تحریف گران حقیقت و تقدیس گران خشونت!
یکی از سخنگویان آنها بعداَ در مورد این جنایت گفت که: " مشر " به ما اجازه داد پس از تسلط دو باره بر بلخ و خصوصا شهر مزار شریف، به مدت سه ساعت به روی هرجنبنده یی که در مقابل ما ظاهر میشود آتش بکشائیم، اما ما سه روز به این کار ادامه دادیم چون " مشر " قید زمانی خاصی رابکار نبرده و نگفته بود سه ساعت تنها امروز"! / " د طالبانو د جنایاتو بیه " ، یعنی طالبان جنایت کرده اند و حالا باید بهایش را شهروندان عادی پشتون تبار بپردازند !
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
اینجا بدون مقدمه یی رفتن بر سر اصل موضوع را بهتر میدانم، چون عنوان مضمون اشارت واضح بر آنچه از پی خواهد آمد دارد .
مسایل افغانستان همانگونه که برای همگان کماکان روشن است، چند بعدی است و برای حل آن شناخت همۀ جوانب آن لازمی می نماید ورنه فرو گذاشتن و نظر انداز کردن هریک از عوامل نه تنها کشور را از بحران نجات نخواهد داد بلکه در مراحل بعدی ، بحران های جدیدی با ویژه گی های جدید بمیان خواهد آمد.
امروز علی الظاهر مردم و کشور ما اگر از سوی گرفتار دخالت خارجی ، که همیشه علت العلل مصایب و بدبختی های ما شناخته شده؛ میباشند از جانبی دولت ناکار آمد و فاسد که نه فقط باری ز دوش مردم در هشت سال گذشته برنداشت، بلکه میان آن همه بار کمرشکن رنج و مصیبت ، سربار مردم گشته است؛ و بد تر از آن دوتا ، طالبان؛ مثل قوز بالای قوز کارد را به استخوان مردم رسانیده اند !
حال اگر از بیرون این دایره و بی هیچ عینکی به درون این مجموعه بنگریم، اول باید از خود پرسید که :
آیا گروه طالبان بخشی از راه حل معضل های مردم و کشور مایند یا نیمۀ بزرگی از خود مشکل ؟
بی گمان که جواب چیزی نخواهد بود جز اینکه الحق طالبان خود بخش بزرگی از کل مشکلات مایند .
ولی متاسفانه و در حالیکه اوضاع سیاسی – نظامی و اجتماعی در کشور ما روز تا روز رو به وخامت دارد، و بار اصلی آن همه نابه سامانی را مردم بردوش دارند، (تیپ های)خاصی از آدرس های مشخص به تحریف حقایق می پردازند و در صدد آنند تا با وارونه نشان دادن حقایق، برای طالبان حیثیت و جایگاه در سطح ملی و بین المللی دست و پا کنند.
روشن است که امروزه سطح آگاهی عمومی به آن حدی رسیده است که سیاه از سپید باز شناسند و فریب حرف های خوش آب و رنگ چنین " اساتید " و رجاله ها را نخورند ، با آنهم از نظر بنده نقض های حجتی افاضات چنین کسانی را ، انگشت ماندن بهتر از خاموش ماندن و پیش خود به خوش خیالی های آنها خندیدن خواهد بود.
چندی قبل یکی ازاساتیدی که درراستای حمایت ازطالبان پیشتازردۀ بالای عناصری ازاین سنخ فکری است؛
مقالتی منتشر ساخته بود زیر عنوان :
"موقعیت حقوقی مقاومت افغانی " که طی آن با اشاره به آئین نامه و میثاق های معتبر بین المللی تلاش کرده اند تا طالبان را در جایگاه جنبش مقاومت افغانی بنشانند.
