دشمن دانش چغید وای! چرا فارسی
اینجا بنده راه دیگری را برای اثبات یگانگی فارسی و دری، یا دری و فارسی، انتخاب کرده ام واز پی آنم که با توسل با نمونه های دم دست و به قول معروف " روزمره" مقصود را طوری به خوانندۀ گرامی منتقل کنم که خالی از دلچسپی نباشد.
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
بیست و یکم فبروری که از سوی ملل متحد، و سازمان میراث فرهنگی وابستۀ آن یونسکو، به روز زبان مادری بخشیده شده است فلفسه و هدفی دارد که شاید نازلترین تعبیر آن چنین باشد که گویندگان زبان های مختلف حق و اجازه دارند تا به زبان " مادری " شان حرف بزنند، بنویسند ، بخوانند، پژوهش کنند و هرکاری که برای حفظ آن میراث شایسته باشد به گونۀ علمی انجام دهند.
واژه سازی کنند؛ و به پالایش زبان از آنچه ناباندام و زائد است بپردازند، و به این مهم توجه نمایند که " زبان " پدیده ایست در حال تکامل؛ بنا ایستایی و محصور شدن هر زبانی در دیوار های تنگ مرزی و عدم ورود به جهان داد و گرفت شرافتمندانۀ فرهنگی اسباب فرسایش ، عقب مانی ، نا رسایی و ناکار آمدی آن خواهد شد.
در جهان امروز عقیده بر اینست که زبان خوب آنیست که به سادگی قابل فرا گرفتن و با سهولت کار بردی همراه باشد.
دلایل عمدۀ فراگیر شدن زبان انگلیسی هم همان سادگی قواعد ساختاری و سهولت کاربردیست که در کنار دیگر عوامل زمینه ساز جهان شمول شدن آن گشته است.
اما در کشور ما تقریبا از یک سده بدینسو حوزۀ بحث های زبانی بیشتر از اینکه به سازندگی، پویایی ، پایایی و پربار شوی " زبان " های رایج عطف توجه نماید، برعکس برخورد سیاسی با زبان را مروج میسازد و بدینگونه راه را برکار علمی و تحقیقی و زمینه را برای داد و ستد شرافتمندانۀ فرهنگی می بندد.
قربانی اصلی و بزرگ سیاست زبانی هم همانا زبان پربار و گشن فارسیست!
زبان فارسی دری، بدون شک میراث مشترک و ارزشمندیست که از قرون متمادی تا امروز همچون پلی استوار مردمان کشور ما را از کران تا کران آن با همدیگر پیوند داده و در گام بعدی این پیوند را تا برون مرز ها برده است.
نگارنده را سر آن نیست تا به کاوش ریشه های تاریخی و سرچشمه های پیدایشی " پارسی " بپردازد؛ چون این کار گسترده دامن و فرصت طلبیست و از جانبی جویندگان و دانایان حقایق علمی - زبانی چسپیدن به بدیهییاتی همچو یگانگی فارسی و دری را بیشتر از این لازم نمی دانند.
اینجا بنده راه دیگری را برای اثبات یگانگی فارسی و دری، یا دری و فارسی، انتخاب کرده ام واز پی آنم که با توسل با نمونه های دم دست و به قول معروف " روزمره" مقصود را طوری به خوانندۀ گرامی منتقل کنم که خالی از دلچسپی نباشد.
نکتۀ مهم و با ارزشی که نباید از قلم بماند و از خاطر برود؛ اینست که " زبان " شاه ستون هر فرهنگیست و فرهنگ مجموعۀ ایست که " هویت " را در درونش می پرورد.
عمده اینجاست که در کشور ما تعریف مشخصی از مقوله های " فرهنگ " و " هویت " ارائه داده نشده است.
سازه های فرهنگی ناقص و در بیشتر موارد محدود به یک بخشی از اجتماع از بالا برهمگان تحمیل شده که ظرفیت و توانایی همه گیر شدن و همه پذیر شدن نداشته و ندارند، و همان سازه های عقیم منحیث " فرهنگ افغانی " معرفی گشته و این امر اسباب شکل نگرفتن " هویت ملی " شده است.
تمام تلاش های که رژیم های استبدادی اقلا یک قرنۀ اخیر کشور ما زیر نام " کار فرهنگی " و فرهنگ سازی انجام داده اند، بر زمینۀ سیاسی و با اهداف سیاسی صورت گرفته بنا همانگونه که همه شاهدیم دستاورد های فرهنگی رژیم ها یا ناقص بوده یا هم بسیار اندک که پاسخگوی نیازاجتماع نیست.
سیاسی سازی بیش از حد کار فرهنگی، خصوصا روش پرداختن به زبان های رسمی طوری بوده که منجر به ایجاد توهم و اشتباهات بزرگ در عرصه زبان گشته است.
و اما یگانگی و یکدستی " پارسی"، " دری"، " تاجیکی " و " پارسی دری "، در نمونه های دم دست.
میدانیم که معیار برای تثبیت یگانگی یا چندگانگی زبان ها همانا تفاوت ها در ساختار های دستوری، و متون نوشتاری است.
خوشبختانه که در مورد زبان " پارسی " که سیاسیون کشور ما از دهۀ چهل هجری بدینسوی، در تلاش اند تا با"دری" خواندن آنرا به دو زبان یعنی " دری " و " پارسی " منقسم سازند، حتی اگر به قدیمی ترین متون مراجعه صورت گیرد درست عکس ادعایی آنها ثابت میگردد.
اینرا میتوان یکی از ویژگی های زبان پارسی خواند؛ که مثلا اگر شما شعری از حضرت آدم الشعرا ابوعبدالله رودکی سمرقندی، که زادگاهش هم بنا به تقسیمات جغرافیای امروزی جهان، بسیار دور تر از مرز های کشور ما افتاده است، را بخوانید مفهوم آنرا در خواهید یافت و هیچ نوع مهجوریتی هم در نظم مشاهده نخواهید کرد که زاده گذر زمان باشد.
مثلا :
مرا بسود و فرو ریخت هرچه دندان بود ------------ نبود دندان، لا بل چراغ تابان بود
همیشه چشمم زی زلفکان چابک بود -------------- همیشه گوشم زی مردم سخندان بود
"ابوعبدالله جعفر پسر محمد رودکی سمرقندی» پدر شعر پارسی است و به خاطر عظمت و اهمیت وی در شکلگیری شعر پارسی به وی «آدم الشعرا» نیز گفتهاند. وی در حدود ۲۶۰ ق/۲۵۲ خ/۸۷۳ م در روستای «پنج» در رودک از ناحیههای سمرقند زاده شد. روستای «پنج» یا «پنج ده» بعدها به «پنج شهر» تغییر نام یافت و امروزه «پنجکند» یا «پنجکنت» گفته میشود. رودکی در سال ۳۲۹ ق/۳۱۹ خ/۹۴۰ م درگذشته است."
مقصود بنده از آوردن نمونۀ شعر حضرت آدم الشعرا، بیان این حقیقت بود که حتی ادوار طولانی تاریخ هم اسباب انشقاق زبان پارسی به چند و چندین شاخه نگشته است!
