چی حیوان احمق وبی شعوری استی تو!دیگر چیزی آدم نمی تواند در مورد تو بی مغز احمق وابله بگوید.

  • هويت جديد هزارگي يعني ميخ كوبيدن بر سر مردم بي گناه، قطع سينه هاي زنان سني، روغن داغ كردن انسان تازه سر بريده، تجاوز دسته جمعي، زنده انداختن انسانهاي بيگناه در ديگ هاي اب جوش، ... كه مزاري برايتان بخشيد مبارك تان باد.

  • مردي كه هم مليتي ها و حتا هم مذهبي هايش را به پرتگاه كشانيد ، خون گرم و كينه جو بود ،دست اوردش هزاران كشته ،لادرك مورد تجاوز قرار گرفتن ناموس هزاره و شيهه ها ،بد نامي .....

    مردي به مردمش هويت بخشيد!خنده اور و از پيروان ياسا او تراوش كرده است!
    صد ها سال قبل هويت داشتيد اين هويت را مزاري و گروهگ اش خواست از بين ببرد ،همين حالا در حلقه ازاد بيگ ازبك داخل و دنبال هويت استيد!

  • بابه مزاری در صحبتی که با جمعی از مردم در اوخر دوران مقاومت غرب کابل داشت، گفت:
    «‌]در مقابله با امیر عبدالرحمن[ مردم ما از داخل شان شکست خوردند و شصت و دو فی‌صد آن‌ها از بین رفت: یا متواری، یا کشته، یا به عنوان کنیز و غلام در هر جا فروخته شدند. تا زمان امان‌الله خان، دولت از کنیز و غلام هزاره که در بازار عرضه می‌شدند، مالیات می‌گرفت. صدیق فرهنگ مقدار این مالیات را که از سودا و فروخت کنیز و غلام هزاره وارد خزانه‌ی دولت می‌شد، مشخص کرده است. کتابی که آکادمی علوم روسیه نوشته و چاپ کرده است، نیز می‌نویسد که شصت و دو فی‌صد این مردم متواری شدند و می‌نویسد که بیست‌و‌پنج حکومت در افغانستان بوده که از آن‌ها فقط دو حکومت می‌ماند. بقیه همه متواری می‌شوند. بعد، هزاره‌ها نه‌تنها که متواری شدند، بلکه هویت و عزت‌شان هم محو شد و به یک ملیت بسیار ذلیل، حقیر و حتا به ننگ اجتماعی تبدیل شدند.
    حالا شما می‌بینید که قبل از دوران جهاد، در غزنی هر چه‌قدر هزاره بوده، اسم خود را تاجیک نوشته و در شمال هر چه هزاره بوده، اسم خود را تاجیک نوشته است. همین حالا در بادغیس هزاره است که از دای‌زنگی، دای‌کندی، غزنی‌... رفته ‌اند و حالا سنی ‌اند؛ خصلت‌ها، حالت‌ها و عنعنات‌شان، عین خصلت‌ها، حالت‌ها و عنعنات مردم هزاره‌جات است. در کندز هزاره‌ها شصت فی‌صد مردم را تشکیل می‌دهند، اما خود هزاره‌ها هم نمی‌دانستند که این‌ها هزاره‌اند و ]به[ آن‌جا رفته‌‌اند.
    این است که در این جامعه، پشتون بودن ننگ نبود، افتخار بود؛ تاجیک بودن ننگ نبود، افتخار بود؛ ازبک بودن ننگ نبود، ولی هزاره‌ بودن ننگ بود. حتا کسانی را که در زندگی خود شریک هم کرده بودند، احترام هم می‌کردند، دوست‌شان هم بودند و به عنوان شیعه احترام می‌کردند، همین‌ها هم یک کسی را، یک نفری را که تحقیر می‌کردند یا او هزاره‌گک می‌گفتند یا او هزاره‌گی! این مسأله وجود داشت.
    حالا درست است که ما در این‌جا کاری نکردیم، جایی را نگرفتیم، حکومت تشکیل ندادیم؛ ولی با مقاومت، با برکت جهاد، با فداکاری مردم خود، یک عزت و هویت پیدا کردیم و آن عزت این است که می‌گوییم: ما یکی از اقوام افغانستان هستیم، در این خانه‌ی مشترک، دیگر هزاره ‌بودن ننگ نباشد. اگر افغان‌ها، تاجیک‌ها، ازبک‌ها و ترکمن‌ها به اسلام فخر می‌کنند، ما هم مسلمان هستیم و به اسلام فخر می‌کنیم؛ اما اگر آن‌ها به نژاد خود فخر می‌کنند، ما هم یک نژاد هستیم و به نژاد خود فخر می‌کنیم؛ در هر صورتش ما در این خانه شریک استیم.» (سخنانی از پیشوای شهید، چاپ حوت 1374، صص 260 و 261)

    داکتر اشرف غنی احمدزی در بخشی از مقدمه‌ای که بر «بگذار نفس بکشم»، نوشته است، می‌گوید:

