صفحه نخست > دیدگاه > خود شناسی درفرهنگ محترم الحاج استاد بیانزی

خود شناسی درفرهنگ محترم الحاج استاد بیانزی

پرویز "بهمن"
سه شنبه 8 جنوری 2013

زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )

همرسانی

متن جوابیهء استاد بیانزی را راجع به نوشته خویش درسایت دعوت زیر عنوان: (پرویز بهمن به خودشناسی ضرورت دارد) خواندم ولی متاسفانه ایشان بار دیگر به قول شاعر به عوض کعبه راه ترکستان می پیمایند. اینکه استاد بیانزی کی هستند وچی تشریف دارند هیچ معلوماتی ندارم، اما صرف ازخلال کلمات وجملات شان ودفاعیه های نچندان عقلانی شان ازجهاد چهارده سالهء افغانستان چنان درک نمودم که جناب استاد بیانزی هرکی باشند حتما از همان طلایه داران پابرهنهء جنبش اسلامی درحویلی های کرایی( بیروسکو) و(نشترآباد) و(سکندر پوره) درپشاور می باشند که تفصیل آنرا درنزده همین بخش خاطرات آقای قریب رحمن سعید خوانده ایم. استاد بیانزی شاید درزمان حاکمیت مطلقهء آخرین زمامدار از سلاله محمد زایی ها بنام سردارمحمد داوود به خاک پاکستان گریخته باشند که بنده نفس فرار وپناهنده گی شان را درآنزمان به پاکستان اززیر ساطور یک ظالم خونخوار بی رحم وبی منطق وزورگو وفاشیست مشربی چون داوود تحسین می نمایم وآن را بدیدهء قدر می نگرم. ولی نگاه من بحیث یک فرد آزاد اندیش در حال حاضر با دیدگاه استاد بیانزی وهودارانش راجع به فراریان اسلامگرایای دانشگاهی آنزمان فرق میکند. اگر جناب استاد بیانزی میخواهند فضیلت خویش وهوادارانش مبنی برقیام علیه حاکمیت مطلقه وخاندانی غیرمردمی سرداوود را به رخ ما غیرمستقیم بکشند باید این مطلب را درک کنند، که تنها جنبش اسلامی با رژیم دیکتاتور مآب سردار داوود در نه افتاده بود بلکه پابرهنه گان دیگری ازتبار زنده یاد بحرالدین باعث همراه بادیگر جان باختگان سرسپرده اش بدون پناه بردن به دامان پاکستان درکوه های بدخشان علم مخالفت و عصیان را با آن رژیم غیرمردمی بلند کردند که توسط یکعده عناصرمزدور واجیر بی خبراز دنیای سیاست دستگیر وبعدا سرنوشت شان به زندانهای دهمزنگ وپلچرخی وسرانجام به شهادت انجامید.

نقطهء اختلاف من با جناب بیانزی وهمراهانش در این است که جنبش اسلامی درافغانستان یک جنبش خالص اسلامی نبود، بلکه ازگرایشها وتمایلات قومی وقبیلوی رنج می برد؛ ممکن است که جنابعالی به سهم خودشان افرادی مانند زنده یاد برهان الدین ربانی واحمدشاه مسعود را محکوم به داشتن چنین تمایلاتی نمایند ولی اسناد موثقی درین باره ندارند، درحالیکه من با اسناد ومدارک موثق میتوانم ثابت کنم که نفرت پشتونها از افرادی مانند زنده یاد برهان الدین ربانی واحمدشاه مسعود بخاطر هویت قومی شان بوده است. توهین وتحقیر نویسنده گان پشتون اعم ازاسلامگرا وکمونیست وچپی ومائوویست ولیبرال ومحافظه با نخبه گان اسلامگرا و ومجاهد غیرافغان بویژه احمدشاه مسعود قهرمان صرف میتواند درچارچوب منافع تنگ قومی وقبیلوی افغانی قابل تفسیر باشد وبس.

آقای بیانزی با تمام تقلا وکوشش شان بخاطر فاشیست جلوه دادن این قلم قادر به آوردن یک عبارت خیلی کوچک که ثابت بسازد من با پشتونها بخاطر قومیت وزبان شان دشمنی می ورزم نشده اند.خشم جناب بیانزی صاحب بالای این قلم ازین بابت است که من احمدشاه مسعود وببرک کارمل را با الفاظ والقاب شهید وقهرمان بی بدیل وافسانوی می نوازم، ولی برحفیظ الله امین وتره کی ونجیب الله احمدزی وگلبدین وحقانی وملاعمر لعنت میفرستم، بناء چنین عملی ازنظر محترم بیانزی صاحب ازمصادیق فاشیسم بشمار میرود. به تعبیر جناب بیانزی صاحب اگر کسی درپهلوی نامهای امین وتره کی ونجیب الله احمدزی وگلبدین وتنی، نامهای ببرک کارمل و مسعود ویونس قانونی ودکترعبدالله ومحقق ودوستم وخلیلی را بحیث خائینین ملی یاد کند او دیگر برچسپ فاشیسم قومی را برجبین ندارد.
اما من میگویم که چنین برداشتها ازفاشیسم قومی وزبانی خیلی طفلانه وکودکانه است. زیرا تره کی وامین ونجیب الله احمدزی وملاعمر وگلبدین که دررأس اهرم های قدرت قرار گرفتند؛ به میراث داران وسلسله داران همان اجداد خون ریز و وحشی حاکم خویش تبدیل گردیدند که پدران شان نیز مانند آنها دوصد وشصت سال مردمان بومی این سرزمین را بشمول پشتونها به کاسهء سر آب داده اند وتاکنون اخلاف شان نیز این منطقه را به گروگان گرفته اند. درحالیکه ببرک کارمل باوصف اینکه ازنظر قومی پشتون بود ولی آنقدر وجدان بیدار داشت که به سلسلهء حاکمیت های قبیلوی وخاندانی نقطهء پایان ببخشد وبرای اولین بار مردی ازتبار ستمدیده گان را دررأس نخست وزیری کشور بگمارد، وبدیگران عملا بفهماند که این کشور مال شخصی پدر وپدرکلان یک قوم ویک تبار معین نیست که بالای دیگران بنام اکثریت ویا قوم برگزیدهء شجاع وبومی، سروری وآقایی بچلاند ودیگران را بحیث برده وغلام دربازارهای قندهار وکراچی ودهلی بفروش برساند، زبان وهویت فرهنگی ومذهبی شان را نیز نیست ونابود کند. نخیر! بعدازین دیگران نیز حق دارند که درخانه و وطن آبایی شان نخست وزیر ورئیس جمهور و وزیر باشند.

متن پشتوی مقالهء استاد بیانزی را اینجا مطالعه فرمائید!

من اگر بر ملاعمر وتره کی وامین ونادر وهاشم جلاد ومحمدگل خان مهمند وعبدالرحمن ودیگر سلسله جنبانان طرازفاشیستی حاکمیتهای قبیلوی درانی وغلجایی لعنت میفرستم، حق دارم زیرا مظلوم واقع شده ام، بار ستم های تاریخی وتبعیض های قومی وزبانی را برشانه هایم حمل نموده ام. من حکایتگر دردهای تاریخ خویش هستم. پدرانم بحیث برده وغلام دربازارهای قندهار و کراچی و دهلی فروخته شده اند، من حامل پیام درد ورنج یتیمان و بیوه زنان کوهدامن زمینم که بجرم تعلق قومی و محلی شان با حبیب الله خادم دین رسول الله لگد مال ستوران بی رحم وخون آشام وقبیلوی پشتونهای لر وبر هند بریتانوی گردیدند و به امر نادر غدار به وحشیانه ترین شکل مجازات گردیدند. من حامل درد شکنجه گاه های زندان دهمزنگ وقلعه جرنیل ام، واز تبعیدیان دشتهای سوزان (بگوا) و( فراه ) و(نیمروز) و(هلمند) یک سینه سخن دارم، ازمیرغلام محمدغبار بزرگمرد وبرادران محمودی وسرور جویا میگویم، ازابراهیم صفا میگویم، ازاسارت خاندان چرخی مظلوم میگویم که اطفال شان درزندانها تولد ودرهمانجا بزرگ شدند 1 ،ازمثله شدن بدن عبدالخالق هزاره می نالم ازخواهرک جوانش که بجرم برادرش اسیرپنجه های دیوصفت ودیوخوی زندانبان ارگ شاهی آن زمان گردید، ازرنج وعذاب سید اسمعیل بلخی حرف میزنم[] ازقربانیان وحشت بیداد خاندان آل بحیی برعشییرهء مظلوم ساپی درکنر میگویم که هزاران طفل وزن وپیر وجوان شان را عساکر دولتی شبانگاه هان بعدازکنترول بالای مناطق مفتوحه!!!!! به امر هاشم جلاد وشاه محمود وشاه ولی وداوود چون گوسفند ومال مواشی بالای موترهای لاری بسته بندی میکردند ومانند یهودهای آلمان نازی درجنگ جهانی دوم به سوی ریگیستانهای سوزان قندهار وهلمند وفراه تبعید شان می نمودند.[] ازعبدالملک عبدالرحیمزی میگویم که خواهان شفافیت دخل وخرج در دربارسلطنتی ولغو نمودن امتیازات مالی ازبودجهء دولت به تعدادی ازمفتخوران قبیلهء محمد زایی بود وبخاطر این جسارت وگستاخی به اتهام دروغین کودتا سالها را پشت میله های زندان در رنج وعذاب سپری نمود[]. بالاخره ازسیاستهای تفرقه بینداز وحکومت کن خاندانهای بارکزایی و محمدزایی میگویم که مظلومان وستمدیده گان تاریخ این سرزمین را یکی درمقابل دیگری به نامها والقاب مختلف جنگاندند وتخم نفاق وبدبینی را درمیان شان کاشتند واکنون اولاد واعقاب شان میخواهند آنرا درو نمایند وبار دیگر چرخ دوران را به نفع سیاستهای برتری طلبانهء قومی ونژادی بازگردانند.
منابع :
[]نصیر مهرین کودتاهای نافرجام سایت کابل ناته
[] بازهم همان جا
[] سایت دعوت: د کونړ ساپو جگړه - عبدالمالک کونړى ساپى
Monday, 19.11.2012, 01:26pm (GMT
آری!

من حامل این پیامهای درد ورنج والم وعذابم وبا این دردها آشنایی دارم، درد گرفتاری های خودسرانهء رژیم خلقی وقتل هم تباران مظلوم خویش را درچنداول وهرات ودرهء صوف که بجرم نپذیرفتن حاکمیت وحشی تره کی بیسواد وقبیله گرا وامین فاشیست ولومپن؛ نیست ونابود گردیدند ازیاد نبرده ام، آن مظلومانیکه بی هیچ گناهی وتقصیری نیمه شب ها در دشتهای پلچرخی زنده بگور شده اند هرشب صدای شان را می شنوم، ازمولوی عبد الرب آخوند زادهء قندهاری آن واعظ آتش نفس سنی مذهب که توسط برادر خلقی اش بنام عبدالعزیز بسام درژیم خون آشام خلق بنام نوکر ارتجاع وامپریالیزم، مظلومانه به شهادت رسید سخن میزنم، ازبدخشانیان وتخاریان بیگناهی سخن میزنم که ازطرف گماشته گان بی رحم رژیم فاشیستی امین چون منصور هاشمی ورشید پاپی، شب هنگام توسط چرخ بالها از آسمان؛ دستان بسته به قعر دریای آمو زنده زنده پرتاب گردیده اند وبعضی ازوارثان ناخلف شان اکنون خونهای پاک آنها را دربازار معامله گری ومکاره گی و شعبده بازی خیلی ارزان فروخته اند. ازسیاه چالها وزندانهای مخوف حزب گلبدین درپشاور سخن میزنم که آزادیخواهانی چون عزیزالرحمن الفت وعبدالرحیم چینزایی وبها الدین مجروح را بجرم نپذیرفتن قیادت نامشروع اش درخاک پاکستان بخاطر خوشی باداران وجنرالان آی اس آی نیست ونابود کرده است. اززمین های سوختهء شمالی ویکاولنگ ومزار وبامیان حرف میزنم که بجرم هزاره بودن وتاجیک بودن توسط لشکریان ایله جاری پشتون تبار طالبان ومتحدین عربی وعجمی شان قتل عام گردیدند. اززنان مظلوم وبی پناه قندهار می نویسم که بدون رضایت شان درسنین جوانی با مردان کهن سال وادار به ازدواج اجباری می گردند وبنام غیرت وپشتونوالی ازحق آموزش وحتی گشت وگذار دربیرون محروم گردیده اند. ازستاره اچکزی مظلوم می نویسم که به جرم باسواد بودن وآگاهی بخشی آماج گلوله های انسان نماهای هم تبار خویش درشهرقندهار گردید. ازآن دختران زیبای قندهاری می نویسم که بجرم رفتن به مدرسه ومکتب به روی شان تیزاب پاشیده میشود. این ها همه مظلوم اند وقربانیان ظلم واستبداد چندین قرنهء حاکمیتهای قبیلوی پشتونی می باشند.