در همان تار نما و همزمان با مقالت " موقعیت حقوقی مقاومت افغانی " مقالات دیگری با عناوین زیر منتشر شده اند ، توجه نمائید لطفا:
بنده به خنده می افتم وقتی این عبارت پرطمطراق را می خوانم ، زیرا طالبان به هیچ کسی جز خود شان کوچکترین " حقی " قایل نیستند و اصلا مفهوم " حق " نزد آنها چیزی نیست جز خشونت!
" د طالبانو در جنایاتو بیه : د افغانستان په شمال کی د بنتنو کَرَول و حورول " به قلم آقای رحمت آریا .
" آی اس آی د طالبانو په جامه کی " به قلم آقای مراد زی
و " عملیات تروریستی طالبان و بحث های حقوقی دکتور تره کی. به قلم آقای محمد نعیم بارز.
در همین سه عنوان میتوان نکات بسیاری جستجو کرد که " موقعیت حقوقی مقاومت افغانی " و نویسنده اشرا مفتضح کند !
اما !
تمام آن میثاق ها، قرار داد ها، آئین نامه و دیگراسناد حقوقی معتبر که در موارد خاص در سراسر جهان میتواند گروه های مختلف را پوشش دهد یا برخلاف، بیشترینه قرار داد های امضا ناشده اند .
بدین معنی که اکثراَ دولت های عضو در سازمان های جهانی ، نظیر سازمان ملل متحد و شاخه های انضمامی آن به نمایندگی از ملت های متحابه با امضا گذاشتن پای اسناد معتبر، مسوولیت می پذیرند و در مقابل انتظاراتی هم دارند .
ولی هنگامی که صحبت از " جنبش مقاومت " میرود ، بحث پیچیده گی و نزاکت خاص پیدا میکند ، چون مقاومت اشکال مختلفی و دلایل گوناگون میتواند داشته باشد، مقاومت دربرابر استبداد داخلی – دولتی و در برابر تجاوز خارجی ( حد اقل دو مورد شناخته شده ) که نمونه های آن در تاریخ کشور ما بسیار اند.
هرچه نباشد، برای رسیدن یک گروه به " موقعیت حقوقی مفاومت " آن گروه باید در گام نخست از میان مردم برخاسته باشد، پیرو نظام ارزشی – اصولی باشد، دارای استقلال رای و خود ارادیت باشد و مطالبات روشنی داشته باشد.
بعد وقتی این ویژه گی ها در وجود گروهی تبارز نمود، و با در نظر داشت ارزش های انسانی و اصول پذیرفته شدۀ ملی و بین المللی مبارزه نمود، بی گمان خودش را ولو به منظور کسب موقعیت حقوقی در انظار داخلی و جهانی ملزم به پیروی از قرار داد ها و آئین نامه های جهانی میداند، اگرچند پای آنها امضا نگذاشته باشد هم.
جنبش مقاومت ملی، چون از میان ملت برخاسته، و برای بقا و پیروزی و رسیدن به اهداف ، نیازمند پشتیبانی مردم است، تلاش می کند تا پیوند هایش را با مردم به هرنحو و نوع ممکن مستحکم سازد و نگهدارد.
در کمترین مورد، از کشتن و بستن و مثله کردن و حلق آویز کردن و در ملاع عام به شلاق بستن و بی آبرو کردن شهروندان عادی خود داری میکند،
به تاسیسات عام المنفعه آسیب نمی رساند و یا در حد امکان از آسیب رسانیدن به آن اجتناب می کند!
مکتب و مدرسه را نمی بندد، خصوصا در عصر امروز ، آب آشامیدنی دانشجویان را مسموم نمی سازد،
کشتزار ها و تاکزار های ملت را نابود نمی سازد،
اسیران را ستم کُش نمی کند،
با تمام خارجی ها به دلیل خارجی بودن شان، خصوصا با آنانی که از آدرس های مُلکی وارد قلمرو شان می شوند،
بد رفتاری و دشمنی( ظاهری و سلیقوی ) نمی کنند،
به زرع، تولید ، تورید و قاچاق مواد مخدر نمی پردازد،
آدم ربایی را پیشۀ دوم انتخاب نمی کند،
با زنان مثل محکومین ازلی برخورد نمی کند،
و از همه مهمتر؛ ملیشه ها و نمایندگان سازمان های استخباراتی خارجی را به هیچ عنوانی در صفوف شان جا نمیدهند.