در عصرحاضر، که به برکت رشد و انکشاف فناوری اطلاعاتی و همگانی شدن رسانه های صوتی و تصویری،از فاصله های ارضی کاسته شده و بنا به قول صاحب نظران غربی جهان به سوی میرود که مبدل به یک " دهکده" ی بزرگ خواهد شد یا میتوان گفت شده است، همین عدم تفاوت در ساختاردستوری زبان پارسی، سبب رونق بیشتر داد و ستد فرهنگی میان سه کشور افغانستان، ایران و تاجیکستان شده است.
اهل ذوق و علاقمندان عالم سکُر آور شعر و غزل، در کشور ما با نام شاعر خوب و جوان " هارون راعون " آشنایند، اما او در کشور تاجیکستان بی گمان شناخته شده تر است و میتوان گفت وی در میان حلقات فرهنگی کشور تاجیکستان پرورش یافته و در همان کانون آموخته است.
در تاجیکستان امروز، هنرمندان جوان تاجیک بیشتر از صد پارچه آهنگهای خوب از اشعار و تصنیف های راعون، تهیه کرده و سروده اند.
برای نمونه دو آهنگ از آواز خوان خوش آواز تاجیک، آقای سراج ایدین فاضل، که کمپوز اولی آن از آقای جواد کریمی از هموطنان خود ما، و شعر آن نیز از آقای راعون شاعرخوب همزبان و هموطن ماست میارم.
کشتِ الفت اسیر بی آبیست
از رۀ ابر و رود خانه بیا
یا :
تو رفتی عالم هستی دیگر شد
دل دیوانه ام دیوانه تر شد
چنان از درد هجرانت گریستم
زمین در زیر پا از گریه تر شد
همانگونه که برمبنای شعر نوروزی آقای راعون، هنرمند شناخته شدۀ کشور، آقای وحید قاسمی همراه باخانم هنگامه آهنگ خوبی ساخته و سروده اند که نه تنها در میان مردم کشور ما بلکه در میان مردم کشور های پارسی زبان همسایه نیز مقبول افتاده است.
حالا عقل حکم میکند که آواز خوان تاجیک، در گام نخست برای مخاطبین هموطن خودش بسراید تا کارش اثر گذار باشد و دستاورد داشته باشد. اگر نظریۀ سه گانگی زبان های پارسی ، دری و تاجیکی را نا وابسته به اینکه چه کسانی و از داخل کدام کشور ها آنرا عنوان میکنند، بپذیریم، چگونه آواز خوان تاجیک، که زبانش نیز تاجیکی است و فرق دارد از پارسی و دری، ضمن اینکه شعر آهنگ را از مجموعۀ اشعار یک شاعر دری گو انتخاب میکند، کمپوز آنرا نیز توسط دری گوی دیگری میسازد، و بعد آنرا برای مخاطب تاجیک زبان میسراید؟
همین نمونۀ روزمرۀ دم دستی؛ بما میگوید که آواز خوان تاجیک که مخاطبین اونیز در گام نخست تاجیک و تاجیکستانی اند، شعر هارون را میداند و درک میکند و در می یابد، و آنرا بیگانه نمی انگارد؛ برای همین سرایندۀ تاجیک شعر شاعر افغانستانی را در قالب آهنگ می سراید و شنوندۀ تاجیک و تاجیکستانی هم با رغبت به آن گوش فرا می دهند!
کجا شد تفاوت " پارسی" با " دری " و " تاجیکی "؟؟؟
دو سه سال قبل، بانوی هنرمند منیژه دولت، از دیارفرهنگ و هنر، از کشور تاجیکستان برای اجرای کنسرت هنری به کشور ما آمده بود و در بزرگ شهر های کابل و مزار شریف برصحنۀ هنر حضور یافت و هنرنمایی کرد که مورد استقبال گرم تماشاچیان قرار گرفت.
اگر شهروندان کابل و مادر شهر بلخ، زادگاه خداوندگار مولانا و مادر بزرگ پارسی گویان، خانم سخنسرای جوانمرگ، رابعۀ بلخی، زبان بانو منیژه را ندانند و آهنگهای او را در نه یابند، چرا بروند پای صحنه و وقت شانرا برای چه ضایع کنند؟
و اگر منیژه بانو دولت، براین حقیقت آفتابی که همسایگان و همتبارانش در کشور افغانستان، همزبان او نیز هستند؛ آگاه نباشد برای چه رنج سفر را برخود هموارکند و خطر بپذیرد و بیاید به شهرهای کشوری که حتی رئیس جمهور آن از بیم آنکه درحملات انتحاری و انفجاری و استشهادی " برادرانش " گرفتار نشود پا از چهار دیوار کاخ ارگ بیرون نمی نهد!!!
سالها قبل نیز خانم خرما شیرین، همراه با گروه هنری گلشن از کشور شوروی سوسیالیستی با درک همین حقیقت برای اجرای کنسرت به کابل میامد یا آورده میشد و هنرنمایی میکرد. آهنگ "مست مست" خانم خرما شیرین مرحومه از آنزمان تا هنوز نو است و برای کسانی که در آن کنسرت حضور داشته اند خاطره انگیز.
مستِ مستم ای میدانی یا نی
کبک مستم ای میدانی یا نی
شینم سر سنگ که از بدخشان آیی
دو تارچه بدست و مست و غیلان آیی
دو تارچه بدست دو گوشکش مرواری ای
پیشت بمیرم دیگر چه ارمان داری
در باغ شما دو تا شفتالو
روباه پستم ای میدانی یانی
من میروم و نمیرودهمرۀ من
تاریک شدست و کوه و بیابان ره من
شیران جهان نعره زنند بر سرمن
من نعره زنم کجا شدست همرۀ من
نماهنگ (کلیپ )کنسرت گروه هنری گلشن در شهرکابل، را علاقمندان میتوانند با مراجعه به بایگانی تارنمای " یوتیوب" به تماشا بنشینند و شاهد شور و شعف و هلهلۀ حضار در تالار باشند!
کدام تماشاچی برای سرایندۀ که زبان او را نداند کف میزند و هلهله براه می اندازد؟؟؟
سیراروپایی آواز خوانان خوب تاجیک بانو " شبنم ثریا " و " جانی بیگ " که هزینه و زمینۀ آن توسط همزبانان افغانستانی آنها فراهم شد، سند محکم دیگریست برای اثبات یگانگی زبان پارسی و دری و تاجیکی!
در کشور های اروپایی که محیط، ساختار و طلب زمان طوریست که کمتر کسی وقت اضافی برای فراغت دارد، مردم گروه گروه به تماشای کنسرت شبنم ثریا میروند و بهای بلیت را هم به پول رایچ اروپا یعنی " یورو " می پردازند!
چگونه میتوان پذیرفت که یک دری گو برود به کنسرت هنرمندی که تاجیکی میسراید بدون اینکه زبان او را بداند؟؟؟
تا اینجا دری و تاجیکی را شتابنده مقایسه کردیم، حالا نوبت پارسی و دریست!