بناء برای من چه تفاوت دارد که درین تسلسل استبداد ؛ هزاره قربانی شده است یا پشتون یا تاجیک ویا ازبیک. هرکی قربانی ظلم و ستم واستبداد حاکمیت های قبیلوی چندین قرنهء پشتون درین سرزمین قرار گرفته او برادر من است اوخواهرمن است او پارهء تن من است. پس کسیکه درد را تشخیص داده وآنرا آشکارا بیان میکند چرا باید برچسب فاشیسم قومی وزبانی بخورد؟ کسیکه با صراحت میگوید: های مردم! اگر پشتون استید ویا تاجیک ؛ هزاره استید یا بلوچ، پشه ایی استید ویانورستانی، این را بدانید که ریشهء مشکلات ما درحاکمیتهای تگ قومی است. اینجا هرکی برکرسی اقتدار تکیه زده از آدرس یک قوم برخاسته است، درحالیکه به خود آن قوم نیز جفا کرده است. بیائید که دیگر به این سلسلهء حاکمیتهای قرون وسطایی نقطهء پایان بخشیم ، نام هیچ قومی را بالای سرزمین مشترک خویش نگذاریم، دو سرود ملی ویا سه سرود ملی داشته باشیم، همدیگر خویش را تحمل نمائیم، آموزش زبان مادری را نه یک امرتحمیلی بلکه یک امر اختیاری وآزاد برای شهروندان خویش قرار دهیم، به مشارکت اقوام وملیتها وزبانها درپروسهء ملت سازی توجه نموده و آزادیهای مدنی شان را درچارچوب قانون تضمین نمائیم ماهمه درد مشترک داریم. آیا چنین شخصی فاشیست است؟ آیا کسیکه میگوید این وطن خانهء مشترک همهء ماست ولی هیچیک ما حق نداریم که نام قومی خویش را بالای دیگران بگذاریم وزبان خویش را با زور وتزویر بالای دیگران تحمیل کنیم او فاشیست است؟
آقای بیانزی!
لعنت فرستادن به حاکمان پشتونی ازقلم من نه بخاطر این است که آنها پشتون بودند بلکه بخاطر این است که آنها بالای انسانهای وطن خویش ستم روا داشته اند. وهنوز هم اولاد واحفاد شان به آن ستم ها می بالند و مباهات می ورزند وبا افتخار ازشمشیرزنی های نیاکان واجداد خون ریز افغان خویش درمقابل خلقهای مظلوم وستمدیدهء سرزمین خودشان یاد آوری می نمایند وآن همه ظلم وستم وبیعدالتی را که نه درمقابل یک کشوربیگانه بلکه دربرابرهموطنان خودشان نموده اند توجیه می نمایند وبدتر ازهمه ازاینکه ازدیگران میخواهند که : افغانیت خویش را ثابت بساز! یعنی اینکه خربودن خویش را ثابت ساز! این را ثابت بساز که چقدر زن ستیز واحمق وکودن وجاهل وناشکیبا ولافزن تشریف داری. اصطلاحات و واژه های جدیدی چون: خون افغانیت، غیرت افغانی، دامان پاک مادر افغان وغیره همه مصطلحات و واژه هایست که ازطرف نوکران استعمار نو بخورد مردم بیچاره وبی خبر داده میشود وآنها را بطرف خرسازی واستحمار می کشانند. درحالیکه درقاموس زبان انگلیسی معنای واژهء افغان به شکل تصویری آن ترجمه شده است که افغان یک نوع سگ می باشد که ازنظر علم ژینتک سگ شناسی؛ نسبت به دیگر سگ ها خیلی شجاع و با وفا تشریف دارد.

++++
پس آیا جا دارد که درمقابل اینقدر بی وجدانی وکثافت کاری تنها وتنها استعمال القاب شهید وقهرمان، وشادروان وزنده یاد؛ بر ببر ک کارمل واحمدشاه مسعود ذهن شما را پریشان ساخته است که چنین پرت وپلا بنویسد؟ خوب! اگر من این القاب را درپیشوند وپسوند نامهای آنها استعمال نکردم مگر آنوقت اتهام فاشیسم قومی وزبانی ازسرمن برداشته میشود؟ پاسخ صد درصد منفی است.
قرآن دربارهء یهود ونصارای عصر حضرت پیامبر بزرگوار اسلام آیه ایی دارد که فحوای چنین است:« ای پیامبر! یهود ونصارا هرگز ازتو راضی نمیشوند تا وقتیکه ازملت آنها پیروی نکنی"
امروز توقع ناسیونالیستان افغان ازغیر افغانهای سرزمین من مشابه به توقع یهود ونصارای متعصب عصر پیامبر اسلام می باشد، تا وقتیکه یک غیرپشتون تا بیخ خودش را خرنسازد وزنجیر غلامی وبرده گی « افغانیت» را برگردن نیندازد اورا کسی درقطار یک شهروند عادی افغانستان ویک مسلمان چه که حتی درقطار انسانهای سالم بحساب نمی آورد.
درحالیکه یهود ونصارای امروزی، با عصر جهالت وداع گفته و با مسلمانانیکه از دست هم تباران وهمکیشان خودشان مجبور به فرار میشوند وبه کشورهای یهودی وعییسوی پناه می برند بعداز سپری نمودن پنج سال ویاشش سال آن مسلمانان آواره را ازخودشان می شمارند، وازنظر حقوق و وجایب اورا با دیگر شهروندان متساوی الحقوق میدانند، اما نزد « افغان» اصیل تا حال باشنده گان بومی سرزمین کنونی افغانستان (غیرپشتونها) به افغان اصیل تبدیل نشده اند وسزاوار این نیستند که یک فردی ازمیان آنها بحیث رئیس جمهورازمجرای قانونی به ارگ ریاست جمهوری پا گذارد که بعدا بصورت مفصل به آن پرداخته میشود.

به باور این قلم درجامعه ایکه انسان جنایتکاری مانند محمدگل مهمند نه بمثابهء یک جنایتکار جنگی و دشمن تاریخی وفرهنگی اقوام غیر افغان و محو کنندهء تمام آثار وآبدات تاریخی مربوط اقوام غیر افغان وقاتل هزاران جلد کتاب فارسی بدریای آمو، بلکه بحیث یک قهرمان ویک شخصیت هویت ساز قومی برای یک قوم بخصوص به تجلیل گرفته شود، قهرمان خواندن احمدشاه مسعود بزرگ که تنها بخاطر تاجیک بودنش مرتکب یک سلسله اشتباهات درحاکمیت نوپای مجاهدین شد آنقدر جرم ثقیل نیست ونخواهد بود وهرگز رگه های فاشیسم قومی مرا( به تعبیر شما آقای بیانزی) که باوی هیچ خویشاوندی وقرابتی هم ندارم برنمی تاباند. ازنظر عملکرد تاریخی فرق میان محمدگل خان مهمند که شمال افغانستان را ازسکنه های بومی آن خالی کرد باملاعمر وحفیظ الله امین وتره کی وهاشم در چیست؟ چراکسانی که این شخصیتهای ظالم وخونخوار ومزدوران اجانب را قهرمان می تراشند فاشیست نباشند؟ چرا آن کسی فاشیست قومی نباشد که یک شخصیت بدنام ومزدورصفتی چون گلبدین؛ جاسوس معلوم الحال آی اس آی را صرف بخاطراشتراکات قومی وقبیلوی، رهبر مقاومت مسلح ملی ومجاهد کبیر میخواند کسیکه هزاران جوان آزادیخواه را در شکنجه گاه ها وزندانهای شخصی اش درپشاور ومناطق سرحدی، نیست ونابود کرده وتحمل یک روز رئیس جمهورشدن یک همرزم تاجیک تبار وطنش را نداشته ودریک روز هزاران راکت وموشک را برای بی ثبات سازی وبدنام نمودن دولت نوپای مجاهدین به کوی وبرزن کابل شلیک نمود وباعث کشتار هزاران انسان بیگناه گردید

زمانیکه من ازدکترصالح محمد زیری دربارهء طاهربدخشی خدمت آقای بیانزی نقل قول مستندی را آورده ام، نشان دادم که انسانهای با وجدان وبا احساس درهر قشر وصنف وحزب وجریان سیاسی یافت می شوند، شرط نیست که یک انسان آگاه وبا وجدان حتما مسلمان متدین باشد. بسا مسلمانهای بی وجدان وبی ایمان وجود دارند که ازگفتن ونوشتن حق وحقیقت عار دارند وبی وجدانی خویش را توجیه شرعی می نمایند ولی درمقابل؛ بسا غیرمتدین های باوجدان نیز پیدا میشوند که ازاظهار حق وحقیقت هراسی بدل راه نمیدهند. اما شوربختانه افرادی ازنوع دکترصالح محمد زیری درمیان نویسنده های پشتون خیلی ها اندک وانگشت شمار می باشند.
من هرجایکه پشتون واوغان را درمضامین خویش مخاطب ساخته ام حاکمان قبیله گرای پشتون وبحث قدرت وساختارهای سیاسی قدرت اقوام وهویت قومی افغانها مراد بوده است. من چنانچه بارها تکرار نموده ام وهمیشه این مطلب را تکرار میکنم وازتکرار آن هرگز خسته نخواهم شد که دشمنی من هرگز با انسان پشتون نیست، بلکه با پشتونیزم و ساختارهای قبیله سالارانه دررأس حاکمیتهای این کشور است که تمام مردم این سرزمین به شمول پشتونها را به گروگان گرفته وبدبخت ساخته است.
درچنین ساختاری، هم اسلام وهم لبیرالیزم غربی وهم کمونیزم وسکولاریزم وسیله ایی برای نفی اقوام گشن بیخ غیر افغان بکار گرفته میشود.

بیانزی صاحب درابتدا فرموده اند:« هرچند که برای فهماندن بهمن صاحب قبلا نیز مطلب کوتاهی را دررابطهء به جناب بزگرصاحب درسایتهای انترنتی نشرنموه بودم که مورد استقبال گرم بسیاری ازمجاهدان وافغانهای اصیل قرار گرفت ولی آن نوشتهء کوتاه بخاطر پشتون بودن بزگرصاحب برشتهء تحریرنیامده بود ویا بخاطریکه با طارق بزگر صاحب کدام روابط خویشاوندی داشته باشم بلکه بخاطر این بود که لا اقل ازمعصومیت وپاکی بزگر صاحب دفاع نموده باشم وبه اشخاصی مثل بهمن فهمانده باشم که اگر اززحمت کشی ها وکوششهای بزگر صاحب خوش نمی شوند لا اقل ازبدگویی واتهام زنی علیه وی بپرهیزند.»

پاسخ بهمن: من هیچ اتهامی برعلیه آقای طارق بزگر وارد نکرده ام، من ازخلال بیوگرافی خودشان پرسشهای خیلی کوتاهی را بیرون نویس نموده وبا زبان ساده از ایشان پرسیده ام که ناسیونالیزم پشتونی با گرایشهای اسلامی چه پیوند منطقی دارد؟ آیا من متناقض فکر کرده ام ویا اینکه خود این بیوگرافی با گفتار وکردار شان درتناقض قرار دارد؟

من عکس ها وفوتوهای که قبلا درسایت خودشان به نشررسیده است آنها را کاپی نموده وزیرهرکدام آن عباراتی را که جواب طلب بودند نوشتم وازشما وازآقای طارق بزگر خواستم که با اعصاب آرام درمورد هریک آنها جواب بگویند.
ولی جناب عالی به حیت وکیل مدافع ایشان به عوض پاسخ منطقی کوتاه ومستدل، خودتان را به در ودیوار میکوبید ومرا پشتون دشمن؛ پشتون ستیز معرفی کرده وصرف لاطائلات وخزعلیات می نویسد.
بیانزی صاحب بزرگوار چند سطر بعدتر می فرمایند: « بهمن صاحب! هرچند که شما پشتونها را درین ملک حقدار نمیدانید ولی ما برعکس جهان بینی شما، تمام اقوام ساکن کشوررا برادرهمدیگر خوانده وبه هریک آنها به چشم قدر وعزت نگاه میکنیم.»

پاسخ بهمن:جناب بیانزی صاحب بدون سند برمن اتهام بسته اند که گویا من پشتونها را درین ملک حقدارنمیدانم ، چنین ادعایی جز اتهام زنی وبهتان وتحریک احساسات پشتونها علیه من چیز دیگری بوده نمیتواند. ولی اینکه جنابعالی همهء اقوام ساکن کشوررا برادران یکدیگر دانسته وبه آنها به نظر احترام وقدر نگاه میکنند نیز بدیدهء شک می نگرم. زیرا این حرف یک حرف تکراری وغلط ودرعین زمان بی بنیاد است و این گناه وتقصیرآقای بیانزی نیست که چنین دروغ شاخدار ودرعین حال تکرارشده را نشخوار کرده اند بلکه نوشتن چنین دروغی درمطبوعات درون مرزی وبیرون مرزی عام شده است، به عبارت واضحتر که چنین ادعای را درقاموس اصطلاحات ادبی: (غلط مشهور میگویند)
غلط مشهور آن است که یک چیز به شکل مقلوب وسرچپهء آن به سرزبانها بیفتد ومردم بدون تأمل وتفکر به محتوای آن، آنرا طوطی وار همیشه زمزمه نمایند.

چرا من چنین ادعا را کاذبانه دانسته وبه آن بدیدهء شک نگاه میکنم؟

پیش ازهرچیز دیگرخدمت آقای استاد بیانزی باید عرض نمایم که : پشتونها همان حقی را درین وطن دارند که دیگران هم دارند. پشتونها حق تعلیم وآموزش بزبان مادری شان را دارند، پشتونها حق کار وفعالیتهای فرهنگی درجهت غنامندی فرهنگ شان را درافغانستان دارند، پشتونها حق دارند که زبان شان در ادارات ودفاترلشکری وکشوری میان خودشان مرعی الاجرا باشد، پشتونها حق داشتن تلویزیونها ورادیوها ونشرات مستقل بزبان پشتو را در داخل وخارج افغانستان دارند؛ ولی دیگران نیز چنین حقی دارند،زبانیکه تاکنون بیشتراز هرزبان دیگر منحیث پل رابط میان اقوام این سرزمین قرنها درین منطقه نقش یک مادرمهربان را ایفا کرده است تا هنوز زنده است ومتکلمان خویش را نه تنها در سرزمین کنونی افغانستان بلکه خارج ازمرزهای افغانستان و دراکثر کشورهای آسیایی دارد، اینکه پشتونها به بهانهء حق طلبی بالای حق دیگران پا بگذارند وتجاوز نمایند وبرای محو فزیکی ومعنوی هویت دیگران دست وپاچه را بربزنند چنین کاری قابل قبول برای هیچ انسان باوجدانی نیست. همینکه جناب طارق بزگر دریکی ازمیزهای گرد تلویزیونی درناروی درپهلوی بدنام ترین گلبدینی های فاشیستی چون قریب رحمان سعید ومولوی ابوبکر ساپی بصراحت اعلام نمود که : (افغانستان یو پارسی ژبی هیواد ندی)؛ برایم کفایت کرد تا بدانم آبشخور فکری جناب طارق بزگر ازکجا آب میخورد.
بناء ازنظربنده برای شما آقای بیانزی ؛ تنها بچشم قدر وعزت نگریستن به اقوام غیر پشتون افغانستان کفایت نمیکند، ونه هم احترام ومحبت اقوام غیر پشتون به پشتونها ؛ گره گشای مشکلات جامعهء چند قومی افغانستان است. قبل ازهرچیز دیگر باید زاویهء دید خویش را درقبال هویت ملی وزبانی افغانستان روشن سازید. دیدگاه های تگ ملیتی وتگ قومی جنابعالی ودیگرهمفکران تان راجع به هویتهای ملی وقومی دیگران در این کشورهرقدر زیرپوشش آیات واحادیث نبوی ویا مقوله های فلسفی مارکس وانگلس پنهان شده باشد بازهم روزی نمایان میگردد و زیرسوال قرار میگیرد ونخستین پرسشی که مطرح می شود این است که: درصورتیکه اشخاصی مانند جناب بیانزی همهء اقوام این سرزمین را برادرهمدیگرمیخواند وبحکم اسلام وقرآن دیدگاه های تفرقه افگنانه را رد میکند و مسلمانان را برادریکدیگر میداند وبه آنها بچشم عزت واحترام نگاه میکند پس مشکل درکجاست؟
پاسخ آن روشن است؛ برتری طلبی وانحصارگرایی قومی پشتونها وافغانیزه ساختن غیر افغانها.

