دولت کرزی که در چشمان کودکی حقیر می شود
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
کوه در زندگی محقرانه ی میر منظره ی چهاربُعدی است. منظره ی که زندگی میر را با همه دار و ندارش معنا و مفهوم و هستی میبخشد. دهانه ی کوه خانه ی میر است و دامنه اش قلمروی بازی گوشهایی کودکانه اش! میر با الاغ های لاغر تر از خودش پوسته ی کوه را میخارد ، شخم میزند و دانه ی حیات میکارد. بهار شده است در پشت کوه گندم سبز میکند؛ میر به خر های زحمتکش تر از خودش وعده داده است، اگر گندم سبز کرد دو تقسیم! دانه مال من و علف و کاهش مال شما. میر و الاغ ها خوش حال بنظر میرسند، گندم کوه قد کشیده و طلایی شده است؛ خر ها مسرور اند، آنها به صداقت و عدالت میر باور دارند، میدانند هم میر و هم انان به حق خود خواهند رسید؛ فقط منتظر اند فصل گندم درو سر رسد. کوه با آنکه قلب به ظاهر سیاه دارد، نیت صاف تر از اسمان، چه سخاوتمندانه کان ومعدنش را در اختیارمیر و کاگران هم سرنوشتش گذاشته است
فیلم جالبی "پسرکی به نام میر" چندی پیش از تلویزیون بخش فارسی بی بی سی چشمان و دل هر بیننده را بخود بخیه میزد و ذهن را به اندیشیدن دعوت میکرد. بدون شک فیلم از سوژه ها و ظرافتهای تیکنیکی و موقعیتی (لوکیشن) خوبیه برخوردار است، که حتا در بعضی موارد پیامها و معانی را تحت شعاع قرار میدهند؛ اما برای من و شاید خیلی ها مثل من، جالبتر از همه گفتگوی یک خانواده ی فقیربود که با ساده ترین الفاظ و طبیعی ترین حرکات و شیوه های رفتاری پیامهای تامل بر انگیز و ناگفتنی های یک شهر فراموش شده و یک جامعه ای محصور شده را برای بیننده بازگو میکردند.
... زندگی مو خوب بود! گوسپند دشتیم، مادگوی دشتیم...!؟
...دیدی که مه پشتی گرفتم! ...قصد دروم درس بیخوانوم تا معلم شوم!
...ای مرتیکه گفت تو آبی خو مه را بیدی و دختر مه را خاتو کو! ابی خو ره قت دختراز ایی بدلی کدوم!
گدممممممم گدممممممم!
دود و آتش ! خاک و باد !
حادثه ی تلخ آغاز گر داستان میشود! عظمت، افتخارات و قدامت چند هزار ساله تمدن بشری با صدایی انفجار سخت و شکننده مغزهای خفته ی انسانیت را ملامتگر میشود و قلبها را در اقیانوس حسرت همیشگی غرق میسازد. به گفته ای فیلم ساز ایرانی محسن مخلباف " بودا از شرم فرو ریخت"، بدون شک این جمله ای پر معنا در تعریف حکام و سیاسیون قبیله گرای متعصب گذشته و مذهبیون جاهل و تمدن ستیزطالبانی درست صدق می کند؛ حکام تمدن گریز پایش را شکستاندند و صورت مهتاب مانندش را تراشیدند تا چشمان بادامی نا بینا گردد. در مارچ 2001 طالبان، تمدن ستیزی را به اوج رساندند و باعملکرد وحشیانه سینه ای کوه پیکر بودا را نشانه گرفتند.
