حرفی از دل
گروهی تحت نام ملا و آخوند و مولوی که سر و سّرشان به هزار جریان های منحرف سیاسی- مذهبی پیوند می خورد، شده اند مدافعین، مشارعین و مبلغین اخلاق اجتماعی. آنهایی که شعور توده ها را به بازی گرفته اند و ملت بیچاره افغانستان را با استفاده از احساسات مذهبی شان، از مرده پرستی تا بول خوری (نجاست خوری) دعوت می کنند.
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
اشاره: این یادداشت را برای هیچ کس ننوشته ام: به خودم که فقط صدای خودم را می شنوم در غیاب همه کس و همیشه با خودم درد دل می کنم. و برای همه کس نوشته ام: به تو دوست عزیزم، به تو هموطن عزیزم! و به تو که نگرانی و از واقعیت های موجود رنج می بری و به بخصوص به تو که رؤیای روشنایی و آفتاب داری و به همان اندازه از تاریکی متنفری! فکر کن کنار هم نشسته ایم و حرف دلمان را می زنیم. اگر در قید مذهب هستی باش، احترامت دارم فقط یک خواهش کوچک که نگذار مذهب چشمانت را به روی واقعیت ها ببندد.
اگر سیاست مداری هم باش، و اگر عضوی از این دولت نابکار هستی هم باش فقط توقع دارم کمی به آن چیزی که کنارش گذاشته اید، فکر کن و یکسره فراموشش نکن: وجدان و انسانیت. اگر هم مربوط به هر قشر و طبقه ای هستی، حرف من، حرف یک دوست است. همان دوستی که احساس کنی در کافه یا اتاق یا هم روی خاک و سبزه روبریت نشسته است و از درد خویش سخن می گوید. خوشحالم که آنچه بعداً می آید، صمیمی ترین و صریح ترین حرف است: حرفی از دل.
شخصاً زیاد اهل محفل ها نیستم. حتا اصلاً نیستم. دی روز (پنج شنبه) اگر در محفل ادبی شرکت کردم، تنها انگیزه ام دیدار دوستان بود. محفل نقد و بررسی مجموعه شعر باران سجادی با عنوان «سنگباران». منتقدین و سخنرانان هریک حرف های شان را گفتند. آقای داکتر شریعتی سحر، استاد پرتونادری، استاد یسنا و خانم لیلا حیدری هرکدام پشت تریبون حرف های شان را گفتند. زیباتر از همه، سخنان تقریباً عریان و بی تعارف استاد یسنا بود و نقد خانم حیدری بخصوص بر ادبیات "مرد سالارانه". او گفت که امیدوار است با شکل گیری ادبیات زنانه (به برداشت برخی ها ادبیات فیمنیستی) سیلی جاری شود تا ادبیات مردانه را همچون خیزاب خروشان به کنجی براند و با خودش ببرد. و یسنا از فضای ملتهب نقد و شخصیت پرستی (یا به تعبیر صریح تر، چاپلوسی) شکوه کرد.
اشاره کرد که باری نقدی نوشته بود بر آخرین رمان حمیرا قادری (اگر فراموش نکرده باشم رمان "نقش شکار آهو"). در آنجا به چند مشکل ویراستاری اشاره کرده بود که بعداً این نقد واکنش هواخواهان و شاگردان ویرایستار کتاب را برانگیخت. راست اش من خودم در جریان بودم. زمانی که این مشاجره لفظی ادامه داشت، من شخصاً در جریان بودم و هنوز سندهای مکتوب این برخورد، پیش ام هست. همچنین آقای یسنا در یکی از رادیوها بحثی داشت با یکی از استادان دانشگاه ابن سینا آقای ج. سلطانی. یسنا یاد آوری کرد که بعد از این بحث، برخی چاپلوس های آقای استاد، به جان وی تاختند و نتیجه این شد که بحث ها و ابرازنظرها، به خشونت لفظی هم بکشد. من هیچ قضاوتی ندارم.