به نظر این قلم نخبه گان پشتونی چه اسلامگرا وچه هم چپی وچه هم طالبی وخلقی همه وهمه دریک کلمه باهم متفق القول اند که افغانیزه ساختن جامعهء چند قومی افغانستان جمع الحاق سرزمین های پشتون نشین پاکستان به افغانستان کنونی تنها راه علاج دردهای تاریخی این کشورمی باشد. دکترسرلوچ مرادزی دریکی ازمقاله هایش زیر عنوان( خط دیورند، مواضع متزلزل حکومتها، ونفوذ عناصر ستون پنجم دشمن) می نویسد که: تا وقتیکه معضلهء خط دیورند به شکل عادلانهء آن یعنی الحاق مناطق پشتون نشین مانند اتحاد دو یمن ودو ویتنام ودو آلمان وهانکانگ وچین درافغانستان حل نگردیده و جامهء عمل نپوشیده است، این منطقه هرگز روی ثبات وامنیت را نمی بیند.» به باور آقای مرادزی؛ سید قاسم ریشتیا وروان فرهادی دوتن ازعناصر نفوذی ستون پنجم در درون دولتهای قبلی بودند که از داعیهء الحاق طلبی پشتونها به افغانستان درسالهای که پاکستان درگیر جنگ باهندوستان بود وبار دیگر با مشکل جدایی طلبی بنگلدیش روبرو شد سرباز زدند وبا دادن مشوره های غلط وزهراگین جلو اقدامات دولتهای سابق را برای بدست آوردن سرزمینهای پشتونی گرفتند و خیانت ملی را مرتکب گردیدند. ازنظر آقای مرادزی هم روان فرهادی وهم سیدقاسم ریشتیا هردو ازعناصر ستون پنجم ادارهء استخباراتی پاکستان بشمار می آیند. ازفحوای مقاله های آقای دکترسرلوچ مرادزی چنین برمیاید که این تنها زنده یاد ها برهان الدین ربانی واحمدشاه مسعود نبودند که وی از آنها بحیث تربیت یافتگان دستگاه استخبارات نظامی پاکستان یاد میکند بلکه حتی در درون نظامهای تگ قومی پشتونی؛ نخبه گان غیر افغان مانند سید قاسم ریشتیا وروان فرهادی ازگذشته ها نفوذ داشته اند و همیشه خنجرزنان عقبی برمنافع ملی پشتونها بوده اند. برای اطلاعات بیشتر لطفا این لینک ها را بازنمائید.:
لینک اول
لینک دوم

++++
نویسندهء دیگر پشتون بنام رحمت ربی زیرکیار، ارگ ریاست جمهوری بی پشتو را درافغانستان مساوی به مرگ تمام پشتونها میداند. آقای زیرکیار بدین باور است که قوم بی اختیار وبی قدرت؛ زبانش نیزدرجوامع بشری کارایی ندارد وهمیشه بحیث یک زبان مسخره وپیش پا افتاده بصورت تدریجی درحال زوال قرار میگیرد. بناء اگر هرکسی میخواهد زبان پشتو تقویت گردد، قبل ازهرچیز دیگر باید تمام سعی وتلاش خویش را متوجه ارگ ریاست جمهوری درافغانستان سازد تا اول آنجا را درقبضهء خویش درآورد وبعد آهسته آهسته به ترویج زبان وآموزش زبان درمکاتب ودانشگاه ها بپردازد. آقای زیرکیار می نویسد که نزده سال قبل ازنوشتن مقاله اش درسایت وطندار نیز این صدا را درپشاور بالا نموده بود که برای پشتونها قبل ازهرچیز دیگر ارگ ریاست جمهوری ضرورت است.
برای معلومات مزید لطفا لینک مذکوررا مطالعه فرمائید:

این اشخاص ونخبه گان پشتون درحال حاضر؛ خواهان ملت سازی براساس هویت قومی وقبیلوی خویش درافغانستان می باشند. ولی این نیزیک حقیقت آشکار است که درسطح توده های عوام ومردم بیسواد اختلافات قومی وتنش های قومی وزبانی به ندرت به چشم میخورد، همان ناقلان پشتون تباری که درزمان امان الله ونادرخان و محمد گلخان مهمند درشمال افغانستان اسکان داده شدند به تدریج هویت قومی وزبانی شان را از دست دادند ودرفرهنگ بومی مناطق متذکره حل گردیدند. مشت نمونهء خروار، گلبدین حکمتیار بحیث یکی ازرهبران اسلامگرا که دراستان قندور زاده شده ودرآنجا وبعد درکابل آموزش وپرورش دیده است تا اوائل حکومت تره کی ازایراد سخنرانی بزبان پشتو عاجز بود، تمام خطابه ها وسخنرانی های گلبدین حکمتیارکه ازنظرقومی مربوط عشیرهء پشتونی ( خروتی)می باشد، تا سالهای هشتاد میلادی دراردوگاه های پناهنده گان همه بزبان فارسی است وچه بسا که خودش نیز این مطلب را دریکی ازسفرهایش به آلمان درسالهای هشتاد میلادی اظهار داشته وبه آن اعتراف نموده است که قادر به ایراد سخنرانی بزبان پشتو نیست ولی حالا درین تازه گیها آنچه ازمقالات کنونی اش برمیاید او خودش را درصف اشخاصی چون پروفیسور مجاور احمدزیار وعبدالرؤف بینوا وصدیق الله ریشتین درآورده است وحتی یک سرو گردن خودش را نسبت به آنها بالاتر میداند وبا نوشتن مقالات دربارهء دستورزبان وگرامر درزبان پشتو میخواهد بحیث یکی ازستاره های فرهنگی درادبیات پشتو لقب (بابا) را کسب نماید.
من نیز برایش درین راه توفیقات مزید میخواهم که این مفسر استاد ندیده و مدرسه نخوانده را به قله های شامخ وبلند ادبیات پشتو مسلط سازد.
باهمه حال ؛ تنش های قومی وزبانی را نخبه گان پشتون درین کشورچند قومی دامن زده اند وتاکنون هم دامن می زنند وازدامن زدن به آن هیچ شرم وحیایی ندارند وآن را جزو افتخارات تاریخی خویش دانسته وبه آن می بالند. ازنظرنخبه گان باسواد پشتون، تمام کشورهای کنونی درقارهء آسیا زبان ملی خویش را دارند وافغانستان نیز کشوری است که مربوط افغانهاست، افغانها دارای کلتور وفرهنگ وزبان مشخص وجدا ازکشورهای همجوار می باشند، بناء ایجاب میکند که حکومت افغانی براساس خواست وضروریات افغانی بوجود بیاید. زبان افغانی یعنی پشتو، هویت افغانی یعنی پشتونوالی و چرخیدن اقوام غیر پشتون به همین محور.
ازنظرناسیونالیستان پشتون، پاکستان کشور اردو زبان است، ایران کشور فارسی زبان و کشورهای ترکمنستان وازبکستان وفیرعیزستان قزاقستان وتاجکستان درشمال افغانستان هرکدام براساس شعاع وجودی ساکنان اصلی آن؛ زبان ملی خویش را تعین کرده اند پس افغانستان نیز باید ازین نعمت خدا داد محروم نگردد وملت سازی براساس هویت پشتونی وافغانی ساخته شود. این برداشتی است که استالین از واژهء ناسیونالیزم داشت وبهمین خاطر برای ایجاد کشور اسرائیل هزاران خانوار یهودی مربوط جمهوریتهای شوروی سابق را اجازه داده تا به فلسطین رفته ودولت ملی خویش را بنام اسرائیل بنا نهند. وهم در درون اتحاد شوروی امارتهای خانشین بخارا وسمرقند را که درتشکیل خلافت عثمانی بنام ماوراء النهر مسمی بود همه را درمیان ازبیکها وتاجیکان وترکمن ها وقزاق ها وقیرغیزها تقسیم کرد وخط فاصلی میان ترکان وتاجیکان وقزاق ها وترکمن ها وقیرغیزها بوجود آورد که تا کنون این جدایی ها سبب اختلاف وکشمکش های قومی میان این کشورهای تازه به استقلال رسیدهء مسلمان گردیده وگاه گاهی اززیرخاکسترسربلند میکند.

بناء مشکل میان لایه های پائینی جامعهء کثیرالقومی افغانستان نیست بلکه مشکل میان نخبه گان وباسوادان پشتون است که بصورت یک جانبه تعریف خیلی فاشیستی ازهویت جامعهء چند قومی افغانستان ارائه میدهند.
سال پار درلندن دریک مجلس خصوصی مرکب از پشتونهای پاکستانی و پشتونهای افغانستانی که بیشتر از استان پکتیا بودند بحثی پیرامون بدبختی های که فعلا دامنگیر پشتونهای دوطرف مرز شده است درگرفت که بنده شخصا آنجا بودم. یک جوان پاکستانی رشتهء سخن را بدست گرفت ومیخواست با دلایل عقلی ثابت کند که مشکل جامعهء پشتون چه در افغانستان وچه هم درپاکستان دربیسوادی است، واینکه پشتونها برای آموختن علم وتکنالوژی وقت شان را کمتر مصرف میکنند برعکس به انجام کارهای ثقیل وطاقت فرسا که پول آور باشد خیلی علاقه مند هستند، بناء تا وقتیکه ملت پشتون وجوانان پشتون به زیور علم وتکنالوژی آراسته نشوند همچنان غلام ودربدر وخوار وذلیل وپراگنده ودست نگر کشورهای بیرونی باقی خواهند ماند. درمقابل؛ جوان پکتیاوال، سخن نفر اولی را به این دلیل که تا وقتیکه یک ملت زبان ملی نداشته باشد آن ملت اسیر وغلام خوانده میشود سخنان جوان پاکستانی را رد نمود. یعنی اینکه تنها سواد کافی نیست بلکه سواد درپهلوی زبان مادری مهم وبا ارزش است.سخنران پکتیاوال خطاب به جوانان پاکستانی درادامه گفت: قبل ازهرچیز دیگر یک ملت بخاطرزبانش زنده است، ملتی که زبان مادری خودرا از دست میدهد آن ملت دیگر زنده نیست واگر زنده هم باشد اسیر است وغلام، بناء برای بیداری پشتونهای پاکستانی مربوط احزاب ملی گرای پشتون اول باید این موضوع تفهیم شود که آنها پشتون استند وزبان شان پشتو می باشد، زبان اردو وانگلیسی زبانهای بیگانه اند، باید مانند جاپان درپهلوی زبان انگلیسی این موضوع برای آنها تفهیم شود که شما پشتون استید وزبان خاص خودرا دارید».

مردم عادی در افغانستان خصوصا درشهرها درگذشته ها باهم مشکل نداشتند. حالا نیز بیسوادهای این جامعه طوریکه دربالا به آن اشاره شد باهم مشکل ندارند، مشکل میان باسوادها ونخبه گان ملی گرای پشتون وطرز دید آنها راجع به ساختارهای قومی وایتنکی وزبانی در افغانستان می باشد، امروز پشتونهای باسواد، درافغانستان خودشان را هم اکثریت میدانند وهم صاحبان حقیقی این ملک که زبان وهویت قومی شان گویا درطول تاریخ این کشور محکوم بوده است.
روی همین ملحوظ است که آقای فضل الله رشتین پسر صدیق الله ریشتین یکی ازمفاخرفرهنگی زبان وادبیات پشتو درخاطرات خویش درسایت دعوت می نویسد:

«درسالهای کودکی ام درکابل که عمرم سیزده سال بود، درمکتب (مدرسه) سیدجمال الدین افغان دانش آموز بودم؛ ساعت پنج عصر بود که پدر مرحومی ام صدیق الله ریشتین خیلی خوشحال بخانه برگشت؛ به اعضای خانواده مژده میداد وبه همه مبارک باد میگفت. مادرم ازش پرسید چرا امروز اینقدر خوشحال استی وچی را مبارکباد میگویی؟ پدرم درجواب گفت که امروز در مجمع عشایرافغانی (لویه جرگه) زبان پشتو بحیث زبان ملی پذیرفته شد؛ بابا ریشتین درمجمع عمومی عشایر(لویه جرگه) درسال 1343 خورشیدی یکی ازنماینده گان عضو درآن مجمع عشایربود که به اثر کوشش وتلاش وی زبان پشتو درآن مجمع بحیث زبان ملی پذیرفته شد، بمن مبلغ پنجصد افغانی پول داد وبرایم گفت : پسرم! برو بازار واین پول را شیرینی وحلویات خریده وبخانه بیاور. من بازار رفتم ویک مقدار زیاد کیک وکلچه وشیرینی وچاکلیت ونقل بادامی خریده وبخانه آوردم؛ یکتعداد دوستان بابا ریشتین برای اظهارخوشی وتبریکی بخانهء ما می آمدند؛ تمام فضای خانهء ما را خوشی وسرور پیچانده بود ، خورد سالان وبزرگسالان همه ازخوشی درلباس نمیگنجیدند؛ این حادثه بزرگترین دست آورد درتاریخ سیاسی افغانستان بود ویکی ازخاطرات خیلی شیرین درتاریخ حیاتم بوده که تاکنون در ذهنم باقی مانده است.»
ما خذ:

