صفحه نخست > دیدگاه > فقدان وحدت جغرافیوی در افغانستان

فقدان وحدت جغرافیوی در افغانستان

غلام سخی ارزگانی
دوشنبه 16 جولای 2012

زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )

همرسانی

وقت که یک انسان در خانه، منطقه، قریه و کشورش مورد تجاوز قرار گیرد، آنگاه این چنین انسان نه تنها همواره در کام بی سرنوشتی و بی هویتی می سوزد؛ بلکه از جمله با تداوم بحران هویت جغرافیوی مستمر خویش هم از شکل گیری وحدت ملی، همبستگی مذهبی، دولت مستقل ملی، فرهنگ واحد ملی، اقتصاد ارگانیک ملی، سرنوشت مشترک ملی، کاروان و شاهراه تمدن عصری نیز به عقب می ماند. در نبود جایگاه امن و خاک مقدس، یک انسان چنان به بی هویتی ملی مبتلا می شود که تصور آن نهایت دشوار خواهد بود. با درد و دریغ فراوان که:
«ساکنان این سرزمین هیچگاه «امنیت سرزمینی» نداشته اند. تجاوزات مکرر و مداوم بیگانگان به «تغییر» و تحدید همواره ی محدوده ی سرزمینی منجر گردیده است. «وحدت زمینی» که شرط اصلی ایجاد و ایجاب «تعلق ملی» ساکنان یک سرزمین می باشد، کمتر مجال تحقق پیداکرده است. در گیری و درافتادگی همیشه با بیگانگان، توان و تدارک قوای روحی، سیاسی و مادی ساکنان و سکانداران این سرزمین را، زمینه و بهانه ی توانگری و غنامندی نداده است.» (1)
از زمان های قدیم ببعد و حتا تا قرن حاضر این سرزمین همواره مورد تجاوزات گوناگون بیگانگان قرار گرفته و مردم به نحوی از انحاء در برابر مهاجمین نیز رزمیده که همه وقت در جنگ علیه تجاوزگران و عوامل آنها سپری گردیده و فرصت ها به غرض همبستگی لازم جغرافیوی، قومی، مذهبی، وحدت ملی، دولت سازی، ملت سازی و آبادی کشور خاصتآ در طی این چند قرن آخر بدست نیامده اند.
زمان که این خاک در مقاطع گوناگون ادوار گذشته مورد هجوم اجانب قرار می گرفته؛ آنگاه اقوام، طوایف، عشایر، قبایل و پیروان مذاهب مختلف کشور با هر گونه فقر متعدد خودها به صورت پراگنده، بدون رهبری واحد ملی و مجزا از همدیگر به دفاع از منطقه مشخص خود در برابر دشمنان مشترک به مقامت می پرداختند و برگ های پیروزی آنها نسبت تلفات جانی و خسارات مادی شان نهایت اندک بودند و یا هیچ نبودند. این منبع بازگوی یک واقعیت عینی تاریخ بوده که «عدم وحدت جغرافیوی اقوام» آن سامان میهن آبایی مردم ما را در برابر تجاوز بیگانگان به نمایش می گذارد:
«در تمام تجاوزگری های قدرت های بیگانه به این سرزمین، انسجام ملی و فرماندهی و سازماندهی مشترک در پروسه دفاع، وجود عملی نمی گیرد. مناطق، اقوام و محدوده های ایالتی و ولایتی این سرزمین به صورت جداگانه، مستقلانه و بی خبر از مناطق و ساکنان دیگر، از محدوده خود دفاع می کنند، یا پیروز می شوند و به تنهایی می شکنند. در همه حملات خارجی از اسکندر تا چنگیز و از چنگیز تا نادرشاه و بابرشاه، این پروسه ی گسسته وجود دارد.» (2 )