امروز خوشحالم که جرئت کردم صریح و بدون تعارف و سانسور حرف بزنم و از این به بعد، همیشه اینگونه خواهم بود. می خواهم بگویم، همه ی اینها، واقعیت های جامعه ی ما هستند. جامعه فرهنگی ما. آنهم در شرایط و موقعیتی که فضای سیاسی کشور، به شدت آشفته و ملتهب است، جامعه با عناصر و مشخصه های قدرتمند سنت و کهنه اندیشی، به شدت و حدت تمام در جنگ با اندیشه ها و افکار تجدد خواهانه به سر می برد، شکاف اجتماعی، چشمگیرتر از قبل، جنگ های ملیتی و تلاش های بزهکارانه برای برنده شدن در میدان سیاست افغانستانی میان احزاب و گروه های سیاسی، ادبیات سیل آسا از شعر و داستان که مثل برگ های خزانی، از تنه درختان می ریزند و روی زمین خش خش می زنند... همه و همه. اما هنوز یک چیز کم است: چشم بینا و وجدان آگاه و قلب انسان دوست و روح عقلانی یی که بتواند به جامعه و سرنوشت سیاسی و ملی، به چشم حقیقت نگاه کند. این روزهایی که همه چیز ملتهب است. از ادبیات تا سیاست و از سیاست تا اقتصاد و فرهنگ:
• گروهی تحت نام ملا و آخوند و مولوی که سر و سّرشان به هزار جریان های منحرف سیاسی- مذهبی پیوند می خورد، شده اند مدافعین، مشارعین و مبلغین اخلاق اجتماعی. آنهایی که شعور توده ها را به بازی گرفته اند و ملت بیچاره افغانستان را با استفاده از احساسات مذهبی شان، از مرده پرستی تا بول خوری (نجاست خوری) دعوت می کنند. آنها به عوض تبلیغ فرهنگ تساهل و تسامح و کثرت اندیشی و عقلانیت، ملت مذهب زده کشور را به سمت افراط گرایی و بنیادگرایی تشویق می کنند. هزاران نفر از آنها، مذهب را برای خویش تبدیل به حرفه و شغل نموده اند و آب و نان شان را از این طریق بدست می آورند و هزاران نفر شان وابسته به کشورهای خارجی هستند که بطور سیستماتیک جنگ های فرقه ای و مذهبی را راه می اندازند.
• اکنون که چیزی به برگزاری انتخابات کذایی نمانده است، دولت و نهادهای سیاسی و گروه ها و احزاب سیاسی، همه در تلاش اند تا به هر طریق ممکن جریان را به نفع خود تمام کنند. من نمی دانم ملت (یا رأی دهندگان) چه سودی از این انتخابات و «انتصابات» می برند؟ همانطور که در یازده/ دوازه سال قبل. مردم در دو انتخابات شرکت کردند، انگشت های شان را رنگ کردند که بعداً عده ای از آنها انگشت های رنگی شان قربانی شد و گروه مخالف دولت انگشتان آنها را به جرم رأی دادن، قطع کردند. اما مردم هرگز از خود سوال نکردند این نظام و دولتی که در راه آن انگشت، مال، زن، فرزند و همه ی زندگی شان را قربانی کردند، برای ملت چه کرد؟ واقعاً چه کرد؟ دوازده سال گذشت، اما هنوز حتا پایتخت از کمترین امکانات زندگی شهری، برخوردار نشده است چه برسد به ولایات. دولت چه کرد؟ چه کسانی در رأس دولت اند.
من از موضع خودم به عنوان یک دانشجوی دردمند سخن می گویم و شعارم در سراسر زندگی: زنده باد عدالت، عقلانیت و آزادی و انسانیت است. من از این در رنج و عذاب ام که چرا ملت عزیز کشور ما در خواب خویش غنوده اند؟ یک گروه دست نشانده مزدور و مافیا و انسان کش، با حمایت وقیحانه آمریکا آمدند دولت تشکیل دادند. در طول دوازده سال، از رئیس جمهور تا معاون و وزیر و وکیل و رئیس اش، همه بردند و دزدیدند و فروختند و غارت کردند. چرا هیچ تحول و تغییر مثبت در طول این همه سال رونما نشد؟ در حالی که یک دولت ظرف سه سال می تواند یک چرخش مثبت در کارنامه خویش داشته باشد؛ اما این دولت، کوچکترین کاری نتوانست جز تربیه مافیا و حمایت از افراط گرایی و بینادگرایی و ستم بر زنان و تبعیض سیستماتیک علیه آنان و ستم بر کودک و طبقه فقیر و فرودست و هزار رذالت دیگر. اکنون که انتخابات در راه است، چه سود؟ واقعاً همان رئیس جمهور، معاون و وزیر و کیل دوباره می خواهند با رأی ملت، مشروعیت خود را برای دزدی و غارت و وطن فروشی و ایجاد تبعیض ملیتی، کسب کنند؟ مگر آیا واقعیت این نیست که آنها برای دزدیدن، از مردم رأی می گیرند؟ آیا آنها فکر می کنند دیگر ملت افغانستان راه را از چاه تشخیص داده نمی توانند؟ باید منتظر ماند و دید که این بار ملت آیا می تواند واقعیت ها را ببیند. و دردناک تر از همه اینکه آنعده قلیل روشنفکر و فرهنگی و دانشجو و دانش آموز نیز تحت تأثیر جو عمومی قرار گرفته اند. جوانان و فرهنگیانی که امروز بایستی برای نجات ملت فکر کنند، در تلاش افتاده اند تا با حمایت گروه ها و حلقات سیاسی فاسد، به پول برسند.