آنگاه است که گروهی آهسته آهسته مورد توجه و حمایت داخلی قرار میگیرد، و رفته رفته در مقیاس منطقوی و جهانی تبارز می نماید!
نکتۀ خیلی مهم دیگر در مورد جنبشی که خودش را مقاومت ملی بخواند، اینست که " مقاومت " اش باید مشروعیت و علت و دلیل قابل قبول داشته باشد.
اما در مورد طالبان نه تنها هیچ یکی از این نکات در وجود و رفتار و کردار آنها صدق نمی کند، بلکه چنانچه همه میدانیم طالبان درست در نقطه مقابل این مسایل قرار دارند و خلاف تمام موازین و میثاق ها حرکت می کنند!
عناونینی که بنده در بالا آنها را نقل کردم به ما میگویند :
" د طالبانو د جنایاتو بیه " ، یعنی طالبان جنایت کرده اند و حالا باید بهایش را شهروندان عادی پشتون تبار بپردازند !
حقیقت ناخوش آیند دیگری که در این عنوان و شاید در متن اصلی نوشتۀ رحمت آریا نهفته، اینست که اعمال طالبان اسباب بیشتر شدن حساسیت های قومی گشته است .
طالبان زمانیکه در سال 1377 برای بار دوم وارد ولایت بلخ و شهر مزار شریف شدند، تنها در همان شهر به تلافی شکست و فرار بار اول شان، صرف در یک روز سه هزارتن هموطنان بی گناه ما را به گلوله بستند تا باشد دیگر کسی جرئت پایداری در برابر آنان را نکند!
یکی از سخنگویان آنها بعداَ در مورد این جنایت گفت که: " مشر " به ما اجازه داد پس از تسلط دو باره بر بلخ و خصوصا شهر مزار شریف، به مدت سه ساعت به روی هرجنبنده یی که در مقابل ما ظاهر میشود آتش بکشائیم، اما ما سه روز به این کار ادامه دادیم چون " مشر " قید زمانی خاصی رابکار نبرده و نگفته بود سه ساعت تنها امروز"!
طالبان، طفل 12 ساله را از وسط راه اختطاف می کنند، و بعدا به بدن او مواد انفجاری بسته وی را به سوی مرگ میفرستند، و طفل دیگر معجزه آسا از چنگال آنها نجات می یابد !
طالبان سه تن از نوجوانان را در غزنی تنها به جرم اینکه به سوی کاروان خارجی ها دست تکان داده اند و شاید از سرشوق کلماتی خارجی را به زبان آورده اند به طرز فجیعی ستم کش کرده ، اجساد شان را میان چهار سو سر بازار به نمایش میگذارند!
و طالبان میشوند به مفهوم و معنی جدید واژه " جنایت " !
پس کجاست رابطۀ این گروه با ملت و با کدام رشتۀ مؤدت بسته است؟!
" آی اس آی د طالبانو په جامه کی " !
این حقیقت را که آقای مراد زی ، تازه در نوشتۀ منتشره خویش در پورتال پرجلال !!! افغان جرمن به آن اشاره کرده اند، حتی از زبان پرویز مشرف،جنرال حمید گل، و بینظیر بوتو بار ها بیان شده است!
از سوی دیگر، اسیران بی شمار پاکستانی که قبل از فروپاشی ظاهری طالبان، به چنگال نیروهای مخالف آنها افتیده بود و تا هنوز روزانه به چنگ دستگاه های امنیتی دولت فاسد کرزی می افتد، گواه اینست که طالبان نه استقلال رای دارند و نه هم خود ارادیت و جنگ شان هم برای مردم و کشور خود شان نیست!