در باور این سطر، حتا از ایام هجوم کوریوش و داریوش ایرانی تا حملات عریان و پنهان کنونی پاکستان و سایر بیگانگان از طریق اجیران خویش بالای این سرزمین بوده، که از کشته ها و شهدای مردم پشته ها به جاه مانده، آثار تاریخی به غارت برده شده، آبادی ها به خاک مبدل گردیده، فرصت های بازسازی کشته شده و یا اینکه عده از دشمنان متجاوز کشته و متباقی پاسوخته از این مرز و بوم از قرار، فرار را به خود ترجیع دادند.
ناگفته نباید گذاشت که در برهه های از تاریخ پرافتخار باستان کشور مانند عصر کانشکای کبیر، غزنویان، تیموریان هرات، سلجوقیان و امثالهم تمدن های بزرگ و ماندگار به جاه ماندند که محصول مبارزات مشترک همه اقوام کشور و به خصوص نتائج منجمله رهبری شایسته کانشکا، زمامداران تورکتباران عصر عزنویان، تیموریان، سلجوقیان وغیره در این دل این حیطه باستانی خراسان اسلامی بودند که تاریخ بشریت بدان مباهات دارد. این اعصار از جمله «هویت متحد جغرافیوی و همبستگی اقوام و قبایل کشور» در بوته ها و برگه های از تاریخ کهن و متمدن کشور ما به حساب می آید و بس.
به صورت مشخص باید گفت که آزادی شهر قندهار تحت رهبری حاجی میرویس نیکه با همبستگی اقوام پشتون، هزاره، تاجیک، اوزبیک وغیره از سلطه و قید ایران صفوی بدست آمد که جای افتخار بود؛ ولی شوربختانه که اساس نخستین محور انحصار حاکمیت تک قبیلوی گذاشته شد و این هم در حیطه قدرت تک تازی سران هوتکی ها می چرخید و بس. در این عصر اندیشه فرازمند فراملی «وحدت سرزمین»، به خاطر تحقق همسویی واحد فرهنگ ملی، وحدت ملی، همبستگی مذهبی، حفظ میراث های تاریخی، مدنی سازی کشور در دستورالعمل متولیان سیاسی وقت قرار نگرفتند. بازهم متأسفانه که هر منطقه، هر قبیله و هر قوم متفرق از هم دیگر و در تخاصم قبیلوی باقی ماند و همچنان عصبیت های زیانبار نه تنها کاهش نیافت؛ بلکه به شکلی از اشکال بلای جان مردم عامه نیز گردیدند.
هرچند احمد شاه ابدالی کوشید که وحدت جغرافیوی این زمین را تأمین نماید و با تمام تلاش های خویش در جهت شکل گیری دولت جدید، استقلال وطن وغیره که داشت؛ ولی بنا بردلایل و عوامل گوناگون از جمله ضیاع وقت در جنگ های بی حاصل به منظور داشتن امپراطوری افغانی، بازهم منجمله «وحدت جغرافیوی» لازم این حیطه باستانی به طور عملی صورت نگرفت.
ناگفته نباید گذاشت که یک قسمت از مناطق مشخص جنوب و جنوب غرب کشور از یک طرف بر پایه تعلقات بافتار طایفوی، قبیلوی، فرهنگی و قومی خاص ابدالی ها و از طرف دیگر با دادن امتیازات مادی به اربابان قبایلی نسبتآ در رابطه با دربارشاهی جدید احمد شاه ابدالی باهم نزدیک گردیدند. ولی با آنهم موجودیت نظام فیودالی، انحصار حاکمیت های تک قبیلوی، تخصامات سنتی، رقابت های قدرت سیاسی سران سدوزایی، استبداد خاندانی، ناهمآهنگی منطقوی، تنش های طائفوی، عصبیت های قومی، تضاد های مذهبی، عقب مانی اقتصادی، خرده فرهنگ های قومی وغیره بودند که ضمانت اجرایی را غرض حد اقل «وحدت جغرافیوی» اساسی حاصل نکرد؛ ولی با آنهم نسبت به گذشته ها یک «هویت سیاسی جغرافیوی» به مشاهده می رسید که نباید کتمان نمود و بازهم در آن عصر و شرایط، جای تقدیر بود.
