ثبت است برجریدهی عالم دوام ما
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
8نوامبر، برابر است باسالروز کشته شدن محمد نادر پادشاه مستبد افغان توسط عبدالخالق، جوانی 18ساله. نادرخان در چنین روزی پس از آن جانش را ازدست دادکه تفنگچه عبدالخالق به سینه شاه نشانه رفت. دلیل آن هم واضح بود"استبداد وقوم سالاری و تبعیضی که این کشور را می بلعید".
پس از این نشانه گیری عبدالخالق دستگیر شد، تا مورد پیگرد باز رسان استبداد قانون قرارگیرد. قانونی که در آن شاه مصوونیت کامل دارد، دولت و حاکمیت بخشش اللهی برای شخص شاه می باشد.
قانونی که درآن خبری از عدالت و انسانیت نبود. لذا روشن است که عبدالخالق تامحکوم شدن باید برزخی رامی پیمود، که هزاران مرتبه بدتر از دوزخ بود. مشکل عبدالخالق این نبود، که چراشاه راکشته؛ مشکل اساسی این بودکه کیها وی را در این قتل همکاری کرده اند، و یادستکم طراح این قتل بوده اند. بدین ترتیب خالق باید لیستی از همکاران و مشوقانش را در این زمینه، در اختیارحاکمیت قرارمی داد. این شایدتنهاخواسته حاکمیت از خالق بود.
خیلی زود حاکمیت و تیم باز رسی دریافتند، که هرگونه تلاش برای گشودن زبان خالق بی فایده است. آنها فهمیدند که با یک فرا انسان روبه رو اند. جوانی هرچند کم سن و سال، امابه شدت آهنین و سرسخت، بیگمان شجاعت و دلاوری عبدالخالق در تاریخ معاصر کم نظیر است.
خالق تصمیم گرفته بودشاه مستبد را بکشد، شاید به احتمال قریب به یقین این تصمیم اش را به دور ازیک حلقه و جمع، بصورت انفرادی گرفته بود. ازین رو ساده لوحانه بود اگروی لیستی ازنامهای همکارانش؟! را در اختیارماموران دولتی قرارمی داد، زیرا وی همکاری نداشت.
درحدیکه دوستان نزدیک وهمرازهایش نیز از طرح ترور نادرخان بیخبر بودند، که شرح آن به تفصیل در تاریخ آمده است. ازسویی هم برای حاکمیت استبدادی شاهان افغانستان باورنکردنی بود، که یک جوان 18ساله بتواند به تنهایی چنین اقدام کند.
کشتن شاه، نیازمند برنامه ریزی دقیق و مو شکافانه بود، و درعین حال کاری ناممکن وبسیارهولناک، به نظر اطرافیان شاه، باتوجه به این که حاکمیت سالها جابرانه برمردم حکم رانده بودند، و عبدالرحمان به زعم خودش نطفه چنین افرادی که بتواند حوس درگیری بادولت راداشته باشد، از بن خشکانده بود، گیج کننده بود که چگونه یک جوان بتواندچنین ریسک خطرناکی نماید؛ ریسکی که بیگمان یک ریسک نه، بل یک دیوانگی بود.
درباریان و اطرافیان شاه، هرگزنمیتوانستند درک کنند که تاچه حد برمردم ظلم می کنند. برای آنهاشاید این استبداد بخشی ازمنافع ملی حاکمیت؟! بود و سیاست اقتضا میکرد که مردم سرکوب شوند. ولی حاکمیت این را درک نکرده بود، که ظلم و استبداد اگربتواند درکُل به حذف جامعه ازصحنه حیات اجتماعی وسیاسی موفق شود، اماخود منجربه پیدایشی موسا / ابراهیمی میشود، که می تواند کاخ حاکمیت فرعونی/ آکدی دورانش را ازهم بپاشد. دربیان دیگرظهور چنین موسایی در دربار فرعون افغانی، برای درباریان غیرقابل پیش بینی بود. اما این قانون طبیعت است، که تغییرناپذیر است.
همانطور که دربرابر هیولای امپریالیزم، چه گوارا قد بر می افراشد، خالق نیزبرای شکافتن سینه یکی از ظالم ترین افراد بشر حرکت می کند. بدین ترتیب خالق را می توان موسای انسان هوموساکر و چه گوارای مغضوبان روی زمین نام داد و زنده گی و آرمان ها وشخصیت اش را باچنین افرادی مقایسه کرد. او لاجرم دربرابر فاشیزم استاد، خم به ابرونیاورد، عصیان کرد، و همچون «چه» که درحالت مرگ بر درخت تکیه داده بود به گلوله چشمک می زد، برچوبه دار تکیه زد و به ریش هرچه ظلم وبیداد است خندید.
امروز سالها پس ازمرگ ارنستو، اگر چه گواریست ها آرمان ها وشخصیت اش را ارج می گذارند، تردیدی ندارم که باشکافته شدن سینه تاریخ و آفتابی شدن حقایق، خالقیست ها درسراسر جهان نام و یاد او را گرامی بدارند.
دل خالق عاشق ایثارشد و لاجرم زنده گشت و شگفت آنکه چنین کسی هرگز نمی میرد و برجریده عالم نامش درخشان تر ازپیش خواهد درخشید.