حالا که آقای فضل الله رشتین ازفضای معطر وخوشی وسرور خانهء شان درمیان خورد سالان وبزرگسالان بخاطر برسمیت شناختن زبان پشتو درآن سالها حرف میزنند معلوم نیست که درخانه های اقوام وزبانهای دیگر این سرزمین چه میگذشته است. آیا درخانه های هزاره ها وتاجیک ها وازبیکها هم همین خوشی وسرور وفضای معطر مستولی بود ویا برعکس فضای اندوه و ماتم وغم وتشویش اینکه با این زبان ملی؟ تکلیف آنها با ماموران متعصب نره غول اوغان در ادارات دولتی بکجا کشانده میشود و تکلیف اولادهای شان با استادان متعصب وقومگرای پشتون در مراکز آموزشی ودانشگاه ها چه خواهند شد؟
شاید جناب فضل الله ریشتین بحیث فرزند خلف الصدق مولوی؟؟؟؟! صدیق الله ریشتین که حالا ازخاطرات دوران کودکی شان صادقانه حرف زده اند درآن سالها ملامت نبودند زیرا بحیث یک طفل سیزده ساله تصویر روشنی ازملی شدن یک زبان دریک جامعهء کثیرالقومی نداشتند ودرک نمیکردند که تکلیف مردمان غیرپشتون با این اقدام فاشیستی چه می شود ولی دفاع کورکورانهء شان ومباهات ورزیدن شان به همچو اقدامات نابخردانهء یک پدر احمق؛ متعصب ؛ قومگرا وکورمغزجاهل درشرایط حاضر عمق غباوت وسبکسری شان را درقبال زبانها واقوام غیر پشتون نمایان می سازد که بعداز پنجاه سال هنوزهم همان کودک سیزده ساله تشریف دارند.
چهل سال عمرعزیزت گذشت
مزاج تو ازحال طفلی نگشت
امید میرود که جناب فضل الله ریشتین ازاستعمال عبارات بالایی نرنجند وبالای قلب نازک شان فشار نیاید، زیرا به قول محترم استاد معصوم هوتک که به آقای دکتور زیار گفته بود: حق شما بحیث استاد نزد من محترم است ولی احترام حق محترم تر.
ایشان باید این را درک نمایند که استعمال عبارات تند درحق ایشان وپدر مرحومی شان بخاطر خصومتها وکینه های قومی نیست بلکه بخاطر خیانتی است که درحق تاریخ مردمان باهم برادر این سرزمین ازطرف پدرشان روا داشته شده است وفرزند گرامی شان حتی امروز با بی حیایی وپررویی وبدون کوچکترین شرمی از خدا وآزرمی ازمخلوق خدا آگاهانه آن اقدام فاشیستی را یک دست آورد بزرگ تلقی میفرمایند.

بناء توصیهء برادرانهء من به جناب استاد بیانزی نیز این است که قبل ازاینکه جناب ایشان اقوام غیر پشتون را به چشم عزت واحترام بنگرند، دیدگاهشان وطرز دید شان را راجع به هویتهای جامعهء متکثر ازنظر قومی وایتنکی مشخص سازند که آنها دربارهء نام کشور کنونی وهویت تبارها وتیره های غیر افغانی چگونه می اندیشند.
این درحالیست که دیدگاه غیر پشتونها اگر دیروز به سبب ظلم واستبداد خاندانهای پشتون تبار حاکم ؛ آنرا نمیتوانستند اظهارنمایند امروز ازبرکت پیشرفتهای تکنالوژی معلوماتی آنرا به وضاحت وصراحت بیان میدارند. دیدگاه غیر پشتونها دررابطه به کشور وملت سازی درعصر گلوبلازیشن طور دیگری است. آقای وحید غیاثپور کاظمی درتازه ترین مقاله اش درسایت خاوران زیرعنوان : آرزو ازنخبه گان پشتون می نویسد:
« انگلیسها اسم "تکه ای" از خراسان را، افغانستان گذاشتند؛ و مشترکاٌ با روس ها، خراسان بزرگ را تجزیه کردند. (در حقیقت ایران بزرگ) این تکه ها را به گونه ای ترسیم نمودند که هر کشوری با همسایه گانش اختلافات و چالش های پیوسته مرزی، تباری، زبانی و حقوقی داشته باشند، تا در آینده از این طریق به اهداف راهبردی خود برسند. متعاقب آن به هر"تکه ای" از خراسانی تجزیه شده نامی نهادند،
این است که میگوییم:
اسم افغانستان، به هیچ عنوان وجاهت لازم، بار تاریخی، شکوه علمی، عظمت سیاسی، لطافت عرفانی، ماندگاری هنری، قدرت فرهنگی، قدامت تاریخی و وقار ذاتی خراسان را باز تاب نمی دهد و ردای نیست که قامت مردم شجاع این سرزمین تاریخی را بپوشاند.
این حرف به هیچ عنوان بی حرمتی به قوم افغان (پشتون) نیست بلکه یک حقیقت مسلم تاریخی می باشد. چنانچی اسم این کشور افغانستان نبوده "هزاره استان، ترکستان، تاجیکستان...و غیره می بود، باز هم گزینه خوبی برای خراسان نبوده و جز وسیله ای برای استفاده استعمار گران، افتراق، تشتت وبحران آفرینی نمی توانست ارمغانی به بار بیاورد.
چنانچه اسم افغانستان امروزه مورد چنین استفاده ای قرار می گیرد، ضمن این که در داخل کشور از قبولیت عام برخوردارنبوده، یکی از پایه های بحران هویت در کشور می باشد و باید عوض شود، که تمامیت خواهان بااستفاده از این اسم دست به تحریف تاریخ حوزه مشترک فرهنگی می زنند. بحث صاحب اصلی کشور بودن و بحث اقلیت واکثریت راه می اندازند، که دیگران را به رفتن به تاجیکستان، ازبکستان و ایران فرامی خوانند، که بااستفاده از این مدخل، ادعای همتباری با پشتون های پاکستان کرده و با استفاده از نیروهای خارجی ادعا بر تمامیت ارضی کشور پاکستان صورت می گیرد...که صد تا مشکلی دیگر.
ازطرفی از 150 تا 200 سال به اینطرف، قباء قدرت به قامت یک قوم" خاص" در کشور توسط استعمارگران خارجی (انگلیس،روس، پاکستان، امریکا) به منظور رسیدن به اهداف راهبردی مشخص؛ دوخته شده است.
واین باعث یک نوع باور و اعتماد به نفس! اما با اتکاء به قدرت خارجی، د ر بین نخبه گان پشتون شده،هژمونیزم پشتونی را به وجود آورد. از آنجایی که این جریان با واقعیت های موجود قومی،فرهنگی وتاریخی درکشورهمخوانی ندارد،همیشه "هژمونی پشتونیسم" از طرف سایر اقوام باشندۀ کشور طرد و مورد انکار قرار گرفته است. این انکار بر حق برخاسته از دل تاريخ، چیزی نیست جز شرح حال تمامی هنگامه های رقتبار تاریخ معاصر کشور، تاریخی پرماجرا خونین و دردناک که سرتاسر آن مملو از حوادث خونبار، شکست ها، پیروزی ها، جنگ ها و کشتار بوده، همچنان که حکایتی از سر افزاری و حماسه آفرینی فرزندان راستین وطن را در زندان ها و نبردگاه ها پشت سر دارد، این است چهره راستین تاریخ معاصر افغانستان.
یا در حقیقت امر جنگ استقلال و آزادی خواهی اکثریت مردم کشور که با چهره داخلی استعمار خارجی، یعنی استبداد میرزمید ند. از مقاومت مردانی هزاره ها تا خیزش امیر حبیب الله کلکانی، ده ها کودتا ومقاومت انفرادی وگروهی تا به مقاومت بزرگ علیه وحشت طالبانی که در آخرین دهه قرن بیستم طومار فرسوده پنداشت های تک تباری را متلاشی ساخت و ثابت کرد که در دست داشتن امتیاز قدرت سیاسی در مقدرات یک قوم خاص مرقوم نشده است. آن مقاومت بازگفت که بیش ازین، قدرت سیاسی در این سرزمین ملکیت و میراث انحصاری به حساب نمی آید و تفکرات کهنه، جای خود را به عصر مبارزه برای عدالت خالی کرده است. هرچند زمان و محدودیت های رنگارنگ فرصت نداد که رؤیای عدالت محوری در شرایط پس لرزه های انقراض یک سیستم کهنه، تحقق بیابد، اما در مجموع این گذشتۀ تاریخی حقانیت "انکارتاریخی " مبارزه ضد استبدادی سایر قومیت های کشور؛ وباطل بودن تفکر پشتونیسم را به اثبات رساند.
مجموعه جنگ ها و زور آزمایی های اجتماعی تاریخی و سیاسی نشان می دهد که نوعی بیداری و آگاهی و احساس هویت در همه جا بروزکرده، اکنون دیگر نمی توان در افغانستان مانند گذشته قدرت را به نفع یک قوم به دست گرفت و بر مردمان اقوام دیگرحکومت کرد. افغانستان فعلی نیاز به یک ساختار ملی تازه و به شکلی از حکومت که تنوع واقعی آنرا بنمایاند، نیاز دارد. در کشور چند تباری مانند افغانستان، همه باید در سامانه سیاسی و اداره مملکت حضور شایسته خود را متبارز سازند، والا، تشنج ادامه خواهد یافت ومقاومت حتمی است.
کشور و نظام در عرصه‌های مدیریتی، سیاسی،امنیتی، اقتصادی و حتی اجتماعی و فرهنگی با چالش‌های زیادی روبرو است. تشدید ناامنی‌های اجتماعی و نابسامانی‌های اقتصادی همه ریشه در افراط گرایی‌هایی پشتونیسم در گذشته و حال دارد. نخبه گان قوم پشتون با سیاست های غلط و همسو با استعمار گران زمینه ساز مداخله کشور های خارجی در کشور گردیده، که داستان پر آب چشمی است که بخش بزرگی از تیره روزی ها و سیه بختی های ما برخاسته از آن است وسیاست مداران و نخبه گان پشتون مسئولیت تاریخی لشکر کشی روس ها، پاکستانی ها و آمریکایی ها را به افغانستان در کار نامه خود دارند ودر پیشگاه تاریخ و مردم کشور مسئول عمل بی خردانه خود می باشند.
نخبگان فکری و سیاستمداران پشتون اگر می خواهند در کشورصلح و آرامش برقرار شود و تجزیه نشود، باید به بازنگری ریشه یی و بنیادی دیدگاه های کنونی شان در قبال تمامی مسایل بپردازند. از جمله:
رفع بحران با پاکستان وحل مسئله دیورند، از توسل به نیرو های خارجی بخاطر رسیدن به قدرت و فراموش نمودن افسانه واهی «اکثریت» که موجب فزونخواهی و برتری جویی تباری و زبانی و زمینه ساز نا به هنجاری ها، نارسایی ها و بسا نا به سامانی های دیگر می گردد و پذیرش تز همزیستی دادگرانه مسالمت آمیز با دیگران نیاز دارند. تا از این راه به شکستن بن بست زیانبار موجود بر سر راه روند ملت سازی و دولت سازی در کشور برسیم، چه تفکر حاکم بر نخبگان پشتون، با تاسف هنوز هم بر بنیان همان بینش منحط و واهی سراب گونه در دوره جنگ سرد و آمارهای موهوم استوار است که تا کنون بارها قدرت های بزرگ و نیز پاکستان از آن برای دستیابی به منافع آزمندانه خود به زیان ما بهره گیری ابزاری ناروا نموده اند.
ما تجارب ذی قیمتی را در 40 سال‌ آزگار پشت سر گذاشته‌ایم و غلط بودن بسیاری باور ها به اثبات رسیده است، وضع فعلی کشور اقتضا می‌کند این تجارب در کنار یکدیگر قرار گیرند. باید مجموع گفتمان‌های گذشته یعنی گفتمان حزب دموکراتیک و سقوط آن،دوران جهاد، دوران مقاومت و گفتمان ده سال اخیر را به عنوان تجربه و سرمایه پیشین مبنای نظر قرار داده و تلاش کنیم شرایط کشور و نظام از وضع فعلی رهایی یابد، چرا که این وضعیت قابل تحمل و البته قابل دوام نیست.
اگر در چنین مقطعی بلبشو نخبگان و دلسوزان واقعی نظام و مردم به این اقدام دست نزنند و از یک همگرایی و هم افزایی در جهت بهبود بخشی شرایط کشور و عبور دادن نظام از بحران پیش آمده فعلی(با توجه ویژه به منش بیمار و خطرناک پشتونیسزم) که عمدتا هم سیاسی است تلاش نکنند آیندگان آنها را نخواهند بخشید. ختم.