• از سیاست که به ادبیات بیاییم؛ از میان ده ها و صدها برگ ادبی که تحت عنوان شعر و داستان پدید می آیند، کدام یکی واقعاً عمر بیشتر از سه روز داشته اند؟ همه همان برگ های خزانی درخت هستند که می ریزند روی زمین و خش خش می کنند و دوباره گرد می شوند. احساس می کنم چیزی مهمی فراموش شده است: تعهد، اصالت و برخورد صادقانه با خود و واقعیت. تعهد نیست، همه اش اشتهای سیری ناپذیر توأم با عقده های حقارت برای رسیدن به شهرت یا بلندگویی برای نظام ها و جریان ها. ادبیات قومی و ملیتی شده است، هیچ جریان همهگون به وجود نیامده است و اکثر صاحبان قلم متأسفانه در دام توهمات خویش گم شده اند. یک نوع فاصله میان نویسندگان دیده می شود، نقد جایش را به کینه داده است، عقلانیت ادبی جایش را به عقده داده است. انگار هنوز فکر به این نشده است تا ادبیات را به سمت و سوی مشخص هدایت داد.
• از اقتصاد (اقتصاد سیاسی) هیچی نمی دانم که حرفی می زدم. فقط یک نوع نابرابری وحشتناکی را احساس می کنم، یک شکاف و فاصله غیر قابل تحمل میان سرمایه داران و توده های فقیر و محنت زده. وقتی به شرکت های میلیون دالری، به خانه های مجلل، به قصرهای با شکوه، به مارکیت های بزرگ و... نگاه می کنم، ناخود آگاه این فکر در ذهن ام تداعی می گردد که همه ی صاحبان این سرمایه، بخشی از عناصر مافیایی دولت هستند که همه از حمایت سیاسی برخورداند اند و همه دارند خون ملت را مثل پشه می مکند. دردناک ترین تصویر در کابل و شهرهای دیگر کشور، سیمای نومید و افسرده و پریشان کارگران است. کارگرانی که روزها و ماه ها بیکاری می کشند، خاک تنفس می کنند و شب و روزشان را با شکم گرسنه سپری می نمایند.
آخرین سخن ام، یک سوال است. از خودم می پرسم تا چه وقت ملت افغانستان می تواند این وضعیت را تحمل کند؟ وظیفه قشر آگاه جامعه چیست؟ آیا این سرزمین، اینگونه که حالا است بهتر است؟ یا بهتر است که از این بهتر باشد؟ خورشیدی که نور بیفروزد، زمینی که بارور شود، عقلانیتی که چراغ افروزد، عدالتی که زندگی بیاورد؟
پيامها
1 سپتامبر 2013, 08:35
مهدی جان با این بی ربط تحریر های خود گندت بالا گرفت. دلت مریض است بی تجربه و شناخت خوب از اجتماع نداری برو ادم های سنی صوفی و شیعه صفوی که دورا دور ات است را همنشین بگیر تا مگر از انچه به نظر نا درست و مطابق ایین نیافتی بپرهیزی.
1 سپتامبر 2013, 09:30, توسط کمال کابلی
به آسپرین و درد های بی کرانه درود
از باستان شناسی دانش ، تاریخ دیوانه گی ، برانداختن پذیرفته شده ها، بر انداختن چیزهای آشنا ، بی تجربه گی ....
از آدم پرستان خدا ناشناس ، علی انا ولی الله ، مداریان امام زمان بازان ، از پیره مردان روضه خوان دو ریالی فرسوده و خرفت ،
حق چه کاری ندارند ، چه بکنند ؟
از بهم زدن عادت ها در ذهن مردم
وختی زبان قلمم الکن است
من نه شیخم ، تو ملای خوبی
فریاد در گلو خفته ام را فریاد بزن
با آرزوها
و محبت های بهترین .