روشنگری در ايران
جستاری پيرامون جنبش روشنگری
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
بخش ششم
اگر به بنياد و آغاز روشنگری در ايران نگاهی بياندازيم، می بينيم که ريشه ای روشنگری ايران کهن (ايران و افغانستان ايمروزی) به سده های دوم و سوم خورشيدی می رسد. برای نمونه، به خود و خرد خود باورداشتن منصور حلاج يا باور نداشتن اش به دين:
کافرم به دين خدا
کفران نزد من هنر بود
و بر مسلمانان زشت،(۲۹)
و همچنان خرده گرفتن بايزيد بسطامی از خدا: ... آدم، خدای خود را به لقمه ای بفروخت ... بهشت تو، تنها بازيچه ای کودکان است(۳۰)، پديده های اند که از جنبش روشنگری جهان، يک گام پيشتر اند.
هگل ايران را خانه ای خود می داند. از نگر او تاريخ جهان نخست با فرمانروايی پارسيان به ميان می آيد، پارسيان نخستين دودمان تاريخی اند و انديشه ای اروپايی، بنياد خود را از روشنايی زردشت می گيرد (۳۱).
از روشنايی زردشت و استوانه کوروش بزرگ، که بنياد روشنگری در فرهنگ مردمان پيشرفته ای جهان را می سازند، که بگزريم و از روشنگری انديشمندان سده ای سوم هم تير شويم، به آغاز همين سده ای روان خورشيدی بايد درنگ کنيم، زيرا احمد کسروی و پديده ای روشنگری از هم جدا ناپزير اند. احمد کسروی روشن انديشی است که آگاهانه دست به روشنگری می زند و روشن انديشان خفته در خاک را، روان می بخشد و ايران و ايرانی را از خواب خرس بيدار می کند. اگر کسروی به تنهايی روشنگری می کند و پس از ريختن خونش به دست سرسپردگان تازی، روشن انديشان آن زمان خاموش می مانند، در دهه های پسانتر روشن انديشان بسياری درفش روشنگری را بر فراز فرهنگ ايران به جنبش در می آورند و در همه بخش های هنر و ادبسار پديده های روشنگری نمودار می سازند.
کسروی که خود در آغاز آخوند است، پس از آشنايی به دانش پيشرفته و انديشه های نوين، جامه ای آخوندی را به دور می افکند و به خواندن و نوشتن و روشنگری می پردازد.
از نگر کسروی خرد شناسنده ای نيک و بد و راست و کج و سود و زيان است. حرد روان و گوهر آدمی گری است. آدمی و جانوران دارای گوهر تن و جان اند، ولی گوهر روان ويژه ای آدمی است. سهش بايد از خرد فرمانبرداری کند (۳۲).
کسروی آگاهانه وآزادانه می گويد: آنچه در کيش ها راه نيافته، خرد است (۳۳).
احمد شاملو که از پيشروان روشنگری در ايران است، چکامه های دهه های گزشته را نمی ستايد، ولی سرودينه های ايمروز و به ويژه سروده های خودش:
حربه ی خلق است (۳۴)
در روزگاری که:
شب
با گلوی خونين
خوانده است
ديرگاه.
دريا نشسته سرد.
احمد شاملو پرتوی است که:
در سياهی جنگل
به سوی نور
فرياد می کشد (۳۵).
احمد شاملو که روشن انديش را خاموش و لب بسته و ميدان فرهنگی را تهی از روشنگری می يابد، از درون تاريکی بر دين داران می خروشد و فرياد می زند:
ای خداوندان ظلمت شاد!
از بهشت گند تان، ما را
جاويدانه بی نصيبی باد! (۳۶)
از آن جا که شاملو از روی راستی و درستی فرياد می زند، ولی هيچکس باورش نمی شود، می گويد:
اي كاش مي توانستم خون رگان خود را
من
قطره
قطره
قطره
بگريم
تا باورم كنند.
اي كاش مي توانستم
يك لحظه مي توانستم اي كاش _
بر شانه هاي خود بنشانم
اين خلق بي شمار را
گرد حباب خاك بگردانم
تا با دو چشم خويش ببينند كه خورشيد شان كجاست
و باورم كنند.
اي كاش
مي توانستم! (۳۷)
اخوان ثالث در سرودينه ای آواز کرک ياد مرد چنگ نواز را زنده می سازد، که پس از به خاک و خون کشيدن مردم سيستان در کوی و برزن شهر در خون تپيده و به آتش کشيده، می گشت و از کشتار و تبهکاری سپاهيان قتيبه داستان به زبان می آورد. داستانی که از ديدگان زندگان اشک خونين روان می ساخت. مرد چنگ نواز، که خود خون می گريست، بر چنگ می نواخت و می سرود:
با اين همه اندوه
در خانه ی دل
اندکی شادی بايد
که گاه نوروز است (۳۸)
اخوان ثالث هم آزادانه در برابر فرهنگ سوگوار تازی می ايستد:
بخوان آواز تلخت را،
ولکن دل به غم مسپار (۳۹)
ثالث که از آخوند و تازی ها بس دلش تنگ است، به ايسا روی می آرود. با آن که دامان ايسا هم ناپاک و چرکين است، پاسخی از او می خواهد، چون او جوانمرد است:
مسيحای جوانمرد من! ای ترسای پير پيرهن چرکين!