تقریباَ 13- 14 سال قبل که بنده به مکتب لیسه رفتم پدرم کتاب ها و نوار های خودش را برای من داد، تا کتاب ها را مطالعه کنم و به نوار ها گوش دهم.
آنزمان کسی برای من از تفاوت دری و پارسی چیزی نگفته بود؛ ولی در مکتب مضمونی داشتیم زیر نام " ادبیات دری" که بیشتر به یک تذکرۀ دست کاری شده میماند.
مختصر مختصر شدۀ سوانح شعرا و ادیبان بزرگ قلمرو فرهنگی آریانا، که تلاش شده بود در چوکات افغانستان بگنجند!
اما با آنکه ظاهراً طی سالیان مکتب " دری " آموخته بودم، مادر و پدرم بما میگفتند زبان مادری ما " پارسی " هست و برایمن عجیب بود که چگونه دری ما با فارسی کتاب های هدیه شده از طرف پدرم این قدر شبیه و یکسان اند که من دری زبان دری خوانده هم قادر به خواندن آن فارسی هستم و هم معنا و مفهومش برایم قابل درک و دریافت است!!!
نام های تعدادی از آن کتابها تا هنوز هم بخاطرم هستند که بیشتر ترجمه های بود از آثار بزرگان ادیبات جهان، مثل لیو تولستوی، ماکیسم گورگی، انتوان چخوف، ، بالزاک، ویکتور هوگو و...
اما نوار ها اکثرا از گوگوش بودند!
آن نوار ها و آهنگ های آن روزنۀ برویم گشود که دنیا را رنگ دیگری ببینم! رنگ زیبای عشق، رنگ مینویی دوستی، رنگ سیاه رنج و تنهایی ..... و تا هنوز گوگوش و آهنگ هایش برایم سخت خوب و شنیدنی و راز و رمز آلودند.
آدم ها از آدم ها زود سیر میشند
آدم ها از عشق هم دلگیر میشند
آدم ها روی عشق شان پا میگذارند
آدم ها آدم را تنها میگذارند ....
یا
آمدم شبها را باور نکنم
غصه نگذاشت
آمدم غصه را باور نکنم
شب نمی گذاشت
حالا باور بکنم یا که باور نکنم
دردی درمان نمیشه
کاری آسان نمیشه
کوه غصه توی قلبم
دیگه ویران نمیشه ....
بگذریم از اینکه بعضی از آهنگهای گوگوش یا هنرمندان دیگر ایرانی، با لهجه خاص پارسی ایرانی، یا هم گویش های محلی ایران سروده شده اند، که این امر سبب زیبا تر شدن آهنگها گشته، اما در کلیت ریشه در زبان و ادب مشترک قلمرو فرهنگی مربوط به زبان پارسی دارند و برای همین شنیدن آهنگ های آقای " معین " در خیابان های شهر دوشنبه یا در نوار فروشی های شهر کابل چندان تعجب برانگیز نیست زیرا شعری را که سراینده می سراید، شنوندگان در می یابند و برای همین آهنگ را می شنوند!
این آهنگ آقای معین را در سالهای 2003 تا 2004 بنده تقریبا همه جا از دوشنبه تا کابل می شنیدم! خصوصا داخل وسایل نقلیه شهری و خصوصی دوستان جوان!
مخور غم گذشته، گذشته ها گذشته
هرگز به غصه خوردن گذشته برنگشته
به فکر آینده باش ، دلشاد و سرزنده باش
به انتظار خلعت خورشید تابنده باش
با عمر کمی صفا کن، گذشته را رها کن
اگر نباشه دریا به قطره اکتفا کن
خوب؛ این آهنگ که لهجۀ ایرانی آقای معین آنرا شیرین تر و شنیدنی تر ساخته، کجایش پارسیت و از زبان ما که دری باشد چه فرقی دارد؟
تا اینجا نمونه هایی مربوط و محدود به قلمرو فرهنگی زبان پارسی !
در میان کشور های جهان، هستند تعدادی که یا چند زبانه اند یا هم زبان " خودی ندارند" !
کشور سوئیس مجموعه زبان های را به عنوان زبان های رسمی برگزیده که شاید خاستگاه آنها قلمرو جغرافیایی –سیاسی امروزۀ سوئیس نباشد!
آلمانی ، فرانسوی و اسپانیایی (هسپانوی ).
دیگر اینکه کانادا، به عنوان یکی از بزرگ ترین کشور ها از نگاه مساحت، جمعیتی در حدود 30 میلیون باشنده دارد. چیزی کمتر از یک نیمۀ این 30 میلیون به زبان فرانسوی تکلم میکنند و بقیه به زبان انگلیسی .
البته چنانکه میدانیم کانادا زبان های انگلیسی و فرانسوی را منحیث زبان های رسمی پذیرفته است.
در ایالت کبک و مربوطات آن زبان رسمی و دفتری همانا فرانسویست.
ولی این فرانسوی رایج در کبک کانادا، صد در صد شبیه و پیرو فرانسوی مادر نیست!
از لهجه و گویش تا کلمات انبوهی که در اثر نیازمندی فرانسوی های مقیم کانادا ساخته یا از زبان های دیگر وام گرفته شده اند وجهه تفاوت گفتاری – ظاهری میان فرانسوی کبک و فرانسوی مادر گشته است.
استادانی که در مکاتب و کورس های زبان آموزی مخصوص مهاجرین تازه وارد تدریس میکنند، بار ها از کلمات و استعاره ها و اصطلاحات متفاوت در کبک یاد آوری کرده و میکنند، اما هیچگاه با توسل به همان تفاوت ها نگفته اند که زبان فرانسوی مادر از آنچه مردم فرانسوی نژاد مقیم کبک کانادا صحبت می کنند جدا هست!
وقتی شما در مکان های عمومی به طرز صبحت ، گویش، لهجه و کلمات که میان مردم کبک رد و بدل میشود توجه نمائید و بعدا به اخبار شباهنگام از طریق تلویزیون گوش دهید آنگاه متوجه خواهید شد که زبان معیاری همان زبان فرانسوی مادر است! نه زبان مروج گویشی در کوچه و خیابان!
شاهدان بسیاری از جمع هموطنان خود ما حضور دارند که پس از آموزش زبان فرانسوی در کبک کانادا، به فرانسه سفر کرده اند اما برای مدتی آنجا با مشکل افهام و تفهیم مواجه شده اند!
چرا؟ نکاتی که در بالا تذکار دادم. اقلیم کانادا و به طور اخص اقلیم شمال کانادا، سردی و رطوبت و دیگر ویژگی ها و تلاش انسان مقیم کبک برای بقا وی را وادار به ساختن افزار و آلات، تن پوش و پا پوش و در کل وسایلی کرده که شاید قبل برآن در فرانسه یا جای دیگری مروج نبوده و وجود نداشته !
آنگاه برای همان شی اختراعی باید اسمی هم برمی گزیده، بنا چون در کشور مادر آن وسیلۀ فرضی وجود نداشته طبعا اسم آن نیز روی زبانها و در برگ های فرهنگ لغات موجود نبوده، همین امر سبب شده که واژۀ جدیدی پا به پای نیاز انسان تولد یافته و وارد زبان محاورۀ محلی گردد!