بودا نه از شرم بلکه از جهالت، حسادت و تعصب فرو ریخت! پس کلمه ی شرم در حق میر و میران آزاداه ای ان سر زمینی که قرنها درگوشه و کناری بودا با عشق، وفا و صداقت پایدارزندگی کردند و میکنند صادق نیست؟ میر و میران که هیچگاه شرائط و فضای را ایجاد نکردند تا بودا از موجودیتش در میان آن جمع صمیمی و تمدن پرور احساس تنهایی کند چه رسد به اینکه از شرم فرو ریزد. شاید منظور اقای مخلملباف مردمی بومی این سرزمین باستانی نبوده باشد، پس بهتر است تعبیری دیگری هم داشت که بودا در جمع تمدن سازان و فرهنگ پروران میران و شیران با میان هزاران سال سربلند و پایدار زیست وتاریخ ساز شد، با افتخار وثابت قدم سینه سپر کرد و جهل و بربریت فاشیستی-طالبانی را رسوا کرد وبر سکوت عاجزانه ای جهان لبخند تلخ تاسفبار زد و ماندگار گشت .
تقویم از زیر گرد و خاک اکتبر 2001 را مشخص میسازد، هنوز رد پایی طالبان در گوشه و کنار شهر بودا فروان بچشم میخورد. آسمانی افغانستان چرخبالها و جت های سریع جنگی را در پهنایش فرصت غرش و پرواز داده است. حکایت از پرادوکس جنگ و صلح، آرامش و تشویش است! تا آخرین دقایق 6 اکتبر 2001 امارات ملا عمری حکومتگر و قانون ساز بود. در نظام وحشتناک طالبانی پیر و جوان، زن و مرد محکوم به مرگ بودند، پس دلیل زنده ماندن میرشاید کودکی و کوچکی اش بوده باشد که از چشم و چنگ طالبان در امان مانده است. و حال برای میر آغاز نو امید به آینده! آغاز فرصتی دوباره برای نفس کشیدن و جوان شدن و زندگی کردن است.
فیلم سازاقای فیل گربسکی از مغاره های بامیان کارش را با طرح و ظرافت خاصی شروع میکند. داستان در اطراف خانواده فقیر پنج نفره + یک کودک میچرخد. پسر بچه ی خرد سال بنام "میر" با حرکات چابک، زبان شیرین و لبخند معصومانه و همیشگی اش فیلم را کاملا بخود اختصاص داده است و داستان را دلچسپ و گیرا تر نموده است. میری هشت ساله زود زود سخن میگوید، میدود، و با بچه های محله ی بودا درگیرمیشود و پشتی میگیرد. میریک نماد است! نماد کودکی من و میلیونها بیننده ی که سرنوشت شبیه میر را تجربه کرده اند؛ میر یعنی من و شمای که هشت ساله و کودک شوخ و سرشار و سرزنده بودیم، و میر یعنی میلیونها کودکی شوخ طبع و سرشار که در آرزوی مکتب و معلم شدن در پس کوچه های شهرهای شلوغ جهان و یا دهکده های فقر و ناامیدی به قهر و اجبار به کار های شاقه گماشته میشوند.
خوشدل برادر ناتنی میرچنانچه از نامش پیداست مرد صادق و ساده و خوشدل بنظر میرسد، نه دغدغه ی سیاسی در سر دارد و نه دلهرگی اجتماعی تا جملات تزویری و سیقل خورده ی تظاهری را به طبع و طمعی هر کسی به زبان راند ؛ کلمات بی ریا و شفاف و نا آراسته را ازاو میتوان بیشتر شنید. با همه تلخی و سختی روزگار که تنها مرد تاثیر گذار در اقتصاد خانواده اش است، کمتر از بی مهری روزگار گیله مند است. بزرگ دلی که در سینه لاغرش زندگی را به طپش گرفته است، وزنه ی ترازوی رضایت را برپله ی شکایت سنگینتر ساخته است.
