آیا وبلاگ بخشی از زندگی است؟
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
طی چهار سال گذشته ۹۷۰ نظر خصوصی دریافت کردهام که قسمت اعظم آنها دردل
خوانندگان وراهنمایی خواستن در مورد موضوعات محتلف میباشد.
راستش یک معما در زندگی خودم؛ برای خودم حل نشده باقی مانده است وآن اعتماد مردم به من هست.
نمیدانم
چهرهای من گویایی چه چیزی هست که در زندگی واقعی ودر میان مردم، خیلی زود
مورد اعتماد قرار میگیرم که مردم براحتی رازهای نگفتهاش را با من درمیان
میگذارند (البته این شامل حال آشنایان وفامیل نمیشود) ولی مردم غریبه؛
مخصوصا هموطنان مهاجر چنان زود به من اعتماد نموده ودرد دل میکنند که گاهی
به سلامتی روحی وروانی آنها شک میکنم.
اوایل
فکر میکردم، شاید این اعتماد ازروی آشنایی وشناخت من باشد، یعنی فکر
میکردم آنها مرا به خوبی میشناسند واز روی شناخت که دارند حرفهای دلشان
را به من میگویند؛ اما زمانیکه وارد زندگی در فضای مجازی شدم، زودتر
ازآنچه که فکرش رامیکردم، این حس اعتماد خوانندگان به سراغم آمد وشدم سنگ
صبور خیلی از ادمای ساکن درفضای مجازی.
نمیدانم فضای مجازی و وبلاگ نویسی برای شما چه گونه هست؛ ولی برای من تبدیل بخشی از زندگی خصوصی وعمومیام شده است.
در چهار سال گذشته هر بلای که فکرش را بکنید سرم آمده وبا هرجور آدمی ارتباط داشتهام.
عدهای
خصوصیترین مسایلشان را با من درمیان گذاشتند وعدهای دیگر، هر جور نصیحت
که بلد بودند کردند، عدهای دیگر فقط غلطهای املایام را گرفتند؛ عدهای
دیگر هم تا دلشان خواست فهش دادند وناسزا گفتند. بعضی در اوایل سخت دوست
بودند کمی بعد بدون هیچ توضیحی به دشمن درجه یک تبدیل شدند، دراین راه یک
تعداد با ناجوان مردانهترین روش، یعنی با آدرس وبلاگ من به دوستان ایرانی
فهشهای رکیک دادند، این درحالی بود که من دروبلاگم از مظلومیت مهاجرین
مقیم ایران مینوشتم واز رفتار دولت ایران انتقاد میکردم، در چنین وضعیتی
همه چیز با هم قاطی شده بود، هم من وهم خوانندگان با تجربه در فضای مجازی
گیج مانده بودند که قضیه چی هست. حدود۱۰۰ نظر خصوصی از طرف دوستان ایرانی
دارم که به من خبردادهاند که در کامنت وبلاگشان از زبان من فهش وناسزا نشر
شده است وزمانیکه به وبلاگم وارد شدهاند متوجه شده که ممکنه این یک توطئه
باشد، برای همین به جای فهش دادن مرا مطلع نمودند، اما خیلیهای دیگر بدون
هیچ توجهی مقابله به مثل نمودند ورفتند. قسمت زجرآور قضیه زمان بود که از
زبان من به بهترین ومودبترین زنان وبلاگ نویس هموطنم به طور خصوصی
کامنتهای شرم آور گذاشتند؛ که دراین راه هم من وهم آن بندههای خدا فشار
روحی زیادی را متحمل شدیم.
سرتان را به درد نیاورم شاید این نوشتهها برای شما هیچ ارزشی نداشته باشد ولی برای من چهار سال زندگی گذشتهام است.