    « سوم- هویت از ننگ تا افتخار
    هویت نخی است که از جملات اول تا آخر کتاب نقطه‌ی تسلسل نگارش رویش را تشکیل می‌دهد. وی در فصل بیستم کتاب، به نکته‌هایی اشاره می‌کند که در آن‌ها فقدان عدالت در روابط سیاسی و اجتماعی مردم افغانستان به شکل بارز جلوه می‌نماید. وی در بخشی از این فصل با نقل قول از عبدال‌علی مزاری می‌نویسد که «در این جامعه پشتون بودن ننگ نبود، افتخار بود؛ تاجیک بودن ننگ نبود، افتخار بود؛ ازبک بودن ننگ نبود، ولی هزاره‌ بودن ننگ بود.»
    در همین فصل، رویش از تعبیرات یا اوصافی یاد می‌کند که در روابط و مناسبات فرهنگی، اجتماعی و سیاسی افغانستان بر خواهران و برادران هزاره‌ی ما اطلاق می‌شد. بعد از دوره‌ی استبدادی امیرعبدالرحمان در پایان قرن نوزدهم و درگیر شدن و شکست افغانستان مرکزی در جنگ، بار عظیمی بالای هزاره‌های افغانستان تحمیل گردید. کلمات و تعبیراتی که پس از این شکست، از طرف اقشار مختلف افغانستان در برابر خواهران و برادران هزاره‌ی ما به کار می‌رفت، اکثراً توهین‌آمیز بودند. در شرایط خاص سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی آن زمان عکس‌العمل اکثریت مردم افغانستان با این برخورد توهین‌آمیز حالتی از بی‌تفاوتی داشت و عکس‌العمل خواهران و برادران هزاره‌ی ما نیز با صبر و بردباری انجام می‌شد. اما تحمل وضعیت نابرابر و توهین‌آمیز به معنای قبول وضعیت نابرابر و توهین‌آمیز نبود. شخصیت‌های مختلف هزاره، مخصوصاً شخصیت‌هایی که در شورای ملی عضویت یافته بودند، این درد را با استفاده از هر فرصتی که به دست می‌آوردند، اظهار داشته و از افغانستان مرکزی به نام «هزاره‌جات، سرزمین محرومان» بار بار نام می‌بردند.
    جریان‌های مختلفی که در دهه‌ی دموکراسی و بعد از آن با قاموس سیاسی خاصی حرف می‌زدند، به گونه‌های مختلف از مسایل و مشکلات ملی یاد می‌کردند؛ اما این جریان‌ها یا در پی تولید سوسیالیسم بودند و یا حکومت‌های اسلامی. در حالی که دیدگاه‌های مختلف قومی و مشکلاتی که عدم تعادل در روابط و مناسبات ملی ایجاد کرده بود، هیچ‌گاهی توسط این جریان‌ها به صورت دقیق و همه‌جانبه مورد تحلیل و ارزیابی قرار نگرفت و راه‌حل‌های آن در ارتباط با دولت و موقعیت‌های خاص سیاسی، اقتصادی و قومی افغانستان مد نظر واقع نشد. به همین دلیل، رویکردهای این جریان‌ها تا حدی زیاد به جای نزدیک‌ساختن ما به راه‌حل، بر پیچیدگی وضعیت افزود.
    رویش به حیث شرکت‌کننده، ناظر و مورخ نقاط عطف مشخصی را شرح می‌دهد که در آن هزاره‌های افغانستان هویت خویش را از ننگ به افتخار تبدیل کردند. فصل‌هایی در کتاب وجود دارد که وی در آن حوادث و روزهای مشخصی را مانند 22 دلو، 23 سنبله، 22 حوت و امثال آن برجسته می‌سازد و زبان جدید سیاسی‌ای که در میان هزاره‌ها شکل گرفته و در اثر این زبان بحث هویتی هزاره‌ها به یک درخواست معین سیاسی برای سهم‌گیری در قدرت و تصمیم‌گیری سیاسی به گونه‌ی منسجم و هدفمند تبدیل می‌شود، به دقت تمام تشریح می‌کند. نقش عبدال‌علی مزاری به حیث شخصی که در نقطه‌ی عطف تاریخی افغانستان، رهبری جدیدی را برای هزاره‌ها به وجود می‌آورد و تصمیم‌های سیاسی‌ای می‌گیرد که در نتیجه‌ی آن نقش رهبری سیاسی جامعه‌ی هزاره برجسته می‌شود، توجه و دقت خاصی را تقاضا می‌کند.
    چرا عبدال‌علی مزاری به تشکیل حزب وحدت اقدام کرد؟... چرا وی سیاست‌های جامعه‌ی هزاره را از ایران جدا نمود؟... چرا وی با حکمتیار و حزب اسلامی متحد گردید؟... تصمیم و شیوه‌های حرکت مزاری در تمام این بخش‌ها نتایج کوتاه‌مدت، وسط‌مدت و درازمدتی را هم برای هزاره‌ها و هم برای تاریخ معاصر افغانستان در پی داشت.
    تاریخ معاصر افغانستان کتابی نیست که در آن همه بالای نقش رهبران کلیدی به اجماع برسند. دیدگاه‌های مختلف راجع به مزاری و نقش وی از احزاب، شخصیت‌ها، جریان‌ها، اقوم و غیره وجود خواهد داشت، ولی روایت رویش از مزاری و جای‌گاه و نقش وی در نقطه‌ی عطف تاریخ، این ضرورت را برای همه‌ی افغان‌ها مطرح می‌سازد تا تلاش کنند بدانند وی چرا در جامعه‌ی هزاره درخشید و چه ویژگی‌هایی در شخصیت، تفکر و شیوه‌ی رهبریت سیاسی وی وجود داشت که تأثیرات آن هنوز هم موجود است.
    عبدال‌علی مزاری رهبریت سیاسی‌ای را در نقطه‌ی عطف تاریخ بنیان‌گذاری کرد که در اثر آن جامعه‌ی فعلی هزاره‌ی افغانستان بر تاریخ ننگ فایق آمد. امروز روحیه‌ی حاکم در بین اکثریت خواهران و برادران هزاره‌ی ما این نیست که هویت خود را موجب ننگ بدانند. برعکس، امروز هویت هزاره موجب افتخار آن‌هاست. سرمایه‌ی عظیم بشری، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی‌ای که هزاره‌ها در نتیجه‌ی رهبریت سیاسی مزاری در فاصله‌ی ننگ تا افتخار به دست آورده اند، زمینه‌ی آن را فراهم می‌نماید که در ملت‌سازی افغانستان به صورت همه‌جانبه و با اعتقاد به مساوات سهم گیرند.»

    خطاب این نوشته به کسانی است که هنوز در خواب خر گوشی استند مانند همین ابله نویسنده این مقاله که شیفته فاشیست های جنایت کار ایرانی ومزدوران هم نژاد اش ربانی ومسعود ها است.مزاری آن بزرگ مردی بود که با مقاومت مردانه اش مشت به دهان خود بزرگ بینان تازه به دوران رسیده یی کوبیدکه می خواستند این دوران ننگ را ادامه بدهند.الفاظی مانند قلفک چپات وجوالی را همین سقو زاده گان موتر شوی مرده گاو های ظاهر شاه وهم پیمانان گشتگر زاده ونمک حرام شان برای هزاره ها ساخته بودند.ولی ما ومزاری کبیر با مقاومت جانانه خویش پا بر روی این فاشیستک های خقیر گداشتیم.
    هزاره ها امروز در اوج خود باوری تمدنی وفرهنگی استند.
    جرگه آزاد بیگ نیز افتخار ما است وآینده درخشان هزاره ها در این جرگه است.ما این راه را ادامه خواهیم داد.از فاشیستان جنایت کار جت نژاد ایرانی که ابلهانه خود شان را اریایی می دانند جز خیانت وخون وجنایت چیزی ندیده ایم ونخواهیم دید.
    آنهایی که نمی نوانند این غرور وسر زنده گی وخود بتوری را در نسل نو هزاره ببینند.بمیرند از حقارت وخود خوری.
    مزاری کبیر بنازم به غرور مردانه ات که تاریخ سراسر غرور ومقاومت را زنده کردی.ما دیگر به هیچ فاشیست وفاشیستکی اجازه نخواهیم داد در سرزمینی کا ما صاحب الی ووارث تاریخ وتمدن اش استیم محرومیت را برما تحمیل کند.دیگر این آرزو را به گور خواهید برد.

