روزگار سپری شدهء یک شارلا تان ادبی
روزگار سپری شدهء یک شارلا تان ادبی
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
در ایجاد وتعمیم این زبان « یعنی لسان دری ظاهر شاهی» همین سه نفر پیش قراول بودند، اینان هرکس را که زبان پاک و فصیح و شسته و رفتهء فارسی را مطابق معیار و طبق متون قدیم، بکار می بست، «ایرانی»، « نوکر ایران» و «جاسوس» می گفتند؛ مثلا در برابر نوشته های محقق سرشناس افغانستان، نجیب مائل هروی،وسیعا دست به فحاشی قلمی زده، هرچه لایق خود آنان بود به مائل هروی، نسبت دادند، جریان فحاشی این حرامزادگان در کتاب « بگذار از ین شب دشوار بگذریم» بقلم نجیب مائل هروی، در پارینه سالها در ایران منتشر شده است
روزگار سپری شدهء یک شارلا تان ادبی!
بقلم ف. فرزام
دیو مطلب آشنا، شد کله پا
سید مکر و ریا، شد کله پا
سید خلیل الله که عمری جعل کرد
نامه ها، افسانه ها، شد کله پا
آن که بودی مخزن بهتان و آز
مشک دوغ ادعا ، شد کله پا !
آن که بگرفتی ز جاسوسان سبق
کرد « ادب» را زیر پا، شد کله پا
«شاغلی سید» که از «پورتال» کرد
بی خریطه فیر ها، شد کله پا!
آن که دشمن بود به فردوسی وفر
سوسمار خوار گدا، شد کله پا!
آن بری ازشرم و استفراغ جهل
چون دگر سرتنبه ها ، شدکله پا
آنکه با نکتایی ،بودی از فرنگ :
طالبان را رهنما ، شد کله پا!
آن که از صد حرف او در « صرف ونحو»
بود نود تایش خطا، شدکله پا
لیک در انواع شیطانی و شر
عالمی را مقتدا ، شد کله پا!
سید خلیل هاشمیان، تندیس بی آزرمی و خود بزرگ بینی است. این شخص روزی روزگاری، عضو یک باند سه نفره بوده است که د هه چهل خورشیدی، در دوره شاهی، برای ویرانگری زبان فارسی و فرهنگ ملل متمدن هزاره و تاجک، در فاکولته ادبیات و علوم بشری سابق ،
جابجا شده بودند؛در آن وقت رئیس فاکولته ادبیات ، مرحوم غلام حسن مجددی بود! این آقایان از همان وقت ، ستیزه جویی را با تمدن و فرهنگ خراسانی آغاز کردند؛ محمد رحیم الهام و محمد نسیم نگهت سعیدی، همکاران سید خلیل هاشمیان،با هیاهو و فتنه انگیزی،نام دیپارتمان فارسی دانشگاه کابل رابه اسم« دیپارتمنت دری» تعویض کردند تا بقول آنان ،دست نفوذ فرهنگی ایران،قطع شود!
محمد نسیم نگهت، همان کسی بود که در وقت تالیف کتاب خویش « دستور زبان معاصر دری»
صد ها ایده و اصطلاح و واژه را از کتب و آثار مرحوم پرویز ناتل خانلری، استا د دانشگاه تهران ، دزدید و گویا در پاورقی ها هم ، نامی از خانلری هنگام این « سرقت های متهورانه » نبرد!
رحیم الهام همان است که مدیر جریدهء « مساوات »هاشم میوند وال در دوره شاهی، بعدا عضو اداره جاسوسی امریکا(سیا) و متعاقبا عضو حزب دیموکرتیک خلق افغانستان بود!
اما«زبان دری » در دورهء ظاهر شاه ، معجون مرکبی بود از واژگان ترکی ، مغولی ، اردو ، هندی عربی و پشتو !مثلا روزنامه های دورهء بابای ملت(!) می نوشتند: جغله اندازی سرک های« شیرشاه مینه» نسبت سرما، بطی شده است!
یا « شاروال کابل از تبنگی های جنب سرک «پشتونستان وات» خواست، محل دیگری را برای فروش امتعه خویش مد نظر گیرند!»
« ملالی زیژنتون ( یعنی زایشگاه) تا اطلاع ثانوی، تعطیل است،مراجعین مسبوق باشند!»