در
جای از قول بزرگی خوانده بودم که گفته بود: اگر کسی خواست رازش رابا تو
درمیان بگذارد، بدان که میخواهد از زیربار سنگین رازش فرار نموده وتمام
وزن آنرا بدوش تو بیندازد. (نقل به مضمون) در اینجا ذکر یک نکته را لازم
میدانم و آن اینکه: شنیدن فهش یک مساله هست وگوش دادن، دانستن راز یک
مساله دیگر. در مورد اول هرچه فهش وناسزا شنیدم، تمام فشار عصبیاش در مدت
زمان کوتاهی برطرف شد، با تعطیل کردن وننوشتن چند ماهه وبلاگ، همه چیز درست
شد وبه جای اولش برگشت؛ اما کسانیکه به من اعتماد کردند ودر بارهای
ازدواج، طلاق، فرار ازخانه، مشکلات پدر وفرزند وبالعکس، موانع تحصیلی،
مسافرت به خارج (غرب) ودهها مسایل دیگر که با من درمیان گذاشتند؛ وضعیت
کاملا فرق میکند، زیرا آنها مشکلاتشان را گفتند ورفتند، من ماندهام
بیخبر که آیا فلانی وفلانی به چه سرنوشت دچار شد، آیا فلانی توانست به
اروپا برسد؟ آیا فلانی توانست با دختر مورد علاقهاش ازدواج کند؟ آیا فلانی
خرج مخارج عروسیاش تامین شد؟ ایا فلانی با همسرش مشکلش برطرف شد؟ آیا
فلانی با پدرش آشتی کرد ورفت سرخانه وزندگی؟ آیا فلانی کنکور قبول شد؟ و
دهها سئوال دیگر که بعد از مدتهای مدید همچنان در مغزم مانده که هیچ
جوابی برایش ندارم.
متاسفانه در چنین شرایطی از
دست من کاری مفیدی ساخته نبود ونیست، زیرا به طور طبیعی در تمام این
زمینهها من تجربه نداشتم ودر برخی موارد اندک راهنمایی ودر اکثر مواقع
همدردی کردهام؛ اما تمام آن مسایل را در ذهن دارم وهیچ وقت هم فراموش
نمیکنم.
خب؛ فکر نکنید این چیزها را نوشتم تا
بگویم من کی هستم وچه هستم وچقدر حالیام میشود، نه خیر! این مطلب را
نوشتم تا کمی از سنگینی رازهای چهار ساله که بدوشم هست سبگتر بشود، تا
بگویم من خود هشتم گرو نهم هست، تا بگویم من هم دچار مشکلاتی میشوم که
گاهی حل کردنش نیازمند مشورت است، تابگویم؛ در این دنیا کسی بیغم نباشد/
اگر باشد بنی آدم نباشد.
شاید شما
که این مطلب را میخوانید از جمله کسانی باشید که روزی برای مشکلی از من را
حل خواستید ومن نتوانستم کمکی بکنم، شاید ازجمله کسانی باشید که مرا
نصیحت کردید، شاید از جمله کسانی باشید که فهش دادید وناسزا گفتید وشاید هم
کسی باشید که سخت از من دلخور هستید. به هرحال، هرکی هستید، هرکجا که
هستید آرزو میکنم سالم وتندرست باشید.
باز کن نغمهٔ جانسوز آن ساز امشب
تا کنی عقدهٔ اشک از دل من باز امشب
ساز در دست تو سوز دل من میگوید
من هم از دست تو دارم گله چون ساز امشب
مرغ دل در قفس سینهٔ من مینالد
بلبل ساز تو را دیده هم آواز امشب
زیر هر پردهٔ ساز تو هزاران راز است
بیم آن است که از پرده فتد راز امشب!
گرد شمع رختای شوخ من سوخته جان
پر چو پروانه کنم باز به پرواز امشب
گلبن نازی و در پای تو با دست نیاز
میکنم دامن مقصود پر از ناز امشب
گرد شوق چمن وصل توای مایهٔ ناز
بلبل طبع مرا قافیهپرداز امشب
متبع شعر: http://alove.mihanblog.com/pos...
آنلاین : http://hydari44.blogfa.com/post-834.aspx