حالا پرسشی که مطرح میشود این است که آیا دیدگاه نخبه گان پشتون دررابطه به ملت سازی در افغانستان باسرشت وطبعیت پشتونها سازگاری دارد ویا نه؟
آیا میتوان ناله ها وفریادهای نخبه گان پشتون را صدای دل هرپشتون تلقی کرد؟
محمودخان اچکزی رهبر حزب عوامی پشتونخواه درپاکستان ویکی ازاعضای مجلس سنا درپاکستان درین باره میگوید:
محمود خان اچکزی: من راجع به ناسیونالیزم پشتون درافغانستان نمیخواهم چیزی بگویم ولی آنچه که به ناسیونالیزم پشتون در پاکستان تعلق میگیرد باید بعرض برسانم که حق طلبی با نفرت قومی تفاوت دارد، ما هرگز طرفدار ترویج نفرت قومی نیستیم که کی سندی است، کی بلوچ است وکی پنجابی است، هرکسی که درمحدودهء ایالت ما زنده گی میکند ما اورا ازخود می شماریم ولو اینکه هرکسی باشد . درفرهنگ ما پشتونها چیزی بنام نفرت قومی وتنفر ازانسانهای دیگر بدلیل اینکه مربوط کدام زبان وقومیت مشخص باشند وجود ندارد. تاریخ پادشان وسلاطین پشتون درهندوستان نشان داده است که مردمان پشتون،همیشه اهل صفا ، مروت ، مدارا وعشق ومحبت بوده وبا هرگروه قومی وزبانی طرح دوستی وخویشاوندی ریخته اند. به هرزبانی که قادربه تکلم بوده اند به همان زبان بدون هیچگونه نفرت وکینه ایی سخن زده اند وحتی شعرسرائیده اند وآن را مال خودشان حساب کرده اند. پشتونها مانند دیگرانسانها خواهان همزیستی مسالمت آمیز با دیگرانسانها می باشند. برداشت من ازیک پشتون خوب و نمونه این است که او باید فطرتا مرد ویا زن آزادی دوست، خوش طبع، زحمتکش وحق پسند باشد، پشتونوالی بمعنای تعرض وتجاوز به حقوق دیگران نیست، پشتونوالی صداقت درگفتار وکردار، دفاع ازحقوق مظلومین، ایستادن درکنار مظلوم، پناه دادن به انسانهای بی پناه که بهردلیلی به خانهء یک پشتون پناهنده میشوند و درکل میتوانم بگویم که پشتونوالی مجموعه ای ازیک سلسله قوانین وضوابط اخلاقی نا مکتوب است که یک پشتون ملزم به رعایت آن می باشد. پشتونوالی نفرت از انسانها نیست. امروز درمیان قبایل پشتون بسا بلوچها، ترک تباران چغتایی وجود دارند که بمرور زمان پشتون شده اند، آنها بهترازهرکس دیگری مردمان آزاده وبا تهذیب ا ستند ، خودشان را مانند ما پشتون میدانند زبان شان پشتو است وبهترازهر پشتون دیگر به این زبان عشق می ورزند، می نویسند وحتی قرآن را برای ما همین علمای ترک تبار جعتایی به پشتو ترجمه نموده اند، من خودم در دوران کودکی ام پیش یک ملاصاحب سبق میخواندم که ترک تبار بود ازاو قرآن آموختم ، ترجمه وتفسییر قرآن را برایم آموخت تاهنوزاولادها ونواسه های اش به فضل خداوند زنده استند ودرقندهار کار وبارشان خیلی خوب است، و ماهم آنها را مانند خودما پشتون حساب میکنیم. بهمین ترتیب بسا هزاره ها، تاجیکان ازبیکها وغیره درطول تاریخ باما بهردلیلی جغرافیوی یا سیاسی ویا تاریخی که بوده خون شریک شده اند، بناء من درعصر حاضر از پشتون وپشتونوالی تفسیر دیگری دارم ودیگران نیز پشتونوالی را نباید نفرت قومی تفسیرنمایند.خداوند مخلوقات خویش را گوناگون آفریده است تا یکدیگرشان را بشناسند نه اینکه با یکدیگر بنام زبان وقوم به کلهء یکدیگر بکوبند ویکی دیگری را قتل عام نمایند. امروز درهندوستان به صدها وهزاران خانوار پشتون تبارزنده گی دارند که یک حرف پشتو نمیدانند ولی همین قدر میدانند که آنها دراصل (پتان) استند و ازهمین قندهار وکویته وغزنی وزابل پدران شان بدلایل مختلف مهاجرت کرده اند. در تاریخ ملل واقوام هیچ چیزی ثابت وپایدار نیست. درهرعصروزمانی ملتها واقوام مثل آب دریاها گاه بهم پیوند میخورند وگاه یکی بادیگری مدغم میشوند وزمانی شکل دیگری را بخود میگیرد. چنین چیزی یک امرطبیعی به نظر میخورد.»

++++
ازسخنان آقای محمودخان اچکزی چنان استنباط میگردد که ناسیونالیستان پشتون درافغانستان چهرهء ناسیونالیزم پشتون را در هردو طرف مرز بدنام ساخته اند، درپاکستان پشتونها خواهان سهم عادلانه درچارچوب نظام فدرال می باشند درحالیکه در افغانستان ناسیونالیستان پشتون بخاطر درانحصار درآوردن ارگ ریاست جمهوری کابل ازهیچ پستی ودنائتی روگردان نیستند ودرین راه حاضر اند حتی افغانستان را یا بکام پاکستان فروبرده ویا با ایجاد یک پشتونستان بزرگ زمینهء خط کشی های جدید را درنقشهء افغانستان کنونی مساعد سازند وکشور ومنطقه را به جزایرکوچک قومی تقسیم نمایند . در افغانستان نخبه گان پشتون برخی از اقوام را افغان بومی واصیل وبرخی دیگررا اقلیت های مهاجر دانسته وخودشان را بدون هیچگونه آمارگیری وارقام اکثریت مطلق و وارثان حقیقی این ملک میدانند.

بازهم برمیگردیم به فرمایشات جناب استاد بیانزی عزیز

بیانزی صاحب درادامهء فرمایشات شان میفرمایند:
« بهمن صاحب! اگر کسی دربارهء شما وشخصیت شما به چنین اتهامات مشابه متوسل شود، به شما تعهد می نمائیم که درمقابل وی نیز می ایستیم وازشما دفاع میکنیم.»
پاسخ بهمن : من چنانچه دربالاعرض کردم که بنده باهیچ انسانی دشمنی شخصی و( اودورزاده گی) ندارم، من درچارچوب حقایق تاریخی خودم را مجبور ومکلف میدانم که آنچه را میدانم آنرا خدمت دوستان ومخالفانم پیشکش نمایم؛ اگر درجایی مرتکب سهو واشتباهی شده باشم لطفا بنده را اصلاح کنید ولی اینکه نظریاتم چقدر طرف قبول کسی واقع میشود یانه بمن مربوط نیست.
بیانزی صاحب در ادامه می نویسند:
«شاید درخلال عبارات وجملات ما نسبت به شما بعضی کلماتی بیرون شده باشد که سبب رنجش شما گردیده باشد که ازبابت آن ازشما معذرت میخواهیم، اما با آنهم زبان ما با راست گویی وصریح گویی عادت دارد، راست گفتن وصریح گفتن تلخ است ولی شفا بخش می باشد.»
این را میدانم من نیز بالمقابل اگر کلمات رکیکی تاکنون ازقلم بنده درحق شما خارج گردیده باشد وباعث توهین وتحقیر شما شده باشد بالمقابل ازشما معذرت میخواهم منظور هردوی ما بیان حقایق است ولو هرقدر تلخ هم بیان شود.
من بنوبه خودم به شما اطمئنان میدهم که هرقدر پیامهای شما تلخ باشد آنرا میخوانم وبار بار میخوانم. وغلطی ها ولغزشهای خودم را اگرمنطقی به رخم بکشید اصلاح میکنم.

بیانزی صاحب:
« ما هرگز درفکر انتقام گیری نبوده ونیستیم، آن سخن شما را فراموش کرده بودیم که ازخوردها لغزیدن وازبزرگان بخشیدن. زمانیکه ایمیل دوازدهء صفحه ایی خویش را بازنمودم فکر میکردم که حتما نوشته های قبلی ما بخاطر فهماندن شما موثر افتاده وحتما چیزی برای معذرت خواستن ازجناب بزگر صاحب درآن باشد که ما ازآن درجهت صلح وآرامی و تحقق وحدت وهبستگی ملی ازآن استفاده نمائیم ولی متاسفانه که چنین نبود زمانیکه نوشته های دور ودراز شما را خواندم برعکس شخصیت اسلامی وافغانی شما را بیشتر زیر سوال برد، خصوصا آن کوششهای بیجای شما که خیلی کوشیده اند گناهان ببرک مزدوررا بالای امین لعین بیندازید. ویا بخاطر محکوم نمودن مجاهدین دریک قسمت ازنوشتهء تان به نقل ازشخصی بنام عتیق الله (راجع به شادروان ببرک کارمل بزرگ...... واینکه جهاد افغانستان را سبب سرافگنده گی وازهم پاشیده گی افغانستان...... قهرمانی های دلیر مردان این سرزمین دربرابر ارتش سابق........ این نغارهء جهاد درحقیقت یک توطئهء پلان شدهء ازسوی دوابرقدرت شوروی وامریکا از سوی دو ابر قدرت امریکا وشوروی به خاطر انحراف اذهان مسلمانان از قضیه اصلی فلسطین و قدس براه افتید ......جنګجویان عرب به عوض اینکه په فلسطین می رفتند جهاد افغانستان را ترجیح دادند .....) ، بهمن صاحب مقصد شما ازپروگرافهای ذکرشده این بود که این جهاد وطن عزیز را جهاد ندانسته و یا اینکه به جهاد اصلا باور ندارید، اگر همین عبارات وهمین جملات ازمن می بود حتما شما مرا یک پرچمی فکر میکردید»

ببنید جناب استاد بیانزی بزرگوار ونهایت دوست دشتنی!
انتقام وانتقامگیری کارانسانهای جاهل ونادان است که دربساط شان چیزی برای گفتن ونوشتن نداشته باشند. من نیز بعدازینکه جنابعالی لاطائلات مرا ارزش داده اید وسزاوار خواندن وجواب دادن دانسته اید به شما بحیث یک مخالف ارزش قایلم وشما را درصف انتقامگیران وجاهلان نمی شمارم، وخودم نیز زبان نرم وانسانی را دربرابر جنابعالی بکار می بندم وازحملات شخصی واحمقانه بالای جنابعالی دوری میجویم .
حالا باید خدمت آن سرورگرامی بعرض برسانم که آقای عتیق الله مولوی زاده ازسیدنی استرالیا نظربه نوشته اش خود یکی از فعالان سابق جمعیت اسلامی بوده ومراحل خشونت گرایی وستیزه جویی های احساساتی را پشت سرگذاشته است، او درمقاله ایکه نوشته است راجع به جهاد چیزی ننوشته است بلکه آنچه را که خوانده اید کلمات وجملات من می باشد نه از او. من نوشته ام: نظر به برداشتی که ازمقالهء جناب عتیق الله مولوی زاده نمودم درجهاد افغانستان دستهای زیاد مرموزی با اهداف ومرامها وآجنداهای مشخص سیاسی وجود داشت که ازانظارعامه پنهان بوده اند. روی همین مطلب من حکم کردم که باوجود نیات پاک بسیاری از راد مردان این سرزمین، شوربختانه این جهاد ازسرچشمهء اصلی آن با نیات خیلی خبیثانه بینانگذاری شده بود که برای رده های پائینی وبیسواد جامعهء ما قابل درک نبوده است. جناب عالی دریکی دیگر ازمقالات تان خود به توطئه های بعضی ازکشورهای ذی نفع درقضیهء افغانستان اشاره کرده اید وایجاد فاصله میان رهبران جهادی وقوماندانهای داخلی را یکی ازمثالهای آن دوره یاد کرده اید.
آن جهاد از همان ابتدا یک توطئهء سازمان یافتهء جهان استعماری بخاطرشکست دادن کمونیزم ویک قطبی ساختن جهان حتی قبل ازتولد رهبران تنظیمهای جهادی بود.
خداوند خون شهدای بیچاره ومظلومی که با نیات پاک درین راه جانهای شیرین شان را از دست دادند بدربار خویش قبول گرداند ولی بدبختانه وشوربختانه باید اعتراف نمائیم که بالای خون مردم بیچارهء ما چه افغان وچه هم غیر افغان تجارت شده است.
اگر این جهاد تجارت نبود ویک استراتیژی درازمدت یک کشورهمسایهء طماع وحریصی چون پاکستان نبود؛ آقای قریب رحمان سعید هرگز بخود این جرأت را نمیداد که قهرمان جهاد افغانستان جنرال حمیدگل را اعلان کند. همینهای که سنگ جهاد ومجاهدت را بیش ازهمه به سینه می کوبند همین اکنون درکشورهای اروپایی مقیم اند واولادهای شان دربهترین دانشگاه های اروپایی مصروف تحصیل اند که خداوند برای شان مبارک کند ولی نباید بچشم مردم خاک بیفشانند.
جناب عالی که آتش بس یک سالهء احمدشاه مسعود را باروسها بر وی نمی بخشیید وآنرا یک معاهدهء دوستی وصلح دوامدار باروسها اعلان میکنید وهمراه با دیگر پشتونیستهای متعصب سیکولار در دشمنی تان با آن قهرمان بخاطر تاجیک بودنش ازیک یخن سر بالا میکنید چگونه باور نمائیم که آن جهاد از قدسیت وپاکی لازم برخوردار بود؟

جهاد ر کسان دیگری کردند که اکنون یا به قول سروراحمدزی، دست وپا ندارند ویاهم سالهاست که رخ زیرنقاب خاک کرده اند.

شاید منظور شما درآنجا اینطور بود که بجز از آقای گلبدین حکمتیار دیگر احزاب وتنظیمها، بشمول جمعیت اسلامی آقای ربانی قوماندانهایش ازکنترول رهبری پشاور خارج گردیدند وشورای مستقل قوماندانهای جهادی را بنیاد گذاشتند. درحالیکه من اینطور میگویم:
آنانیکه درپشاور بحیث رهبران جهادی برمردم افغانستان تحمیل گردیده بودند؛ نه رهبران جهادی بلکه ماموران استخباراتی کشور پاکستان و تیکه دارانی بودند که بنام جهاد ازکشورهای مختلف پول وإعانه جمع می نمودند؛ ومطابق ضرورت زمان هراندازه ای را که خود لازم می دانستند آنرا به جبهات شان ارسال می نمودند، اجازه دهید که بخاطر رفع شکوک جنابعالی که مرا متهم به فاشیسم قومی ننمائید ازخیر زنده یاد برهان الدین ربانی هم بگذرم وآن مرحومی را نیز جزو همین ماموران استخباراتی بحساب آورم تا تکلیف همه روشن شود.
آری!
همهء این رهبران درکنترول استخبارات نظامی پاکستان بودند؛ هیچیک آنها استقلال عمل نداشت، هیچیک آنها پسران شان چه که حتی بینی مرغ شان درین جهاد خون نگردید؛ بلکه نورچشمیها همه درکشورهای عرب واروپا وامریکا به تحصیلات عالی رفتند؛ واین تنها بیچاره شده ها ومظلومین وپابرهنه های بیسواد بودند که درسنگرهای داغ نبرد سینه سپرکرده بودند.
این بیسوادها به قول زنده یاد بهاء الدین مجروح، لشکریان بی بصیرت ونابینا وسلاح بدوشان بودند که درتاریکی به جنگ اژدها میرفتند وحاصل آن جهاد را نیز همهء ماچشیدیم.