گذشت سالیان دراز سختی و بدبختی را میتوان با چروکهای برجسته بر چهره ی پیر مرد خانواده به آسانی به شمارش گرفت؛ با آنکه پیری، جوانی و نیرویش را به درشتی از او گرفته است ولی هنوز مصمم و تلاشگراست، از روزگار کم شکایت دارد، چشمانش بیشتر به نقاط دور خلاف دوربین خیره میشود و بیننده را وادار به تفکر میکند. زیبا تر اینکه با حرکات کاملا طبیعی، انگار دوربین و فیلم ساز وجود ندارد با اهل خانه ساده حرف میزند و گاه گاهی جنگ و دعوا های جالب خانگی را با خانمش به راه می اندازد. شاید تا حال طبیعی ترین جنگ و جدل روز مره یک زوج را به مشاهده گرفته باشیم که نه تنها بیننده را میخنداند بلکه در عین حال دل را میسوزاند و ذهن را میسازد. خانم پیر مادر خوشدل همرا با زنی که هم دخترش میشود و هم عروسش در درون و گرد و اطراف غار مشغول تهیه و تنظیم کارهای خانه اند. مادر پیر میگوید: خوب زندگی دشتیم، گوسپند دشتیم، مادگوی دشتیم چیز کنیم که از دست از ایی ظالیمو بیخیشی ....!
میردر گذر یک دهه گوینده ی حد اقل سه نوع پیام مهمی که هر پیام دارای استعاره و کنایه های منحصر به فیلم است با بیننده سخن میگوید:
1: پیام فرهنگی - اجتماعی
2: پیام سیاسی- انتقادی
3: پیامی که از سوژه ها، ظرافتها ی موقعیتی و خلاقیت هنری فیلم ساز پرده بر می دارد.
میر کودکی که بزرگ میشود از سال 2001 تا 2010 میلادی – از معصومیت های کودکی تا آرمان و امید های نوجوانی، زیردیدرس چشمان برقی دوربین قرار میگیرد. میر با لباس کهنه و کنده و کفشهای پاره قول وفا بسته است، مهم نیست این قولنامه از جنس جبر است یا از رسم رضایت، هدف تن نحیفی است که از گرمی و سردی روزگار اندک امان یابد و پاهای لاغر و ترکیده از شر خارهای مردم آزار فرصت لحظه اسودگی و سوزش پیدا کند. زیر قفسه ی استخوانی قلب جسور و نا ارامی می طپبد؛ اضداد تلاش و فقر و لبخند از دوران کودکی تا ایام نو جوانی میر گسترش یافته است؛ لحظه ای ارام ندارد، همیشه در تلاش است و خوشحال و امیدوار به اینده با هر نوع مشکلات و سختی روزگار دست و پنجه می اندازد. حتی جنگ و جدل لحظه به لحظه ی پدر پیر و مادر خوانده پیرش بر روحیه بشاش و لبخند همیشگی اش اثر چندانی ندارد.
میری هنوز کودک است دستان کوچکش را با نشانه چرخ موتر (ماشین) میچرخاند و با دهانش صدای غرش موتر را سر می دهد، چه مسرور در دامنه ی پیکره ی بودا به موتروانی و رانندگی مشغول است؛ و زمانی بالای الاغ لاغری سوار است و با لبخند وسادگی و زیبای میگوید: این موتور سایکل من است. زمان می گذرد، میر همچنان استوار و صبور لحظه های زندگی را تجربه می کند؛ با عبور از مرز افق کودکی به پیشواز شفق نوجوانی مصمم و تیزپای در حرکت است، در ارزویی داشتن یک موتور سایکل واقعی شب و روز با کوه کنی سر کار دارد، تا شاید روزی به جای چوب دستی به جان خر، دسته کلید موتور سایکل را در میان انگشتانش به گردش در آورد.