آیا میتوان تنها به دلیل اینکه در فرانسه به عمل اطوکشیدن لباس ها چیز دیگر و به خشکه شویی کلمۀ ناهمگون از آنچه در کانادا مروج است بکار میرود، ادعا کرد که این کبکی است وآن فرانسوی و هرکس کلمات و واژه های اصیل فرانسوی مادر را بکار میبرد " فرانسوی پلو " است و زبان خویش را نمی داند؟
کوتاه سخن هرقدر به سراغ چنین نمونه ها برای مستند ساختن اظهارات خویش بروم، باز کم نخواهم آورد، ولی برای اهل بشارت اشارتی کافیست تا منظور بنده را بدانند.
اما اگر فرا تر از این نمونه های عقل پذیرو شواهد انکار نا پذیر یگانگی پارسی و دری وتاجیکی، برویم و مسئله را از غربال سیاست ببیزیم، آنگاه همین دری نیز باید چند پارچه شود تا مراد دل مدعیان دوست نما و دشمن خو، حاصل آید!
در میان درختان و اشجار درختی هست که آنرا " ارغوان " می نامند! یا در کشور ما ارغوان می نامند!
اما همین درخت " ارغوان " را در پنجشیر مردم " ارغنجال " میگویند!
و در عین زمان مردم پنجشیر در زبان محلی به " تخم مرغ " ،" سُفال " و به ماست " جَرغات " میگویند!
از قضا در تاجیکستان نیز جرغات و سفال به همان اشیایی میگویند که آورده شد!
در همچو موارد چکار باید کار کرد؟
دو راه پیش پای ما در برخورد با تفاوت های از ایندست وجود دارد.
میتوانیم با مراجعه با زبان معیاری نوشتاری و فهم، کاربرد و رعایت نکات ساختاری – دستوری حاکم بر زبان کشوری نتیجه گیری کنیم.
یا اینکه تفاوت های گویشی، لهجوی و کلمات ناهمگون اما مشابه در معنا را معیار قرار دهیم و حکم صادر کنیم که زبان" دری افغانی " با در نظر داشت اینکه پنجشیری ها به تخم مرغ میگویند " سفال " و به ماست میگویند " جَرغات " از زبان پنجشیری ها تفاوت دارد و زبان دیگریست!
البته برخورد دومی یا مبنای علمی ندارد یا هم انگیزۀ سیاسی خواهد داشت!
که همین انگیزۀ سیاسی منشا و مشوق کار های ظاهرا پژوهشی در عرصۀ زبان پارسی، در کشور ما بوده و است.
تازگی ها به کاروان زبان پژوهندگان که هدف سیاسی داشته و دارند؛ آقای سمیع رپیع ساپی نیز پیوسته اند!
آقای سمیع رپیع ساپی، که در معرفی نامه های نوشته شده بقلم خودش، خویشتن را " شاعر"،" موسیقی دان" " تصنیف ساز"،" نوازنده"، "پژوهشگر"، " صوفی "، " بیدل شناس"،" حافظ شناس"، عبدالرحمان جامی شناس"، " حافظ شناس"، و کوتاه سخن که " مجمع العلوم و مطلع الفنون "، یا " هرفن مولا " معرفی میدارند، اصرار میورزند که دری که زادگاهش کشور افغانستان است، از پارسی ایرانی جداست و بلکه دری مادر وپدر پارسیست.
نگارنده همانگونه که در آغاز سخن عرض کردم؛ با توسل به شواهد قوی جاری در زندگی روزمره فرمایش آقای رپیع ساپی را به محک زدم و آنطرف مربوط خواننده که حرف و حدیث کی را می پذیرد.
اما در مورد بیانات و کارکرد های آقای " رپیع ساپی "، اهل نظر و آگاهی سخن بسیار دارند و خطا های بزرگ به تکرار دیده اند.
از خطا های انشایی در نوشتار، تا خبط های معرفتی در تاویل آثار بزرگانی چون حضرت بیدل.
جنابان آقایان " فردوس مقدس"، " عصر دولتشاهی"، واخیرا هم " محمد اکرام اندیشمند"، نکات بسا مهمی را در نوشتار ها و تاویل های آقای رپیع انگشت نهاده اند که آقای رپیع نه تنها تمکین نکرده اند بلکه، تمام آن اظهارات را ناشی از حسد، ناراحتی و حتی رابطه های شخصی کسانی چون عصر دولتشاهی " با قوماندانان جهادی " دانسته اند.
به قول دوستان آگاه و نکته دانی که در بالا ذکر شان رفت، کار های آقای سمیع رپیع، مثل حکایت سرگذشت حضرت یوسف است که کدام نوحه خوان یا روضه خوان تصادفی برای دیگران حکایت میکرده !
آن روضه خوان سرگذشت حضرت یوسف (ع) را چنین روایت می نموده :" امامزاده یوسف را در مصر، در بالای بتۀ خاری گرگ خورد." و قصه تمام.
اما یوسف که امامزاده نبود، پیامبر زاده بود! در بالای بته خار نبود که در قعر چاه بود. و در مصر نبود در کنعان بود!
سوال اینجاست که چگونه شخصیت کوشای فرهنگی کم آوازه یی؛ که در کار خودش اهل نقد و نظر و آگاهی خرده بسیار گرفته اند و سخن ناسخته فراوان یافته، به یکباره " راز سر به مُهر " سه گانگی " دری"، پارسی"، و تاجیکی را می کُشاید؟
اینرا بنده میتوانم حدس بزنم!
آقای سمیع رپیع ساپی، اخیراَ سفری داشت به کشور روسیه و به شهر مسکو، که کانون فعالیت های کسانی مثل سلیمان لایق است.
ایشان در آن شهر و در جمع حضار صحبتی هم داشتند که متن آنرا از طریق تارنما های چند منتشر ساختند.
سخنرانی ظاهراَ وحدت طلبانه و مالامال از روحیۀ " افغان " دوستی و افغان پروری.
پس از برگشت ایشان از مسکو، تلویزیون های پیام افغان و عمر خطاب او را " کشف " کردند و پورتال پرجلال افغان جرمن!!!!! هم به ایشان یک شبه درجۀ " استادی " اعطا کرد!
اما برای کسی روشن نشد که این " استادی " دقیقا در کدام رشته و زمینۀ کاری آقای رپیع ساپی، به آنها عنایت شده!
زیرا همانگونه که گفته آمد، آقای ساپی از موسیقی تا بیدل شناسی و تصوف سررشته دارند.
و بعد بحث های تفاوت دری و پارسی بار دیگر از سوی ایشان و در گفتگو های تلویزیونی و مرکه های انترنتی – تیلفونی داغ داغ شد.
آفرین براستاد سخن و معلم اخلاق حضرت سعدی، که با آنکه " اشعارش " پارسی خالص است و از دری مبرا، قرن ها قبل فرموده بود:" صوفی نشود صافی تا در نکشد جامی بسیار سفر باید تا پخته شود خامی." !