در ایجاد وتعمیم این زبان « یعنی لسان دری ظاهر شاهی» همین سه نفر پیش قراول بودند، اینان هرکس را که زبان پاک و فصیح و شسته و رفتهء فارسی را مطابق معیار و طبق متون قدیم، بکار می بست، «ایرانی»، « نوکر ایران» و «جاسوس» می گفتند؛ مثلا در برابر نوشته های محقق سرشناس افغانستان، نجیب مائل هروی،وسیعا دست به فحاشی قلمی زده، هرچه لایق خود آنان بود به مائل هروی، نسبت دادند، جریان فحاشی این حرامزادگان در کتاب « بگذار از ین شب دشوار بگذریم» بقلم نجیب مائل هروی، در پارینه سالها در ایران منتشر شده است.
هاشمیان، هنوز در پیرانه سر، دست از بهتان، دستکاری تاریخ ، جعلیات ادبی من درآوردی و چرند گویی برنداشته، با انواع حیل میخواهد نسل جوان امروز را از راه بدر ببرد، اما گویا دیگر آن سبو بشکست و آن ساقی نماند !
در زمان ما، ابن الوقتی به اسم رازق روئین از مدرسان فاکولته ء ادبیات که باری از سوی شعبه تبلیغ و ترویج حزب دموکراتیک خلق ، برای فراگیری « اساسات سوسیالیزم علمی » به کشور بلغاریا ، اعزام شده بود، در دوره شاه شجاع سوم( حامد کرزی) ناگهان بار دیگر سر از دیپاتمنت دری فا کولته ادبیات دانشگاه کابل در آورد، وی در دانشگاه کابل، امروز مصروف همان کاری است که دیروز، هاشمیان و رحیم الهام ، بدان اشتغال داشتند؛یعنی اصطلاح « زبان دری» را ترویج کردن و به بزرگان ایران زمین ،فحش و ناسزا گفتن!
در زمانهء ما، زبانی به اسم « دری» وجود ندارد، بلکه « دری» صفتی بوده است برای فارسی، زبان فارسی دری، یعنی فارسی فصیح و استندارد!
این مطلب درنوشته ها و مصاحبه های پوهاند دکترحسین یمین استاد زبان شناسی دانشگاه کابل ، موجود است ،هم در گزارشات و مصاحبه های جناب لطیف پدرام، شاعر وو کیل پارلمان !
«دری» که در شعر شاعران کلاسیک آمده، به مفهموم « زبان » نیست ، بلکه به اصطلاح دستور پژوهان « صفت» ی است که در مرور زمان، به جای «مو صوف» نشسته است ( فارسی دری= صفت و موصوف است)!
هزار بلبل دستان سرای عاشق را
بباید از تو سخن گفتن در ی آموخت!
در بیت بالا و نظایر آن ، همه جا، دری به مفهوم، روشن و فصیح و معیاری است !
پيامها
21 سپتامبر 2015, 12:26, توسط پایدار
دیدگاه پروفیسور دکتر حسین یمین در باره زبان پارسی دری:
در باره نامگذاری زبان پارسی دری، استاد، به این نظر است که این زبان نامش را از پارت گرفته است، نه از فارس یا پارس (ایران امروزی)؛ مبنای نام پارس نیز پارت است. بنابر این، نام این زبان منسوب به قوم پارت و جغرافیای پارت است که از پارتیه، پارثیه و پرثوی گرفته شده و تا این که به صورت پارسی و با ترویج الفبای عربی به صورت فارسی درآمده است:
«پارته، پارتیه اصل نسبتی آن پرثوه و پرثوی بوده است. ناحیهیی در شمال غرب باختر محل ظهور پارتها (اشکانیان)؛ معادل یونانی پرثوه ، واژه پرثیا () میباشد.
صورت نسبتی پرثوه ،عبارت است از پرثوی که: در اثر ابدال صوت /ر/ به صوت /ل/ و ابدال صوت /ث، س/ به صوت /ه/ پرثوی شکل پهلوی را به خود گرفته است، البته ابدال /ر/ به /ل/، مثلاً: دیوار- دیوال، نیلوفر- نیلوفل و ابدال /ث، ص/ به /ه/، مثلا سند- هند، سراسویتی- هراهویتی (ارغنداب) در زبانهای ایریانی یک حادثه عادی و طبیعی بوده است.» (یمین، م، 1383، 122).