بنده شخصاَ با چشمان گناهکار خودم پسر هنرپیشۀ – خوب اگر بتوان کار روایی های آن شخص را " هنر" نامید و آن صحنه ها را کار هنری ؟- فیلم های پیشاوری ، بدر منیر، را در جمع اسیران دیده ام که در زندان شهرک خواجه بهاء الدین محبوس بود و همچنین افسران بسیار فوج و آی اس آی و حتی حسب ضرورت و در مواقع بسیاری ، مثلا گاهیکه با گروهی از گزارشگران شبکۀ تلویزیونی سی بی اس ، همکاری داشتم در همراهی ایشان و نظر به اینکه آنان میخواستند با اسیران صحبت داشته باشند ، با بسیاری از آن اسیران هم صحبت شده ام ، آنهم با زبان اردو و انگلیسی ! فیلم مستند " پرونده تجاوز " برای آنانی که نمی خواهند باور کنند میتواند گواه خوبی باشد بر این مدعا که لشکر طالبان تحت فرمان مستقیم افسران فوج و سازمان استخبارات پاکستانی گام به گام حرکت می کردند و بنا به فرمان آنها در هرگام آتش می افروختند و خون می ریختند !
از همه که بگذریم سوال دیگری پیش میاید که جناب " استاد " باید به آن پاسخ دهند!
این جنبش قبل از حادث شدن حادثۀ 11 سپتمبر، کجا تشریف داشتند و " موقعیت حقوقی " شان چه بود ؟
آیا این " جنبش " پس از ورود نیرو های امریکایی و ناتو عرض اندام کرده ؟
جناب " استاد " واقفید که در ادبیات ملل جهان، به طور عموم وطن را " مادر " خطاب میکنند و به این گونه ضمن اینکه حس احترام شان را به سرزمین شان به نمایش میگذارند، " موقعیت " و حرمت " وطن " را نیز نزد خود شان روشن میسازند!!!
این " جنبش " کذایی شما، که اتفاقاَ " افغانی " هم هست مگر " غیرت افغانی " ندارد ؟؟؟
زیرا همین شما و از قماش شما " اساتید " تا کاسه به کوسه میخورد نعرۀ " گرندانی غیرت افغانی" ام سرمیدهد و گوش فلک را کر می کنید!
اگر وطن حیثیت مادر را دارد؛ و سران و افراد مربوط به " جنبش مقاومت افغانی" اینرا میدانند و به آن باور دارند ، چطور " غیرت افغانی " شان به آنها اجازه میدهد که پای زیر دار گریخته های چند ملیتی را به دامان مادر شان باز کنند و دست آنها را برای انجام هر ناروایی باز بگذارند؟؟؟؟؟ !!!!
مگر شما سخنان وکیل احمد متوکل وزیر خارجۀ امارت اسلامی طالبان، که حال میخواهند از وی " نمونۀ " طالب میانه رو علم کنند، نشنید ید که بسیار واضح گفت :" ما برای اعمال مان از هیچ کسی معذرت نمی خواهیم و آنرا ضرور نمیدانیم. بسیاری اعمال نادرستی که به طالبان نسبت داده میشود را " مهمانان " خارجی ما انجام دادند و ما هم توان جلوگیری از آنان را نداشتیم چون آنها "پول " داشتند و ما به پول نیاز داشتیم."! (رجوع شود به آرشیف بی بی سی ) !
شما جناب " استاد " اگر اینهمه به حقانیت " مقاومت افغانی " باور دارید ، لطف بفرمائید و یکی از جگر گوشه های محترم یا محترمه را از آسایش فرانسه یا نمیدانم سویدن فرا خوانده به صف " مقاومت " بفرستید تا ثابت کرده باشید که به آنچه میگوئید باور دارید!
در غیر آن افاضات شما چیزی نسیتند جز تحریف حقیقت و تقدیس خشونت!