کوه منظره ی چهار بُعدی در زندگی میر:
کوه در زندگی محقرانه ی میر منظره ی چهاربُعدی است. منظره ی که زندگی میر را با همه دار و ندارش معنا و مفهوم و هستی میبخشد. دهانه ی کوه خانه ی میر است و دامنه اش قلمروی بازی گوشهایی کودکانه اش! میر با الاغ های لاغر تر از خودش پوسته ی کوه را میخارد ، شخم میزند و دانه ی حیات میکارد. بهار شده است در پشت کوه گندم سبز میکند؛ میر به خر های زحمتکش تر از خودش وعده داده است، اگر گندم سبز کرد دو تقسیم! دانه مال من و علف و کاهش مال شما. میر و الاغ ها خوش حال بنظر میرسند، گندم کوه قد کشیده و طلایی شده است؛ خر ها مسرور اند، آنها به صداقت و عدالت میر باور دارند، میدانند هم میر و هم انان به حق خود خواهند رسید؛ فقط منتظر اند فصل گندم درو سر رسد. کوه با آنکه قلب به ظاهر سیاه دارد، نیت صاف تر از اسمان، چه سخاوتمندانه کان ومعدنش را در اختیارمیر و کاگران هم سرنوشتش گذاشته است. میردر تلاش بقا و بدست اوردن لقمه نانی همچنان به قلب کوه پیش میرود. میر کوه زاده ا ی است که با کوه تاریخ و اشتراکات زیادی را پیوند زده است. بزرگ کوه برای میری کوچک هم همبازی کودکانه است و هم پناه گاهی نوجوانی؛ کوه شنوینده خوب و رازدار مهربان و صبوری است برای رازهای ناگفته و درد دلهای معصومانه ی میر. سرنوشت میر با هستی کوه چنان بخیه خورده است که خاطرات و رازهای آنان افسانه های شیرینی هر بوته علف و هر ساقه گُل ، هر خزنده و پرنده ای، هر جانور و هر باروری شده است که در همسایگی آن دو حیات به سر می برند.
چنانچه از نامش پیداست " افغانستان در چشم کودکی که بزرگ میشود" زندگی یک کودک را در طول ده سال به نمایش میگذارد. دقیقا ازلحظه های که طالبان به تازگی سقوط کرده است و هنوز اثاروحشت وغم و مصیبت و فقر در چهره میر و هم شهران میرکاملا برجسته و نمایان است. از طرف دیگر آغازتحول بزرگ! مداخلت و وارد شدن جامعه جهانی با هر نوع امکانات جنگی، مادی، اقتصادی، فرهنگی و بازسازی، دموکراسی، حقوق بشر، حقوق شهروندی و ......! که شاید مهمترین و بزرگترین تحول در تاریخ معاصر افغانستان به شمار رود! و اما...! آن حضور پر رنگ جامعه جهانی در طول ده سال با مصرف میلیاردها دالر و صد ها شعارحقوقی، مردم مداری، دموکراسی و بازسازی در قالب هزاران وعده و نوید های باد برده، اززبان میر در چشم دوربین در دو قسمتی دوساعته خلاصه میشود، شاید توجه و همکاری جامعه جهانی و حکومت ده ساله اقای کرزی مختصر و کمتر از آنچه فیلم در سیمای میر خلاصه شده است در ولایت بامیان کار و بازسازی صورت گرفته باشد. بهتر و با معنا تر می بود اگرفیلم آقای فیل گربسکی چنین نام گذاری می شد: دولتی کرزی که در چشمان کودکی حقیر میشود.
1: پیام فرهنگی-اجتماعی:-
در دوران طالبان اگر امکانات کتاب و مکتب و معلم وجود نداشت؛ توقع هم نمیرفت و گلایه ی هم از آنان وجود نداشت. طالبان رسما کتاب و مکتب را اتش میزدند و علم و تمدن ستیزی را پیشه ساخته بودند، کشتار و دشمنی با معلم و دانشجوبخشی از سیاست و عمل روز مره شان به حساب میرفت. آزادانه اعلان میکردند و میکشتند و به آتش میکشیدند، نه اندک ترسی از خدا و نه زره باکی از زمانه و نه قطره شرمی در وجدان داشتند. اما بعد از طالبان چی!؟ شاید میرکوچک و هم سن و سالانش از کتاب و مکتب محروم و یا از حد اقل امکانات ابتدایی بر خوردار بوده اند تا پاره ورقی را به نام کتاب زیر بغل کنند و به مقصد مکتب زیر سایه ی درختان گرد هم جمع شوند؛ ولی بد بختانه این کمبود و نداشتن و بی توجهی دولت تا جوانی میر ادامه پیدا میکند، میری 2010 دقیقا مثل میری 2001 بروی خاک با دستان ترکیده با نبود ابتدائی ترین نوع امکانات درسی هنوز در آرزویی معلم شدن است.