سفر مسکو به یقین مرحلۀ اخیر بلوغ فکری آقای رپیع ساپی بود؛ و در ضمن آنجا معجونی قاطی دیگر اشربه ها از دست آقای سلیمان لایق نوش کرد که صافی هم شد!
زیرا تا قبل برآن همان سمیع رپیع بود، پس از برگشت از مسکو " ساپی " هم شد !
به این میگویند کرامات شیخی چون سلیمان لایق!
اما در کنار تمام این نکات ما ضمن اینکه حق آقای رپیع ساپی را در میراث ارزشمند فرهنگی زبان پارسی محفوظ میدانیم، و ایشان را مختار در انتخاب طرز فعالیت های فرهنگی می شماریم، به ایشان نکتۀ بسا با اهمیت را از قول استاد مومن قناعت شاعر تاجیک میارم، با اطمینان از اینکه آقای ساپی چون سررشتۀ کافی از علوم و فنون دارند معنا و مفهوم ابیات استاد مومن قناعت را در می یابند و " تاجیکی " بودن زبان شعر مانع از فهم هدف شاعر برای ایشان نخواهد بود!!!
فارسی گویی دری گویی ورا
هرچه می گویی بگو
لفظ خوب دلبری گویی ورا
هرچه می خواهی بگو
بهر من تنها زبان مادریست
همچو شیر مادر است
بهر او تشبیه دیگر نیست نیست
چون که مهر مادر است.
به عنوان حسن ختام عرض کنم که ما در کنار اینکه جانبدار تقلید کورکورانه و دنباله روی دست بسته نیستم، داد وستد شرافتمندانه را در عرصۀ فرهنگی برای رشد ایجادیات فرهنگی لازمی میدانیم.
سرحد ما در مسایل فرهنگی " زبان " ماست. تا آنجا که قادر به درک زبان طرف مقابل هستیم و طرف مقابل نیز زبان ما را درک می کند و ما بدون نیاز به ترجمان رابطه برقرار می کنیم همان حوزۀ زبانی – فرهنگی ماست.
ما خواهان آنیم که با تکاپو و تلاش مدون فرهنگی قادر به ایجاد " هاضمۀ " قوی فرهنگی شویم که با به کار بستن آن داشته های ارزشمند و کار آمد فرهنگ های دیگر را هضم نماییم وبا دست گزینشگر خوب ها ر ا برگزینم و ناباندام ها را فرومانیم و فرهنگ خویش پالایش کنیم.
نباید فراموش کرد که دلیل " خودی بودن " در زمین خودی روئیدن نیست! بلکه آنرا که " خودی " ها با شناختش پذیرفته اند نیز میتوان " خودی " نامید.
کلام آخر از زنده یاد استاد لایق شیرعلی که فرموده اند:
هرکه دارد در جهان گم کرده ای
در زمین و آسمان گم کرده ای
باک نی گر داوری گم کرده است
یا امید سروری گم کرده است
زهر بادا شیرمادر برکسی
کو زبان مادری گم کرده است.
گریز از حقایق فرهنگی، به سود ما نیست
دری، فارسی، فارسی دری و یا دری فارسی، ما از چهار اسم نام می بریم و اما می خواهیم بگویم که مراد ما، یک زبان است؟ یعنی چه؟ مگر ، نصواری، جگری، سرخ و نارنجی، یک رنگ است؟؟
جمعه 19 فوريه 2010, نويسنده: عبدالسمیع رفیع صافی
مشکل اساسی استاد سميع رفيع و همگنان!
ظاهر شاه هرچند به « لسان دری ! » تکلم ميکرده، اما همواره دشمن شماره يک انکشاف اين زبان بوده است ، چنانکه ايجاد پشتو تولنه و کورس های مضحک تحميلی لسان پشتو و ده ها خدعه و خيانت ديگر نه بخاطر جلو کشاندن زبان پشتو ، بلکه سنگ اندازی در برابر گردونه طبيعی پيشرفت فرهنگ و زبان فارسی بوده است!
چهار شنبه 17 فوريه 2010, نويسنده: نثار احمد
زبان فارسی یا دری و حقیقت فرهنگی
سخنی با جناب عبدالسمیع رفیع صافی/ اگر با دید منطقی و با عقلانیت و بدون تعصب زبانی، مذهبی، قومی، نژادی و بدون تنفر ، کینه و عقده مندی ناشی از هر عاملی که باشد به این قضیه نگاه کنیم، بدون تردید همین چهار نام فارسی، دری، فارسی دری و دری فارسی امروز و در این عصر بر این زبان ها در سه کشور افغانستان، ایران و تاجکستان نام بر یک زبان است.
شنبه 20 فوريه 2010, نويسنده: محمد اکرام اندیشمند
پيامها
23 فبروری 2010, 09:25, توسط ardalan
جناب چوپان
مطلب جالبی نگاشته ايد! البته حق با شماست.اما اين تمايلات يک شخص( يعنی استاد رفيع) نيست که دوگانه گی های مجعول را در عرصه زبان کشف ميکند؛ بلکه سال هاست يک باند خرابکار درين عرصه مشغول فعاليت اند ! در افغانستان ، حبيب الله رفيع، سليمان لايق، در راس اين جريان اند، در برونمرز ، اشخاصی به نام انجينير معروفی، سراج الين وهاج و خانمی به اسم ملالی موسی دست اندر کاراين پروژه درازمدت ميباشند! در امريکا شخصی به اسم پوهاند خليل هاشميان ، روز گاريست برای ايجاد شک و شبهه در يگانه گی دری
و فارسی ، مقاله می نويسد و هرکس « دانشگاه» بگويد، خليل هاشميان و اذناب او، ويرا ايرانی و « وطنفروش» قلمداد ميکنند! از هموطنان پشتون ، روستار تره کی و اذنابش و ، وبسايت های بينوا، افغان جرمن ، تمام هم و غم شان جداسازی فارسی و دری است!
واما از اين واقعيت عريان نبايد گذشت که روزگار تيره و تار زبان فارسی در افغانستان ، از تزلزل ، مزدورمنشی ، نوکرصفتی يک عده تاجکان بی بند و بار است! اين دسته زبان مادری خويش را ، به پشييزی فروخته اند ! اينان به همان زبانی، خوش دارد، تکلم کنند که ازان « ارتزاق» ميکنند! ، دری، عربی، پشتو يا اردو ، برای شان، فرقی نميکند!تاجکان وابسته به احزاب جهادی ازين قماش اند! عبداللله عبدلله هرگز حاضر نيست ، واژگان « دانشگاه» و بيمارستان و ازين گونه را بکار گيرد! زيرا ميترسد« آرای انتخاباتی اش دچار کاستی شود(!) روان فرهادی ، هوادار جمعيت ا سلامی و سفيردولت استاد ربانی در ملل متحد ، با اين که عمرش از هفتاد گذشته و ظاهرا بازنشسته شده، بخاطر اين که مناسباتش با دولت مستعمراتی کرزی، خدشه دار نشود ، همين دوشب قبل در مصاحبه ای با دکتر يونس (برادر خانمش) در تلويزيون نوراعلام داشت ( مصطلحات ملی زبانی بايد حفظ شود) يعنی تحميلات زبان پشتوبايد محترم شمرده شود !وقتی فرهادی از مقوله زبان گپ ميزد، رنگش پريده بود، گويی عساکر آيساف و دولت کابل پشت دروازه ايستاده و ويرا ميپايند!اينست سرنوشت زبان فارسی و فارسيگويان کشور!