شما بخوبی میدانید که این گونه نظریۀ پردازی ها " مسوولیت " تاریخی دارد و شما از جایگاه یک دانشمند و اهل خبره به صدور رای مبادرت میورزید که این مسوولیت شما را سنگین تر میسازد!
کاروان جوانان فراری هموطن ما به سوی غرب ، در حالیکه هفتاد و دو ملت غربی؛ در کشور ما خیمه و خرگاه زده اند، هر روز طولانی تر میشود و متاسفانه نیمی از آنها هم به سرمنزل مقصود و گوشۀ آسایش این جهانی نمی رسند، و شما با پا فشاری در نظریات بی پایۀ خویش در گمراهی و بی سرنوشتی آنها بیشتراز
طالب مسوولیت دارید.
سرنوشت " نجیب الله زازی " باید زنگ خطری باشد برای تمام آنانی که بیم آینده اولاد خود و اولاد وطن شانرا دارند!
چه ضمانتی وجود دارد که فردا در گوشۀ دیگری از جهان ، " اساتید " یا " مولانا " ها و " روحانی " های دیگری با سرچپه خواندن متون حقوقی یا دینی و شرعی جوانان بیشتری را گمراه نسازند و به سوی زندان و مرگ بی حاصل رهنمون نشوند!
جهانیان هم اکنون " یک چشم خشم و یک چشم نفرت " به سوی طالب و طالبان و هرکه از آن سلسله سر می کشد می نگرند، و این خشم و نفرت با پیوستن جوانان بیشتری از جمع ما به تروریزم و طالبانیزم بیشتر خواهد شد و جایگاه ما و مردم ما در انظار جهانیان خوار تر !
چه افتخاری در انتحار و آنچه طالبان به آن دست می یازند وجود دارد، که شما مغز آب میکنید و از پی آنید که جنایات آنان را توجیه و خود شانرا که بی گمان جنایت کار اند تبرئه کنید؟
اگر تصور می کنید که مقصود اصلی شما از روی هم کردن چنین افاضات را شاید کسی نمیداند، درست نیست شما و همفکران و پیروان و سمپات های شما و طالبان خیال میکنند که دارند به " قوم " و " ملیت " شان خدمت می کنند!
میدانیم که شما تلاش دارید تا با توجیه جنایت و تبرئه جانیانی چون طالبان؛ اولا جلو نابودی احتمالی آنان را گرفته باشید، در گام بعدی به حضور شان مشروعیت کمایی کنید، و به اینگونه حتی برای نسل های بعدی که از طالبان بجا میمانند " افتخار " فراهم کنید که گویا " نیکه " های آنها در برابر اجنبی پایداری کرده و در این راه حتی " از بستن بم به تن خود و فرزندان شان " دریغ نه ورزیده اند!!!
این جا داشت و ارزنده بود اگر فرمایشات شما که حتی خود تان نیز به آن باور ندارید، درست می بودند و طالبان واقعا " جنبش مقاومت " میبودند !
از اینکه مستقیم شما را مخطاب قرار میدهم خوشم نمیاید ولی نمیتوانم خودم را مجاب کنم که شما بی هیچ چشم داشتی و فقط از روی خیرخواهی و حقیقت نگری آن افاضات را قلمی می کنید !
اگر چنین نیست به قول معروف :" با کافران چه کارت گر بت نمی پرستی "!
جناب استاد چنان با قیافۀ حق به جانب از مظلوم بودن و برحق بودن طالبان صحبت می کنید، که گویی تنها ملجا و پناه گاه مردم ما پس از پروردگار " جنبش مقاومت افغانی "!!! و تنها بدیل و گزینه در برابر دولت فاسد و ناکارآمد آقای کرزی، نیز همان جنبش نام نهاد شماست؟!
نظریات جناب استاد واضحاً به این مفهوم اشاره دارد که " حق با نظام است نه نظام با حق "!