جناب استاد بیانزی درقسمت دیگرازفرمایشات شان نوشته اند که خدا مارا از دوستی اشخاصی چون پرویز بهمن نجات دهد. زیرا به قول ایشان دوستی من باعث رسوایی وافتضاح شخصی میشود که من از وی تعریف وتمجید می نمایم.
جناب استاد بیانزی طوری وانمود ساخته اند که بازنویسی خاطرات پیترتامسن درمورد احمدشاه مسعود قهرمان را من از روی جهالت ونادانی درمقالهء قبلی ام نگاشته ام ومطابق آن نوشته ها احمد شاه مسعود باب معامله گری را با خارجی ها باز کرده بود.
اما پرسشی که ازجناب بیانزی صاحب باید مطرح شود این است که چه کسی آغازگر این معامله گریها ها باخارجی ها درمیان اسلامگرایان افغانستان بطور رسمی وقطع شناخته میشود؟ جناب عالی حتما نزده همین بخش خاطرات آقای قریب الرحمن سعید را درسایت دعوت وترجمهء فارسی آنرا درسایت کابل پرس? ازقلم این بنده خوانده اید ونظر آقای سادات ازشهرمالموی سویدن را که زیرنام شهزاده عثمان درسایت دعوت به شکل مستند ازمعامله گری آقای سعید ورهبرگرانقدرش درزمان سردار داوود خان پرده برداشته است مطالعه کرده اید میتوانید بگوئید که مطابق این اسناد آغازگر این معامله گریها با خارجی ها کی ها بوده اند وچرا جناب عالی از ذکر نامشان طفره میروید؟
اما قبل ازآن بجا خواهد بود که نقل قولی ازجناب مولوی قیام الدین کشاف درینجا بیاورم که سال گذشته درمحفل یاد بود ازقهرمان افسانوی جنگهای گریلایی افغانستان زنده یاد احمد شاه مسعود چنین گفته است:
« بعدازآنکه تره کی درکابل قدرت را بدست گرفت، من به پاکستان مهاجرشدم؛ آمرصاحب مسعود درآن سالها که خیلی جوان بود، همیشه میگفت: اوبرادران! شما را دل تان، اگر من این بار افغانستان رفتم دیگر هرگز برنخواهم گشت واقعا او چنین کرد وبه وعده اش وفادار ماند. درطول چهارده سال جنگ باقوای شوروی ورژیمهای تحت الحمایهء آن جز یکبار؛ دیگر به پاکستان سفری نکرده است.»

این قول من نیست؛ چه من این مطلب را بنویسم ویاننویسم این درج صفحات تاریخ گردیده است که احمدشاه مسعود؛ بعدازسال 1357 خورشیدی جز یکبار ؛ آنهم به شکل رسمی وعلنی دیگر به خاک پاکستان قدم نگذاشته است. دیگر فرماندهان تحت امرش؛ نظیر قوماندان پناه؛ گدا محمدخالد، قوماندان میرزا؛ کاکا تاج الدین، قوماندان سعیدخان ازمنطقهء شتل وغیره کسانی اند که اصلا درآن دوره ها خاک پاکستان را ندیده اند ویکتعداد شان اکنون درقیدحیات نیز نیستند.

ولی دربارهء جهاد ازشما باید بپرسم که آیا قیام شما که خودتان را ازآغازگران حرکت اسلامگرایی درزمان سردار داوود معرفی کرده اید دربرابرآن رژیم تا چه حد با معیارهای شرعی و وطنی جهادشمرده میشد؟
شما که اینقدر برمسعود بیچاره خشمگین استید که وی با پیترتامسن معامله کرد و درجنگ جلال آباد فعالانه شرکت نکرد وآنرا مظهر بی تعهدی و وطنفروشی وی اعلان کرده اید ومن بیچاره را هم بحیث دوست نادان آن مرحومی به باد انتقاد گرفته اید میتوانم بپرسم که قیام وبغاوت وحمله بالای مراکز اداری لغمان وپنجشیر درزمان سردار داوود هم ازنظر شما قیام ملی ومردمی واسلامی بود وجهاد شمرده میشد؟
آیا آنوقت هم قوای شوروی حضور داشت ومسعود با قوای شوروی ورژیم داوود مستقلانه وارد معامله شده بود وازحمله برادارات شهرستان پنجشیرخود داری ورزیده بود؟ یا اینکه میگوئید درآنوقت هم مسعود مسلمان نبود و کتابهای مائو را که دربین جوانان آنروزگار توزیع میکرد، نه بخاطر فرا گیری فنون جنگ چریکی بلکه بخاطر پخش نظریات مائوویستی بود؟ یک کسی اگر مسلمان ومومن نباشد مگر سرش را مار گزیده است که درعنفوان جوانی؛ رشتهء تحصیلی خویش را درپایتخت کشور با آن همه استعداد ولیاقتی که داشت ترک داده، خودرا ازآغوش گرم خانواده محروم ساخته وکوه به کوه وصحرا به صحرا راه هجرت بدیار بیگانه را اختیار نماید و خود را درلست سیاه یک رژیم دیکتاتور ودیوانه صفتی چون داوود درج نماید وبرای اعضای خانوادهء خود درزیرسایهء همچو یک رژیم خودکامه مشکلات امنیتی را خلق کند؟.

++++
میگذریم ازاینکه مسعود درآنوقت کار خوب کرد ویا بد ولی پرسش اصلی این است که ناسیونالیستان پشتون، چرا همگام با اسلامگرایان پشتون یکجا وی را بخاطر همان قیام تاهمین اکنون نبخشیده اند؟ برای گلبدین حکمتیار بحیث رهبر قیام مذکور آن حادثه جزو افتخارات ومباهات وشجاعت وی تبلیغ میشود ولی برای مسعود نماد وطنفروشی . آیا این خود سیاست یک بام ودو هوا نیست؟

چرا لبهء تیز دشنامهای ناسیونالیستان پشتون بیشتر ازحکمتیار وقریب رحمان سعید بخاطراشتراک درآن قیام همیشه متوجه مسعود بزرگ می باشد؟ وجناب عالی که خودرا همسنگر وهمدورهء همان دوره ها درحویلی سکندر پوره با مسعود شهید میدانید چرا پا به پای ناسیونالستان وفاشیستان پشتون در دشنامزنی واتهامزنی وتوهین به آن شهید بزرگوار ازهیچگونه بی حرمتی وتوهین دریغ نمی ورزید؟ شما بگوئید که چنین صف جهاد که تا به این اندازه پایش غرق در عصبیتهای کور ونفرت قومی و جاهلانه فرو رفته باشد آیا خدا آن صف را پیروز می سازد؟ آیا خداوند با چنین مردمی کمک ومدد غیبی خویش را می نماید وآنها را سرفراز دارین می سازد؟
کسانیکه متاع اندک دنیا را بر آخرت ترجیح دادند، عصبیتهای کورجاهلانه قومی وقبیلوی را براخوت وصمیمت اسلامی میان خودشان ترجیح دادند، با برادر مسلمان ومومن خویش درنفرت وکینه ورزی وتوطئه چینی ولی با دشمنان خدا بخاطر تعلقات تباری وقبیلوی در دوستی وصمیمت بسر بردند آیا چنین مردمی سزاوار رحمت الهی و پیروزی در دنیا وآخرت می باشند؟ خیر است که مرا درزمرهء فاسقان وکمونیستان وبیخدایان حساب میکنید، ولی مطابق معیاری اسلامی صف جهادی خویش را برایم تشریح نمائید که آیا چنین جماعتی مستحق عنایات پروردگار می باشد؟

البته تنها سخنانم متوجه شما ویا آقای گلبدین حکمتیار که خودش را بنیانگذار جهاد افغانستان حتی درحاکمیت سردار داوود میداند نیست، بلکه میخواهم خدمت آن سرور گرامی بعرض برسام نظر به مطالعات وتحقیقاتی که تاکنون درین رشته نموده ام، جریان اسلامگرایی وسپس جهاد در افغانستان یک توطئه وسازش بین المللی بوده واست وحالا نیز غیرمستقیم یکتعداد عناصر دربازارهای استخباراتی جهانی بدون اینکه ازخود خبر داشته باشند خیلی ارزان خرید وفروش می شوند.
جناب عالی که درآخر مقالهء تان خواهان برقراری نظام سچهء اسلامی استید نیز ازمظان این اتهام خارج نیستید، چه نوع حکومت اسلامی؟
این یک سخن مفت است که درافغانستان یک ونیم ملیون شهید بخاطر برقراری نظام اسلامی جان داده اند. درحالیکه اکثریت آن بیچاره ها حتی خواندن دعای قنوت درنماز وتر را هم نمیدانستند. درین باره شواهد مستندی دارم که آن را اگر لازم افتاد درنوشته های بعدی خدمت شما پیشکش می نمایم.
کسیکه دعای قنوت را نداند، معنای کلمهء شهادت را نداند ؛ معنی سورهء اخلاص را نداند، آن بیچاره از برقراری نظامی اسلامی چه برداشتی خواهد داشت؟
آیا این یک شوخی با اسلام وقرآن واساسات این دین حنیف نیست؟
من به جریانهای اسلامگرایی درکشورهای دیگر کاری ندارم ولی آنچه که درافغانستان درطول سی سال بوقوع پیوسته است یک توطئهء سازمان یافته سازمانهای استخباراتی بیرونی است. این جریان ها بزرگترین ضربات را متوجه اسلام ساخته اند، اینها به بهانهء استقرار حکومت ناب اسلامی، برمردم بیچاره وبیسواد وفقیر ونادار افغانستان تجارت میکنند، درشهرهای پاکستان مساجد ومدارس دینی به عوض آموختاندن دین خدا وقرآن به اطفال خوردسال آنها را ازپدران ومادران شان جدا نموده و ازفقر وبینوایی شان سوء استفاده نموده ومانند یک زندانی ویک اسیر جنگی آنها را درقدم اول مورد تجاوزات جنسی وبعدا مغزشویی قرار داده وآنها را آمادهء عملیات خود مرداری می نمایند.

نوع نظام ایده آلی این جریانها به هیچ صورتی بهتر ازرژیم آخوندی درایران وطالبان افغان وپاکستانی نیست. این جریانها دشمن سرور وشادی مردم اند، دشمن فرهنگ وهنر می باشند، دشمن رقص وموسیقی اند دشمن زن اند، دشمن شعر وادب اند دشمن پیشرفت اند، با تمام مظاهر تمدن وترقی درجنگ وستیز اند وبدترازهمه اینکه در افغانستان بخش افراطی این جریان با ناسیونالیزم قومی پشتون درآمیخته است وبروحشت وبربریت آن چند برابر افزوده شده است.
دربارهء اینکه جناب استاد بیانزی؛ امین را لعین میخواند واورا همسان با زنده یاد ببرک کارمل مورد طعن ولعن قرار میدهد باید گفت:
دشنامزدن شما به جنرال نجیب الله احمدزی، وحفیظ الله امین وتره کی یا خاین خواندن آنها فکر کنم که خیلی دیر است و هرگزچهرهء معتصب وقومگرایی تان را از اذهان پنهان نمیکند. شما اگر هزاربار امین را لعین بگویئد یا به جنرال نجیب الله احمدزی دشنام بزنید چنین دشنامزدن ها وجنگهای زرگری هرگز اقوام وتبارهای غیر افغان را قانع نمی سازد که جنابعالی فاشیست تشریف ندارید ؛ کسانیکه تاریخ خوانده اند میدانند که پشتونها درطول تاریخ حاکمیت های قبیلوی شان هم باخود جنگیده اند وهم با دیگران. جنگهای قبیلوی میان پشتونی هیچ ربطی به اسلام وکمونیزم ومیهن ندارد. سلسلهء این جنگها ازحاکمیت شاهان مغول در دهلی وجنگ خوشحال خان با یوسفزی ها وبعدها جنگ های درانی وغلجایی همه بخاطر غصب قدرت وحاکمیت در دل تاریخ ثبت می باشد که هیچ ربطی به اسلام وکمونیزم واقوام بومی غیر افغان این سرزمین ندارد. وامروز نیز اختلافات تاکتیکی اشخاصی مانند گلبدین وقریب رحمان سعید با مرادزی و سلیمان لایق وتنی وبقایای نجیب الله احمدزی درسایتهای اینترنتی دلیل به آن نمیشود که یکی ازین طرفها دربرابر اقوام وتبارهای غیر افغانی دیدگاه برابری طلبانه وانسانجویانه داشته باشند. بناء دور ازکرامت انسانی ذوات محترم قول معروف این است که میگوید: سگ زرد برادر شغال!
می بخشید که کاربرد این ضرب المثل را ازبحث باشما آموخته ام. شما اگر به نوشته ها ودیدگاه اشخاص وافراد غیرمجاهد تان مانند داکتر مرادزی صاحب پرچمی وغمخورصاحب خلقی که برخلاف شما وآقای روستارتره کی؛ طالبان را نیروی مقاومت نمیگویند مراجعه فرمائید، این قول من را تصدیق میکنید که همهء این ذوات محترم دقیقا مانند شما دربرابر مسعودقهرمان وطرفدارانش موضعگیری مشابه دارند. شاید انسان خیلی بی خبر ودرعین حال بیسوادی درین دنیا پیدا شود که نداند که چنین کینه ورزیها ودشمنی ها با آن شهید قهرمان ریشه درتضادهای قومی بخاطر حاکمیت وسلطهء قومی درافغانستان چند قومی دارند ونه درمسایل اسلامی ویا وطنی.
یک مثال کوچک فقط ازخلال نوشته های خودتان میگیرم وبرای خودتان بطورفشرده عرض میکنم : کرزی که پشتون تبار است، و ذریعهء بی 52 امریکا برارگ کابل تکیه زده است، باوصف آنکه وی را درصف شاه شجاع وکارمل قرار داده اید ولی به عوض جهاد ومقاومت برعکس بحیث هیئت میانجی ومصالحه میان وی و نیروی مخالف آن عمل میکنید ولی درزمان ببرک کارمل که پشتون غیر فاشیست وغیر قبیلوی وچپی بود، به عوض مصالحه به صف مقدم جهاد پیوسته بودید. میتوانید بگوئید که فرق میان این اشغال وآن اشغال ازنظر کیفیت درچی است؟ چرا آنوقت هم بخاطر ایجاد آشتی میان طرفین درگیر دستها را برنزده بودید؟ آیا حقیقت غیرازین است که هم کرزی وهم طالبان وگلبدین بخاطر برقراری حاکمیت تگ قومی وجه مشترک دارند وشما نیز بخاطر پشتون بودنشان زحمت سفر به افغانستان را برخویش هموار می سازید وبا تحمل هزاران مشکلات وموانع خودتان را به درو دیوار میزنید تا میان طرفین صلحی برقرار شود.