استاد نام اصلی این زبان را «پارسی» میداند و نامگذاری آن را به «پارت» نسبت میدهد. واژهی «دری» را صفتی برای نام این زبان (پارسی) میداند. از نظر ایشان بهتر است که نام این زبان را «پارسی دری» بگوییم. این که به این زبان در ایران «فارسی»، در تاجکستان «فارسی تاجیکی» یا تنها «تاجیکی» و در افغانستان «پارسی دری» یا تنها «دری» میگویند، فقط به لحاظ حدود و ثغور سیاسی در عصر حاضر است، در حقیقت این نامها به یک زبان (پارسی دری) و به سه لهجه بزرگ (گویش) این زبان در سه کشور (ایران، افغانستان و تاجیکستان)، اطلاق میشود (یمین، م، 1386، 121).
21 سپتامبر 2015, 14:48, توسط ardalan
ونداد جلیلی :
شیوایی زبان فارسی: ابزارهای نویسنده و معیارهای مخاطب
زبان فارسی به چند دلیل صریح برتریهایی کتماننشدنی بر بسیاری زبانهای دیگر دارد.
هنگام بررسی زبان میبایست به منطق پنهان در زبان توجه کرد. برای راحتتر شدن بحث مایل ام چند اصطلاح سردستی را برای بیان منظور به کار بگیرم. فرض کنیم زبانی از منطق «ریاضی» پیروی میکند. مثلاً زبان انگلیسی که عینک و شلوار را «جفت» میداند، بهصورت اسم جمع میآورد و بهشان فعل جمع اسناد میدهد از منطق ریاضی پیروی میکند. در مقابل میشود گفت زبان فارسی از منطق «انسانی» پیروی میکند. احتمالاً بتوان زبان فارسی را، طبیعتاً بدون در نظر گرفتن قضیهی شیوهی نگارش، پیشروترین یا یکی از پیشروترین زبانهای دنیای امروز برشمرد. مهمترین دلیل آشکار است: زبان فارسی جنسیت ندارد. تا جایی که من میدانم، و قطعاً شامل بعضی زبانهای اصلی دنیای امروز میشود که تعدادشان از انگشتان دست تجاوز نمیکند، هیچ زبان دیگری وجود ندارد که بین زن و مردش تمایز قایل نشود، اما زبان فارسی صرفاً بین انسان و غیرانسان و جاندار و غیرجاندار تمایز قایل میشود. بماند که در زبانهای اروپایی، از جمله فرانسه، آلمانی، اسپانیایی و ایتالیایی، اسمهای ذات را نیز به دستههای مونث یا مذکر و (در آلمانی) خنثا تقسیم میکنند و در انگلیسی نیز در اشاره به بعضی اسمها میبایست از ضمیر مونث استفاده کرد، مثلاً کشتی، یا گاه اتوموبیل. البته هستند کسانی که این نکته را در ضعفهای زبان فارسی میشمرند، اما ضعف برشمردن این خصوصیت پیشرو زبان فارسی بیتردید مبتنی بر پدیدارشناسی زبان براساس منطق زبانی دیگر، غیر ِزبان فارسی است.
گفتم زبان فارسی از منطق انسانی استفاده میکند. توضیح میبرد. در زبان فارسی فاعل زنده با فاعل مرده تفاوت میکند. زبان فارسی فاعل مرده را در همان سطح فعالیتی نمیبیند که فاعل زنده را، مساله در مثالی که در ادامه خواهم زد روشنتر خواهد شد.