  • تو رو سپیدترین انسان عصر مایی, ماندلا!

    من اما هنوز, سیاه مانده‌ام

    من از قتل سیاوش

    من از قیامِ سیاه جامگان

    من از سرخ قله‌های ارزگان

    من از هفت و هشت ثور

    من از «کَندی پشت» و افشار

    من حتی از همین چاه و همین دلو

    سیاه‌پوش مانده‌ام

    چگونه سیاه پوش نباشم؟

    که گرگ پیر, سال‌ها پیش

    " الگگ و بلگگم را" را به دندان کشید

    و انتظار دارد برای زنده ماندن "جلگکم"

    باید روزِ هفت بار, دندان‌هایش را ببوسم

    ماندلا!

    من هنوز هم, از آب‌های جهان جنازه تحویل می‌گیرم

    دیروز, من جنازه‌های برادرانم را قطعه‌قطعه از زندان "پل‌چرخی" تحویل گرفتم

    من هنوز چشم براه سرِ‌خونینِ پدرم

    که شاید همین لحظه

    از کربلا... علمدار رود... تل زینبیه... سواحل یونان...

    ناگهان, چون میوهٔ رسیده, بر دامنم بغلتانند

    ماندلا!

    دوستم، محمد شبی که کودک بود،

    «خاد» پدرش را چشم بسته، از خانه­ ربود

    او اکنون, هر شب وب گردی می‌کند,

    تا شاید عضو کدام سازمانی,

    عکس و نشانی, از پدر زنده‌بگورش, افشا کرده باشد.

    ***

    ماندلا!

    پدر را که اسیر کردند

    قاتلان, پیش از آن که جنازه‌اش را ...

    عکس‌های یادگاریشان ‌ را, برایم فرستادند

    عکس‌های که در آن گوشِ پدر را کشیده بودند

    عکس‌های که در آن, دست و پایش را به زنجیر بسته بودند

    اما چشم‌هایش هنوز درخشان بود

    چشم‌هایش هنوز, سرشار از برق حماسه های چهل دختران بود

    دشمن, فقط دست و پایش را در زنجیر پیچیده بود,

    اما پدر, با آن چشمان سبز شمالی

    در یک نگاه, تمام اسطوره های بلخ بامی

    و سوران پشت در پشت کیانی را , ورق زد

    و به من, الهام بخشید که

    فرق شیرین بیستون و شیرین ورزگان بدانم

    سنگ را هر کسی بر فرق تواند زد

    عاشق, شیرین ورزگان بود که فرق را بر سنگ زد

    عاشقِ شیرین آن است که خود تیشه بر فرق زند, نه فرهاد

    پدر با آخرین نگاه سبزخونالودش فریاد می­زد

    دخترانم!

    من تنها کابل سیاه را دیدم

    کابل خونین را

    کابل گرسنه را

    اگر شما کابل سبز را دیدید

    اگر شما در این شهر دیگر جنگ را مشاهده نکردید

    با شادمانی، آن را فراموش کنید

    تفنگ را فراموش کنید

    انتقام را نیز

    اما گیسوانِ سرخِ بنفشه های پاکدمن افشار را هرگز

    دخترانم!

    چهل دختران را به خاطر بسپارید

    چهل دختران را همیشه به خاطر بسپارید

    چهل دختران را در خیابان های برچی و افشار

    زنده نگاه...

    همین جا بود که او چشمان سبز شمالی‌اش را فروبست

    مزاری بزرگ همان چیز هایی را برای مردم اش می خواست که ماندلای بزرگ می خواست عدالت وبرابری در جامعه در همه عرصه ها.روح آزاده هردو آزاد مرد شاد.

    ***

  • جناب تیمور عزیز که همچون بوفالو خشمگین فش فش کنان پا بر زمین میسایی، و مطمئن هستم که هر گاه اگر حضور دموکراسی نسبی نه میبود و در دهه هفتاد تشریف میداشتید، با همیاری جمع از شبش فروشان تان به دارم میزدید و...
    برای دسته یی از عوام ساده لوح و وا مانده در گلو گاه حقارت تاریخی، میتوان با شعار های پوچ و فریبنده و احساس بر انگیز، رهبران خویش را در راستای به آب و نان رسیدن، و مردم سواری، در هاله یی از شعار های میان تهی به تحمیل گرفت. برای خیل از گوسفند صفتان رمه گونه در جامعه، این امر ممکن قابل هضم و قبول واقع گردد! اما برای آنان که از شعور و شرف ی برخوردار میباشند، این عمل را اهانت به فهم، شعور، و وجدان تاریخی خویش به حساب می آورند! چگونه کسی که از سیاست و الفبای آن هرگز چیزی نمیداند، تمام تاکتیک و استراتژیک مکتب وی را جنگ و آن هم از جنس خانه جنگی خونین و برادر کشی تشکیل میدهد؛ دوست و دشمن تاریخی را نمیداند؛ و تا ریش در خون ملت بد بخت و آواره تاریخ، هزاره غرق است و.. میتواند نماد غرور و هویت ملی و تاریخی من واقع گردد؟! من برای جامعه ام احترام و ستایش والا تا به سرحد اعلی خداوندی قایل میباشم. لذا و بر مبنای همین اصل است که در قبال یاوه سرایی ها و وارونه سازی ها، و جامعه و ملت سواری ها در گونه های موج سواری تعداد از شارلاتان سیاسی نمیتوانم مسکوت و خفه بمانم!
    من درد تاریخی ملت و جامعه ام را به فریاد خواهم گرفت! من برای عدالت و حقیقت گلو پاره خواهم نمود! من با تمام توان و همت در راستای احیای حق و حقیقت تلاش خواهم کرد...
    من زنده گی مرحوم مزار ی را به سه بخش قسمت نموده و از جناب شما و دیگر دوستان هم نظر تان خواهشمندم تا راجع به این سه بخش از زنده گی ان مرحوم برای حقیر جواب ارایه بفرمایید!
    یک = مزار ی و جنگ های خونین مناطق هزاره نشین؛ که در ان بنیاد توانمندی های جامعه هزاره در آتش جنگ، فتنه، و برادر کشی به آتش کشیده گردید. یک جنگ فرساینده و طولانی که مناطق هزاره نشین را به زانو در آورد و بهترین فرزندان ان را در کام مرگ فرو کشید و...این جنگ ها از نگاه حقیر جنایت ی است نابخشودنی که در حق مردم و جامعه ما روا داشته شده است.بانیان ان جنگ های خونین در قبال تاریخ و جامعه باید باز گو باشند!
    دو = مزار ی و جنگ های خونین کابل! جنگ های که هزاران انسان در کام آن نابود گردید، و صد ها هزار نفر دیگر آواره گردیدند و حتی به نوامیس هزاره ها هتک حرمت صورت گرفت. ممکن جناب شما بفرمایید که این هتک حرمت را کسان دیگر انجام داده اند؛ پس موقعیت مزار ی مرحوم به عنوان رهبر و مسئول، در این عمل در کجای تاریخ قرار دارد؟ آیا گزینه تاریخی دیگری ماسوای جنگ وجود نداشته است؟ پیامد این جنگ برای تاریخ و جامعه ما چه بوده است؟؟؟
    سه = مزار ی و تسلیم شدن آن به طالبان؟ مگر استبداد اوغانی و ارتجاع قبیله یی ان دشمنان تاریخی هزاره ها نبوده اند؟! مرحوم مزار ی بر اساس کدام اندیشه و خرد سیاسی به طالبان پناه میبرد؟ پیامد این پناه بردن برای وی و تاریخ من به عنوان هزاره این دیار چه بوده است و...؟؟؟؟ امیدوارم دوستان پیرو خط مزار ی مرحوم، بدور از خاصیت های بوفالویی، عاقلانه و انسانی به این پرسش های حقیر جواب ارایه بفرمایند !