فیلم پاه به پای میر سال به سال وضعیت زندگی معمولی او و خانواده وشرائط جامعه اش را در درازای ده سال با اندک تغییر و تحولات به تصویر میکشاند. فلیم با کنایه و استعاره چگونه زندگی کردن خانوداه ی فقیرپسا طالبان در مغاره های بامیان را از نقطه ی آغاز سر از نو میدهد که با تباهی به تازگی به پایان رسیده است! و از صفر آغاز میشود؛ اما برای میری کوچک شوخ و سرشار، آغازی که از صفرشروع میشود، صفر های معنا دار است که با هزار امید و آرزو در امتداد عدد یک به قطار چیده شده اند؛ حتی اگر میر پسرک بالای الاغ سفر کند لبخند و شادی دنیای کودکی اش را همچنان نوازشگر است، چون میر میداند که فصل سرد و ظلمت طالبانی پایان یافته است و فصل تازه ی صلح وآرامش و بازسازی آغازشده است.
در قسمت دوم فیلم، که از سالهای 2009 و 2010 حکایت دارد، میر همچنان با چهره ی خاک آلود بالای زمین بی فرش مشغول درس خواندن است، چنانچه یکی از معلمین میر از نبود مکتب وامکانات درسی و فقدان معلم مسلکی جدا شکایت دارد، ایشان اضافه میکند که مکاتب مناطق مرکزی از طرف هیچ ارگان آموزشی دولتی و غیر دولتی و جهانی مورد توجه قرار نگرفته اند.
دوربین در سال 2001 باز میشود و فیلم سیمای معصوم میر کوچک را به نمایش میگذارد، در سال 2010 به پایان میرسد، دوربین فیلم ساز بسته میشود؛ اما چشمان تیز بین میرنوجوان به افق های دور بخیه میخورد، هنوز دغدغه اصلی میر جوان مکتب رفتن و درس خواندن است. ناداری و مشکلات روزگار گاه گاهی پای رفتن به مکتب را قفل فقرمیزند، با آنهم میرجوان با تلاش و تشنگی در صحن مکتبی که نه در دارد و نه دیوار، نه فرش دارد و نه سقف در صف کلاس حاضر میشود و در قطار امتحان بختش را به ازمایش میگیرد تا شاید روزی "معلم صائب میر" صدایش کنند. اما....! اما اینبار صفر برایش معنای دیگری دارد، هزاران وعده و نوید های جامعه جهانی و دولت اقای کرزی در طول ده سال ضرب صفر شده است که حاصلش همان صفری است که از 2001 شروع شده بود؛ آنروز هم کتابی پاره ی را بخیه میزد تا کلمه ی این طرف پارگی را با آنطرف پیوند زند و مفهومی حاصل گردد، امروز هم سروکارش با کتابهای کهنه و پاره پاره است. آنروز به مکتبی میرفت که سقفش اسمان و فرشش زمین بود، امروز با گذشت ده سال هنوز به مکتب میرود که فاصله فرش تا سقفش از زمین تا اسمان است. داستان میردر حقیقت وضعیت فرهنگی و شرائط سخت درسی همه شهروندان شهر بامیان و یکاولنگ بلکه مردم ولایت بامیان و خیلی از ولایات فقیر کشور را بازتاب میدهد.