پس از احمد شاه ابدالی؛ آیا تنازعات، نوکرمنشی برخی حکام به بیگانگان، کشمکش های اربابان قبیلوی، رقابت های برادران سلطنتی به خاطر رسیدن به تاج و تخت سلطنتی و قدرت سیاسی حتا تا اکنون مردم و کشور افغانستان را از «نطفه های گیری های باورهای» وحدت جغرافیوی، همبستگی مذهبی، وحدت ملی، دولت سازی ملی، ملت سازی ملی، فرهنگ سازی واحد ملی و هویت سازی نوین مدنی باز نداشته اند؟
فراموش نباید نمود که در عصر اعلیحضرت شیرعلی خان نه تنها تهداب نخستین یک تعداد از نهادهای مدنی گذاشته شد، هبستگی اقوام به طور نسبی نیز برای اولین بار رنگ گرفت؛ بلکه «نخله هایی اندیشه ی یک پارچگی کشور» نیز به میان آمدند. اما متأسفانه که حاکمیت این شاه ترقی خواه، توسط امیر عبدالرحمن این دست نشانده انگلیس سقوط داده شد و بعد سیاه ترین دوران تاریخ افغانستان آغاز گردیده که در جهان کم نظیر بود. علاوه برآن، دست آوردهای عصر شیرعلی خان حمایت نگردیدند؛ بلکه لگد مال هم شد.
در ضمن، تاریخ شهادت می دهد که کشور ما بنا بر وجود ساختار نارکارآمد و انحصار حاکمیت های قبیلوی با تبانی با قدرت های خارجی، بلاخره کشور را از هر سمت و سو نیز تدریجآ قیچی نموده و به بیگانگان تسلیم کردند. بدین معنا که با نبود احساس مشترک فرا ملی، ثابت گردید که در ارتباط کسب تاج و تخت، شکل گیری تهداب یک سرزمین واحد و مستقل در ذهنیت های زمامداران وقت هرگز خلق نگردید و هر قبیله و قوم با حالت هرگونه فقر اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، اقتصادی به هر گوشه و کنار میخ کوب گردید که این بحران کلآ به نحوی از انحاء حتا تا حال هم در این سیستم ریاستی نظام دموکراسی ادامه دارد.
یک عده صاحب نظران و نویسندگان محدود ادعا دارند که «وحدت جغرافیوی» و «وحدت ملی» با ابتکار امیر عبدالرحمن خان در افغانستان عملآ تأمین شد؛ ولو که با کشتارها، تصفیه های قومی، اعمار کله منارهای اقوام و استبداد بی حد صورت گرفت. در مقابل این نویسنده دیدگاه دیگری در مورد دارد که:
«دوره ی امیر عبدالرحمن خان، فصل جدیدی در تاریخ سیاسی- اجتماعی کشور گشوده می گردد. امیر، با کشتار و قساوت در صدد وحدت سرزمینی و ایجاد تمرکز سیاسی در ساختار قدرت برمی آید و تا حدودی همه موفق می شود اما این کوشش نظامی و سیاسی، تأثیر منفی به مراتب مخربتر در اعتبار و اعتماد ملی بر جای می گذارد. دشمنی قومی، عقده در گلوی ساکنان تحقیرشده ی این کشور، متراکم می گردد.» (3 )
زمینه های تکامل تاریخ بشری نشان می دهد که «وحدت» جغرافیوی، قومی، قبیلوی، سمتی، فرهنگی، سیاسی، دینی، مذهبی و نظایر آن با زور، شنکجه، توطئه، رشوت، ترور، غصب ملکیت های مردم، تصفیه قومی، کشتارهای دسته جمعی وغیره نه تنها کوچک ترین ثمر نداده؛ بلکه داغ نفرت، خصومت، عصبیت های قومی، ویرانی، فقر مستمر اقتصادی، پراگندگی فرهنگی، ناباوری ملی و هزاران بحران های سرطانی دیگری را به جاه گذاشته اند.
تاریخ گذشته انسان ها به اثبات رسانیده که «سیستم های تک محوری»، بدون اعمال بیدادگری زمامداران تا یک مدت هم ادامه نداشته و در ضمن، متولیان سیاسی خودکامه به مرام های شخصی، سلیقوی، سیاسی وغیره خویش به طور دایم هم نایل شده نتوانسته و بالاخره توسط مردم سرنگون شده اند.