  • در ضمن برای خلق و جامعه هزاره یک هویت شریف و انسانی را ارزو مندم! نه هویت عصبیت، کشتن، دیوانه بازی، شبش فروختن و...را

  • با همه گپهای تیمور برادر موافق استم ... هزاره ها باید به هر حال به مزاری افتخار بکنه ... و دیگر اقوام افغانستان باید از مردم هزاره یاد بگیرد، که چگونه میتواند، از فقر فرهنگی و علمی نجات یابد ... من منحیث یک پشتون بالای جوانان هزاره ی خود افتخار میکنم، که همه زن و مردشان، رو به تعلیم کرده است و حقوق خود را از راههای مدنی میخواهد ... به نظر من توهین کردن اقوام افغانستان توهین مجموع ملت افغانستان است ... به هیچکس نباید اجازه بتیم، که مردم مارا توهین کنه، یا به نظر سبک به آن نگاه کنه ...

  • من نيز درحاليكه سخنان چمبرخان اوغان را در قسمت توهين ننمودن به أقوام ساكن افغانستان تأييد ميكنم ولي اين را ميخواهم بيفزايم كه اين احترام چمبرخان به عبد العلي مزاري نه از روي صداقت بلكه از روي منافقت وجنگ اندازي ميان أقوام غير پشتون بخصوص هزاره هاست، زيرا اين آقا خوب درك كرده است كه يكتعداد مرده پرستهاي هزاره مانند تيمور آنقدر در گند مرده پرستي مانند خود اوغانها غرق اند كه از هزاره بودن چي كه از ناموس خود هم بخاطر مزاري ميگذرند، بناء او نيز به كاروان سينه زنان مزاري پيوسته است ، در حاليكه همين آقا بر قاتلان مزاري هم درين سايت درود فرستاده وبراي كوچي هاي مهاجم در پارلمان خواهان بيست كرسي اضافه بوده وبراي كوچي خواهان كلينيك هاي سيار، زاييشگاه هاي سيار ومكاتب سيار گريده است، . حالا اين دو وحشي بي فرهنگ يكي پيرو سينه چاك مزاري وديگري اوغان خر ميخواهند بچشم مردم خاك بيفشانند
    توصيهء من به جناب آقاي مير احمد لوماني!
    لوماني گرامي!
    من بحث شما را با اين طرفدار پر وپا قرص مزاري به اسم تيمور خواندم، عرض ام حضور تان كه اگر ميخواهيد بي آبرو نشويد لطفا ازين مناظره هاي اينترنتي با چنين أشخاص مجهول الهويه كه جز دشنام وتوهين وبرچسب زدن ديگر هنري ندارند بپرهيزيد، اين آقايان بدتر از فاشيستان اوغان بر مركب جهل وتعصب خويش سوار اند، اينها فقط با تحكم ودشنام وشعر سرايي ميخواهند برداشتهاي شانرا بر ديگران تحميل نمايند. من ميزان حوصله مندي، أدب وعلميت اين آقا ويا همفكرانش را در ستون پيامها در ذيل مقالهء حسين پرويزيان خوانده ام، مرغ اين آقايون يك لينگ دارد.
    اينها با تمام زور وقوت اصرار دارند كه مزاري آلهء بازي ايراني ها نشده است، بدون هيچگونه سند ومدركي؛ اصرار دارند كه مزاري روابطش را با ايران قطع كرده بود، با بي حيايي تمام كشتن يكي از اعضاي هيئت مذاكره كنندهء دولت برهان الدين رباني را به اسم نجم الدين مصلح انكار مي ورزند، با بي حيايي؛ اصرار دارند كه آن مرحومي براي ساكنان خيرخانه وشرق كابل به عوض شليك هاي هاوان ومرمي راكت دسته هاي گل را به آنها ريختانده است، اين آقايون همچنان اصرار دارند كه آن مرحومي آنقدر بر مردمان پروان وجبل السراج رحيم ومهربان بود كه علنا در راديديو ها اعلام كرد كه جناب جنرال دوستم بايد ازشهر مزار شريف به عوض اسكاد وبم گل بريزاند.
    همچنان اين آقايون تنها وتنها خودشان را هز اره دانسته وهر مخالف را برچسب نوكر ايران وشوراي نظار وسيد زده ودشمن خود وپدران خود ميدانند ولي اوغان كه بتواند گوش وبيني شان را ببرد، او را شجاع ومرد گفته تقدير ميكنند.
    از نظر تاريخي؛ تا جاييكه اسناد ومدارك نشان ميدهد: نقش سازمان نصر بالخصوص نقش عبدالعلي مزاري در ميان احزاب شيعه با نقش برادر حكمتيار وحزب اسلامي او در ميان احزاب تسنن جهادي كاملا همسان وهمرنگ است
    گلبدين وحزب اسلامي نيز هميشه در طول دوران به اصطلاح جهادش ؛ بيشتر با احزاب جهادي سني درگير بوده تا با قواي شوروي سابق. گلبدين حتي در پشاور شخصيت هاي تأثير گذار پشتون را كه براي رهبري او خطر محسوب ميشدند مانند : الفت ومجروح وعبدالرحيم چينزي و جنت گل غروال ترور نموده و زمينهء فرار شخصيتهاي پشتون مانند حسن ولسمل وخاندان الفت را از پشاور به غرب مساعد ساخت.
    بهمين ترتيب سازمان نصر در ميان هزاره ها قبل از آنكه با قواي شوروي كدام درگيري نظامي داشته باشد، درهر منطقهء هزاره نشين خودرا وارث حقيقي مظلوميت هزاره معرفي كرده وتمام عمرش درجنگ با احزاب شيعه مصرف شده است.
    اين دو شخصيت ؛بعداز سقوط دولت نجيب الله احمدزي؛ با عادات وخصوصيات رواني مشتركي كه در وحشت وآدمكشي وبربريت ميان خودشان ميديدند يكي نمايندهء تام الاختيار پشتون قرار گرفت وديگري هم نمايندهء مليت هزاره
    معيار حق بودن شان هم داشتن افراد وحشي مانند شفيع ديوانه وقوماندان زرداد بود، اما گذشت زمان ثابت ساخت كه اين آقايون هرگز ازهيچ قومي نماينده گي نميكردند.