نظر من اين است که نوشته های آما توری آقای رحيل، و آقای انديشمند ، دو عضو هوادار جمعيت اسلامی و احمد شاه مسعود، چندان جدی نيست وانگيزه اش، تقديس زبان مادری نيست اينان برای خالی نبودن عريضه به اين بحث شرکت جسته اند .اينان، مثل ملاعمر و رهبران طالبان که اغلب،به زبان اردو، صحبت ميکنند، اگر اسلام عزيز «!» و جهاد مبارک ، اقتضاء کند، زبان مادری را مثل پوست خربوزه دور می ا فگنند!
23 فبروری 2010, 16:25, توسط tareq
to cheqadar sada hasti ARDALAN, magar to namedani ke deyanat ya asan tarash ISLAM bala tar az har cheze ast, magar Islam heech gahe na gofta ke ba kodam zaban sohbat kon wa ba kodam zaban sohbat na kon, faqat gofta ke zabane QORAN arabi ast , wa ba hameen sabab ast ke beshtar az yak milyard mosalmane jahan ba sad ha zaban sohbat mekonand magar ba yak zaban QORAN mekhwanand, ma sokhan kotah gofteem ta to asan beshnawi ok
23 فبروری 2010, 17:00, توسط ابراهیم ادهم
برادر عزیزم احمدبهار چوپان. سلام تقدیم میدارم. از اینکه نام زیبایت یاد سه چیز ارشمند را بیادم می آورد ممنونم. 1ـ احمد نام ناجی بشریت، چوپان صفتی که پیامبر به آن افتخار می کرد و بهار که نمادی از شادابی و زندگیست. بهر صورت ممنون!!
از نگاشتهء مفید تان مستفید شدم تشکر. اما فائده ندارد. چون مثل مشهور است که گفته اند: هرکس که خواب باشد بیدار کردنش سهل است، ولی اگر کسی خود را بخواب زده باشد اصلا بیدار کردنش ممکن نیست. من این آقای رفیع درس نخواندهء استاد را خوب می شناسم و شماهم بدانید که سر سوزن فائده ندارد.
من قبلا هم در تعلیق مقالهء اندیشمند صاحب نظرات خود را بسیار علمی، مختصر ولی تند نگاشته بودم، چون می دانم که اینها غیر از تندی چیزی حالی شان نیست!
حتی اشارات من بعضی سر رشته ها را در تفاوت لهجات باز کرد و مثال هایی از کشور های عربی، خود افغانستان و ایران آورده بودم.
چون اینها پرورده های چاچا معروفی هستند!
اصلا بد بخت صدای استعمار است که بنام گنج بی شایگان هر کس را استاد می تراشد.
بهر صورت بگذارید این صدا ها در گردو باد خود گم می شوند و جایی را نمی گیرند!
هرکس میداند که کی چقدر می داند؟ مگر جهال جامعه!
یا شاید این جهلستان هم خود زمینهء باشد برای اینکه دوستان و استادانی امثال دولتشاهی و اندیشمند صاحب و یا شما در زمینه زحمت بخود بدهید و گوشه های تاریک را روشن بسازید.
گفته اند: «اگر می خواهی کسی را در اذهان بکوبی از او بد دفاع کن»!
و کسانی که نگاشته های آقای رفیع را علمی میدانند در حقیقت همین مثل برایشان صدق می کند. هم خود را معرفی می کنند و هم رفیع رادر اذهان می کوبند! چون از استادی در موزیک هم باز می ماند!
من ایمان دارم که رفیع کلمهء عرفان را از ریشه و صیغهء اصل اش نمی داند و گردان این این کلمهء را که به 1400 کلمه و با معانی مختلف تقسیم می شود اصلا نشنیده است.
او فکر کرده است که در فرهنگ عمید یا دهخدا این لغت را یافت معنایش را فهمیده است! حال اینکه چنین نیست و این امور علم می خواهد که ایشان ندارند.
در بیدل بسیار کلماتی وجود دارد که اصلا ایشان معنای لغوی آن را نمی داند! اینکه قبول نمی کنند که نمی دانند، دیگر ما و شما هم نمی توانیم ایشان را قناعت بدهیم، چون خود را بخواب زده اند!
یک راه وجود دارد: این آقا و امثال او در یکی از کشور های اروپایی در مجمعی از دانشمندان در یک معدوده ای محدد جمع شوند و ایشان با دانشمندان هم کلام شود و به همهء مردم به نمایش گذاشته شود که، این آقا اصلا الفبای علومی را که دعوای استادی آن را دارد می داند یا خیر؟ در غیر آن بی فایده است و از این موجودات در جامعهء ما کم نیستند! این امر هم بسیار تکلیف می خواهد و مشکل است!
از ملا نصر الدین پرسیدند؛ ناف زمین در کجاست؟ پاسخ داد: زیر پای خر من! گفتند: نه خیر! باز پاسخ داد: بیاید زمین را گز کنیم! چون می دانست که گز کردن زمین در آن حال ممکن نیست. آقای رفیع، معروفی و ... از این قماش اند! وقتی می گویی این جایی از گفتهء تو نادرست است و به این دلیل علمی! پاسخ می دهد که انتظار بکش تا 16 قسمت کتاب من نشر شود بعد قضاوت کن! یا اینکه مجاهدین را به دشنام می نشیند! یا اینکه گرد و باد سیاسی می افشاند!
حرف ایشان بدین معناست که وقتی ما یکی از تألیفات امام سیوطی را خواندیم و یا مقدمهء یکی از آن را، تا اینکه چندصد جلد از تألیفات ایشان را نخوانیم، نمی توانیم یکی از آن را بدانیم و یا از مقدمهء یکی از کتب ایشان چیزی ندانیم!
من در هامبورگ یک رسالهء رفیع را در یک کتابخانه افغانی دیدم و برای چند دقیقه چند صفحهء اول آن را خواند و از همان لحظات دانستم که ایشان کی هستند و چقدر می دانند، همین بود که بخود زحمت خریدن همان رساله را هم ندادم، آخر بسیار چیز ها را از اولش می شود فهمید و کتاب را می تواند از مقدمهء اش حدس زد!
ایشان نمی داند که پسته وقتی دهن باز کرد فهمیده می شود که در داخلش چه است؟ بهر صورت بگذارید به حسرت شان!!