بعدآ، امیر امان الله خان با همراهان میهن دوست خود در جوار سایر نخبگان گام های مثبت مدنی خویش، در مورد «وحدت جغرافیوی افغانستان» نیز دست به کار شدند که در آغاز پنج سال سلطنت خود دست آوردهای خوبی را برای مردم و نسل آیند کشور افغانستان ببار آوردند. اما شوربختانه که از اثر عوامل خارجی با کمک ارتجاع داخلی، این شاه مترقی و اصلاح طلب از بین برده شده، داشته های مدنی این عصر مترقی حفظ نشدند و منجمله اندیشه های «وحدت جغرافیوی» نیز از اذهان ناپدید شدند.
در مقاطع از تاریخ، فرصت های فراوان از دست رفتند و مجال «اندیشیدن مشترک فراملی» به خاطر داشتن یک «سرزمین متحد، مستقل و مستحکم ملی» خلق نگردید. حتا اکنون هم، «احساس جمعی ارضی مشترک» به صورت اساسی و آگاهانه در قلب ها و اذهان عامه مردم و خاصتآ در وجود مسؤلین طرازاول دولت کنونی تولید نشده که شوربختانه این «فقدان وحدت سرزمین افغانستان» قبیلوی تا هنوز ادامه دارد و حاصل آن منجمله همانا: بی سرنوشتی، تداوم ناامنی، فساد گسترده اداری، قومگرایی، بیگانه خواهی، فقر اجتماعی، هجوم فرهنگی مفتضح خارجی، عملیات انتحاری، تصاحب ملکیت های دولتی، غصب اراضی شخصی مردم و هزاران مصائب دیگری می باشند که بالای عامه مردم بی وارث و کشور بی دفاع افغانستان تحمیل گردیده اند.
به عبارت دیگر بر اساس علت های متذکره و جانبی هم بوده که «عزم مشترک ملی» منجمله در قبال شکل گیری یک «جغرافیه واحد تجزیه ناپذیر» در افغانستان به وجود نیامد تا حد اقل در همین رابطه ممثل خواست های مدنی همه قبایل و اقوام مختلف کشور در «سطح بزرگ ملی» می بود و آنگاه مردم ما یک «هویت جغرافیوی متحد» را به خود اختصاص می دادند و از آن به صورت آگاهانه، مسؤلانه و متحدانه مانند «مردمک چشم» حراست و حفاظفت می کردند.
زمامدارات هژمونی خواه، ستمگر و غیر منتخب چند قرن آخر کشور تنها در پایتخت حکومت می کردند بر اکثر ولایات، روستاها و دهات های دور دست کشور تسلط نداشتند و صرفآ توسط اربابان و خوانین قبیلوی مالیات مورد نظر خویش را بدست می آوردند. در خیلی از مناطق کشور، حکومت توسط عوامل خویش حتا از «خرنر» هم مالیه می گرفت و از طرف حکومت های عنعنوی و میراثی به بهبود وضعیت اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، منطقوی، فرهنگی و سایر امور ضروری مردم هرگز توجه نداشتند. آیا چنین سیستم انحصاری مطلقه در دشمنی با این خاک مقدس و مردم شریف کشور قرار نداشت؟
آیا تخطی از قوانین نافذۀ کشور، فساد اداری، قومگرایی، مصلحت های غیر مشروع، فقر اجتماعی، ناامنی و سایر بحران سرطانی ناشی از همین نظام ضعیف و ناکارآمد افغانستان نمی باشد؟ وقتی مردم در کام بیکاری، عدم سرپناه، نبود بهداشتی، بی امنی و هزاران مشکلات دیگر می سوزند و از ناگزیری می سازند؛ آیا بازهم از این سیستم و دولتمداران کنونی مأیوس نگردیده اند و خواهان تغییرات بنیادی در همه امور افغانستان نمی باشند؟

