تجربیات من از اسلام در افغانستان: فتوای ملاها و حکم کشتن
بخش سیزدهم
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
تجربیات زیستی من در افغانستان و لبۀ تیغ تیز اسلام و دستگاه آدمکش و سانسور و توهین و ترس. اسلام شمشیری است آخته برای کشتن، سانسور، امر به معروف و نهی از منکر، حکمهای صحرایی، شمشیری که از محمد فرزند عبدالله پیامبر اسلام یادگار مانده است.
تجربۀ ترسناک و غیر انسانی از اسلام، ملاهای اسلامی و حکم تکفیر اسلام در افغانستان دارم. بنا دارم تا هریک از این تجربیات و خاطرات خود را از دریچۀ وبسایت کابل پرس? که سانسور نمیکند با شما شریک بسازم.
یکی از روزهای سال 2007 میلادی در یکی از روزنامههای شهر کابل مقالهای دربارۀ بدیهای سنت حج و «حج: خروج ارز، چور مسالمتآمیز دسترنج مردم» نوشتم. فردا روز شورای علمای افغانستان به رهبری شیخ فرتوت و شیطان و خرمگس زمانه شیخ آصف محسنی قندهاری نشست شورای علمای افغانستان را تشکیل داد. این خبر را یکی به من رساند و گفت: امروز ملاها و شورای علمای افغانستان در شهر کابل نشست مهمی برگزار کرده است که در آجندا یا دستور نشستشان یکی حکم تکفیر تو است؛ چون دربارۀ «حج» که یکی از ستونهای دین اسلام است، مقاله نوشتهای.
به هر روی با پادرمیانی کسی حکم تکفیر و دادگاهی من که سرانجامش پیدا نبود که به کشتن یا زندان پایان مییافت، فیصله نشد. باید از آن کسی که مرا از شر آن شیطانهای شرور رها کرد سپاسگزار باشم.
از این تجربۀ زیستی نتیجه میگیریم که اسلام در افغانستان یعنی دستگاه حکم کشتن، زندان، بازداشت (سلب آزادی)، توهین، تبعید و سانسور و خودسانسوری است. اسلام و دستگاه دینیای که نویسندهای حق نداشته باشد دیدگاه خود را با دلیل بیان کند، چیزی نیست جز چهرۀ بدریخت و منفور ترور و ترس.
این در حالی است که من در آن مقاله نوشته بسیار بااحتیاط برخورد کرده بودم و نوشته بودم که برفرض واجب بودن حج، ولی با توجه به شاخصهای فقر و توسعه اقتصادی در گسترۀ جهان و تهیدستی (فقر) همگانی مردم در افغانستان با توجه به شاخصهای زندگی، تحلیل نشان میدهد که هیچیک از افغانستانیها سزاوار (مستحق) حج نیستند.
همچنین در آن مقاله نوشته بودم که حاجیهای افغانستان با توجه به سرمایهداران و مالکان کارخانه و صاحبان مسلمان چاههای نفت و خط فقر، نادرترین و تهیدستترین (فقیرترین) مردم روی گیتی است. پس حج برای هیچیک از مردم افغانستان واجب نیست بلکه رفتن به حج ستم به خود به خانواده و به مردم افغانستان است.
بهروشنی دیده میشود که مقالۀ من بر روی شاخصها استوار بود، نه در آن (سبکی) توهینی به کسی یا به اسلام و مسلمانان بود نه سخنم بیراهه از شاخصهای پژوهشی.
پس تجربۀ زیستی من در افغانستان بهخوبی و بهروشنی چهرۀ ستمگرانه، سانسورچی، سرکوبگرانه اسلام، ملاها، شوراهای علمای دینی، شیخها، آیتالله و دستگاههای دینی را نشان میدهد؛ بنابراین باید جامعه بر این دستگاه سرکوبگر بشورد و هریک چون آتش گردد و خرمن و خرگاه این دستگاه ستم را بسوزاند و به این سرکوبگری و تاخت و تارهای علیه آزادی بیان و آزادیهای مدنی و علیه حقوق بشر باور پایان بدهد تا هیچ نویسندهای از ره ناگزیری تن به خودسانسوری یا گریز از سرزمین مادری خود نشود.
*
بیاییم تجربههای زیستی خود را دربارۀ اسلام در افغانستان و دستگاه سرکوبگر اسلامی باهم شریک بسازیم تا راهی در امتداد روشنگریهای چون ولتر پیدا کنیم.
ادامه دارد