24 فبروری 2010, 07:14, توسط ر.صدر.س
سلام به همه
به فکر بنده جدا خواندن زبان های دری؛ پارسی و تاجیکی کاملا دور از تمامی اصول زبان شناسی است. زیرا دستور و قواعد هر سه یکی است, یگانه تفاوت میان این سه همانا تفاوت میان آهنگ گفتاری و شمار محدود واژه های محلیست. نتیجه اینکه هر سه لهجه های متفاوت یک زبان واحد اند. اگر بخواهیم که آنرا سه زبان متفاوت بدانیم , بدین معنی خواهد بود که سه لهجه متفاوت قندهاری, مشرقیوالی و جنوبی والی را در زبان پشتو و یا لهجه امریکایی, آسترالیایی و سکاتلندی را در انگلیسی به صفت زبان های جداگانه بشناسیم, در حالیکه واقعیت اینست که هر سه نمونه لهجه های متفاوت یک زبان واحد اند.
ولی بنظر من اصل بحث اینست که همین سه لهجه زاده یک زبان واحد (مادر) استند, اسم این زبان مادر چیست؟ دری؟ پارسی ؟ و یا تاجکی؟ آیا پارسی یی دری درست است ؟ و یا دری یی پارسی؟ کدامیک این دو قدیم است؟ پارسی یا دری؟
اگر کلمه دری قدیم است , پس دری زبان مادر و پارسی لهجه ایست زاده از بطن دری.
و اگر پارسی قدیم است و زبان مادر , پس دری لهجه میشود و زاده پارسی. در اینصورت چرا بلبل بی همتای این زبان ( خواجه حافظ شیرازی) میسراید:
ز شعر دلکش حافظ کسی بـُوَد آگاه ***** که لطفِ طبع و سخن گفتن دری داند
؟؟؟
28 فبروری 2010, 12:07, توسط Omar Paiman
آقای چوپان:
ما در تاریخ بشریت، واقعأ بسیار چوپان های داشتیم که با باطن پاک و بیغش حتی تا پیامبری خدا رسیده اند، اما شما در نوشتهء تان ثابت کردید که مانند چوپان های صحرا گرد واقعأ بیسواد و بی دانشید. شما کجا و استاد رفیع کجا.. برابر صلاحیت دانش و سواد تان گپ بزنید و همان آدم های که نزد شما قلم دارند و شخصیت اند، بخدا نزد استاد رفیع بسان اطفال غبی اند که خودشان در برابر استاد این حقیقت را اعتراف کرده اند. اصلا شما نوشته های استاد رفیع را هضم کرده نمیتوانید و کار های علمی، تحقیقی ایشان از توان درک شما بالاست. هزیان نویسی و چرند نویسی را مثل شما ها بسیار اند که هر روز مشق میکنند و این کار هیچ نوع مسئوولیت ندارد، اما این را بدانید که نوشتهء شما چون با نام اصلی تان است، مسئوولیت بطرف شما راجع می شود و شما منتظر باشید که از کدام طرف قلم بسوی شما کش میشود و نام و نشانی را که شما در اثر نوشته های بی مسئوولیت در انترنت، پیدا کرده اید، بزمین میزند. حرمت انسانی را نباید خدشه دار ساخت. در نوشته هایتان، سراسر عقده، حسادت و تعصب نمایان است و آنچه را که در باب زبان نوشته اید، به درد خود تان هم نمیخورد. وجدان تان را بیدار کنید، مرض حسادت کشنده است. شما در نوشتن تان از بسیار کمالات استاد رفیع یاد کرده اید، همه اش حقیقت دارد. خدا برای ایشان همین نعمات خود را ارزانی کرده، حالا شما که با ایشان حسادت میورزید، در حقیقت با کار خداوند موافق نیستید و خلاف میل حق تعالی رفتار میکنید، مگر نمیدانید که ، عزت و ذلت به دست خداست؟؟
28 فبروری 2010, 13:33, توسط سهراب سپهر
آقای عمر پیمان!
کاملاً بجا گفته اید که این آقای چوپان، چوپان بی سواد و نفهم است چون اگرنمیبود شما اینقدر بع بع نمیکردید.
1 مارچ 2010, 00:47, توسط آصف سرپلی
یک سلامکی تر و تازه و گرم و نرمی سرپلی ره آقای کامران جان و تمامی کابل پریسیان عزیز قبول بکونن دیگه گپ نداروم شوما ره بخدا جان میسپاروم بامان خدا
1 مارچ 2010, 10:40, توسط تنویر
چون این مضمون در باره زبان است لطفا ً موضوع ذیل را بخوانید که در ارتباط با زبان فارسی است.
قرارگاه شورای نظار در لندن
از زمان سقوط دولت داکتر نجیب الله بدینسو سفارت افغانستان در لندن به مرکز تجمع شورای نظار و اقوام و دوستان احمد شاه مسعود مبدل گردیده است که هیچ یکی از آنها تحصیلات عالی نداشته و از نورم ها و موازین دیپلماسی به فرسنگها فاصله دارند. هر چند با تقرر داکتر اسپنتا به حیث وزیر امورخارجه کشور اقدامات مهمی صورت پذیرفت و کمیسیون موظف بررسی دوسیه های کارمندان وزارت خارجه بخصوص در نمایندگی های دیپلماتیک افغانستان شروع به کار کرد و اسناد تحصیلی تعداد زیادی را مورد بررسی قرار داد ولی اصلاحات و تغیرات وارده باز هم تا حدی پیش نرفت که هموطنان ما بخصوص افغانهای بیرون از کشور انتظار داشتند. داکتر اسپنتا زمانی امور سفارت را به عهده گرفت که از برکت داکتر عبدالله عبدالله و گروه پنجشیری وزارت خارجه ، نمایندگی های دیپلماتیک بیرون مرزی ما به قرار گاه های شورای نظار مبدل گشته و به جز از قرصک پنجشیر دیگر هیج نوای از آن بگوش نمیرسید. به طور مثال از جمع 295 کارمند تاجیک وزارت خارجه 120 نفر آن از همان دره کوچک پنجشیر بودند که این رقم شامل کارمندان تخنیکی از جمله راننده ها، آشپز ها ، و غیره کارمندان غیر دیپلماتیک نمیشد.
تصفیه و پاک سازی سفارت ها از اوباشان و تحصیل ناکرده های شورای نظار جرئت و قاطعیت میطلبید که آقای محترم اسپنتا با فرا خواندن سرکرده دزدان شورای نظار از سفارت افغانی در لندن احمد ولی مسعود ثابت کرد که این شجاعت را دارد. او بلافاصله کمیسیون اصلاحات وزارت خارجه را نیز موظف کرد تا با در نظرداشت توازن قومی دیپلماتهای تحصیل کرده را جایگزین آن اوباشانی سازد که داکتر عبدالله عبدالله در وزارت خارجه مقرر کرده بود. ولی طوریکه در بالا گفته شد با وصف همه این اقدامات شجاعانه و نیک داکتر اسپنتا نمایندگی های دیپلماتیک و وزارت خارجه به صورت کل از اوباشان و بیسودان شورای نظاری پاک نگردید و عده ای که باید هیچگاه به وزارت خارجه راه نمیافتند باز هم به در وزارت و نمایندگی های بیرون مرزی آن باقی ماندند یا جدیدا ً تقرر حاصل کردند.