در فرجام:
پس، متأسفانه با فقدان سرزمین واحد؛ یعنی با نبود وحدت لازم جغرافیوی اقوام این سرزمین بوده و حتا هنوز هم می باشد که از جمله بسترسازی «ملت واحد» عقیم مانده و بازهم در روابط ظالمانه، بافت فرتوت، تمامیت خواهی و فرهنگ قبیلوی- قومی منحط اسیر هستیم.
در نتیجه، یکی از عوامل فقدان وحدت جغرافیوی کشور، وجود سیستم های مطلقه تک بعدی و استمرار خودکامگی های تک قبیلوی در گذشته های این کشور بوده و متأسفانه که این میراث منحط قبیلوی به نحوی از انحاء تا کنون نیز به حیات خویش ادامه می دهند. در همین ارتباط بوده که هر کی در رأس قدرت سیاسی این «سرزمین هزار پارچه افغانستان» قرار گرفت، اندک ترین گامی را در جهت «یک پارچگی جغرافیوی، وحدت ملی، دولت سازی ملی، ملت سازی و هویت سازی مستقل ملی» افغانستان نگذاشته؛ بلکه ارزش های دینی، اخلاقی، مدنی، مصالح عامه ملی و کشوری را نیز قربانی خواست های شخصی، سیاسی خود و حتا در موارد فدای حامیان خارجی خویش نیز نموده است.
شوربختانه که در شرایط کنونی نیز، باورهای وحدت جغرافیوی، وحدت فراگیرملی، همبستگی مذهبی، همسویی خرده فرهنگی در یک محور واحد فرهنگی- سیاسی و نظایر آن در وجود دست اندرکاران (جای شخصیت های خداپرست، مدنیت خواه و میهن دوست افغانستان همیشه محفوظ می باشد) امور کشوری ما هنوزهم وجود ندارند که ضمانت اجرایی «وحدت جغرافیوی» افغانستان را به صورت مستقل و عملی به نمایش بگذارند. منجمله اگر ذهنیت وحدت سرزمین به صورت بنیادی و آگاهانه در وجود مسؤلین دولتی وجود می داشت، اکنون نه این چنین فساد گسترده اداری در محور ادارات کرسی های کلیدی دولت افغانستان مسلط می بود و نه جنگ های مخالفین با حمایت بیگانگان خطری جدی را متوجه این خاک مقدس ما می نمود.
اکنون یک عده کسانی که کرسی های کلیدی دولت را با هر وسیله ممکن در انحصار خودها در آورده اند و منجمله غرق فساد اداری می باشند و در سایر مسایل ملی، قوانین را نیز به صورت عریان زیرپا کرده، آیا باورهای وحدت جغرافیوی، منافع ملی، وحدت ملی، ملت سازی، دولت سازی و دموکراسی سازی در اذهان این نخبگان دولتی کشته نشده اند؟ آیا یک تعداد از دولتمردان از سیستم ریاستی کنونی که جزء نظام دموکراسی است به سود منافع سلیقوی، شخصی، قومی، قبیلوی، زبانی، سمتی، حزبی و حامیان خارجی خویش استفاده غیرقانونی نکرده و هنوز با شدت تمام بهره نمی برند؟ آیا بازهم یک عده از قدرتمندان عظمت خواه دولتی و زورمندان محلی از دین مبین اسلام، دموکراسی، قوانین کشور، جامعه مدنی و مقدسات عامه مردم استفاده غیرمشروع را نکرده و هنوز هم نمی کنند؟
در فرجام باید تأکید نمود که مطابق دستوارت الهی، حکم نیازمندی زمان، خواست ها، ضرورت ها و آرمان های والای مردم کشور ما اند که باید اصلاحات بنیادی در تمام سیستم اداری، اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، منطقوی، فرهنگی وغیره کشور ما به سود مصالح ملی و منافع کشور ما به وجود آیند تا منجمله «باورهای وحدت جغرافیوی افغانستان» قبل از همه در اذهان عامه مردم و به خصوص در وجود دست اندرکاران امور دولتی و سیاسی خلق و نهادینه گردند و تا کشور از این بحران سرطانی نجات یابد.
هرگاه «اندیشه ی علمی و عقلانی» وحدت جغرافیوی سرزمین این کشور با زیربنای خرد دموکراتیک و آگاهی عصری در تمام روابط اجتماعی جامعه به طور اساسی به وجود آید؛ آنگاه «باورهای خردمندانه و اعتماد ملی» شعوری در متن جامعه نیز خلق خواهند گردید. در این صورت اگر «سیستم ریاستی» هم در کشور باشد، آن وقت زمامدار با حلقات دولتی به نفع شخصی و سیاسی خویش از آن سود برده نمی توانند. برای اینکه آنگاه، مردم با آگاهی لازم خویش نظار بر همه سیاست ها و اعمال دولتمداران خواهند بود و حرف اول و آخر از آن قانون خواهد بود.