میخواهم خدمت آن عالی جناب بعرض برسانم که: آنچه را که من دربارهء شهید مسعود قهرمان وبی بدیل نوشته ام، متکی به نوشته ها وخاطرات دیگران است وهیچ چیز پنهان وپوشیده ایی نبوده که تازه آنرا من کشف کرده باشم. این دیگر به برداشت جناب عالی تعلق میگیرد که از آنها چگونه برداشت می نمائید ومن هیچ اجباری بالای تان ندارم که طرز برداشت شمارا مطابق ذوق خودم تغیر بدهم. ولی تاریخ وخاطره نویسان همه همین را گفته اند: که مسعود درچهارده سال جنگ وجهاد ومقاومت علیه شوروی سابق برای یک روزهم به پاکستان نگریخته است.
پیترتامسن همین مطلب را گفته است که مسعود پولهای ما را گرفت ولی صادقانه درپروژهء جنگ جلال آباد با ما شرکت نجست. اینکه نفس پول گرفتن از امریکا نزد جناب عالی معامله گری و وطنفروشی تلقی گردیده است وازین بابت خیلی بالای مسعود خشمگین استید وجناب عالی آنرا سرآغاز؟؟؟ معامله گریهای سران مجاهدین با ابرقدرتها خوانده اید فکر کنم که به اختلالات روانی دچار شده اید. ازشما می پرسم که کدام تنظیم جهادی درپشاور ازکمکهای بیدریغ امریکا وعربستان سعودی درآن سالها بی بهره مانده بود که تنها مسعود باب آن را با امریکا باز کرده بود؟ نشود که تب هذیان گویی تان ازکنترول خارج شده باشد. مگر گلبدین وحقانی ازین کمکها وپولها برخوردار نشده اند؟ مگر جنگ جلال آباد را جنرالان آی اس آی رهبری نمیکرد؟ چرا این پولها برای مسعود حرام وبرای دیگران مانند شیر مادرحلال بوده است؟
شما باوجودیکه مطلب مرا میخوانید ولی بازهم خودتان را به کوچهء حسن چپ میزنید. من نوشته ام که باوصف اینکه با ادبیات جهاد ومجاهدین درزمان اشغال شوروی سابق تعلق فکری ندارم ولی مسعود قهرمان را بخاطر استقلالیت در رأی وعملش می پسندم، شما چرا نتوانستید که خلاف این ادعا را ثابت کنید. من در نوشتهء قبلی ام پرسیده بودم که اگر مسعود درتمام چهارده سال حضور قوای شوروی درصلح وآشتی با روسها بسر برده پس اعترافات رهبرتان گلبدین وسرور احمدزی در وصف مجاهدین ومقاومتگران درهء پنجشیر به چه معنی است؟
کدام ادعای تان را باور کنیم؟ پنجشیر درطول چهارده سال حضورقوای شوروی درصلح وآشتی بسر برده وهیچ نوع تلفات وضایعات انسانی نداشته است ومسعودهمیشه ودر هرلحظه که دلش میخواست به ماسکو سفر کرده میتوانست. آیا این ادعای تانرا حد اقل گلبدینی های پروان وکاپیسا باشما قبول می نمایند که خود درآن دوران شاهدان اصلی مصیبت ها وبدبختی ها وآواره شدن خانواده های پنجشیری بودند؟ آیا نوارهای صوتی رهبر تان گلبدین خان را درپشاور در دیدارش با زخمی های پنجشیر درهمان سالها شنیده اید که باطمطراق از مردانگی رزمنده گان مجاهد پنجشیری حرف میزد وهمین اکنون یک کاپی آن نزدم موجود است؟ جناب عالی بحیث یکی ازمجاهدین سرسپردهء راه خدا بیانات وخطابه های آتشین گلبدین حکمتیاررا در دیدارشان با زخمی ها ومجروحین پنجشیری زمان جهاد چگونه توجیه می کنید که ازتقبیح حملات وحشیانهء روسها به درهء پنجشیر با آب وتاب آن سخن میزند ومجاهدین آنزمان را به صبر وشکیبایی وپایداری درراه خدا دعوت میکند وبه پیروزی زودهنگام بشارت میدهد؟ شما با این اسناد چه میگوئید؟ آن سخنان درست است یا ادعاهای امروزی بیل ریچاردسن؟ یا اینکه میخواهید بگوئید که همهء آن مجاهدان ومجروحین همه خر وبیسواد تشریف داشتند ونمیدانستند که مسعود اصلا باروسها درارتباط بوده ودرحقیقت این خود مسعود بود که آنها را هم به کشتارگاه ها میفرستاد وهم به روسها میگفت که اینجا را بمبارد کنید که من برای تان اینقدر پنجشیری ومجاهد را نگاه کرده ام تا کشته شوند واین راز سربه مهررا تنها جناب گلبدین درک کرد آنهم زمانیکه دربالاشهرتهران مشغول نوشتن کتابی بنام : توطئه های پنهان وچهره های عریان گردید.درکتاب مذکور جناب گلبدین خان مدعی است که راپورهای را در دوران جهاد علیه شوروی سابق هم دریافت میکرده که مسعود باروسها ارتباط دارد ولی وی آن راپورها را موثق نمیدانست بخاطریکه فکر میکرد شاید چنان راپورها برخاسته ازرقابت های داخلی میان قوماندانهای مجاهدین باشد ولی بعداز آنکه به بالا شهر تهران مسکن گزین میشود چشمان مبارک اش به نوشته های بیل ریچاردسن برمیخورد که وی با استناد به گفته های صاحبمنصبان روسی که به غرب پناهنده شده اند ثابت کرده است که مسعود با روسها درارتباط تنگاتنگ قرار داشته است. بح بح بح!!! چه کشف عجیبی؟؟؟
اما آقای بیانزی وهم جناب حکمتیار وهم دیگر هواداران شان باید بدانند که ده سال میگذرد که نویسندهء چیره دست کشور آقای محمد اکرام اندیشمند خزعلیات کتاب آقای حکمتیاررا با دلایل مقنع رد وبطلان ادعاهای توخالی شان را به اثبات رسانیده اند که تا همین اکنون ازسنگ آواز برامده است ولی ازجانب آقای حکمتیار وحامیان وناشران کتاب وی هیچ آوازی برنخاسته است. نام کتاب صبح کاذب است که همین اکنون نیز ازطریق گوگل قابل دسترسی می باشد.

بهرحال اگر منطق جناب عالی این باشد پس درقسمت گلبدین وقوماندانهایش درجبهات جنگی آنروزگار چگونه خلاف آنرا ثابت میکنید که تمام قوماندانهای گلبدین درکشتار قوماندانها ومجاهدین پائینتر ازخود وتباهی مناطق شان با روسها دست داشتند؟
چگونه ثابت می کنید که سید منصور حسینیار، قوماندان گلبدین دربغلان بخاطر تاجیک بودنش ودوستی اش با فرمانده مسعود قهرمان درپشاور ازطرف گلبدین ترور نگردید؟
چگونه غلط بودن این موضوع را ثابت میکنید که زنده یاد استاد عبدالصبور فرید وفتح محمد بخاطرسرباززدن ازامرگلبدین مبنی بر آغاز درگیریهای تنظیمی باشورای نظار وبعدا دولت نوپای مجاهدین درآن ساحات درآخرین روزها مورد خشم وی قرار گرفت که منجر به جدایی وانشعاب آنها ازحزب گلبدین وپیوستن شان بدامان مسعود قهرمان گردید؟
چگونه ثابت میکنید که یک خبرنگار بیگناه وبیطرف تاجیک تبار لغمانی به نام میرویس جلیل بخاطر نشر یک راپور موثق جنگی دررادیو بی بی سی آماج خشم گلبدین خان قرار نگرفت ودرمنطقهء گذرگاه کابل آنهم تحت تسلط گلبدین جلو چشم خبرنگاران خارجی از موترپائین وبعد با بیرحمانه ترین شیوه به قتل نرسید؟

++++
حقیقت آنست که محور اصلی مقالات مرا دفاع ازاشخاص معین ورهبران سیاسی وقومی تشکیل نمیدهد بلکه هدف اصلی دریدن پرده های ضخیم قوم پرستی نویسنده گان پشتون است که خودشان را درلفافه های : اسلام وقرآن وجهاد ومیهن وچپگرایی وسیکولاریزم می پوشانند. من خدمت ایشان قبلا عرض کرده بودم که من پرچمی نیستم ولی اینجا خدمت شان به تکرار می نویسم که بنده به زنده یاد ببرک کارمل ازصمیم قلب احترام دارم، زیرا او ازیکطرف ناجی حیات پدر وکاکاهایم اززیرساطور رژیم فاشیستی امین بود، وازطرف دیگر آماج تیرهای جفا ونامردی های عناصر قومگرا وشؤونیست پشتون قرار گرفته است که حتی کوچکترین معیارهای نویسنده گی وحق گویی را مراعات نمیکنند، که به تبعیت ازآنها یکتعداد جمعیتی های احمق و نا آگاه به مسایل سیاسی هم بخاطریکه قومگرایان وقبیله سالاران پشتون را راضی ساخته باشند درمیدان دشنامزنی واتهام زنی ازآنها عقب نمی مانند. این اولاغ های مجسم برای اینکه به قبیله گرایان پشتون به اثبات برسانند که آری! ما ازشما کمترخر نیستیم از آنها خودشان را یک سر وگردن بالاتر جلوه میدهند.
درحالیکه من نه پرچمی استم ونه هم جمعیتی. اما این را میدانم که هررهبر وشخصیتی را که هژمونیست ها وفاشیستان قومی پشتون بد بگوید آن انسان حتما خوبی های دارد که تا هنوز ما به زوایای تاریک آن آشنا نشده ایم.
ورنه این را حتی یک طفل هم میداند که ببرک کارمل واحمدشاه مسعود وبرهان الدین ربانی هرکدام ازخاستگاه های مختلف ومتضاد فکری قد برافراشتند. آنها درتخاصم ودشمنی های فکری با یکدیگر آنقدر پیش رفتند که بار دیگر زمینه برای استقرار یک نظام قبیله سالار مهیا گردید وعناصر روشن ضمیر وباوجدان که افغانستان را خانهء همهء اقوام وطوایف این سرزمین میدانستند واهل گفتمان وتفاهم بودند مانند زنده یاد هاشم میوندوال ودیگران بار دیگر به زندانها وسیاه چالها افتیدند. بناء دفاع من ازمسعود قهرمان ویا زنده یاد ببرک کارمل تقدیس وپرستیدن این اشخاص نیست بلکه پیامی است روشن به نسلهای آینده که باید ازگذشت روزگار درس بگیرند واشتباهات گذشته گان شانرا بنام کافر ومسلمان، تاریک اندیش وروشنفکر تکرار نکنند.