در لندن برای یک مدت کوتاه به جای ولی مسعود برادر احمد شاه مسعود یکی از دیپلماتهای با سابقه و پاک نیت کشور آقای رحیم شیرزوی به حیث سفیر تقرر حاصل کرد ولی به علت حضور تعداد زیادی اشخاص بی مسلک و بی خبر از نورمهای دیپلماتیک، او فقط حیثیت سمبول را در آنجا داشته و امور را اشخاص به پیش میبردند که از زمان ولی مسعود در سفارت باقی مانده بودند.
در زمان احمد ولی مسعود سفارت افغانستان به مرکز تبادل اسعار ، فروش سنگهای قیمتی قاچاق شده به لندن با استفاده از مصونیت دیپلماتیک که عدم تلاشی بکس های دیپلمات ها جز آن است و به مرکز جلب و جذب به حزب نهضت ملی که شخص احمد ولی مسعود با ناکامی تلاش به برپایی آنرا کرده بود مبدل گشته در زمان طالبان حتی قالین های قدیمی سفارت بفروش رسانیده شدند. لندن همچنان به مرکز سوق و اداره تمام تجارت های کلان خانواده مسعود از سویدن تا دوبی مبدل گشته بود که از همین رو معاون اول رئیس جمهور برادر دیگر احمد شاه مسعود یعنی ضیا مسعود به داکتر اسپنتا اخطار داده بود که با قرار گرفتن به جای داکتر عبدالله عبدالله نباید تغیرات وسیع کادری را در وزارت خارجه و مربوطات آن در بیرون کشور عملی کند. تقرر آقای همایون تندر بعد از دوره کوتاه مدت آقای شیرزی در راستای سازماندهی همان تجارت های کلان خانواده مسعود و دیگر بزرگان شورای نظار صورت گرفته که سفر اخیر احمد ولی مسعود به لندن نشاندهنده آن بود که سفیر فقط گودی کوکی او است و هر کاری که در سفارت صورت گیرد باید اول مشوره او گرفته شود.
هفته قبل خبر تاثر آوری درمورد یک افغان مقیم بریتانیا بنام عبدالمالک احمدزی پخش شد که توسط کارمندان سفارت افغانستان در لندن به دلیل اینکه او به زبان پشتو صحبت میکرد لت وکوب گردیده است. یک کارمند سفارت که نخواست نامش افشا شود دلیل اینکه او به خاطر تکلم به زبان مادری اش یعنی پشتو موردحمله قرار گرفته را رد کرد و میگوید که او را چند کارمند سفارت مربوط به باند شورای نظار زمانی مورد لت و کوب قرار دادند که به عکس جنگسالار احمد شاه مسعود توهین کرد. شخصا ً عبدالمالک احمدزی اظهار داشته است که او وقتی داخل بخش ویزه سفارت شد به زبان پشتو از کارمند حاضر در آنجا خواهش کرده بود که اگر ممکن باشد موعد اعتبار پاسپورت او را تمدید کند. کارمند به او جواب داده بود که اگر واقعا ً میخواهد که پاسپورتش تمدید شود باید به زبان فارسی صحبت کند زیرا در این سفارت پشتو منع است. وقتی آقای احمدزی به ایشان گفته است که او از افغانستان بوده و تا جائیکه به او معلوم است در افغانستان پشتو زبان رسمی کشور است ، کارمند متذکره دو کارمند دیگر را صدا زده و مشترکا او را مورد لت و کوب قرار داده اند که موضوع به پولیس لندن هم اطلاع داده شده است.
علت این برخورد دور از اخلاق دیپلماتیک هر چه باشد ثبوت این است که این بنام دیپلماتان و کارمندان سفارت افغانستان در زیر رهبری یکی از یاران جنایتکار ملی مسعود آقای همایون تندر سفیر کنونی، دسته ی اوباشانی بیش نیستند که نه حرمت افغانستان و سفارت آنرا میتوانند حفظ کنند ونه حرمت دیپلماسی و دیپلمات های کشور ما را.
اکنون که از تایید آقای زلمی رسول به حیث وزیر خارجه بوسیله ولسی جرگه افغانستان مدتی کوتاه نمیگذرد توقع ما این است که دولت افغانستان و وزارت خارجه به مثابه مدافع منافع کشور ما در خارج ، نمایندگی های کشور را از وجود اوباشان و شورای نظاری های جنایتکار ملی مسعود پاک کنند و کار را به حل آن بسپارند تا حرمت و حیثیت افغانستان در بیرون حفظ و احترام شده و افغانستان به شکل درست نمایندگی شود.
1 مارچ 2010, 13:17, توسط سهراب سپهر
تنویر جان غول!
به گفتهء شما پاده های قبیله باید تمام نهاد های سیاسی به غول های فاشیست طالبی و همقطاران شان سپرده شود تا اختیارات غول ها در غولستان به کمال برسد. نمیدانم زمانی که خداوند به انسان وجدان اعطا میکرده است آیا در بخش کردن آن به غول های فاشیست دچار قلت شده بود و یا آنهارا هم تراز انسان ندانسته بود که مستحق بداند؟
غول های فاشیست غول بازی و جولان کره های قبیله را در وزارت های افغانستان نادیده میگیرند. اگر تنها همین چند وزارت عمده را که کره ها در آن جولان دارند در نظر بگیریم کافیست تا بدانیم غول های فاشیست تا کدام اندازه بیشرم و حیا اند ولی گوساله های قبیله به این هم قانع نیستند. این موجودات مثل همین تنویر کف در دهان در حسرت حاکمیت مطلق طالبی میسوزند و نشخوار میکنند. پاده گان باید بدانند که دیگر گوسالهء چند نمیتواند برای سایرین خط و مشی معین کند. مرگ به غول های فاشیست!!!
1 مارچ 2010, 15:51, توسط بابر
آقای محترم تنویر
کتک کاری یا لت وکوب یک تبعه کشور ما در داخل سفارت بربریت است و وزارت امورخارجه باید برخورد خیلی جدی در زمینه کند و شورای نظاری های جنایتکار و بیسواد راباید فوری به کابل فرا خواند.
1 مارچ 2010, 13:29, توسط تنویر
غول یا نی غول
وقتی یک تبعه افغان بوسیله شیخ عرب در دوبی لت و کوب شده همه سر و صدا براه انداختند ولی وقتی افغان در سفارت افغانستان لت و کوب میشود او را غول صدا کرده آنرا با بیشرمی زیر نامهای فاشیست و غیره میخواهند پنهان کنند.
3 مارچ 2010, 14:30, توسط تنویر
با وصف پخش این خبر در اکثریت سایت های افغانی سفارت لندن تا کنون هیچ عکس العملی از خود نشان نداده است که خود نشاندهنده بی تفاوتی و غفلت کارمندان سفارت است.
وزارت خارجه هم چون در تبدیلی هر عضو شورای نظار باید نظر ربانی، فهیم یا ضیا مسعود را اول در نظر بگیرند لت وکوب یک افغان را مانند دیگر جنایات صورت گرفته نادیده تاکنون نادیده گرفته است.