20 دلو 1390 خورشیدی/کابل
Ghulam Sakhi Oruzgani

منبع:
(1)- ص 22 «افغانستان و سازه های ناقص هویت ملی» مؤلف: حمزه واعضی/ تهران 1381
(2 )- ص 23 همان منبع
(3 )- ص 24 همان منبع

آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره

مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره

این کتاب را بخرید

پيام‌ها

  • سلام به آقای سخی اورزگانی!
    امیدوارم بعدازین بعضی غلطی های املایی شان که به آن اشاره میکنم اصلاح گردد.
    (جا) و(بیجا) هیچوقتی جاه وبیجاه نوشته نمی شود زیرا جاه کلمه عربی است که مصدر اساسی آن وجاهت است ولی جا درفارسی افاده مکان را می نماید.
    دوم (ترجیح) را ترجیع نوشتن نیز غلط است زیرا ترجیح دادن مفهوم برتردانستن واولویت دادن به یک چیز ویاکس می باشد ولی ترجیع دادن بمعنای ارجاع نمودن و واگذار نمودن یک چیز ورجعت دادن یک چیزبه اصل آن معنی میدهد. این دومورد ازتکراری ترین غلطی های املایی آقای سخی اورزگانی بوده که‍ امیداست درآینده ها تکرارنگردد ‍ تا بهانه ایی نشود بدست مخالفان شان
    واما نظرمن درکل راجع به مقالات آقای سخی اورزگانی این است که باید ازیک سلسله دلسوزی های دیپلوماتیک نسبت به قوم پشتون بگذرند. اینکه شاهان وامرای پشتونی بخود پشتونها نیز ظلم وجفا نموده اند دلیل براین نمی شود که پشتونها ازشاهان وامرای ظالم خویش حمایت ننموده اند. بدون شک شاهان پشتونی حامیان قوی درمیان هم تباران شان داشته اند ‍ که بادست بازبه قتل عام ونسل کشی اقوام دیگر وایجاد تغیرات دموگرافیک درساختارجغرافیای این کشور زده اند
    بناء توقع میرود که بعدازین واقعیت های منفی جامعه را برسمیت بشناسند. این بحث خیلی طولانی است که بافت قبیلوی جامعه پشتون درحقیقت بستر مناسبی است برای ظهور اشخاصی مانند امیر عبدالرحمن. امروز دراروپا بهترین وتحصیل کرده ترین روشنفکران پشتون نسخهء عبدالرحمن خانی را برای حل معضلات کشور پیشنهاد میکنند این نشان ازچی دارد ؟ بناء امیدوارم که آقای سخی اورزگانی اول غم خودشان را بخورند بعد درغم دیگران شوند. پشتونها اشخاصی درحد پوهاند روستارتره کی سیدخیلیل هاشمیان واعظم سیستانی ودیگران دارند شما غم آنها را که چرا درجهالت نگاه داشته شده اند نخورید.
    واساسا این یک دروغ محض است پشتونها هیچگاهی درجهالت نگاه داشته نشده اند آنها سالهاست که پاسپورتهای پاکستانی هندوستانی انگلیسی واماراتی وغیره را درجیب دارند وبه چندین زبان بلدیت دارند شما فریب آنها را نخورید اشرف غنی احمدزی خودش یک کوچی است درسازمان ملل متحد نسبت به شما اورا می شناسند لطفا ازین دلسوزی های بی مزه بگذرید که مزه وخوند مقالات تانرا کاهش میدهد
    بااحترام
    پرویزبهمن

  • پرویز بهمن در همه جای زهرمار قی میکنه. نه شرم داره نه حیا.

Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

تازه ترین ها

اعتراض

ملیت ها | هزاره | تاجیک | اوزبیک | تورکمن | هندو و سیک | قرقیز | نورستانی | بلوچ | پشتون/افغان | عرب/سادات

جستجو در کابل پرس