2: پیام سیاسی - انتقادی:-
بامیان از نظر موقعیت جغرافیای، قدامت تاریخی، یکی از باستانی ترین ولایات افغانستان به شمار میرود، تمدن هزاران ساله را در خود جاه داده است و افتخارات تمدنی و تاریخی را برای کشور و مردمش به ارمغان اورده است. اتفاقا همین تاریخی و باستانی بودن بامیان توجه ویژه طالبان را بخود جلب کرد تا در ماه مارچ 2001 مرتکب فجیع و نا انسانی ترین عمل در تاریخ بشری شدند و تمدن چند هزار ساله بشر را در مقابل چشمان حیرت زده و قلبهای حسرت بار میلیاردها انسان کره ی زمین به توپ بستند و نابود کردند. همین تاریخی بودن و اهمیت داشتن بامیان بوده است که مستند ساز بریتانیایی فورا عازم افغانستان و از میان سی و چند ولایت این کشور بامیان را انتخاب میکند. جالبتر اینکه از میان هزاران شهروند بامیان میری را انتخاب میکند که هنوزدر همسایگی بودا زندگی را رنگ و رونق می بخشد و هر شام و سحردر پای گوش به خاک خورده بودا با صدای معصومانه اش سرود هستی سر می دهد و نغمه ی زندگی و حیات و ماندگار شدن بودا را به گوشهای قطعه شده ی او و گوشهای کر من و گوشهای ناشنوای جهان زمزمه میکند. میری که هنوز فضایی کودکی اش مملو از صفا، سرشاری، صداقت و معصومیت است؛ کودکی که هنوز درکنار پیکر به زمین خورده ای بودا همچون وارث با وفا، صادق، با شهامت واستوار و مصمم زندگی میکند و به اینده خود امیدوار، به عظمت وهستی بودا حتی پس از ریختنش وفادار و به آبادانی و تمدن سازی سرزمینش یکبار دیگر اعتقاد دارد و باورمند است.
برای میر و خانواده اش از آغاز تا پایان فیلم اولین و آخرین و مهمترین دغدغه فکری و زندگی شان مکتب رفتن و درس خواندن میر است. میردر دنیای کودکی اش با یک دنیا آرزو، هدف معلم شدن در سر دارد چناچه میگوید " خوش دارم مکتب بروم، درس بخوانم و معلم شوم" و این هدف مقدس و آرزو تا جوانی میر همچنان تازه و پا برجاه می ماند، ولی هیچگاه از اندک ترین امکاناتی دولتی و جهانی که او را به رویایش نزدیک سازد بهره مند نمی شود.
همانطور که شهر بامیان به نماد اعتراضات نمادین و سمبولیک مدنی از قبیل دادن لوح تقدیر به خرها، گذاشتن الیکین در سر چهار راه ها و کاهگیل کردن کوچه های شهر تبدیل شده و شهرت یافته است؛ میر به نماد یک دهه فراموشی خودش و هم شهریانش تبدیل شده است؛ میر نماد فراموشی بامیان باستانی و نمادین. میر امیدواربا یک دهه انتظاردر آرزوی داشتن یک کتاب بخیه خورده و یک مکتب کاهگیلی. میر باز گو کننده ای یک دهه بی عدالتی و چشم پوشی وتبعیض و تعصب. میر نماد یک شهر و یک و لایت و یک نسل و یک کشوری کی حاکمان نا اهلش ده سال از عمر او، ده سال از عمر مردم، ده سال فرصت طلایی و ده سال ابرو و حیثیت کشور را در بازار تبعیض و تعصب و خود خواهی چه ارزان به حراج گذاشته اند. میر یک کودک است! کودکی به درازای یک دهه، به وسعت یک کشور و به معنای یک ملت، دولتی را در آینه ای جهان حقیر میسازد و ناتوانی، بی کفایتی و فساد و تعصبش را برای جهانیان بازگو میکند.
چنانچه فیلم ساز در جای چنین شاره ی دارد " یکی از بزرگترین لذتهای زندگی من ساختن این فیلم بلند درباره پسر بچه ای افغان به نام میر بوده است. ما در دنیایی پر از تعصب و جهل زندگی می کنیم و من فکر می کنم این بسیار حیاتی است که من و همکارانم نشان دهیم که افغانها در واقعیت چگونه زندگی می کنند.
افغانستان کشوری شگفت انگیز، خشن، هیجان انگیز، غمگین، فقیر و با وجود همه این ها، خوش آتیه و مثبت است. افغان هایی که من شانس دیدارشان را داشتم بسیارمهربان، میهمان نواز بودند.