شاید بسیاری ازخانواده های دیگر بشمول خانوادهء آقای عبدالرب رسول سیاف مانند من ازسقوط مرگبار رژیم فاشیستی امین خاطرات خوش داشته باشند ولی حالا بهردلیلیکه نزد شان موجود است ازبیان آن حقیقت انکار می ورزند، ولی من چنین نیستم. من باوجودیکه هیچ سنخیت فکری وسازمانی با پرچمی ها ندارم ولی این حقیقت را می نویسم که زنده یاد ببرک کارمل بزرگ اولین روشنفکر بنیاد برانداز نظام قبیله سالار درافغانستان است. او به آنچه قبل ازرسیدن بقدرت شعار میداد تا حد توانش عمل کرد هرچند که این بقدرت رسیدن با توجه به ساختارهای قبیلوی جامعه هم برای خودش وهم برای دیگران پایان خوبی نداشت ولی با صراحت وجرأت میتوان ادعا نمود که زنده یاد ببرک کارمل نسبت به هرپادشاه ورئیس جمهور دیگر درتاریخ معاصر افغانستان به آرمانهایش صادق بود. بدون شک براندازی نظام قبیله سالار چندین قرنهء افغانستان با نا ملایمات ومداخلهء قشون بیگانه همراه بود ولی نفس چپه نمودن یک نظام تگ قومی و قبیلوی پشتونی راه را برای بیداری اکثریت قومی غیر افغان تحت ستم باز کرد وبرغنامندی ادبیات سیاسی کشور ما افزود. زیرا برای اکثریت ملیتهای گشن بیخ غیر افغان سقوط سردار داوود وبقدرت رسیدن خلقی ها جز دست بدست شدن قدرت ازیک قبیلهء پشتونی بدست قبیلهء دیگر چیز دیگری نبود. مردم غیر افغان وبومی این کشور اگر درزمان حاکمیتهای خاندان آل یحیی تنها کفن کش های رژیمهای خاندانی را دیده بودند که فقط کفن مرده های شان را می دزدیدند ولی بعدازاستفرار حاکمیت قبیلوی غلجایی نه تنها که کفن مرده هایشان به یغما میرفت بلکه بی حرمتی به مرده های شان نیز صورت میگرفت وهمه بار دیگر درحسرت کفن کش قدیم می سوختند وبه وی دعای خیر میکردند که خدا کفن کش قدیم را بیامرزد. زیرا قبیلهء تازه بدوران رسیدهء غلجایی هرپستی ودنائتی که از دست اش پوره بود درحق مردمان مظلوم وستمدیده بخصوص غیر افغانان این کشور دریغ نمی ورزید. من درمقاله ام راجع به آقای شادروان دکترسعید افغانی درکابل پرس این مطلب را با اسناد ومدارک معتبرثابت کرده ام که اشخاصی مانند آن مرحومی؛ بخاطر پشتون بودنش درتمام دوره ها وپادشاه گردشی ها خیلی خوب درخشیدند و از مزایای پشتون بودن استفادهء احسن نموده اند. وهیچ نظام پشتونی چنین اشخاص را نگفته است که بالای چشم تان ابرو است. ولی دشمنی پشتونهای حاکم بیشتر با نخبه گان غیر پشتون بوده وچنین دشمنی ریشه درنفرت های قومی آنها داشته است نه اختلافات ایدیالوژیکی.
من آنطوریکه بارها این را پرسیده ام که چه عاملی گلبدین بظاهر اسلامگرا را با شهنواز تنی بظاهر کمونیست یکجا ساخت ؟ خلقی که بخاطر استقرارنظام کمونستی هزاران انسان بیگناه را درشهرهرات باستان زیر چین تانکهای غول پیکر له نموده است ،جنایتکاری که ازذکر نامش موبربدن انسان راست میشود چگونه با یک شخص بظاهر اسلامگرا که اهداف سیاسی خویش را درلفافه آیات قرآنی پیچانده است طرح دوستی وکودتای مشترک میریزند؟ این دو چه چیزی میان هم بحیث قاسم مشترک دارند که آنها را بهم پیوند میزند؟ جواب واضح وآشکار است پشتونوالی وقبیله گرایی وترس ازبیداری اقوام غیر پشتون.
حالا تکرار چنین عملی چرا توسط مسعود قهرمان جرم و وطنفروشی تبلیغ میگردد؟ حال برای یک لحظه اگر دوستم وتنی را دریک صف قرار دهیم وهردو را جانی وجنایتکار رژیم های قبلی بدانیم، چرا درقضاوت جناب بیانزی صاحب وامثالهم ائتلاف مسعود با دوستم نسبت به کودتای ناکام گلبدین با تنی وبعد گلبدین با نجیب الله احمدزی خیلی حساسیت برانگیز است؟
بعد که همین دوستم وهمین بقایای کارمل (به اصطلاح آقای بیانزی) با آقای گلبدین یکی شدند وشورای عالی هماهنگی را تشکیل دادند آنها ازصف مزدوران شوروی سابق خارج گردیده وغسل تعمید داده شدند، پس آقای بیانزی صاحب لطف بفرمایند که کیفیت آن آب مقدس را که جناب حکمتیار صاحب ازآن برخوردار اند بما روشن نمایند تا بدانیم که اگر به آن آب مقدس قبیله گرایی پشتونی هرکسی خودش را غسل دهد او دیگر از تمام گناهان کبیره وصغیره پاک میگردد. پایان

آنلاین :
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره

مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره

این کتاب را بخرید

پيام‌ها

  • حامدکرزی، طالبان واردوی ملی
    حامدکرزی رئیس جمهور مصلحتی افغانستان که با وجهه قومی زمامدارکشورشد درطول یازده سال گذشته باتمام توان ازطالبان جنایتکا آشکارا وپنهان حمایت کرد ونگذاشت که نیروهای بین المللی به طورباید وشاید این گروه تروریستی راسرکوب کند.
    اما اکنون که زمزمه خروج نیروهای بین المللی برسرزبانهاست بسیاریها آگاهانه ویا نابخرانه چشم امیدبه اردوی ملی دوخته ا ند . اما غافل ازاین که طالبان و80 فیصد اردوی ملی دو روی یک سکه اند. ترکیب قومی بزرگتری معیاراستخدام دراردوی ملی است وفیصدی ترکیب هم برگرفته ازدایرت المعارف نشرشده اکادمی علوم میباشد که درآن پشتونها اکثریت مطلق اند.
    به نظرمن پس ازسال 2014 بزرگترین تهدید اردوی ملی می باشد درصورتیکه با سلاح پیشرفته تجهیزگردد.
    مسئولین نیروی نظامی شکایت دارند که غربیها آنانرابا سلاح پیشرفته تجهیزنمیکنند. واقعیت این است که دادن سلاح پیشرفته بدست آنانیکه ذهن واندیشه شان مالامال ازتحجرگرایی، تعصب، جهل وآدم کشی است بسیارخطرناک است. مردمیکه ارزش قبیله ای رابرتمام ارزشها رجحان میدهد وهرازگاهی همکارانش رابکام مرگ می فرستد به دیوانگانی میمانند که توانایی گردانندگی سلاح مدرن راندارند. چیزیکه غربیها خوب میدانند.

  • کابیل پرس هزاره رگی طوفان میکنید وقتی ازمزاری میخکوب ازخلیلی زایمان لوچ زن وازمحقق رقص مرده چیزی به روی این سایت پلید نبیشنته شود انرا به زودترین فرصت ازصفحه دور میکند اما اگر به قوم دیگران دشنام بد ورد که شایسته یک انسان و یک نویسنده نه میباشد انرا ماها به روی صفخه نگاه نیکنید مرگ به متعصب

  • مرا اشتباه نفهمید، من نه با بهمن کدام خصومت شخصی دارم، نا با آن کسانیکه بهمن علیهء شان اینجا مقاله های 12 صفحه ئی مینویسد، کدام دوستی. این افراد را اصلاّ نمی شناسم که در باره شان قضاوت کنم، و نه حوصله تشبث در باره تفاله های خلقی/پرچمی دارم. اما همینقدر میدانم که این دامنه همان خصومت های رهبران شان سر قدرت بود/است، که در نتیجه همدیگر را کشتند، و تفاله هایشان همان خصومت ها را در سایت ها ادامه میدهند. اما برای مردم افغانستان رهبران هردو جناح ِ یک حزب وطنفروش و نوکر روس ها اند که باعث کشتار یک میلیون انسان بیگناه و چهار میلیون مهاجرشدند. رهبران هردو جناح این حزب منفور تهدابگذاران همه دربدری ها و ویرانی های مردم ستمدیده این کشور در سی و چند سال اخیر هستند.
    اما درین زودوخورد علیه خلقی ها نفرت بهمن مقابل اقوام پشتون آنقدر زیاد است، که در عین پراگراف نفرت درونی اش را مخفی کرده نمیتواند. تضاد های درونی بهمن فقط در همین صفحه اول برملا میشود (حوصله خواندن بقیه این سریال را نداشتم). بهمن در صفحه اول پراگراف اخیر مینویسد:
    " لعنت فرستادن به حاکمان پشتونی ازقلم من نه بخاطر این است که آنها پشتون بودند بلکه بخاطر این است که آنها بالای انسانهای وطن خویش ستم روا داشته اند".
    اما در اخیر همین پراگرف مینویسد:"
    درقاموس زبان انگلیسی معنای واژهء افغان به شکل تصویری آن ترجمه شده است که افغان یک نوع سگ می باشد که ازنظر علم ژینتک سگشناسی؛ نسبت به دیگر سگ ها خیلی شجاع و با وفا تشریف دارد".
    یا در یکی از پیام هایش در گذشته چنین مینویسد:
    " من تاکنون پشتونی که پشتونیست نباشد، آنرا کمتر دیده ام ولی اگر بالفرض چنین انسانهای با وجدان پیدا شوند من
    ایشان را انسانهای باوجدان وآزاده می نامم نه پشتون".
    به نظر من این طرز تفکر بهمن سند یست برای فاشیزم قومی، برای راسیسزم و طرز تفکر ضد انسانی جناب ایشان.
    مشابه این اظهارات را از زبان هتلر و وزیر پروپاگند او بنام گوبلز در باره یهودی ها میتوانید در تمام اثار تاریخی بخوانید. نازی ها یهودی ها را به سگ و حشرات مضر تشبیح میکردند، که برای نابودی حشرات باید از گاز های مسموم کننده استفاده شود/ که کردند. و در لوحه ها بالای دوکان ها و مغازه ها نوشتند، "سگ ها و یهودی ها اجازه داخل شدن را ندارند."
    اگر دلسوزانه قضاوت کنیم، باید به سلامت روانی این آدم ها شک کرد.

    • نادرک بی منطق!
      من اگر دلسوزانه قضاوت کنم حالت روانی خودت خیلی ها قابل تشویش است؛ خودت بخاطراینکه بخواهی مرا موجود متنفرازیک قوم بخصوص مانند استاد بیانزی جلوه دهی؛ جملات را به شکل ناقص آن روایت میکنی.
      گویند در روزگاران قدیم دریکی از از روستاهای افغانستان بین کدام طالب که زیاد تنبل بود وبیدار شدن هنگام نماز صبح برایش خیلی سنگینی میکرد وملای استادش مشاجره ای لفظی درگرفت که چرا صبح وقت به نماز برنمی خیزد. طالب بیچاره درجواب گفت درآن وقت این آیهء قرآن را درخواب کسی درگوشم میخواند که : <فویل للمصلین> که ویل وعذاب باد برنمازگذاران. بناء من می ترسم که این عذاب و ویل نصیب من نشود ازآنرو بخواب میروم. ملا گفت هر وقتی که آن آیه را کسی درگوشت خواند، خودت نیز به آواز بلند آیهء بعدی اش را برایش بخوان که :< الذین هم عن صلاتهم ساهون الذین یراؤون ویمنعون الماعون> یعنی آن نمازگذارنیکه درنمازهایشان همیشه سهو میکنند چون برای رئا وتظاهر نمازبرپا میدارند ومانع رساندن وسایل کمکی بمردم می شوند.
      حالا روایت نمودن جملات من توسط نادرک بی عقل مثل همان استدلال طالب است که یک جمله را می نویسد ولی جملهء بعدی را قصدا نمی نوسید.
      ولی من برایش به تکرار میگویم نادرک بی عقل!
      افغان ویا ابگان ویا پتان ویا پشتون فقط نام یک قوم بخصوص است؛ اینکه درزبان انگلیسی یک نوع سگ را به این نام گذاشته اند این هم یک واقعیت است. ولی تاکید من بالای آنانی است که به این نام جعلی قداست بخشیده اند ومیخواهند چنین نام را بالای دیگران به زور واجبار تحمیل نمایند. من نوشته ام که اگر سخن ازاجبار نام یک قوم بالای دیگران باشد وتنها این نام شایستهء هرنوع افتخارات تاریخی باشد؛ بناء اول به استناد قاموس زبان انگلیسی این نام معنی سگ را میدهد وثانیا ازنظر قومی مطابق فرمودهء آقای وحید عیاثپور این نام هرگز وجاهت وبزرگی تاریخی سرزمین مارا بازتاب نمیدهد کما اینکه نامهای تاجکستان وازبکستان وغیره نیز درسطح بین المللی ازهویت مشترک باشنده گان این سرزمین نماینده گی نمیکند. درینجا فاشیسم قومی را درکجای آن شما یافته اید؟
      بلی! آنانیکه ظلم کرده اند، وحاکمان قبیلوی این سرزمین بوده اند مربوط افاغنه بوده اند، آیا درین شما شک دارید؟ اینکه بالای قوم خود نیز ظلم وبربریت روا داشته اند نیز یک واقعیت تاریخی است. ولی پیام من چیست؟
      من به مظلومان همان قوم نیز میگویم بیائید که ازخیر این نام مبارک بگذریم، یکدیگرخویش را بحیث باشنده گان اصلی سرزمین مشترک خویش برسمیت بشناسیم. وهیچ کس ما حق سروری وباداری بالای دیگرمان را نداشته باشیم. نام هیچ کدام ما را بالای دیگرما نگذاریم هیچیک ما درین کوشش نباشیم که دیگر مانرا به زور واجبار درخویش مدغم واستحاله نمائیم. این افکار ونظریات با گوبلز وهتلر چه مشابهت وسنخیت دارد؟
      اگر مشابهت هم داشته باشد عکس آن صادق است. هتلر زمانی که بقدرت رسید دمار ازروزگار یهود برآورد، نظامهای قبیلوی پشتون نیز چون قدرت بدست شان رسید، دمار ازروزگار دیگران وحتی مخالفان هم تبار خودشان برآوردند. من طرفدار عدالت وبرابری استم درحالیکه طرف مقابل من از زورگویی وادغام واستحالهء جبری صحبت میکند. پس بفرما بنویس کی با هتلر وگوبلز مشابهت دارد؟

    • به این گویند: سفسطه یا سفسطه گوئی!
      دشنام دادن هم یکی از خواص شایسته همیشگی بهمن.

  • با عرض سلام خدمت کابل پرسیان عزیز.
    به توجه محترم نادر . به هیچ وجه نمیتوانیم بپذیریم که اقای بهمن به مسیله از روزنه ه رقابت ههای حزبی وتنظیمی پرداخته امده باشند/ بنده بر این باورم که طی پنجاه سال اخیر داعیه فاشیزم قبیله را گه نادر باتیم محمد گل مهمندی اش به تعقیب دسردار داود شاخه خلق حزب خلقبرهبری ترهکی وامین بعدها گلبدین وحزبش وسرانجام طالبان پی گرفته اند .هیچ فرقی بین نگرش های یک خلقی دو اتشه .طالب. اعضای حزب اسلام گلبدین و طالبا ن وجود ندارد.بناه استباط من از نبشته اقای بهمن نقدد دیدگاه فاشیست افراد حزب اسلامی است .و این یک واقعیت مسلم جامعه ماست .دشمنی وخصومت گلبدین با امر مسعود واستاد ربانی وسایرین اساس قومی داشت نه ایدلوزیکی. فقط دشنام نثارم نکنید نقد اگر میکردید میپذیرم.

  • به این مطلع یکی غزل از حمزه شینواری توجه فرمایید :
    ته که شه پشتون شوی نو انسان به شی
    بیا که شه انسان به شوی مسلمان به شی !!
    بدین ترتیب شاعرنامدار پشتون آدم بودن و مسلمان بودن را مشروط به | پشتون| بودن می سازد . تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل !

Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

تازه ترین ها

اعتراض

ملیت ها | هزاره | تاجیک | اوزبیک | تورکمن | هندو و سیک | قرقیز | نورستانی | بلوچ | پشتون/افغان | عرب/سادات

جستجو در کابل پرس