جوابیهام به خبرگزاری مهر
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
چند روز پیش گزارش خبرگزاری مهر از نشست «غزنی؛ میراث مشترک فرهنگی جهان اسلام» بحثانگیز شد و جوابیههایی از سوی بعضی از هموطنان ما را در پی داشت. من جوابیهای به این خبرگزاری فرستادم که دیروز در سایت خبرگزاری انعکاس یافت.
ضمن سپاسگزاری از مسئولان خبرگزاری به خاطر درج این جوابیه و نیز تشکر از دوستانی که انتشار مطلب در آنجا را وسیله شدند، اینک اصل خبر و جوابیهام را به نقل از خبرگزاری مهر پیشکش میکنم. امیدوارم که تداوم این گفتوگوها سببساز مهرورزی بیشتر میان همزبانان باشد.
(به ادامة مطلب مراجعه کنید)
گزارش خبرگزاری مهر
شاهنامه زیر گوش مسئولان ارشاد به یغمای افغانها رفت!/ ایرانیها کوتاه نیامدند
محققان افغان در نشستی درباره میراث مشترک فرهنگی جهان اسلام شاهکار جهانی فردوسی را تولید تمدن غزنویان و تاریخ غزنه در افغانستان دانستند
به گزارش خبرنگار مهر، نشست «غزنی؛ میراث مشترک فرهنگی جهان اسلام» عصر امروز در سرای اهل قلم برگزار شد که در این نشست شوکتعلی محمدی، قنبرعلی تابش، مولوی کروخی و اسدلله امیری (رایزن فرهنگی افغانستان در ایران) بدون حضور صاحبنظران امور فرهنگی از کشورمان شرکت داشتند.
تابش در این نشست گفت: تاریخ غزنی پر از شاهکارهای شعر فارسی است و بسیاری از شاعران فارسی زبان، شاهکارهای خود را در بستر فرهنگ غزنی تولید کردهاند. بسیاری از قالبها و اشعار ماندگار در ادبیات فارسی زیر سایه جریان فرهنگی تمدن غزنی متولد شدهاند. وقتی غزنی را به عنوان پایتخت فرهنگی جهان اسلام برمیگزینند، اهمیت دادن به محتواهایی است که برای اولین بار توسط دانشمندانی چون ابن سینا در قلمروی حکومت غزنویان و سلطان محمود غزنوی تولید شدهاند. آثار ابن سینا در عصر غزنویان تولید شده و قابوسنامه عنصرالمعالی کیکاووس در این عصر آفریده شده است.
وی افزود: مسمط یکی از قالبهای زیبای فارسی است که امروز هم میتواند قالب مسلط شعر فارسی باشد که توسط منوچهری ابداع شد و این ابداع زیر سایه فرهنگ و تمدن غزنویان در غزنی روی داد. همانطور که دکتر سبحانی درباره شیوایی متن تاریخ بیهقی سخن گفته و چنین انسانی به شیوایی زبان سعدی در کتاب گلستان واقف است، تاریخ بیهقی از نظر شیوایی از گلستان هم پیشتر است. تاریخ بیهقی اواخر حکومت سلطان محمود و بعد از آن زمان حکومت سلطان مسعود غزنوی را در برمیگیرد. شیوایی و تاثیرگذاری کتابی چون شاهنامه هم متاثر از فرهنگ و تمدن غالب غزنی بود و فردوسی هم شاهنامه را به درباره غزنویان یعنی سلطان محمود تقدیم کرد.
تابش خاطرنشان کرد: عرفان هم که به همت ابوسعید ابوالخیر وارد ادبیات فارسی شد در سایه فرهنگ غزنی رشد کرد و ادبیات عرفانی فارسی را شکوفا کرد. سنایی غزنوی هم که مفهوم عرفان را وارد قالب غزل کرد، مدیون فرهنگ و تمدن غزنی است.
دیگر مدعوین این برنامه هم سخنانی مانند کروخی بیان کردند و شاهکارهای ادبیات فارسی را مدیون سالهای حکومت غزنویان دانستند.
در حال حاضر این نشست به پایان رسیده و مدعوین، حاضران و مسئولان سرای اهل قلم مشغول بحث و گفتگو درباره مواضع نادرست و انحصارطلبانه این ادبیان افغانی هستند. شدت انتقاادات به حدی است که برخی از حاضران ایرانی خواستار برپایی مناظرهای با حضور ادبیان ایرانی شدند.