    ظهور طلبه هاي كرام ازبطن فرهنگ وعنعنات پشتوني در ظرف يكروز بساط حزب اسلامي را ازجنوب جمع كرد وهيچ جاي براي رهبري برادر حكمتيار بجا نگذاشت، عين سناريو در قسمت شهيد سعيد نيز با وجوديكه از آدرس قومي ومذهبي هزاره ها برخاسته بود تكرار شد وثابت شد كه شهيد سعيد نيز آنطور كه افراد مسلح اش تبليغ مي كردند از جايگاهي مردمي برخوردار نبود، زيرا اكثريت اين رهبران شيعه اورا ترك داده بودند وبه دولت برهان الدين رباني پيوسته بودند، واز طرف ديگر آن وحشت وقساوتي كه طلبه ها بر شهيد سعيد روا داشتند قلب هيچ هزاره ايي را جريحه دار نساخت، وتفنگ بدستان جوان هزاره نيز موقع را غنيمت شمرده بسوي جهان غرب راه باز كردند، در غرب با أفكار اشخاصي مانند آرامش دوستدار، شجاع الدين شفا وعلي دشتي رو برو گشتند .از فضاي آزاد جوامع غربي استشمام نمودند، ازنظر جنسي نيز لذت همبستري با دختران اروپايي وامريكايي و كانادايي را تجربه كردند وبعد باور شان شد كه: اينها قسمت زياد زنده گي شانرا در خر بودن گذرانده اند، بايد حالا براي جبران عمر تلف شده ؛ كاري بكنند، همين است كه حالا آن جوانان ديروز كه حالا سن وسال سان به پحتگي رسيده است ، فقط در سطح سايت هاي إنترنتي با نامهاي رنگا رنگ مدافع آرمانهاي تعريف نا شدهء آن شهيد سعيد گرديده اند .
    يك تعداد دوستان ديگر هزاره ترجيح ميدهند تا در ساحهء قومشناسي وزبانشناسي بدون داشتن تحصيلات مسلكي درين رشته نظر بدهند. همان است كه يكروز به هويت مغولي مي نازند ولي روز ديگر به مولانا شناسنامهء هزاره گي صادر ميكنند، چون اينها خوب درك كرده اند كه تنور قومگرايي و تاريخ سازي هاي جعلي درين وطن از بركت حاكميت دوقرنهء اوغان خر آنقدر داغ است كه هركسي ميتواند براي خود وقوم خود تاريخ ده هزار ساله بسازد، زمانيكه يك موجود غول بيسواد اوغان محترم يوسف هيواد دوست از كشور دنمارك به مولانا شناسامهء اوغاني صادر ميكند و اورا ( افغان وطنپرست ) اعلام ميدارد، پس كامران ميرهزار چرا درين غولگري وجعلسازي از او عقب بماند؟
    زمانيكه ايشور داس بخاطر آثار كشف شدهء باستاني بودا در كابل ميتواند خودش را از جمله اولاد وأحفاد حقيقي كابليان فبل از اسلام در آورد كامران مير هزار را چه بلا زده است كه از كاروان جعلسازي وغولگري عقب بماند؟
    با همه حال؛ هدف از آوردن اين مثالها اين بود كه جنگ قلمي با افراد مجهول از طرفداران آن شهيد سعيد مانند كوبيدن مشت بديوار است وهيچ نتايج مثمر ببار نمي دهد. من به شما توصيه ميكنم كه به اين مناظره هاي بيهودهء تان با محترم تيمور نقطهء پايان بگذاريد

  • اقای داکتر غفزن ! تو یک ادم فاحشه صفت استی، که همیشه به جای توافق بر تقابل پافشاری داری ... تو به یک زن فاحشه میمانی، که همیشه از خود و همتبارانت در هر حال توصیف میکنی و به دیگران هر چی که اوصاف بد است میتی ... ما موقف اخلاقی تو را ازین هم تخمین زده میتوانیم، که کوهدمانی را شخصیت بزرگ میخوانی، و به کارمل سجده میکنی و به حفیظ منفور لقب نویسنده ی چیره دست میتی ، حتی به سگ بودن و غفزدن خود افتخار میکنی ... ولی دیگران اگر هم یک گپ منطقی و واقعی میزنه باز در کونت مرچ پاشیده میشه ... من اگر برای کوچیها زندگی ابرومندانه میخوایم، به این معنا نیست، که خواست قتل عام هزاره ها را دارم ... مه میگم که کوچی منحیث کوچی زندگی ابرومندانه در این کشور داشته باشه و هزاره منحیث هزاره ... و تاجک و ازبیک همچنان وغیره ...
    من به حیث یک طالب العلم ادنای سیاست وختیکه عوامل جنگهای کابل را مطالعه میکنم، به این نتیجه میرسم، که به عبدالعلی مزاری منحیث یک هزاره، و به گلب الدین حکمتیار منحیث یک پشتون این یک فرض تاریخی بود، که بر ضد ربانی و مسعود مقاومت کنه و بجنگه ... اگر این کار نمیکرد، این بز شادگل در پایتخت کشور نشان پشتون و هزاره را گم میکرد و همی برنامه را هم داشت ... وختیکه مسعود با کمونست تاجک قدرت را تقسیم میکرد، با پرچمی و خلقی ی تاجک قدرت را تقسیم میکرد، چرا با هزاره ی مجاهد سهم نمیداد، چرا به یک پشتون مجاهد سهم نمیداد، غیر ازینکه این خیانت ملی انها را به تمامی خواهی و خود خواهی رهبران تاجک توجیه کنیم، در این میان منطق دیگر وجود نداره ...
    اقای غفزن ! مثل تو واری یک ادم فاحشه صفت و یک بیسواد، که در عین بیسوادی دعوای دوکتورا هم داری، نمیتوانه واقعیتهای تاریخی را دگرگون جلوه بسازه و نه هم مردم افغانستان ایقه احمق استند، که به فلسفه های سرچپه ی تو گوش بکنه ... هر قدر قتلها و غارتها که در کابل صورت گرفته % 90 آن شما تاجکها کردین ... امروز اگر مزاری ازین دنیا رفته، و حکمتیار فراری است، به این معنا نیست، که حقایق دگرگون شوه ... حتما خواد گفتی که با ربانی و مسعود سیاف هم شریک بود، که پشتون بود، در حزب سیاف پنج فیصد هم پشتونها وجود نداشت، امروز هم درحق سیاف فیصله ی پشتونها همین است، که سیاف نه پشتون بود، نی است، و نی خواهد بود و نه هم در زندگی خود از پشتونها بنام پشتون دفاع کرده است ...

