دیوارها...
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
دیوارها،
این دیوارهای سر به فلک کشیده، گاه کوتاه،
گاه بلند و امتداد چشمانی که هوس عبور از
میان تمامی آجرها را دارد.
امتداد
نگاهت می گریزد از اسارت در میان تکه
سنگهای نا منسوخ با درویشی روح جستجوگرت...
گفته
اند نگاهت را باید بپوشانی با پوشالی کاهگلها، با خاکستری گرد و خاکها ...
نمی
دانند اما که جنین رهایی در تو هر لحظه
پرورش می یابد.
می
دانی که این بلندیها و این کوتاهی ها، این
به نامنظم چیدنها در کنار یکدیگر، این لا
مکانی و لا زمانی هراس دارد از روح آبستن
تو.
دیوارها،
و دستانت را بارها خراش داده ای در خشونت
آجرهای نا مفهوم، آجرهایی که هویت نخواهند
داد به آدمیان آنسوی پنجره های رنگین....
دیوارها
و میخکوب شدن آیینه در دل سنگ و هوس
آرایش چشمانی که پشت پرده ای ضخیم پنهان
شده است از تیر نگاه دیگری...
دیگری
و همان بیگانه آشنا، همان سترگ قضاوت
زمانه و همان دل انگیز آهنگی که امروز گوش
را می خراشاند.
آنلاین : http://toranjterme.blogfa.com/...