یعنی بگذارید طالبان بار دیگر برصحنه آیند و هرچه میخواهند زیر نام شریعت انجام دهند و دم فرو بندید و قبول کنید که همان جنایات " حق " است !
در اخیر برای آنکه خوانندگان را لمحۀ به تفکر همراه با لبخند دعوت کرده باشم اتفاقی را نقل می کنم که برای یکی از فامیل های بنده در زمان حضور نامیمون طالبان در کابل رخ داده است.
عزیزی که آن حادثه را برای بنده حکایت کرده است فعلا در کشور انگلستان به سر میبرد و در کنار خاطرات بدی که از دورۀ حضورطالبان در کابل به خاطر میارد، این یکی را با خنده نقل می کند .
ایشان بیاد میارند که روزی همراه با دو تن دیگر از جوانان همسایه در نزدیک منزل شان در کوچه گرد هم بوده اند و رای زنی میکرده اند تا کی و از کدام راه از کابل خارج شوند، به خصوص که چندی قبل پسر مامای او را از خانه ایشان طالبان با خود برده و تا روز حادثه که نقل آن میاید خبری از او نداشته اند.
او میگوید، ناگهان موتر سیاه رنگ پک آپ مثل اینکه از آسمان فرود آمده باشد یا هم از قعر زمین بدر شده باشد در کنار ما ترمز کرد و آنگاه دیگر مجال جنبیدن نماند و لحظه یی بعد خود مانرا زده و زخمی داخل موتر چرس بوی آنها یافتیم که با سرعت به عقب برگشت و به سوی جاده اسفالت روان شد.
پس از طی مسافتی کسی که موی های درازش از وسط دستارش بیرون زده بود و از تار های زلفش روغن می چکید، به راننده چیزی گفت و بعد ماشین از حرکت باز ماند.
در یک لحظه افراد مسلح از کنار ما و عقب ماشین پائین پریدند و به ما امر شد از ماشین پیاده شویم.
ما را در حالیکه روی مان به سوی ماشین بود و دستمان نیزبه سوی بالا در بدنۀ ماشین تکیه داشت ایستاد کرده و بعد بی هیچ مقدمه یی گفتند که اگر میخواهید آزاد شوید به نوبت باید سرود " بیت " بخوانید .
ما در حالیکه از ترس کرخ شده و حواس درست نداشیتم خیال کردیم عوضی می شنویم یا هم آنها بد جوری شوخی می کنند!
اما نه " مشر " خودش تکرار کرد که هرکس میخواهد آزاد شود حتما باید بیت بخواند.
لحظاتی چند همه انکار کردیم، ولی وقتی آنها شروع کردن با کیبل به کوبیدن به قسمت کمر و از آن پائین تنه هایمان صدای میخوانیم میخوانیم از دو دوستم را شنیدم که آماده آواز خواندن شدند.
نمیدانم چه حالی داشتم و آنها چه سرودی خواندند،ولی من ( راوی ) هر قدر در همان لحظه به مغزم فشار میاوردم هیچ سرود دیگری به خاطرم نمیامد جز سرودی از یک گروه آمریکایی به نام بون یم که به طوری عجیبی در حافظه ام تکرار میشد ، ون تره میره ، ون تره میره، در حالیکه این سرود را جز چند بار در برنامۀ تلویزیونی آهنگ های رنگارنگ آنهم سالها قبل ، دیگر هیچ گاهی نشنیده بودم!
تا نوبت بمن رسید خدا میداند چه حالی داشتم ولی با خود سبک و سنگین میکردم که نکند به راستی آن دوستان که آواز خواندند آزاد شوند و من را به جرم نخواندن آواز با خود ببرند و مادر پیرم که چندی قبل برادر زاده اش را از پیش چشمانش برده بودند، با شنیدن این خبر بلای به سرش بیاید.
هنوز تصمیم نگرفته بودم که نوبت آواز خواندن من رسید!