  • گپ دیگه اینست که شما تاجکها همیشه، رول کتلست را بازی میکنید ... همیشه خوش دارین جریان ضعیف تقابل را شدت ببخشید، و خودرا در آن تقابل حفظ کنید ... به نظر من برای مورخین تاریخ معاصر افغانستان این یک سوژه ی بسیار فوق العاده است، که در این باره تحقیق بکنه، وختیکه امیر عبدالرحمن بالای مردم هزاره ظلم میکرد، رول این کتلستها در آن چی بود ... من بری تان ضمانت میتم، همو مشاورین، که به عبدالرحمن خان مشوره ی قتل عام هزاره ها را میداد، همین بهمن خیل بود ... حالی باید بفامن ، که مردم افغانستان این شیطان صفت ها را شناخته است، منتظر آنروز باشد، که همه مردم افغانستان در مقابل شما یک پارچه شوه و شما را به جزای اعمال تان برسانه ...

  • محترم چمبرخان پشتون چنين إرشاد فرموده اند:
    (شما تاجکها همیشه، رول کتلست را بازی میکنید ... همیشه خوش دارین جریان ضعیف تقابل را شدت ببخشید، و خودرا در آن تقابل حفظ کنید ... به نظر من برای مورخین تاریخ معاصر افغانستان این یک سوژه ی بسیار فوق العاده است، که در این باره تحقیق بکنه، وختیکه امیر عبدالرحمن بالای مردم هزاره ظلم میکرد، رول این کتلستها در آن چی بود ... من بری تان ضمانت میتم، همو مشاورین، که به عبدالرحمن خان مشوره ی قتل عام هزاره ها را میداد، همین بهمن خیل بود ... حالی باید بفامن ، که مردم افغانستان این شیطان صفت ها را شناخته است، منتظر آنروز باشد، که همه مردم افغانستان در مقابل شما یک پارچه شوه و شما را به جزای اعمال تان برسانه .)

    چمبرخان برادر عزيز! شما راست فرموديد، در قتل عام يكاولنگ وشمالي ومزار نيز اين بهمن بود كه به اوغانها گفته بود ، برويد نسل كشي كنيد، به مرحوم محمد گلخان مهمند نيز پرويز بهمن گفته بود كه زن ودختر جوان تاجيك ها را چون مال غنيمت به پكتيا وخوست برده وچون كنيز از آنها استفادهء جنسي كنند، به مرحوم مولوي صاحب جميل الرحمن كنر رهبر جهادي كنري ها كه حزب طرفدار عربستان سعودي را بنام جماعة الدعوة رهبري ميكرد اين پرويز بهمن بود كه برايش گفته بود بعد از تسخير كنر زنان جوان ودختران جوان افسران دولتي را بعنوان كنيز زير پاي مجاهدين؟؟؟ عرب بيندازند، شما واقعا راست گفته ايد
    درحاليكه تاريخ بزعم شما دروغ ميگويد:
    تاريخ ميگويد: از روزيكه نام كشور را انگليسها آهسته آهسته به همكاري قبايل اوغان ، افغانستان يعني سگستان گذاشته اند، اين سرزمين روي آرامش وخوشبختي را نديده است،
    تاريخ ميگويد: ( اين بار به روي ريشه هاي قومي وخويشاوندي افغانها با خر نمي پيچم صرف همين تاريخ چند قرن اخير را مختصرا مرور ميكنيم)
    قبائل اوغان ازپشت كوه هاي سليمان به اين سرزمين وارد شده اند، قبلا اين فبايل وظيفهء رمه چراني وشباني را براي شاهان مغول در هند بدوش داشتند، خوشحالخان ختك يگانه مرد با سواد اين قبائل خواست كه اوغانها را از حالت غلامي و وبرده گي شاهان مغول در دهلي نجات دهد، موفق نشد حتي پسرش دعوت او را نپذيرفت وبرخلاف پدر شمشير برداشت، علاوه بر آن قبيلهء يوسفزي نيز با خوشخالخان در افتيد، اين جنگهاي داخلي قبائل اوغان درين منطقه بدارازاي تاريخ قدامت دارد، بعد از سقوط مغولها درهند ازيكطرف ومرگ نادر أفشار در فارس از طرف ديگر ونزد يك شدن صداي پاي انگليسها درمنطقه ؛ قبايل رمه چران اوغان جان تازه گرفتند وآهسته آهسته به كمك انگليسها واشتعال نمودن جنگهاي داخلي اين كشور را چنان ضعيف ساختند كه حتي انگليسها قدرت نصب نمودن پادشاه را پيدا كرد.
    از زمان شاه شجاع تا به حامد كرزي، اين قدرتهاي خاجي بوده اند كه در نصب حاكمان اوغان نقش بازي كرده اند، هر وقتيكه اين حاكمان تزلزلي را در تداوم سلطهء قومي شان احساس كرده اند بقدرت هاي خارجي رو آورده ومخالفان داخلي را ازهر قوم وتبار كه بوده اند به بدترين شكل مجازات كرده اند. تصويري را كه در زير مي بنيد يك رسام انگليسي از مرحوم مغفور أمير دوست محمدخان جد أمجد أمير عبدالرحمن خان ترسيم كرده است كه صف جهاد را ترك داده وبه پاي محترم مكناتن نماينده ء انگليس خم شده واز او زبونانه وذليلانه بخشش ميخواهد.
    حالا محترم چمبرخان بفرمايند نقش ما بيچاره ها را ( بهمن خيل) را بخاطر وطنفروشي ها، ذلت ها وبعد قتل عامها ونسل كشي هاي حاكمان همتبار شان به رؤيت اسناد نشان دهند تا همه گان از آن آگاهدگردند
    ممنون