بسیار غم انگیزاست که تعدادی آدم خلاف کار و قاتل باعث می شوند که افغانستان وضعیتی نامناسب پیدا کند. میر در سفری که ما شاهد کودکی تا بزرگسالی او بودیم نماینده ای کودکان در کل دنیای فارسی زبانان است. او پسر مثبت، مصمم، سخت کوش و بسیار مشتاق و علاقه مند است"
در نقل و قول فیلم ساز از آدم های خلاف کار و دنیایی پر از تعصب وجهل که شاید منظور از دنیا (افغانستان پر از تعصب و جهل ) باشد آشکارا و برجسته سخن به میان آمده است؛ بنا با اندک دقت و دگر گونه نگریستن به فیلم، میشود متوجه پیامهای سر پوشیده و زوایای نا پیدای آن شد و دانست که تعصب و تبعیض تا کجا در بدنه ی دولت ، حکومت و نظام بظاهر دموکراتیک و حقوق مدار افغانستان ریشه دوانده است.
میر یک نقد است! یک نقد و اعتراض! نقدی که اعتبار جامعه ی جهانی را متزلزل میسازد و اعتراض که شعارهای پر رنگ دموکراسی، مردم مداری، عدالت، حقوق بشر و حقوق شهروندی وبازسازی و همه شعار های رنگین درون خالی دولت را ناکامی خوانده و به چالش جدی می کشاند. نه آن میری که " افغانستان در چشم کودکی که بزرگ میشود" بلکه "دولتی کرزی که در چشمان کودکی حقیر میشود" پیام و معنای گسترده تری را به بیننده منتقل میسازد.
در پایان فیلم، میزبان اپارات با میهمان برنامه، تحلیل جالب در مورد چگونگی تیکنیکی، ساختارو نقشها و بیشتر توجه به پیام سومی داشتند، اما در مورد 1 و 2 که حامل پیامها و کنایه های مهم اجتماعی، سیاسی و انتقادی بودند اشاره خیلی مختصر و یا نا دیده و ناگفته گذشتند. بدون شک خانم کریمی با تحلیلی تکنیکی توانایی و حرفه ای بودن ایشان را در بخش فیلم و سینما به نمایش گذاشتند. نگارنده خودش را در موقعیت قرار نمی دهد که فیلم را از نگاه ساختاری، تکنیکی نقد زند و یا تحلیل خانم کریمی را زیر سوال ببرد، اما هدف این استکه هر بیننده نظر به موقعیتش از زوایای مختلف با اندیشه و تجربه کم و بیش به فیلم نگاه میکند وبا درک شخصی از معنا، مفهوم و پیام های آن استفاده و بهره میبرد. یقینا نگاه خانم کریمی بعنوان یک فیلم ساز و کسی که در رشته ی سینما تحصیل کرده اند با نگارنده که تخصص اکادمیک در این بخش ندارد، کاملا فرق کند، او شاید نگاه سازنده بر نوع ساختاری و تیکنیکی فیلم داشته باشد، و نگارنده شاید نگاه انتقادی بر وضعیت اقتصادی، فرهنگی و سیاسی محیطی داشته باشد که فیلم از آن دیار پیام رسانی میکند.
این خامه ناچیز تقدیم به مستند ساز چیره دست اقای فیل گربسکی و کودکی بشاش بنام میر؛ با سپاس و تقدیرازتلاش و زحمات ده ساله ایشان و خانواده بامیانی. تشکر از بخش فارسی بی بی سی نسبت پخش این فیلم.
فیلم با پیام زیبا چنین پایان می یابد :
میر: امیدوار به آینده زندگی میکند!
تقدیر و تشکر – حفیظ ا لله خرم – دانشجویی علوم سیاسی در مقطع ماستری
پاورقی ها:
1: بی بی سی فارسی- اپارات
2: بی بی سی –بخش تلویزیون فارسی-بخش اپارات. فیلم از فیل گربسکی
http://www.bbc.co.uk/persian/a...
پيامها
6 جون 2012, 18:40, توسط فراری
بسیار عالی بود از خواندن ان لذت بردم امید وارم ادامه دهید