باران و سنگباران
با هر بار ورق زدنش در حقیقت روحم را ورق زدم و خودم را "مریم" را ورق زدم و "طنین آیه های مقدسش مرا به خود میخواند" شاید آن دختر همسایه من باشم که گفته بود "می خواهم به سبزی سبزینه های شب عید دختر زیبای همسایه مربوط شوم"
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
باران امشب آرام میبارد
روی موهای تنهای من دست بکش
در رگهایم راهپیمایی آخر ماه بر پاست
وقتی مرا میخوانی
همه عضلات تنم منقبض میشود
و انبساط شدن شان وابسته گی کامل به آگاهی تو خواهد داشت (112 سنگباران)
مجموعه اشعار باران سجادی را دوستی در سالروز تولدم هدیه داد، میدانست با کتاب و کتاب خوانی انس دیرینه دارم اما از آنجا که زن هستم و نیز سالروز تولدم بود میتوانست هدیه چیزی دیگری هم باشد، چیزی که حس و خواسته زنانگی ام را بتواند فرو بنشاند. این برداشت و حس اولیه ی من از هدیه این دوست بود، مگر سنگ و باران سنگ میتواند هدیه باشد برای سالروز تولد یک زن؟ کتاب را به عنوان هدیه قبول کردم و بعدش تشکر، فردایش که فرصت پیش آمد کتاب را ورق زدم در مقدمه به آنجا رسیدم که شاعر این مجموعه گفته بود "در عرض شش ماه دو هزار شعر نوشتم و خودم نمی دانستم" کنجکاو شدم، مگر میشود دوهزار شعر در شش ماه نوشت؟ شاعر با خودش چکار کرده باشد که اینگونه و پی هم سروده باشد؟ فهرست را یک به یک خواندم تا به شماره ی 208 رسیدم، این شماره آخرین شماره این مجموعه است که با (همبستر آتش) به گونه ی آتشین به پایان میرسد، این پایان نیک اما آغاز عطش خواندن کتاب را در من جوانه زد، اولین سروده با (بازگشت) شروع میشود و ... "امروز زنی از تبار عشق به تو سلام میکند"
سروده ها را یکی پی دیگری خواندم و تصور میکردم که من خود، باران هستم، نکند باران در آن لحظه ها در من حلول کرده باشد، اما چگونه؟ او که در خارج زندگی میکند چطور میتواند "من" باشد صدای من باشد، احساس من باشد و آتش درون من باشد.
نتوانستم کتاب را تا آخر زمین بگذارم، با هر بار ورق زدنش در حقیقت روحم را ورق زدم و خودم را "مریم" را ورق زدم و "طنین آیه های مقدسش مرا به خود میخواند" شاید آن دختر همسایه من باشم که گفته بود "می خواهم به سبزی سبزینه های شب عید دختر زیبای همسایه مربوط شوم" کتاب را در طول مدت کوتاه خواندم و تعجب کردم ! من که اینگونه کتاب خواندن را تجربه نکرده بودم اصلا نمیتوانستم، "سنگباران" مگر چه داشت که با این سرعت و بی وقفه خواندم و به پایانش رساندم؟ تازه فهمیدم که مثل باران باریده است و دوهزاره سروده را در مدت زمان کوتاه باریده است. اکنون که بانو باران سجادی کابل آمده است، کابل وجود من نیز سخت باران میخواهد، میخواهم خودم را در آینه ی ذهن او ببینم چرا که باران و آینه هر دو از جنس صداقت اند.
از دوست خوبم بابت "سنگباران" که هدیه بی نهایت زیبا و دوستداشتنی بود تشکر میکنم چرا که خودم را در لابلای سنگباران یافتم.
مریم کوهستانی
دانشجو در دانشگاه ابن سینا
پيامها
2 نوامبر 2013, 17:00, توسط jiran
دوست عزیز مریم جان کوهستانی ، درود برشما مطلب تان زیبا بود ، خواهر من این باران رحمت که ار اسمان قلب هزاران زن به صدا میاید کو گوش شنوا خواهر من ،کی پاسخ گوهی هم چون صدا ها می باشد ، این باران ها صدای غرشش به کوه برزن همچون پتک دلخراش یست که ، در گوش یک عهده نمی توان تعمل اش کرد فرود می اید،همیشه جاریست اما چه میتوان کرد جز اینکه این در رحمت را برای همیشه خفه کنند و این در رحمت در کشور همچون افغانستان همه روزه بسته به دیار نا بودی کشانده می شوند و کسانی که از این باران به قسمی دیگر استفاده می کنند و مانند این که روزانه ده خواهران ما زیر سلطه این باران لعنتی جان می دهنند و صدای اعتراضی هم ندارند دعا کنیم که این همچون باران های الکی که از اسمان زمینی بر سر ده ها صد ها خواهران ما فرود می بارد برای همیشه قطع گردد و باران حقیقی از در بار رحمت اللهی فرود بیاید هر چه گرد و غبار ابری های اضافی و دیگر کثافات را برای همیشه بر چیند به امید ان روز .