  • بازهم عرض أدب دارم خدمت چمبرخان وكيل مدافع قوم با غيرت پشتون!
    چمبرخان! مثال آوردن جنگهاي كابل وانداختن بار تمام گناه ؛ نه بالاي يك شخص ونه بالاي يك حزب بلكه بالاي تمام تاجيكها بازهم ترا رسوا ساخت، اين نظريهء جناب عالي ؛ حتي متعصب ترين وغول ترين پشتونها را كه يكبار همهء غير پشتونها را حرامي خواند ولي بعد معذرت خواست قناعت نمي دهد، زيرا آنها رهبران در گير جهادي را نماينده گان أقوام مربوطهء شان نميدانند، واين نظر شما نشان دهندهء عمق خر بودن جناب عالي است كه تا مغز استخوان شما خر تشريف داريد. اگر از روي اسناد ميخواهيد صحبت كنيد تاكنون هيچيك از رهبران احزاب جهادي؛ بغير از عبد العلي مزاري ادعاي نماينده گي ورهبري از كدام قوم بخصوص را نكرده اند، نه رباني خودرا رهبر تاجكها اعلان كرده بود ونه هم مسعود . حتي گلبدين راكتيار خودش را رهبر قومي إعلان تكرده، زيرا او خودش را متعلق به جهان اسلام ميداند وبه اين افتخار ميكند كه دامادهاي تاجيك دارد. اما جنابعالي مانند دوست نادان با اين استدلال هاي كودكانهء تان ؛ مقام آن بزرگوار را تا سطح رهبر قومي پائين كرديد
    آنچه كه جناب عالي از مرحوم عبدالعلي مزاري حالا خوش تان آمده است همين اكنون آن مرحومي در بيانات ومصاحبه هاي شان بصراحت اعتراف كرده اند كه ايشان اولين بار هئيئت خودش را قبل از سقوط نجيب الله احمد زي به پنجشير فرستاده بود وبه مسعود پيام داده بود كه پنجشيريها وهزاره ها در طول تاريخ اين سرزمين بيش از ديگران رنج كشيده اند ، بهمين ترتيب ازبيك ها مورد ظلم وتبعيض نظامهاي پشتوني قرار گرفته اند. حالا زمان آن فرا رسيده است كه اين سه قوم مظلوم باهم يكي شده وزمام أمور را بدون در نظر گرفتن رهبران پشاوري بدست بگيرند.
    اين چيزي است كه آنرا آن شهيد سعيد هم در يكي از سخنراني هايش وهم دريك مصاحبه با تلويزون چهار آسياب بيان ميدارد، حالا شما بحيث يك پشتون بفرماييد بگوييد كه اين طرح اگر مورد قبول مسعود قرار ميگرفت پيامدهاي احتمالي آن بر مردم پشتون چي بود؟
    جناب عالي فرموده ايد اگر گلبدين ومزاري دست بدست هم نميدادند، مسعود تخم اوغان وهزاره را ازكابل گم ميكرد، پس در صورتي كه آن شهيد سعيد اينقدر بر مردم پشتون مؤثر ثابت شده بود چرا او را طلبه هاي پشتون تبار بدون در نظر گرفتن آداب ورسوم إنساني ورعايت احكام اسلامي دربارهء يك پناهنده وبرخلاف تمام تعهدات قبلي گوش وبيني اش را بريده وسپس جسدش را از هليكوپتر به پائين اداختند؟
    چرا يك وكيل زن پشتون تبار بنام ... نيازي از استان هلمند بصداي بلند از ميخ كوبيدن بر سر مردم پشتون ندا سر ميدهد وميگويد كه: من مانند يكتعداد أشخاص كه اينجا نشسته اند بالاي سر مردم ميخ نزده ام
    چرا در سايت بينوا اسناد ومدارك در مورد جنايات افراد مزاري بايگاني شده است ونام مزاري ورهبران فعلي حزب وحدت در قطار جانيان جنگي ثبت ودرج شده است، آيا من سخن شما را بحيث يك پشتون باور كنم ويا از سايتهاي رسمي پشتوني را؟
    پس معلوم شد كه يا جناب عالي پشتون تشريف نداريد ويا هم اينكه درين گفتار تان صادق نيستيد، هر وقتيكه دوستم ومزاري با تاجيكها يكي شوند جاني وجنايتكار شده اند ولي هر زمانيكه قلادهء غلامي سگ را بگردن آويخته اند رهبران قومي لقب گرفته اند وتاوان اين نفاق اندازيها وائتلاف هاي قومي را مردم بيچارهء ازبيك وهزاره وتاجيك وپشتون پرداخته است
    بناء را حل را كه من برايت پيشنهاد ميكنم اين است:
    بيا با ساير روشنفكران اين سرزمين قلاده سگ را از گردنت بدور افگن، يعني اينكه افغان بودنت را به زباله دان تاريخ بسپار ومانند ساير انسانهاي روي زمين به إنسان بودن فكر كن نه به اوغان بودن، نه به هزاره بودن، نه به تاجيك بودن. هر قدر دنبال هويت قومي ات را ميگيري، بهمان اندازه بوي اصالت قومي ات كه ريشه در خر دارد مشام مردم را مي آزارد، اين سرزمين اول مال شخصي تو نيست، بلكه ديگران نيز درآن حق دارند، هم هزاره حق دارد، هم ازبيك هم تاجيك وهم تو. اگر واقعا به خدا رجوع كني؛ ومسلمان شوي ومانند مسامانان صدر اسلام از جاهليت ات برگردي، آن وقت هم خودت آرام ميشوي وهم ديگران، ولي تا وقتيكه تو كما كان افغان يا خر باقي ميماني، نه تنها خودت بلكه ازبيك وتاجيك وهزاره وهندو ويهود اين سرزمين نيز مانند تو بسوي خر شدن و وحشي شدن گام مي بر دارند ودرين مسابقهء وحشت وبربريت هيچكسي ازهيچكسي عقب نمي ماند،
    حافظ وظيفء تو دعا گفتن است وبس
    دربند آن مباش كه نشنيد يا شنيد
    در آخر يك قطعه عكس از دومين مغز متفكر جهان كه تازه به مظلوم بودن هزاره ها وازبيكها پي برده ونظر به نوشتهء تيمورك اعترافات جالبي كرده است آنرا ميگذارم ولي خدا كند كه چنين اعترافات مانند اسلافش تاكتيكي ومقطعي نباشد