تکلیف زمان فعل در فارسی بهشکلی روشن است که بیتردید این زبان را در موقعیتی رشکبرانگیز مینشاند. زمان فعل که در زبانهای غربی بنا به منطق ریاضی زبانها صیغههای مختلف و گاه مضحکی به خود میبیند، در فارسی به هیچ وجه مشکلی ایجاد نمیکند. در زبان فارسی صیغههای آینده در گذشته، گذشته در آینده، آیندهی نقلی، آیندهی بعید، اینها همه البته وجود دارد، اما زبان فارسی به جای اینکه گویندهاش را درگیر «دو بهاضافهی دو» ریاضیگونه کند، همهی این امکانات را بهراحتی در اختیار او میگذارد بدون اینکه اینهمه صیغههای عجیب و غریب را ضروری کند. فعل شرطی یا التزامی و یا امری که عموماً ساختار جمله را در زبانهای انگلیسی و آلمانی بهکلی به هم میریزد و گوینده را مجبور به بازآرایی کلیت جمله میکند، در فارسی بهسادگی در دسترس است، کافی است گوینده «می» را از ابتدای صیغهی مضارع مثلاً «میرود» بردارد و «ب» اضافه کند («برود»). همین صیغه در زبان اسپانیایی، که از این لحاظ از انگلیسی و آلمانی بسیار پیشرفتهتر است، انبوهی تغییرات را به دنبال میآورد و صرف دوبارهی تمام افعال را با تمام استثناهایی که وجود دارد ضروری میکند. زبان فارسی امکاناتی به گویندهی خود میدهد که مثلاً مترجمی آگاه میتواند، براساس منطق انسانی حاکم بر زبان فارسی، گاه فعل زمان گذشتهی ساده را در متن اصلی به ماضی نقلی تبدیل کند و شیوایی جمله را افزایش دهد.
حال چنین زبانی در عمل به کجا میرود؟ در متون «ادبی» امروز تکتک خصوصیات «انسانی» زبان فارسی را بهتدریج با خصوصیات «ریاضی» جاگزین میکنند. متاسفانه مترجمان که هیچ، بسیاری مولفان نیز به اتخاذ منطق «ریاضی» غیرفارسی در تفکر زبانی رو کردهاند و در نتیجه فصاحت و شیوایی این زبان حیرتانگیز روزبهروز کمتر میشود. تا کی باشد که ضمایر زن و مرد را هم دوتا کنند!
چند نکتهی مهم را بررسی میکنیم که مترجمان و مولفان میبایست در فارسینویسی مد نظر قرار دهند تا در حفظ این گنجینهی حیرتانگیز سعدی و شمس تبریزی و بیهقی و فردوسی کاری کرده باشند.
اسناد فعل به فاعل جمع غیرجاندار
تکلیف اینیکی را عملاً روشن کردهاند چنانکه ویراستاران اغلب هرجا ببینند نویسنده در نوشتهیی فعل مفرد را به فاعل غیرجاندار جمع اسناد کرده، بهراحتی با قلم رنگیشان علامتاش میزنند و فعل جمع جاگزیناش میکنند. آیا این اصلاح درست است؟ لازم است سراغ منطق زبان، و در اینجا زبان فارسی، برویم. زبان فارسی در یک صورت استفادهی فعل جمع را برای فاعل غیرجاندار جمع صحیح میشمرد، یعنی صورتی که گوینده یا نویسنده قصد جانبخشی به فاعل داشته باشد.
مثال: فرض کنیم داستان چند میز است که شخصیتی انسانی به آنها داده شده است و مثلاً مطلب به غذا خوردن میزها میپردازد. در این صورت نویسنده مثلاً خواهد نوشت: «میزها در مدتی کوتاه خوراکیها را خوردند.» بنابراین نویسنده درست نوشته است.
اما فرض کنیم جانبخشی در کار نیست. دو حالتی که میتوان نوشت:
شیشهها نور خورشید را منعکس میکردند.
شیشهها نور خورشید را منعکس میکرد.
کدام درستتر است؟ اگر به منطق فارسی مراجعه کنیم حالت دوم. چرا؟ به دو دلیل: اول اینکه حالت اول فاعل را فعالتر مینمایاند، یعنی انگار شیشهها دستی در کار انعکاس نور خورشید داشته«اند»، درصورتی که اینطور نیست. دلیل دوم اینکه زبان فارسی مجموعهی اشیای غیرجاندار را که در شرایط ِموجود ِبیرونی باشد و شرایط موجود بیرونی تاثیری بر آنها بگذارد، که در اینجا این شرایط بیرونی نور خورشید است، در برخورد منطقی «یک واحد ترکیبی پیوسته» میشمرد، شاید به این دلیل که واکنششان یکی است. یعنی در واقع با گفتن «شیشهها نور خورشید را منعکس میکرد» گفتهایم «مجموعهی شیشهها نور خورشید را منعکس میکرد» مثلاً، یا حتی «رویهی شیشهها نور خورشید را منعکس میکرد».