اما نمیدانم چگونه و از کجا ولی گویی یک صدایی ضعیفی بمن میگفت آواز نخوان ! منهم با خود گفتم هرچه بادا باد نمی خوانم، چون هیچ آهنگ دیگری در همین دم بخاطرم نمیاید و اگر آهنگ خارجی بخوانم بد تر نشود، پس تن به تقدیر نمی خوانم! و گفتم آواز خواندن بلد نیستم و هیچ آهنگی از بر ندارم!
چند کیبل دیگر با مسخره گی ها که " خنگه کابلی یی چه سندره نه ده زده ؟" تحمل کردم ولی آواز نخواندم .
بالاخره مشر به دوستی که اول آواز خوانده بود امرکرد که به سیت عقبی ماشین سوار شده به شکم دراز بکشد !
دوستم به تته پته افتاد که قوماندان صاحب بیت خو خاندم ! مگر او با نواختن سیلی محکمی به رویش بیچاره را خاموش ساخته وادارش نمود تا امر را بجا آرد!
آن مادر مردۀ بخت برگشته ، به سیت عقب ماشین سوار شد و به شکم دراز کشید که " مشر" به یکی از افراد دستور داد بالا ی کمر او بنشیند و به دو تن دیگر گفت یکی از طرف راست ماشین دست های او را بیرون از ماشین محکم نگهدارند و دیگری از طرف چپ ماشین ، پا هایش را !
آنگاه خود کیبل را برداشت و شروع کرد به زدن به پا های آن جوان که هیچ گناه دیگری نداشت جز زندگی کردن در قلمرو وحشت طالبی !
کوتاه سخن که نفر بعدی هم گرفتار همان شکنجه شد و هر دو در حالیکه اشک از چشمان و خون از کف پا هایشان جاری بود به عقب موتر سوار کرده شدند!
" مشر" که از توبیخ ! آن دو فارغ شد به سراغ من آمد و نپرسید که بنده (راوی) چه حال داشتم! شاید زنده بودم ولی بدون هوش و حواس و همه از شدت ترس از کار مانده بودند!
خیال کردم جزای بنده به جرم نافرمانی بیشتر از آنها خواهد بود، ولی نه ! از من سوال کرد که :
" ربنتیا وایه د کوم خای یی؟" برایش گفتم :" از پنجشیر ." !
آنگاه به شانه ام کوبید و گفت :" زه پنجشیریه ، نر خو یی ."!
باور کردنی نبود؛ ولی مرا آزاد کرد بدون اینکه لت و کوبم کند مگرآن دوتن دیگر که بیچاره ها به فرمان خودش آواز خوانده بودند پا هایشان خونشار شد و آزاد هم نشدند؟؟؟!!!
حالا باید از جناب استاد پرسید، که پیروزی چنین جنبشی که برای شکستن و خرد کردن غرور و حتی " انسانیت" انسان ها آنها را به هرگونه ممکن اهانت میکنند و هر گروهی از طلبه خود مدعی هستند، خود قاضی و خود دادگاه و خود مجری و خود جلاد، و تمام گزمه هایشان دادگاه و دادستانی و محکمه سیار است چه رابطه یی میتوانند با " حق " و " حقوق " داشته باشد؟
با تمام اینها اگر شما به باور های سنگوارۀ خویش استوار هستید، بهتر است یک کمیتۀ ، کمیسیونی یا حرکت و جریانی تشکیل بدهید تا تیپ های دیگری که مثل شما می اندیشند به شما ملحق شوند و آنگاه شاید کار جمعی نتیجه اش بهتر و بیشتر باشد !!!
برای اینکه زحمت شما را کم کرده باشم به شما پیشنهاد میکنم اسم آن کمیسیون را چنین بگذارید :
" د انتحاراتو خپلواک کمیسیون " تا قادر باشید برای بازمانده گان آنانی که در راه اهداف " جنبش " خود شانرا قربان میکنند پس از پیروزی " جنبش " " حقوق " و امتیازات در خور بدست آرید، و در ضمن فکر آسایش و راحت آن جهانی " انتحاریون " را نیز به ذمه بگیرید و خود تان را " مشر" این تشکیلات تازه اعلان نمائید !