در این میان، علی شجاعی صائین، مدیرعامل خانه کتاب با حضور در محل برگزاری نشست با انتقاد شدید از کارشناسان افغان، خواستار مباحثه جدی بین صاحبنظران ایرانی و آنان شده است. خبرنگار مهر در تلاش است در این باره با نمایندگان فرهنگی افغانستان در این نشست به گفتگو بنشیند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یادداشت محمدکاظم کاظمی
محمدکاظم کاظمی، شاعر افغان و مقیم ایران در حاشیه واکنش خبرگزاری مهر و بعضی مطبوعات ایران نسبت به تجلیل از غزنی و غزنویان در سرای اهل قلم با ارسال یادداشتی به این خبرگزاری، درباره گزارش مهر اظهار نظر کرده است که متن کامل این یادداشت از نظر شما میگذرد:
اخیراً گزارش خبرگزاری مهر از نشست «غزنی، میراث مشترک فرهنگی جهان اسلام» در سرای اهل قلم در نمایشگاه کتاب، بحثانگیز شد و واکنشهایی برانگیخت. این مطلب بدون کم و کاستی از سایت خبرگزاری به بعضی نشریات هم راه یافت و آنها نیز بدون این که درنگ کنند که اصل ماجرا چه بوده است و موضع سخنرانان چیست، آن را موبهمو نقل کردند.
پیش از همه باید تصویری درست از محفل و سخنان سخنرانان افغانستانی آن داشته باشیم. نام نشست، «غزنی، میراث مشترک فرهنگی جهان اسلام» بود. این یعنی چه؟ یعنی غزنی از همه جهان اسلام است، آنچه در این شهر و زیر سایه حکومت غزنویان ایجاد شده است، از همه ماست و البته این را هم باید افزود که در آن روزگار، مرکزیت فرهنگی منطقه، در غزنی بوده است.
با این وصف بسیار طبیعی است که سخنرانان این نشست که از شاعران و پژوهشگران خبره افغانستاناند، بر این نقش فرهنگی غزنی تأکید کنند و یادآور شوند که بسیاری از مواریث و مفاخر فرهنگی و ادبی ما در آن روزگار، متأثر از این مرکزیت بوده است. این موضوعی است تردیدناپذیر، همچنان که مرکزیت بلخ و بخارا در عصر سامانیان تردیدناپذیر است و مرکزیت هرات در عصر تیموریان و مرکزیت اصفهان در عصر صفویه و مرکزیت دهلی در زمان حکومت گورکانیان هند و مرکزیت تهران در حدود صد سال اخیر، همه تردیدناپذیرند و پذیرفتنی.
س این که ادیب افغانستانی بر این نقش کلیدی غزنی و حکومت غزنویان تأکید میکند، سخنی است طبیعی و مطابق انتظاراتی که از این نشست میرود. پیش از این باری به یاد داریم که در همین تهران، یک کنگره باشکوه درباره حکومت سامانیان و نقش فرهنگی آنان در جهان اسلام برگزار شد و بسیاری از مقامات ایرانی، با شیوایی تمام از بلخ و بخارا تمجید و تجلیل کردند. اگر روزی نشستی با عنوان «اصفهان، میراث مشترک فرهنگی جهان اسلام» هم برگزار شود، همین گونه سخنانی از سوی سخنرانان آن در تجلیل از نقش اصفهان گفته خواهد شد و بسیار هم بهجاست. چه کسی میتواند مکتب اصفهان در معماری عصر صفوی را منکر شود؟ چه کسی میتواند مرکزیت ادبی این شهر و ظهور شاعران بسیار در این خطه را انکار کند؟
با این وصف، بسیار عجیب است که خبرگزاری مهر، با توجه به این که سخنرانان افغانستانی این برنامه از نقش غزنی و دولت غزنویان در تکوین شاهنامه سخن میگویند، با لحنی تنشبرانگیز مینویسد «شاهنامه زیر گوش مسئولان ارشاد به یغما رفت!» و در متن خبر هم از «مواضع انحصارطلبانه این ادیبان افغانی» میگوید. اما جالب این است که سخنی که در همین خبر از آن «ادیبان انحصارطلب» نقل میشود این است: «شیوایی و تأثیرگذاری کتابی چون شاهنامه هم از فرهنگ و تمدن غالب غزنی متأثر بود و فردوسی هم شاهنامه را به دربار غزنویان یعنی سلطانمحمود تقدیم کرد.»