هوا بس ناجوانمردانه سردست ... آی ...
دمت گرم و سرت خوش باد!
سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای! (۴۰)
روان روشنگر سرودينه های سهراب سپهری همچون پرتوی روی آسمان ادبسار پارسی در گردش است و فرمان می راند. سپهری پس از چند دهه خاموشی روشن انديش، فرياد بر می آورد که:
ديرگاهيست که چون من همه را
رنگ خاموشی در طرح لب است.
جنبشی نيست در اين خاموشی:
دست ها، پا ها در قير شب است (۴۱)
سپهری که روشن انديش را خاموش و توده را در خواب می بيند، فرياد می زند:
ای خدای دشت نيلوفر!
کو کليد نقره ای در های بيداری؟ (۴۲)
هنگامی سپهری می بيند که روشن انديشان دست به ريسمان دين می برند، اندوهگين می شود و می سرايد:
من به اندازه ای يک ابر دلم می گيرد
وقتی از پنجره می بينم، حوری
- دختر بالغ همسايه –
پای کمياب ترين نارون روی زمين
فقه می خواند. (۴۳)
سهراب سپهری باز هم از روشن انديش گله مند است، که چرا خاموش است و به تاريکی هزار ساله پايان نمی دهد؟
ودر کرانه ای هامون هنوز می شنوی:
بدی تمام زمين را فرا گرفت.
هزار سال گزشت.
سدای آب تنی کردنی به گوش نيامد (۴۴)
سهراب سپهری شيوه ای رسيدن به جايگاه روشن انديشی و روشنگری را در آموختن دانش، آزمودن، به دست آوردن شناخت و دودلی و ناباوری در پديده های آسمانی می داند:
من به مهمانی دنيا رفتم
من به دشت اندوه
من به باغ عرفان
من به ايوان چراغانی دانش رفتم
رفتم از پله ای مذهب بالا
تا ته کوچه ای شک! (۴۵)
باری، چنان که در بالا ياد شد، در ايران ايمروزی می توان از جنبش روشنگری نام برد. چون به آن چه که يک جنبش نياز دارد، روشنگری ايران به آن دست يافته است. اگر به ادبسار پارسی بنگريم، می بينيم که روشنگری در آن مانند خيزاب می خروشد، هنرمندان خنياگر مانند شاهين نجفی و ... در تپ و تلاش خستگی ناپزير روشنگری اند، از همه مهند تر داشتن فرزانه و دانشمندان برگزيده ای چون مير فطروس، آرامش دوستدار، هودشتيان، استاد کزازی، بهرام مشيری و سد ها انديشمند ديگر است، که بی ترس و لرز در ميدان روشنگری در نبرد اند.
به روشن انديشانی که دچار لغزش می شوند و به جای روشنگری، آسمان ادبسار را ابری می سازند، بايد افسوس خورد! چکامه سرای خوب و دلير مصطفي باد کوبه ای، در چکامه اش، روشنگرانه به پيش می رود، ولی يکباره پايش می لغزد و در درون تاريکی فرو می رود. او بر تازيان می تازد، ولی به جای نام بردن دادگری باستانيان، به ياد دادگری تازيان می افتد:
تاريخ ايران تو را شمشير تازی می سزد
من با عدالت جوئيم يادی ز حيدر میکنم
ذبيح الله صفا با همه دانش و انديشه اش، به پيشداوری و خوشبينی های وامانده از پدران خويش می پردازد و به جای روشنگری می نويسد: عمر ... به دست غلامی ... کشته شد ... با قتل عثمان ... خلافت علی بن ابيطالب عليه السلام ...
پيشرفت ايشان در ايران متوقف شد. ... پس از شهادت علی بن ابيطالب عليه السلام ... (۴۶)
شايد هم ايشان نمی دانند که سرشت روشن انديشی در خرده گيری از نمايندگان خدا و کار های خدايی است:
روشن انديش نمی تواند بدون دست زدن در کار خدا، جهان و آدمی در کنج دلش به روشن انديشی سرگرم شود.(۴۷)
همين کنش و ديدگاه ها است، که هنوز درفش تازيان بر فراز فرهنگ پارسی برافراخته است.
به بيراهه روی نيرو های چپ ايران، که چرا پس از سرنگونی شاه، مردم سالاری نياوردند و به جای آن ميخ نمايندگان تازی را در ايران کوبيدند، بايد خود شان پاسخ بدهند. از همه بد تر، باهماد توده و اکثريت بايد از ستم نابخشودنی (۴۸) که بر مردم ايران و افغانستان و جنبش چپ آن مرز و بوم روا داشتند، در نوشتار و گفتار شان ياد کنند و پوزش بخواهند.