تذکر لازم :
عنوان این مقاله از متنی در مقالت " قرائت فاشیستی از دین " دکتور سروش برگرفته است.
و عبارت " د انتحاراتو خپلواک کمیسیون " هم مال طنز نویس توانا و جوان آقای " دهزاد " است.
ملا کرزی در بهسود
کاری از اوگل
يكشنبه 7 ژوئن 2009
پيامها
2 اكتبر 2009, 19:09, توسط tareq
nawesendaye aan maqala jenabe doktar saheb az nazare man oqdaye shoda and , choon dar een hama hatam bakhshi ha ba eeshan ke az har nazar ba norm barabar hastand hech goshaye chashme wa enayate sorat na gerefta, agar jenabe karzai baz ham een dohl ra ba gardan kardand tawseyaye man ba eeshan een ast ke een agha doktar ra ham yak jaye nasb konand angah khwaheem ded ke maqalateshan rang wa boye degare khwahad dasht ok
4 اكتبر 2009, 12:16, توسط مزاری
اقای طارق ! از رنگ و بوی پیامتان و توصیه های پدر گونۀ تان هویداست که در کدام بخشی از دولت کرزای رئیس هستید . شما که تا هنوز رنگ و بوی نگارش زیبای آقای چوپان به چشمان ومشام تان نرسیده ، چگونه توصیه پرداز شدید ؟ از رنگ و بوی پیام تان معلوم میشود که مزۀ نان خشکیدۀ چلی خانه های مدرسه را چشیده اید ! ورنه با مرور این مقاله و خواندن حقیقت های تلخ طالبان مسلمان ستیز خشک میشدید و سکوت اختیار میکردید و اشک ذلت کشیدنها از دست ناجیان جنبش مقاومت اوغانی از چشمان تان می چکید . اقای چوپان این هم سرگذشت واقعی خودم در زمان حاکمیت طالبان کرام :
در زمان حاکمیت سیاه و شرم آور جنبشی های مقاومت اوغانی یعنی طالبان کرام پی حصول لقمۀ نانی حلال از خانه بیرون شدم . در زیر دروازه جمهوری شهر مزارشریف که شروع شاهرای کابل مزارشریف است پوستۀ نوافراز طالبان مرا از بایسکل پیاده نموده و یک ریشوی بی فرهنگ طالب از من خواستار خواندن لوی الحمد و کوچنی الحمد شد . فکر میکنم ازملای ریاست امر بالمعروف بود . باور کنید از مرگم خبردار بودم از لوی بودن و کوچنی بودن الحمد نی ! سر عجزو نادانی فرو برده گفتم که زه فقط یو الحمد پوهیژم و از ترس بی مهابا شروع کردم به خواندن الحمد الله رب العلمین ..... ! به الرحمن و الرحیم نرسیده بودم که چنان درۀ سرب دار بدون اطلاع قبلی در کمر و تخته شانه ام خوردم که دیگر هیچ ندانستم . نمیدانم چی مدتی را بیهوش بودم ، زمانی به هوش آمدم که در پهلویم چند بد بخت دیگر نیز حالی بد تر از من داشتند می گرستیدند و با ناله و فریاد داد از بیداد مسلمانان میکردند . بعد آنکه دانستم که لوی الحمد و کوچنی الحمد طالبان چیست با خواندن دو باره مرخص شدم اما با چی حالتی که خانم و فرزندانم چند روزی را در بسترم بیمار دار بودند . بعد آنروز تصمیم گرفتم جایی بروم که دیگر آواز دلخراش الله و اکبر طالبی را نشنوم !! و چنین کردم که پشیمان هم نیستم .