به راستی این را میتوان «به یغما رفتن شاهنامه دانست؟» این یک بحث بدیهی علمی است و موضوع جدیدی هم نیست. همه میدانیم که شعر فارسی در آن عصر، در کنار شعر مکتب خراسانی، به «شعر دوره غزنوی» هم معروف است. غزنی در آن زمان بزرگترین مرکز تمدنی و فرهنگی در قلمرو زبان فارسی بوده و چنان که شنیدهایم، 400 شاعر در دربار محمود غزنوی حضور داشتهاند. حتی شاعری مثل غضایری رازی که اهل ری است، شاهان غزنی را مدح میگوید و وابسته به دربار آنان شمرده میشود. این مرکزیت بعداً در عصر سلجوقیان به مرو منتقل شد، در عصر ایلخانان به شیراز، در عصر تیموریان به هرات، در عصر صفویه به اصفهان و اینها حقایقی است روشن.
جالب این است که در همه متنی که خود خبرگزاری مهر نقل میکند، حتی یک بار کلمه «افغانستان» از سخنرانان برنامه نقل نشده است. آنها هیچ نگفتهاند که فردوسی افغانستانی، شاهنامه مختص افغانستان است یا سخنی دیگر از این قبیل که البته اگر گفته میشد، سخت نابهجا میبود.
بحث فقط «غزنی» است و نقش فرهنگی و تمدنی این شهر در آن مقطع زمانی. حالا این شهر در افغانستان واقع شده است، یک خبرگزاری ایرانی باید این را نیکو بشمارد و در انعکاس خبر، به همزبانان ایرانی یادآور شود که این قلمرو زبان فارسی که شما میشناسید، در مرزهای ایران کنونی خلاصه نمیشود، بلکه حتی غزنی، در شرق افغانستان هم روزگاری کانون زبان و ادب فارسی بوده است. این یعنی عظمت این زبان و فرهنگ. این انتظاری بود که از این خبرگزاری میرفت که اتفاقاً نام «مهر» بر خود دارد.
نکته جالب این که با آن که غزنی در افغانستان واقع است، در عنوان نشست تأکید شده است که «غزنی، میراث مشترک فرهنگی جهان اسلام». این یعنی چه؟ یعنی این شهر، این ادبیات، این فرهنگ، این مفاخر، همه میراثی مشترک در میان مایند. همه ما فارسیزبانان در آن سهم داریم. به راستی شایسته بود که این سخنان را «انحصارطلبانه» بنامند؟ یا درست این بود که خبرنگار این خبرگزاری یادآوری کند که در این نشست، شهری که عملاً اکنون در افغانستان واقع شده است، یک میراث مشترک شمرده میشود، نه صرفاً مختص به آن قلمرو سیاسی.
به واقع انتظار میرفت که مسئولان خبرگزاری مهر و روزنامههایی که این مطلب را نقل کردند، برگزاری این نشست را به فال نیک میگرفتند. ما فارسیزبانان به این یادکردها، به این تجلیلها و همنواییها نیاز داریم، تا بهتر همدیگر را دریابیم و مفاخر خود را بهتر بشناسیم. من باری دیگر هم گفتهام که اگر دوستان ایرانی ما قدری دوراندیش باشند، باید نه تنها از این که در افغانستان و دیگر کشورهای منطقه از مفاخر ادب فارسی تجلیل میشود دلگیر نشوند، بلکه خود همزبانان خارج از ایران را بدین کار تشویق کنند. شما نباید از این که خیابانهای شهرهای تاجیکستان به اسم مولوی و سعدی و حافظ نامگذاری میشود برآشفته شوید. چه بهتر از این که بدین ترتیب، این میراث مشترک وسعت یابد و در همه جای این قلمرو شناخته شود. آن کودکی که هر روز تندیس فردوسی را در شهر دوشنبه میبیند، بهتر تشویق میشود که شاهنامه بخواند، تا این که مثلاً تندیس مایاکوفسکی یا پوشکین را ببیند (به اعتبار نفوذ شوروی سابق و فارسیستیزی آن). آن جوانی که در کابل خیابانی به نام «سعدی» ببیند (که متأسفانه وجود ندارد) بیشتر به خواندن گلستان تشویق میشود تا این که خیابانی به نام «ملک فهد» ببیند (که وجود دارد، به خاطر مسجدی که از پول نفت سعودی در آنجا ساخته شده است.) این یعنی تثبیت بیشتر و وسعت یافتن این فرهنگ، این ادبیات و این میراث مشترک.
ولی متأسفانه گاه میبینیم که در رسانهها و خبرگزاریهای ایران، تجلیل و تمجید مفاخر ادب فارسی در خارج از ایران، به چشم یک «خطر» نگریسته میشود و فوراً نسبت به آن هشدار میدهند، در حالی که خطر اصلی این است که این مفاخر در آن سرزمینها از یاد بروند، چنان که خواست دشمنان این فرهنگ مشترک نیز همین است.
آنلاین : http://mkkazemi.persianblog.ir/post/729