در سوگ کوهسار
به فکر شمع هایی باشیم که هنوز می سوزند
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
یک روشنی خاموش شده است. حسینی دیگر برای همیشه درمیان ما نیست و هیچ چیز نمی تواند او را برگرداند. من از روزی هراس دارم که افغانستان از این روشنی ها و امید هایی که در اعماقش وجود دارد، کاملا خالی گردد. حتی تصورش هم وحشتناک است. پس باید به فکری آن چراغ هایی بود که هنوز در دل آن ظلمتکدهٔ وحشت می سوزند
عبدالاحمد حسینی، کوهسار، مبارز برابری طلب و فعال حقوق بشر، در سن حدود چهل سالگی، به تاریخ 26 ثور (۱۶ می) در بامیان به شکل مبهم و مشکوکی در گذشته است. جسد بیجان حسینی صبحگاه یک شنبه 26 ثور (۱۶ می) در حمام خانه اش پیدا شد و بعد از آزمایشات کوتاه در شفاخانه محلی بامیان، برای آزمایش بیشتر طب عدلی به کابل انتقال یافت. به تاریخ 11 جوزای (1جون)، دوکتوران طب عدلی کابل علل مرگ عبدالاحمد حسینی را مسمومیت توسط ماده زهری اعلام کردند.
دوتن از همکارانش که همرا با او در دفتر یک موسسه ناروژی به نام NRC در بامیان کار می کردند، به ظن دست داشتن در این حادثه در بازداشت بسر می برند.
در این اواخر، حسینی درتماس با دوستانش مرتب از وضع امینتیاش اظهار نگرانی می کرد. چند روز پیش از این حادثه، یک روز زمانی که حسینی از دفتر کارش باز می گردد، پنجره خانهاش را شکسته و دفتر و اسنادش زیر رو شده می یابد.
اخیراً تعدادی از مردم بامیان از حسینی خواسته بود که کاندید نمایندگی در انتخابات پارلمانی شود.
مسوم کردن حسینی، یک جنایت است و نبود او یک ضایعه، ضایعه ی ناشناخته برای کل مردم افغانستان. و این ضایعه زمانی جدی تر می شود که اهمیت از دست دادن او و کسانی مثل او در میان این همه هیاهو و غوغا وحشت آفرین کنونی، پوشیده و درک ناشده باقی می مانند. کسی شاید کمتر متوجه شود که از دست دادن چنین کسانی، چه قدر جامعه را از درون خالی، پوچ و آسیب پذیر می سازد. این، راز گسترش و ادامه وضعیت موجود در افغانستان است. حسینی از آن دست کسانی بود که به هر جایی که می رفت روشنی و امید به همراه می برد و این در تاریکی و نا امیدی ای که افغانستان را فرا گرفته است، چیزی اندکی نبود.
گرچه باید تلاش شود تا کسانی که در مسموم کردن او دست داشته اند، پیدا و مجازات شوند اماحتی اگر این کار شود، که در ساختار فاسد ادارات دولتی افغانستان و مخصوصا که وارثین حسینی نه پول دارند و نه قدرت با مشکلاتی زیادی رو به رو است، در نفس قضیه که حسینی نیست هیچ تغییر ی ایجاد نمی کند.
یک روشنی خاموش شده است. حسینی دیگر برای همیشه درمیان ما نیست و هیچ چیز نمی تواند او را برگرداند. من از روزی هراس دارم که افغانستان از این روشنی ها و امید هایی که در اعماقش وجود دارد، کاملا خالی گردد. حتی تصورش هم وحشتناک است. پس باید به فکری آن چراغ هایی بود که هنوز در دل آن ظلمتکدهٔ وحشت می سوزند.
حسینی در قریه انگوری ولسوالی جاغوری به دنیا آمده بود. او در نوجوانی گرایش سیاسی پیدا کرد و بعد از مدت کوتاه عضویت در یکی از احزاب اسلامی شیعی، از گرایشهای جهادی فاصله گرفت و به جریان شعلهٔ جاوید پیوست. گرچه این رابطه به خاطر انتقاداتی که حسینی از آنان داشت، بعد از مدتی قطع شد، اما او به تلاش و روشنگری خود همچنان ادامه داد.