(۲۹) مير فطروس، برگه ۷۵
((۳۰) مير فطروس، برگه ۷۵
((۳۱) مير فطروس، برگه ۶۰
(۳۲) کسروی برگه های ۲۹۷ / ۳۰۸
(۳۳) کسروی برگه ۲۰۹
(۳۴) شاملو، هوای تازه برگه ۸۵
.(۳۵) شاملو، باغ آينه برگه ۶۱
(۳۶) شاملو، هوای تازه ۱۰۷
(۳۷) شاملو¸کاشفان فروتن شوکران برگه های ۲۹ تا ۳۴
(۳۸) مير فطروس
(۳۹)اخوان ثالث، زمستان برگه ۱۴۰
(۴۰) اخوان ثالث، زمستان برگه ۹۸
(۴۱) سپهری، هشت کتاب برگه ۱۳
(۴۲) سپهری، هشت کتاب برگه ۱۴۷
(۴۳) سپهری، هشت کتاب برگه ۳۹۲
(۴۴) سپهری، هشت کتاب برگه ۳۲۲
(۴۵)سپهری، هشت کتاب برگه های ۲۷۶/ ۲۷۷)
(۴۶) ذبيح الله صفا، تاريخ ايران ۱۰/ ۱۱
.(۴۷)آرامش دوستدار، درخشش های تيره ۲۷
(۴۸) توفان: خيانت و جنايت توده ای - احمد شاملو: هوای تازه. انتشارات نگاه، چاپ هشتم، تهران ۱۳۷۲
- احمد شاملو: باغ آينه. انتشارات مرواريد، چاپ ششم، تهران ۱۳۶۳
- احمد شاملو: کاشفان فروتن شوکران. انتشارات ابتکار، چاپ يکم، تهران ۱۳۵۹
- سهراب سپهری: هشت کتاب. انتشارات کتابخانه طهوری، چاپ نهم، تهران ۱۳۶۹
- مهدی اخوان ثالث: زمستان. انتشارات مرواريد، چاپ نهم، تهران ۱۳۶۲
- احمد کسروی: پنج مقاله. انتشارات مهر، چاپ يکم، کلن ۱۳۷۲
- آرامش دوستدار: درخشش های تيره. انتشارات انديشه آزاد، چاپ يکم، کلن۱۳۷۰
- ذبيح الله صفا: تاريخ ادبيات ايران. انتشارات فردوس، چاپ دوازدهم، تهران ۱۳۷۱
- گفتگو با علی مير فطروس: ديدگاه ها. انتشارات عصر جديد، چاپ يکم، سويدن۱۳۷۲
- توفان: خيانت و جنايت توده ای
- مير فطروس، http://www.mirfetros.com/
پيامها
7 جون 2013, 20:07, توسط کمال کابلی
با درود .
یاد رضا فاضلی ، فرود فولادوند ، حسن رضوی ( هوشنگ شبآهنگ ) شایان کاویانی ، امید امیدوار ، شجاع الدین شفا ، داکتر شفا ( مسعود انصاری ) ، هوشنگ معین زاده ، دکتر محمد علی مهر آسا ، دکتر ایرانی ، رفعت الله بلور ، دکتر الفبا ، ناصر انقطاع ، حسین رحیمی ، سیاوش لشکری ، سهراب – ف محله ، پرویز مینویی ، یوسف شریفی ، فیروز نجومی ، محمد خوارزمی، احسان طبری ، علی دشتی ، عبدالحسین زرینکوب ، ناصر شاهین پر ، رامین جهانبگلو ، فیلسوف هشتاد و سه ساله پروفیسور منوچهر جمالی ، سیامک ، رامین عظیمی ، بابک پرسا ، ناصر شاهین پر ، شهین پیکر ، فریدون جنیدی ، کاوه ، جواد اسدیان ، بهرام سکندری ، دکتر روزبه ایرانی ، نادره افشاری ، جلال ایجادی و همه آنان که زنده اند و می نویسند و آنانیکه با نوشته ها و گفته هاشان جاودانه اند ، گرامی باد .
14 جون 2013, 20:39, توسط چکاوک
درود بر کمال جان کابلی!
از آگاهی رسانی و يادآوری تان سپاس گزارم.
در نوشته ای بالا که دارای هفت بخش است، سخن بيشتر بر سر روشنگری است، نه روشن انديشی! درست است، استاد منوچهر جمالی فرزانه ای است که هم روشنگر است و هم روشن انديش، ولی در ميان نام بردگان، کسانی هم ديده می شوند که شايد روشن انديش باشند، ولی هيچگاه روشنگری نکرده اند! از «سلطنت طلب» ها مانند فرود فولادوند، شجاع الدين شفا و ... که بگزريم، رضا فاضلی پس از کشته شدن پسر و مرگ دخترش، با خدا (پديده ای که با روشن انديش و روشنگر، بيگانه است) در می افتد، که چرا فرزندانش را از او گرفته است! اين هم هيچ! کجای «حزب توده» به روشن گری نزديک است؟ آيا همکاری با جمهوری اسلامی و لودادن روشن انديشان ايرانی و افغانی، کنش روشن گرانه است؟ آيا گرويدن احسان تبری به دين اسلام، روشنگرانه است؟ ...
پدرود
شب تان مهتابی و روز تان آفتابی باد