  • ببخشيد كه عكس مغز متفكر جهان در اول فراموشم شد

  • جناب محترم چمبرخان وكيل مدافع غير قاونيدوغير مسلكي وبي استعداد قوم باغيرت اوغان كه فبلا تاجيكها را مادهء كتلست ونفاق انداز معرفي كرده درينجادخواهان خوشبختي برايدتمام اقوام اين سرزمين بشمول تاجيكها شده .(. من اگر برای کوچیها زندگی ابرومندانه میخوایم، به این معنا نیست، که خواست قتل عام هزاره ها را دارم ... مه میگم که کوچی منحیث کوچی زندگی ابرومندانه در این کشور داشته باشه و هزاره منحیث هزاره ... و تاجک و ازبیک همچنان وغیره ... )

    حالا در ظاهر امر چنان معلوم ميشود كه هم هزاره ها وهم كوچي ها يكسان مظلوم واقع گرديده اند. اما اين اعجوبهء زمان حاضر را ببين كه در منازعهء اسرائيل وفلسطين جانب حق را ميگيرد و بر فرق باطل ميكوبد ودعوت حكومت اسرائيل را براي اشتراك در كنفرانس جهاني فزيكدانان جهان رد ميكند . زيرا او باور دارد:
    " اگر در بيعدالتي ها سكوت كرده ايد حتما جانب ظالم را گرفته ايد" بنازم وجدان اين غير مسلمان را

  • برای بهمن فقط یک استخان پرتاب کنید که روی آن کلمه افغان نوشته شده باشه.
    بعد می بینید که چطور خودش را مانند یک سگ ساعت ها به آن مصروف می سازد.

  • مزاری‌ رفت‌ و رسوای‌ جهان‌ شد
    اسیر و بی‌كس‌ و بی‌پاسبان‌ شد

    چو گـوش‌ و بینـی‌ مردم‌ ببریـد

    سرانجام‌ گوش‌ و بینی‌اش‌ چنان‌ شد

  • هوبت جان

    اگر بی عقلی بال میداشت شاید شما حالا تیاره میبودید. هههه

  • هویت جان

    از مادرت را برید یا از خواهرت را؟؟ بیار که من ببینم ان عزیزانت را، تا شکایت کنیم از ظلمی که به حق انها شده.

  • این عکس منظره یی را در مقابل چشمان آدم میارد که تعدادی شغال با یک شیر مغرور وبا اعتماد نفس بالا بازی می کنند.
    امروز می بینید فرزندان مزاری در کجا ایستاده اند واین شغالان ودیگر دزدان وقاچاق فروشان در کجا؟؟؟
    این هویت نیز شاید یکی از همین شغال زاده گان باشد.
    آن بزرگ مرد مانند کوهی استوار در راه هدف مقدس اش شهادت را پذیرا شد ولی تسلیم شغالان وروباه صفتان دزد وقاچاق فروشان باند مافیایی شورای دزدان نظار نشد.وپیش نهاد ارباب کثیف ایرانی شانرا برای رفتن بطرف مرکز شهر نپذیرفت.
    مرگ شرافتمندانه هزاران بار باز زنده گی ذلیلانه.
    هزاره گندمی رنگ تو نازم/مه تاریخ پر از جنگ تو نازم
    اگر دنیا شوه پر از زرو سیم/همو کوه های پر سنگ تو نازم

  • پرویز بهمن تاجیک تو عامل رژیم ایران تانی بود، توی از احمدی‌نژاد هم احمقتری

  • رضا جان!
    مزاري ات، خودش به استقبال مرگ كه تو آنرا حالا شهادت ناميده ايي نه شتافت ، بلكه مرگ؛ او را بزور بطرف خود كش كرد تا ديگر به زنده گي ننگين وجاهلانه اش نقطهء پايان بگذارد، اگر خود مزاري مردار شده ات تسليم شغالان وباند ما فيايي دزدان شوراي نظار نشد، ولي تسليم گرگان درنده تر از شغالان شوراي نظاري شد كه قبل از كشتن اش او را شكنجهء ضد أخلاقي هم كردند كه من بحيث يك هزاره از ياد آوري اش شرم دارم ورهبر دانستن چنين شخص احمق وبي عقل را بر خويش ننگ ميدانم. ياد تان نرود كه امروز بازمانده هاي همين رهبر جاهل وأحمق هر روز نجاست دكتور عبدالله را ميخورند ودر بست در خدمت همان شغالان ودزدان شوراي نظاري قرار گرفته اند كه تو هم نميتواني از آن منكر شوي.

    مزاری‌ رفت‌ و رسوای‌ جهان‌ شد
    اسیر و بی‌كس‌ و بی‌پاسبان‌ شد

    چو گـوش‌ و بینـی‌ مردم‌ ببریـد

    سرانجام‌ گوش‌ و بینی‌اش‌ چنان‌ شد

  • پیام زن!!! ههههههههههههههههههههههه

  • دوستان باز هم دعوای قدرت و تبعض نژادی ، کجا شعور فهم شما همه مردم میدانند که همه رهبران خود فروخته که در ایران پاکستان عربستان بنام این و ان و با پول های یک چمدانی خود و وطن را فروختند مانند افتاب در جهانیان معلوم است به سر مردم بیچاره افغان چی ها کی اوردند شاید بودیم
    دوستان یاد اور شده بودند میخ زدن و تجاوز ووو انها را تاریخ نمی بخشد اما چاره کار در کجا است همان بی ناموسان باز هم روی قدرت اند به دهن
    مردم که هر قدر داد و فریاد کند تره هم خورد نمی کند.حرف های من و شما تاثیر ندارد .

  • تمام بد بحتی های مردم هزاره ناشی از خود خواهی ها و حرام زاده گی های گروهگ تروریستی نصر و رهبر بی عقل ان مزاری لمپن میباشد. نصری های تروریست تا توا نستند مردم هزاره را به جرم حرکتی ؛ نهضتی ؛ سپاهی؛ شوراهی و غیره در طول دوران جهاد قتل عام و از دم تیغ کشیدند. تا این گروهگ تروریستی و پیروان تروریست ان در قدرت باشند ، مروم هزاره قربانی بی عقلی و لجام گسیختگی های اناان خواهد بود. برای نجات از شر گروهگ تروریستی نصر , باید مردم هزاره دست روی دست هم داده و این غده سرطانی را از پیکر جامعه برای همیشه جدا نماید.

Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

تازه ترین ها

اعتراض

ملیت ها | هزاره | تاجیک | اوزبیک | تورکمن | هندو و سیک | قرقیز | نورستانی | بلوچ | پشتون/افغان | عرب/سادات

جستجو در کابل پرس