درسالهای ۲۰۰۰ و ۲۰۰۱، حسینی در ایران بود و برای انعکاس وضعیت دردناک آوارگان افغانستان در ایران تلاشهای زیادی را انجام داد. او کمپاین وسیع و موفقیت آمیزی را برای امضا تومار به دبیر کل سازمان ملل متحد و رییس جمهور ایران در آن کشور به راه انداخت و تلاش کرد تا با جمعی از دانشجویان افغانستانی در ایران، اتحادیه ی دانشجویان در تبعید را راه اندازد و با تشکیل «کمیته اظطراری مدافعان حقوق انسانی مردم افغانستان « در جولای ۲۰۰۱ اقدام به راه اندازی تظاهراتی در برابر دفتر سازمان ملل در تهران نمود که نیروهای امنیتی ایران با خشونت از آن جلو گیری کرد.
او طرفدار سرسخت برابری حقوق زن و مرد بود، و برای محو سنتهای تبعیض آمیز و تحقیر آمیز نسبت به زنان بیوقفه تلاش می کرد.
در چند سال اخیر، حسینی در بامیان زندگی میکرد. آنجا او به سراغ مغاره نشینان بامیان در اطراف مجسمه های فروریختهی بودا رفت. حسینی کمپاینی وسیع و موفقی را برای توزیع خانه و زمین به این بیخانگان در بامیان رهبری کرد. او طی این مدت با سفر به دور ترین دهکده های بامیان، امید و توجه را به آن فراموش شده های دوردست میکشاند و خواسته ها و نیازهای آنان را در مرکز بامیان انتقال می داد. این رابطه ای نزدیک و دوستانه، باعث محبوبیت کم نظیری او به عنوان یک روشنفکر ضد خرافات و برابری طلب درمیان مردم عادی و فقیر بامیان گردیده بود.
حسینی یک روشنفکر عملگرا بود. فقط حرفی را می زد، و یا تا آنجا حرف می زد، که برای عمل و انجام یک کاری لازم می بود، نه چیزی بیشتر از آن. او مبارز غیر قابل معامله با قدرت تصمیم گیری جسورانه و سریع بود که توان تشخیص و تحلیل درست از اوضاع و شرایط بسیار پیچیده را داشت.
او این حکم کهنهٔ سنت را که می گوید روشنفکر و مردم عادی باید همیشه باهم بیگانه باقی بمانند، زیر پا می کرد، با اینکه می دانیست ایجاد این رابطٔ ممنوع، عبور از خط سرخ و بنا براین خطرناک است، زیرا معتقد بود که بدون ایجاد این رابطه فردای بهتر ممکن نیست.
حسینی شخصیت چند بعدی داشت. او در روابط شخصی خود نیز یک فرد فداکار و بسیار صمیمی بود که با سر زندگی همراه با تبسم و شوخ طبعی دایم اش حتی در بد ترین شرایط به همراهانش امید و شادی می داد. او در میان دوستانش به «کوهسار» معروف بود، اسمی که او کاملا لیاقتش را داشت.
در سال ۱۹۹۵، حسینی و من سفر دشوار و آموزنده ی باهم به افغانستان داشتیم. برای من این اولین بار بود که بسیاری مناطق افغانستان را از نزدیک می دیدم و این بدون حسینی ممکن نبود. چنین سفری در آن سالهای سخت و دشوار، دست آورد قابل قدر و رویای بسیاری از جوانان که شور و شعور اجتماعی داشتند، بود. در این سفر، در سخت ترین لحظه ها که حضور مرگ را به روشنی حس می کردیم و امید خلاصی از زنجیرهای مسیرراه گروپهای مسلح مجاهدین وجود نداشت، حسینی هم چنان آرام و امید وار بود، و این همه چیز را آسان می کرد.
هرگز تصور نمی کردم روزی، آنهم به این زودی، چنین متنی را در سوگ از دست دادن اش بنویسم.
کار نامهٔ حسینی البته بسیار طولانی تر از آن است که در این متن کوتاه بگنجد، اما آنچه که تمام دوره های زندگی ای ناآرام او را به هم ربط می دهد، بودن او در کنار پایین ترین و آسیب پذیر ترین لایه های جامعه اش، است. او از همه چیز می توانیست بگذرد، غیر از این یکی. زندگی او یک موج کوتاه اما نارام و امید بخش برای بهتر کردن وضعیت محروم ترین اقشار جامعه اش بود.
اینک من مانده ام و یک معما: کدام یک درست تر و ارزشمند تر است، ماندن در افغانستان و کارهای حسینی و امثال او را، انجام دادن و به سرنوشت آنها گرفتار شدن یا انجام ندادن آن کارها، با پناهندگی و زنده ماندن در یک کشور امن؟